انسان و تقوا
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره حشر (بخش دوم )
« بسم الله الرحمن الرحيم »
الحمد لله رب العالمين. . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ * وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ * لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ * (حشر / 18 - 20 )
اين آيات ظاهرش اين است كه از آيات گذشته به كلی جداست . البته در اين كه از نظر مضمون مضامين ديگری است بحثی نيست ولی آيا به تناسب آن آيات هم هست ، میشود تناسبی هم در نظر گرفت ، ولی سبك قرآن اين است كه هميشه انسان را از دنيايی به دنيا ديگر میبرد و از آن دنيا به دنيای ديگر . قبلا بحث يهوديان بود و بعد بحث منافقين و روابطی كه اين دو گروه با يكديگر داشتند و از اين آيه به بعد مخاطب مؤمنين هستند ، آنهم در امری كه ديگر مربوط به روابطشان با منافقين يا خود اين ، يك حالت روحی و معنوی است كه از آن تعبير به " تسلط بر نفس " میكنند .
اينكه انسان بتواند خود بر خود و در واقع اراده و عقل و ايمانش بر خواهشها و هوسهايش تسلط داشته باشد به طوری كه بتواند خودش خودش را نگه دارد اين نيروی خود نگهداری اسمش " تقوا " است . خود را نگه داشتن از چه ؟ از آلوده شدن به معصيت . نتيجه آلوده شدن به معصيت چيست ؟ در معرض قهر و انتقام خدا قرار گرفتن . پس خود را نگهداری كردن از معصيت لازمهاش اجتناب از معصيت است و لازمه اجتناب از معصيت ، خود را از لازمه معصيت يعنی خشم الهی نگهداری كردن است .
پس اگر گفتند " اتق الذنب " معنايش اين است كه خود را نگه دار از اينكه گرفتار گناه شوی . اگر بگويند " اتق الله " معنايش اين است كه خود را نگه دار از اينكه گناه كنی و در اثر گناه كردن در معرض خشم الهی قرار بگيری . ما كلمهای نداريم كه بخواهيم به جای " « اتقوا " بگذاريم و لذا ترجمه نداريم ، هميشه میگوييم تقوای الهی داشته باشيد .
لغتی در زبان فارسی وجود ندارد كه به جای كلمه " تقوا " بگذاريم ولی وقتی كه با جمله بيان كنيم مقصود همين در میآيد ، خود رانگهداری كردن ، كه اساس تربيت دينی همين است كه انسان خود بر خود مسلط باشد . مگر میشود چنين چيزی كه يك چيز خودش بر خودش مسلط باشد ؟ اگر يك چيز خودش يك امر بسيط باشد كه معنی ندارد خودش بر خودش مسلط باشد . اين نشان میدهد كه انسان دو " خود " دارد ، