شرافت انسانی
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بسم الله الرحمن الرحيم
بحثی است كه امروز زياد مطرح است خصوصا در ميان كسانی كه درباره مسائل حقوقی میانديشند و آن ، مسئله " شرافت انسانی " يا به تعبيری كه در مقدمه اعلاميه جهانی حقوق بشر آمده است " حيثيت انسانی " است . ادعا میكنند كه انسان يك شرافت و حيثيت بالخصوصی دارد كه به موجب آن شرافت و حيثيت ، يك احترامی دارد كه غير انسان از حيوان و نبات و جماد ، چنين احترامی را ندارد . و لذا مثلا میگويند خون هر انسانی محترم است اما نمیگويند خون هر حيوانی محترم است . میگويند شرافت انسانی يك چيز ديگر است . همچنين میگويند آزادی انسان محترم است ، يعنی آزادی را به غير انسان تعميم نمیدهند .
هستند در ميان افراد بشر ، افرادی مثل هنديها كه میگويند خون بعضی حيوانات محترم است ، در درجه اول گاو ، و بعد حيوانات ديگری كه گوشتشان خورده میشود . هنديها هم خون حيوانهايی نظير حشرات يا موذيها را محترم نمیدانند و مثلا نمیگويند خون يك مار يا عقرب يا مگس يا زنبور و يا پشه محترم است . يعنی همان هندی كه از گوشت مرغ و گوسفند و گاو و شتر ، و از كشتن اينها اجتناب میكند ، از اين كه در اطاقش " ددت " بزند و يكدفعه صدها و بلكه هزارها پشه را بی جان بكند اعراضی ندارد .
به علاوه ، مسئله ، تنها كشتن و بی جان كردن نيست ، سلب ساير آزاديها هم هست . يك فيل يا اسب در ابتدا حيوانی بوده است آزاد كه ما میگوئيم وحشی . آزاد میگشته در ميان كوهها و جنگلها و بيابانها . آيا اين حيوان به اختيار خودش آمد در ميان انسانها و گفت : ای انسانها مرا اهلی كنيد ، بر من سوار شويد ، مرا به گاری ببنديد ، از من باركشی بكنيد ؟ نه . ولی انسانها از اينها استفاده میكنند ، خودشان را مالك میدانند و آنها را مملوك ، و هيچگاه درباره آزادی و شرافت حيوانی حيوانها بحث نمیكنند كه آنها هم جاندارند ، يك شرافت ذاتی دارند ، آزاد به دنيا آمدهاند و بايد آزاد زيست كنند ، پس تمام حيوانات را كه استخدام و اهلی كردهايم رها كنيم ، حتی از پشم گوسفندها هم استفاده نكنيم ، گاندی از شير بزش هم استفاده نكند چون همين كه وی بزی را گرفته است و از شير او استفاده میكند ، برده گرفتن يك حيوان است .
ما اكنون نمیخواهيم روی اين مسئله بحث بكنيم چون دامنه درازی دارد . هم بشرهای ديندار و هم بشرهای غير ديندار ، هر دو يك شرافتی را برای انسان ادعا میكنند كه انسان را لااقل اشرف از حيوانات میدانند و لهذا برای انسان حقوق و آزاديهايی قائلند كه آن حقوق و آزاديها را برای حيوانات قائل نيستند .
ما فعلا بحثمان در ما قبل اين مطلب نيست كه چرا برای انسان اين شرافت را قائل شدهاند و برای غير انسان قائل نشدهاند . بحث ما از ما بعد اين مطلب است كه حالا كه برای انسان چنين شرافتی قائل شدهاند و برای حيوانها قائل نشدهاند ما از اين اشخاص میپرسيم شرافت انسان به چيست ؟ آيا شرافت انسان به جان داشتن است ؟ همه جاندارها جان دارند . پشه هم جاندار است . به چشم داشتن است ؟ حيوان چشمدار در دنيا زياد است . به حافظه داشتن است ؟ حيوان حافظهدار در دنيا زياد است . بايد يك چيزی در انسان وجود داشته باشد كه اسمش انسانيت است و در حيوانها وجود ندارد .
اگر كسی قائل شد كه در انسان يك حقايقی وجود دارد ما فوق حيوانی ، آنوقت میتواند برای انسان يك شرافتی قائل بشود كه به موجب آن شرافت ، خون انسان محترم میشود ولی خون حيوانها محترم نيست ، آزادی انسان محترم میشود و آزادی جانداران ديگر محترم نيست ، و الا اگر صرفا بگوئيم چون ما نسل بشر هستيم يا مستقيم القامه هستيم و جانداران ديگر چنين نيستند [ پس دارای شرافت باشيم میباشيم ] میگويند اين كه دليل نشد .
حقيقت اين است كه ما يا بايد برای انسان هيچ شرافت و امتيازی به معنای مذكور نسبت به حيوانات قائل نشويم و هيچكدام را محترم نشماريم ، و اگر انسان را محترم میشماريم همه جانداران را به طور مساوی محترم بشماريم ، كه در اين صورت هيچ فرقی نيست ميان كشتن يك مگس و كشتن يك انسان ، و يا اگر میخواهيم امتياز قائل بشويم ، از نسل بشر بودن نمیتواند ملاك باشد .
منطق قرآن همين است . میگويد يك انسان به صرف اينكه از نسل بشر است نمیتواند احترام بيشتری از حيوانات را ادعا بكند . يك انسان به موجب آنكه انسان است و شرافتهای ذاتی انسانی و كمالات مختص انسانی را دارد میتواند محترم باشد .
يكی از اموری كه لازمه انسانيت انسانهاست ، مسئله محترم شمردن پيمان و قرارداد است . انسان ، انسان است نه به اينكه حرف بزند ، بلكه به اينكه در حالی كه میتواند دروغ بگويد راست بگويد . انسان ، انسان است به اينكه به اختيار خودش پيمان ببندد و در حالی كه برايش ممكن است خيانت بكند ، روی پيمانش بايستد ولو به ضرر خودش باشد . البته نمیگويم منحصر به اينهاست ، اينها از نشانههای انسانيت است .
اين است كه قرآن وقتی میخواهد بگويد اينها از هر جنبندهای پستتر هستند و از آن شرافتی كه برای انسان هست كه « و لقد كرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر » (سوره اسراء ، آيه . 70 [ و ما فرزندان آدم را بسيار گرامی داشتيم و آنها را به مركب خشكی و دريا سوار كرديم ] . ) در اينها وجود ندارد ، اينها از اسب و شتر و الاغ پائينترند ، از حشرات پائينترند ، مظاهر ضد انسانی آنها را ذكر میكند . میگويد انسانی كه آن اوليات انسانيت را كه راستگويی و امانت و وفای به عهد است واجد نباشد ، او فقط يك حيوان است و بيش از يك حيوان احترام ندارد ، بلكه بودن او در جامعه انسانيت اگر قابل اصلاح نباشد جز زيان بر انسانيت چيزی نيست .
اين است كه اين آيات ، مقدمه آيات جهاد است . میخواهد بگويد ما اگر اجازه جهاد میدهيم ، در زمينه انسانهايی است كه در واقع انسان نيستند . اول اين مقدمه را ذكر میكنم كه اينها از هر جنبندهای پستتر هستند ، پس اگر كشتن عقرب جايز است ، كشتن اينها هم جايز میباشد . به چه دليل ؟ به دليل اينكه پيمان در نظر اينها كوچكترين احترامی ندارد . نه اينكه يك بار نقض میكنند . اساس وجودشان پيمان شكنی است . هر وقت پيمانی میبندند ، در آن ته دلشان تصميمشان بر اين است كه اگر فرصتی پيدا كردند پيمان را نقض كنند . وفای به پيمان دستور قرآن است . در سوره توبه میفرمايد : ای پيغمبر ! اگر با مشرك هم ، پيمان بستی بايد به پيمان خودت وفادار باشی . تا آنها پيمان را نقض نكردهاند تو نبايد پيمان را نقض كنی . « فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم » (سوره توبه ، آيه . 7 ) مادامی كه آنها با استقامت به نفع شما يعنی به نفع پيمانی كه با شما بستهاند ، ايستادهاند شما هم بايد بايستيد . يا در آيه ديگر میفرمايد : « فاتموا اليهم عهدهم الی مدتهم »( سوره توبه ، آيه . 4 ) با مشركين هم كه پيمان بستيد ، تا پايان مدت ، عهد خودتان را محترم بشمريد .
بيان نهج البلاغه درباره وفای به پيمان
در مسئله پيمان ، يك بيانی هست در نهجالبلاغه كه بايد آن را برای شما بخوانم تا ببينيد كه از نظر علی عليهالسلام مسئله وفای به پيمان ، يك مسئله عمومی و انسانی است . در فرمان معروفی كه به فرماندار خودش و به مقياس امروز به استاندار خودش مالك اشتر مینويسد ، يكی از دستورهايش اين است كه مبادا با مردمی عهد و پيمان برقرار بكنی و بعد هر جا كه ديدی منفعت اين است كه عهد و پيمان را نقض بكنی ، آن را نقض نمايی . بعد حضرت استناد میكند به جنبه عمومی و بشری عهد و پيمان ، كه اگر بنا بشود پيمان در ميان بشر احترام نداشته باشد ، ديگر سنگ روی سنگ نمیايستد .
عبارت اين است : « و ان عقدت بينك و بين عدو لك عقده او البسته منك ذمه فحط عهدك بالوفاء » اگر با دشمن خودت پيمانی بستی يا آنها را با شرايط ذمه قبول كردی (مسئلهای است كه اهل كتاب را گاهی با شرايط ذمه میپذيرند و گاهی با آنها قرارداد صلح میبندند . در اينجا كلمه دشمن به كار رفته كه اعم [ از اهل كتاب و غيره ] است . ) [ به پيمانت وفادار باش ] « و ارع ذمتك بالامانه و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت » عهده خودت را كه پيمانی بستی به امانت رعايت كن و خودت را سپر قولی كه دادهای قرار بده .
خيلی تعبير عجيبی است ! « فانه ليس من فرائض الله شیء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود » میفرمايد : از فرائض الهی هيچ فريضهای نيست كه مردم با همه اختلاف سليقهها و اختلاف عقيدهها، در آن ، به اندازه اين فريضه متفق باشند ( حالا عمل بكنند يا نكنند مسئله ديگری است ) و آن اين است كه پيمان را بايد وفا كرد .
چون اين يك امری است كه از وجدان انسان سرچشمه میگيرد و به عقيده خاصی مربوط نيست كه كسی بگويد چون در دين ما دستور رسيده پس من عمل بكنم ، و ديگری بگويد ولی در دين ما نيست پس لازم نيست عمل بكنم . میگويد اين را وجدان هر بشری حكم میكند « و قد لزم ذلك المشركون فی ما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر » حتی مشركين كه به مراتب از مسلمين پستترند اين مطلب را درك كرده بودند كه بايد پيمان را محترم بشمرند . پس چه رسد به مسلمين . « فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك فانه لا يجتری علی الله الا جاهل شقی » مبادا در عهدهای كه گرفتهای خيانت كنی ، مبادا عهد خودت را نقض كنی ، مبادا با دشمنت با اين مكاريها و نيرنگ بازيها رفتار كنی كه پيمان ببندی و بعد آن را زير پا بگذاری كه اين ، جرأت بر خداست و بر خدا كسی جرأت نمیكند مگر اينكه نادان و شقی باشد . « و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الا منعته » . تعبيرهای عجيبی است ! خدا عهد و پيمان را مأمن برای بشر قرار داده است ، عهد و پيمان را حريمی قرار داده برای بشر كه در آن بتوانند سكونت و آرامش پيدا كنند . تا آنجا كه میفرمايد : « و لا تعولن علی لحن قول بعد التأكيد و التوثقه » ، الی آخر حديث . خلاصه میگويد در هر شرايطی قرار بگيری ولو فوق العاده ناراحت باشی و ببينی تنها راه اينكه از اين مضايق بيرون بيايی اين است كه پا روی اين امر انسانی بگذاری ، اين كار را نكن .
اينجاست جای توكل و اعتماد به خدا و اينكه بگويی خدايا ! چون رضای تو در اين است كه به عهد خود وفادار باشم ، من نقض پيمان نمیكنم . مگر اينكه دشمن نقض پيمان بكند يا علائم نقض پيمان [ آشكار ] باشد و بر تو ثابت بشود آنها میخواهند نقض پيمان بكنند ، كه آن هم شرايطی دارد كه ما طبق آيات قرآن عرض خواهيم كرد .
امروز اينگونه نقض عهدها را نوعی زرنگی و سياستمداری میدانند . البته اينها نكاتی نيست كه گذشتگان از آنها غافل بودهاند و مروزيها كشف كردهاند . گذشتگان هم میدانستند ، بدهاشان مثل امروزيها نقض میكردند ، خوبهاشان وفادار بودند . ما میبينيم معاويه پسر ابوسفيان میآيد با امام حسن عليهالسلام پيمان صلح میبندد با نام خدا و با عهدهای مؤكد و زيرش را هم امضاء میكند ، ولی همينكه روی كار آمد و سوار شد ، در اولين خطابهای كه میخواند میرود بالای منبر و اعلام میكند : ايها الناس ! از حالا به شما بگويم تمام مواد قراردادی را كه با حسن بن علی ( ع ) بسته بودم زير پا گذاشتم . با پايش هم روی آن كوبيد و گفت اينطور زير پا گذاشتم . گفتند عجب آدم سياستمداری است ، آنجا كه مصلحتش است كه پيمان ببندد پيمان میبندد ، امضاء بكند امضاء میكند ، قسم بخورد قسم میخورد ، وقتی كه به اصطلاح خرش از پل گذشت میگويد همه را زير پا گذاشتم .
اما وقتی كه سراغ علی ( ع ) میرويم میبينيم به او میگويند ببين معاويه چقدر مرد زرنگی است . اميرالمؤمنين میفرمايد آن زرنگی نيست ، اسمش را زرنگی و زيركی نگذاريد ، آن بی دينی است . فرق است ميان بی دينی و زيركی . آدم ديندار همه اين راهها را میداند ولی نمیكند ، اما آدم بی دين اين كارها را انجام میدهد . تفاوتش در پابند نبودن است ، نه اينكه او چيزی درك میكند كه ديندار درك نمیكند . اين است كه در چند جای نهجالبلاغه اين مطلب عنوان شده است كه « ان الوفاء توأم الصدق » الی آخر حديث . خلاصه میفرمايد افراد با تجربه دنيا ديده گرم و سرد چشيده مثل من همه اين راهها را میدانند « و دونها مانع من امرالله ونهيه » (نهجالبلاغه ، خطبه . 41 ) .
اما میبيند اين كار [ با دستور خدا سازگار نيست ] . « فاما تثقفنهم فی الحرب » حالا كه اينها پيمان شكن هستند ، هر گاه در جنگ بر آنها مسلط و پيروز شدی ( نكتههای قرآن را ببينيد ! نمیگويد در همه جا ، چون فقط در ميدان جنگ خون آنها را مباح میشمرد ) ، اگر در جنگ به چنين موجوداتی كه گفتيم پستترين جنبندهها هستند رسيدی يعنی اگر بر اينها پيروز و مسلط شدی ( نمیگويد با اينها چه رفتاری كن . تعبير عجيبی دارد : ) « فشرد بهم من خلفهم »كاری كن كه آن جماعتی را كه پشت سر اينها قرار گرفتهاند و میخواهند راه اينها را بروند مشرد و پراكنده كنی . با اينها كاری بكن كه اسباب عبرت آنها بشود . « لعلهم يذكرون » شايد آنها متذكر بشوند و ديگر مثل اينها اينطور از انسانيت خارج نشوند .
اين سه آيه عجيب است . ابتدا مقدمهای میچيند كه بدترين جنبندهها كدام هستند . بعد برای اينها صفتی ذكر میكند در سقوط انسانيتشان . بعد فتوا و اجازه میدهد كه اينها را از بين ببر ، ولی به اين از بين بردن حالت انتقامی نمیدهد كه عقده دلت را خالی كن . مجازات ، دو فلسفه میتواند داشته باشد ، يك فلسفه روانی و آن اينكه كسی كه جنايت بر او وارد شده و عقده روانی پيدا كرده است ، تشفی خاطری پيدا كند . ولی از اين مهمتر اصلاح اجتماع است [ كه مجازات مجرم ] عبرت است برای ديگران . قرآن به جنبه عبرتش توجه میكند ، میگويد حالا كه چنينند ، اين موجودات پستتر از حيوان را از ميان ببر ، با آنها كاری كن كه عبرت ديگران بشود .« و اما تخافن من قوم خيانه فانبذ اليهم علی سواء ان الله لا يحب الخائنين ».
ممكن است بپرسيد : فرضا ما با قومی پيمان بستيم ، پيمانی مؤكد . آيا حتما بايد صبر كنيم اول آنها نقض عهد بكنند بعد ما پيمانمان را بهم بزنيم ؟ و حال آنكه گاهی علائمی در دست داريم كه اگر ما صبر كنيم كه دشمن عمل خودش را انجام بدهد كلاهمان پس معركه است . مثلا فرض كنيد يك دولت اسلامی با دولت ديگری چنين قراردادی بسته است . سرويسهای اطلاعاتی ، اطلاعات دقيق دادهاند كه چه نشستهايد ! آنها آماده حمله هستند و میخواهند از آرامش شما سوء استفاده كنند . در اينجا وظيفه مسلمين چيست ؟ آيا اين است كه بگويند چون ما پيمان بستهايم بايد به پيمان خودمان وفادار باشيم ، و صبر كنند تا آنها شبيخونشان را بزنند و كار از كار بگذرد ؟ ! و يا اين است كه بگويند حالا كه سرويسهای اطلاعاتی چنين خبری آوردهاند . پس ما پيش دستی بكنيم هم كه نادرست است و هم اين .
قرآن میگويد در اينگونه موارد كه علائم خيانت آن كسی كه پيمان بسته آشكار است ، شما نه سكوت بكنيد و نه پيشدستی . قبلا به آنها اعلام بكنيد كه به موجب اطلاعاتی كه به ما رسيده است شمابه عهد خودتان پايبند نيستيد پس ما رسما اعلام میكنيم كه پيمان ما از اين ساعت منتفی است و ما كأن لم يكن حساب میكنيم ، تا در يك حد سواء و متعادل و برابر قرار بگيريد . بعد از اين اعلام هر تصميمی كه میخواهيد بگيريد . در اين صورت با عدالت رفتار كردهايد . پس نه صبر كنيد تا آنها كارشان را انجام بدهند و شما اغفال شده باشيد و نه پيشدستی كنيد و آنها را غافلگير نماييد كه عمل شما خيانت به انسانيت باشد ، بلكه اين كار را انجام دهيد كه هم احتياط است و حذر و هم انسانی .
میفرمايد : « و اما تخافن من قوم خيانه »و اگر از قومی بيم خيانت پيدا كرديد ، يعنی به موجب علائم و امارات و اطلاعاتی كه به شما رسيده است ، خوف خيانت داشتيد « فانبذ اليهم » آن عهدنامه را بينداز به سوی آنها يعنی به آنها اعلام كن كه از اين ساعت ديگر پيمانی نداريد « علی سواء » تا دو طرف با يكديگر مساوی بشويد ، آنها بدانند ، شما هم بدانيد كه از اين ساعت ديگر پيمانی در كار نيست . « ان الله لا يحب الخائنين » خدا خيانتكاران را دوست ندارد . مفسرين میگويند جمله « ان الله لا يحب الخائنين » علت است برای آن تقديری كه در اينجا هست . يعنی مبادا قبل از اينكه به آنها اعلام بكنيد ، پيمانتان را عملا نقض كنيد كه در اين صورت شما خيانت كردهايد .
خدا خيانتكاران را دوست نمیدارد . « و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون » اين كافران خيال نكنند كه به موجب اين كارهای كافر ماجرايی خود ، نقض عهدها و عمليات غير انسانی ، پيش افتادند و با اينها بر حقايقی كه ما برای بشر نازل كردهايم مقدم شدند . نه ، اينها خدا را عاجز نمیكنند . مقصود اين نيست كه آنها بيايند به جنگ خود خدا ، خدا بر آنها پيروز میشود . مقصود اين است [ كه با توجه به اينكه ] كارهای آنها از قبيل نقض عهدها و خيانتها ، در مقابل كارهايی است كه بر اساس خدايی است مثل راستی ، درستی ، وفای به عهد و امانت ، خيال نكنيد اگر كسی از آن راه برود ، بر كسی كه از اين راه برود پيش میافتد . قبول اين آيه شايد برای ما دشوار باشد . ما به يك تعليم عادت كردهايم و آن عكس اين آيه است كه میفرمايد : « و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا » خيال نكنند كافرانی كه ما توصيف كرديم ، با آن راهشان پيش میافتند . ما عكسش را میگوييم . میگوييم حق هيچ وقت پيش نمیرود ، عدالت هيچگاه پيش نمیرود ، درستی هيچ وقت در دنيا پيش نمیرود . بعد هم میگوييم دليلش اين است كه ما میبينيم مردان حق پيش نرفتند . علی عليهالسلام شكست خورد و پيش نرفت . امام حسين عليهالسلام كشته شد پس پيش نرفت . ولی اشتباه میكنيم ، اگر علی ( ع ) دنبال همان چيزی میرفت كه معاويه رفت ، كه معاويه به آن رسيد و علی ( ع ) نرسيد [ اين سخن صحيح بود ] . ما فكر كردهايم علی ( ع ) و معاويه العياذبالله مثل همند ، راهشان هم مثل هم بوده است . يعنی علی ( ع ) میخواست سياستش پيش برود به اينكه خليفه بشود و بر گرده مردم سوار بشود . معاويه هم همين را میخواست ، [ منتها ] علی ( ع ) يك متود داشت ، معاويه متود ديگری . معاويه با متود خودش به آن هدف رسيد ، علی ( ع ) با متودی كه داشت به آن هدف نرسيد . اگر هدف هر دو را يكی بدانيم ، آنوقت علی ( ع ) العياذبالله بدتر از معاويه بوده است ، چون معاويه هدفش رياست بود ، متودی كه در پيش گرفته بود متود بی دينی بود ، ولی علی ( ع ) العياذ بالله هدفش همان رياست بود ولی متود تظاهر به تقوا را در پيش گرفته بود ، پس بايد هم شكست بخورد . اما حقيقت اين است كه علی ( ع ) يك هدف داشت ، معاويه هدف ديگری . هدف علی ( ع ) مبارزه با روش معاويهها بود . علی ( ع ) شكست نخورد ، پيروز شد . خودش كشته شد ولی هدفش را نگهداری كرد و زنده نمود .
معروف است كه در زمان قاجاريه مرد نسبتا فاضلی كه بسيار خوش نويس بوده (در قديم خوش نويسی معمول بود . ) ظاهرا از شيراز رفته بود مشهد برای زيارت . در بازگشت پولش تمام میشود يا دزد میزند ، و در تهران در حالی كه غريب بوده بی پول میماند . فكر میكند كه از هنرش كه خطاطی است استفاده كند و ضمنا زياد هم معطل نشود . بر میدارد همين عهدنامه اميرالمؤمنين عليهالسلام به مالك اشتر را كه بخشی از آن را خواندم با يك خط بسيار زيبا مینويسد . خط كشی میكند ، جدول بندی میكند ، اين عهدنامه را در يك دفتری مینويسد و آن را اهدا میكند به صدراعظم وقت . يك روز میرود نزد صدراعظم در حالی كه ارباب رجوع هم زياد بودهاند . نوشته را به او میدهد و میگويد هديه ناقابلی است . پس از مدتی بلند میشود كه برود . صدراعظم میگويد آقا شما بفرماييد . با خود میگويد لابد میخواهد مرحمتی بدهد ، میخواهد خلوت بشود . چند نفری از ارباب رجوع میمانند . باز میبيند خيلی طول كشيد ، بلند میشود كه برود . دوباره صدراعظم میگويد آقا شما بفرماييد . تا اينكه همه مردم میروند ، فقط پيشخدمتها میمانند . صدراعظم میگويد فرمايشی داريد ؟ اين شخص میگويد نه ، من عرضی نداشتم ، همين را تقديم كرده بودم . پيشخدمتها را هم میگويد همهتان برويد بيرون ، كسی حق ندارد بيايد داخل اطاق . اين بيچاره وحشتش میگيرد كه اين ديگر چگونه است ؟ ! صدراعظم میگويد بيا جلو ! میرود جلو . آهسته در گوشش میگويد چرا اين را نوشتی و برای من آوردی ؟ میگويد شما صدراعظم يك مملكت هستيد ، اين هم دستورالعمل مولا اميرالمؤمنين ( ع ) است برای كسانی مثل شما . فرمان اوست راجع به اينكه با مردم چطور بايد رفتار كرد . من فكر میكنم شما هم شيعه اميرالمؤمنين هستيد و چنين چيزی را دوست داريد . فكر كردم برايتان هديهای بياورم ، هيچ چيز مناسبتر از اين پيدا نكردم . گفت بيا جلو . رفت جلو . گفت يك كلمه من میخواهم به تو بگويم و آن اين است كه خود علی كه اينها را نوشت و به اينها بيش از هر كس ديگر پابند بود و عمل میكرد ، در سياست از اينها چقدر بهرهبرداری كرد كه حالا من بيايم به اينها عمل بكنم ؟ خود علی از همين راهی كه دستور داد عمل كرد و ديديم كه تمام ملكش از بين رفت و معاويه بر او مسلط شد . علی خودش به اين دستورالعمل عمل كرد و شكست خورد ، پس اين چيست كه برای من نوشتهای ؟ گفت اجازه میدهيد جواب بدهم ؟ بله . گفت چرا اين حرف را در ميان جمعيت به من نگفتی ؟ گفت اگر در ميان جمعيت میگفتم پدرم را در میآوردند . گفت بسيار خوب ، جمعيت كه رفت چرا پيشخدمتها را گفتی همهتان برويد بيرون ؟ گفت اگر يكی از آنها میفهميد كه من چنين جسارتی به علی میكنم پدرم را در میآورد . گفت پيروزی علی ( ع ) همين است . چرا معاويه بعد از هزار و سيصد سال ، احدی كوچكترين احترامی برايش قائل نيست و جز لعنت و نفرين چيز ديگری برای او نيست ؟ علی ( ع ) هم بشری بود مثل من و تو . اين احترام را از كجا پيدا كرد كه تو اگر به همين نوكرها و پيشخدمتها بگويی آدم های بيگناهی را گردن بزنيد گردن میزنند ولی اسم علی را جرأت نمیكنی با بی احترامی [ جلوی آنها ببری ] ؟ آيا جز اين است كه علی ( ع ) را اينها به همين صفات شناختهاند كه علی مجسمه راستی و درستی ، مجسمه وفای به عهد و تجسم همين دستورالعملی است كه خودش داده است ؟ علی ( ع ) به موجب اينكه به همين سياست عمل كرد ، هم خودش را در دنيا بيمه كرد و هم اينها را . اگر در دنيا فردی پيدا میشود كه به اين اصول انسانيت عمل میكند به موجب همين است كه علی ( ع ) اينها را نوشت و خودش عمل كرد . اگر او اينها را نمینوشت و خودش عمل نمیكرد ، سنگ روی سنگ بند نمیشد . تو خيال كردهای كه اين اجتماع را با همان سياست خودت حفظ كردهای ؟ ! اگر مردم دزدی نمیكنند ، به خاطر تو دزدی نمیكنند ؟ ! صدی نود مردمی كه دزدی نمیكنند ، به خاطر علی ( ع ) و دستورهای علی و امثال علی است . صدی نود مردمی كه فحشاء نمیكنند ، به ناموس تو خيانت نمیكنند ، به خاطر همان علی ( ع ) و دستورهای علی است . تو خيال كردهای علی ( ع ) شكست خورد ؟!
اين است كه میفرمايد : « و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون . ما بايد اين فكر را از دماغ خودمان بيرون بياوريم كه حق پيش نمیرود ،مردم تابع ظلم هستند ، اساس دنيا بر ظلم و ناحقی است . اينطور نيست . اين مقداری هم كه از زندگی بشر باقی است ، به اعتبار همان پيوندهای محكمی است كه اهل حق و اهل راستی و درستی برقرار كردهاند . البته گفتم مقصود [ از آيه مذكور ] اين نيست [ كه خدا میگويد ] كافران بر ما پيروز نمیشوند . كافران كه نمیخواهند با خدا كشتی بگيرند . مقصود اين است كه راه آنها بر راه ما هرگز پيروز نمیشود . پس كاری بكنيد كه در راه ما باشيد . « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم ». خوب ، راه ما چيست ؟ آيا راه ما فقط اين است كه به عهد خود وفادار باشيد ، راستگو باشيد ، درست كردار باشيد ، خدا را عبادت كنيد ، برويد در مسجدها و پيوسته دعا بكنيد ؟ نه ، راه ما فقط معنويات نيست ، ماديات هم هست . راه اسلام راه جامع است . بعد از آن آيات میگويد : « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه »برای مقابله با دشمنان ، تا آن حدی كه برايتان ممكن است نيرو تهيه كنيد .
ما اينها را فراموش كردهايم . " ويل دورانت " میگويد : هيچ دينی به اندازه اسلام پيروان خود را به قوت و نيرومندی دعوت نكرده است . آيه میگويد در مقابل دشمن ، تا آنجا كه برايتان مقدور است نيرو تهيه كنيد . ديگر نمیگويد چه تهيه بكنيد . بعضی مفسرين مثل علامه طباطبائی از اين آيه نكته خوبی استنباط كردهاند . میگويند در آيات پيش ، مخاطب فقط شخص پيغمبر است ، در اين آيه ، مخاطب عموم مردم است . آيات پيش چنين بود : « ان شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لا يؤمنون الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم ». . . آنها كه تو با آنان پيمان بستی و پيمانشان را نقض كردند « فاما تثقفنهم فی الحرب » آنجا كه تو بر آنها پيروز میشوی چنين كن . « و اما تخافن من قوم خيانه »آنجا كه تو به عنوان رئيس مسلمين خوف و بيم خيانت آنها را پيدا كردی ، پيمانشان را الغاء كن يعنی اقاله كن ، [ منتفی بودن آن را ] به آنها اعلام كن .
همه جا مخاطب خود پيغمبر است . ولی اينجا كه میرسد نمیگويد : و اعد لهم ما استطعت من قوه ای پيغمبر ! ای رئيس مسلمين ! ای ولی امر مسلمين ! هر مقدار نيرو كه برای تو ممكن است آماده كن . يكدفعه مخاطب ، عموم مسلمين قرار میگيرند : ای مسلمين ! عموما ، هر چه نيرو برايتان ممكن است آماده كنيد . چون اين نيرو ، نيرويی نيست كه فقط رئيس مسلمين بايد آماده كند . يك مقدار آن ، مجهز شدن خود افراد است . افرادند كه بايد تعليمات ببينند و خبرويت و آمادگی پيدا كنند . با اينكه در اينجا هم وظيفه سنگين به عهده ولی امر مسلمين است ، اما به واسطه كمال اهميت ، از اينكه مخاطب ، ولی امر مسلمين باشد میگذرد و عموم را مخاطب قرار میدهد : « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه »هر چه میتوانيد نيرو تهيه كنيد « و من رباط الخيل »يك مثال ذكر میكند : و از اسبان بسته كه مظهر و دليلی است بر مهيا بودن نيروها ، چون در قديم اسب نقش مهمی در جنگ داشت ، يك سپاه وقتی میخواست آماده باشد ، يكی از وسائل آمادگيش اسبان بسته آماده به كار بود كه وقتی اعلام بسيج میشد فورا اين اسبها را سوار میشدند و میرفتند . « ترهبون به عدو الله و عدوكم »كه به اين وسيله ، رعب و شخصيت شما در دل دشمنان خدا و دشمنان شما وجود داشته باشد ، وقتی كه نيروی شما را در نظر میگيرند دلشان بلرزد ، و خلاصه روی شما حساب بكنند .
جملهای است از يكی از فيلسوفان معاصر اروپا . میگويد پيمانها بدون شمشير ، جز كلماتی بر روی كاغذها نيستند . سخنی بسيار اساسی است : تو به پيمان خودت وفادار باش اما اتكائت به وفای طرف نباشد . از ناحيه خودت وفادار باش ولی به وفای طرف هرگز متكی مباش . نيرويت مهيا باشد كه اگر طرف خواست پيمان را نقض كند با نيرو با او روبرو بشوی . گويی اين فيلسوف حرف خودش را از اين آيات قرآن اقتباس كرده است . قرآن بعد از اينكه آنهمه توصيه میكند به امر انسانی وفای به عهد و پيمان ، در واقع اينطور میگويد : خودتان وفادار باشيد ولی اعتماد نكنيد به انسانيت ديگران . نيرويتان را آماده داشته باشيد كه اگر آنها با نيرو با شما روبرو شدند ، شما نيز با نيرو با آنها روبرو بشويد ، و به موجب آن ، شخصيت خودتان را به دشمنان خدا و دشمنان خودتان ثابت كنيد كه وقتی فكر شما را میكنند ، دلشان بلرزد .
و آخرين لا تعلمونهم ای بسا دشمنانی هستند كه شما آنها را نمیشناسيد « الله يعلمهم »فقط خدا میشناسد . « و ما تنفقون من شیء فی سبيل الله يوف اليكم و انتم لا تظلمون » . فورا مسئله انفاق را پيش میكشد . چون نيرو تهيه كردن ، هم انفاق مالی میخواهد و هم انفاق جانی . شايد بيشتر هم عنايت دارد به انفاق مالی . هر چه در راه خدا در زمينه نيرومند كردن مسلمين ببخشيد ، خيال نكنيد گم میشود ، خدا به پيمانه تمام به شما خواهد داد . خيال نكنيد از دستتان رفته است . خير ، هرگز ظلمی بر شما نخواهد شد . « و ان جنحوا للسلم فاجنح لها »تا اينجا همهاش صحبت جنگ و مقابله كردن با دشمن خيانتكار بود . از اينجا صحبت صلح به ميان میآيد . جنح للسلم يعنی بالش را پهن كرد برای سلم ( سلم يعنی صلح ) يعنی تمايل به صلح نشان داد . ظاهرا اين كلمه از آنجا گرفته شده است كه مرغهای جنگی مثل خروس وقتی میخواهند علامت بدهند كه نمیخواهيم بجنگيم بالهايشان را روی زمين پهن میكنند يعنی ديگر آماده برای جنگ نيستم . اينجا مقصود اين است كه اگر دشمن تمايل به صلح نشان داد تو خشونت نكن ، تو هم تمايل به صلح نشان بده . تفسيرش باشد برای آينده .
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرين .
منبع : از کتاب " آشنائی با قرآن جلد سوم ( تفسير آياتی از سورههای انفال و توبه ) " اثر شهید مطهری |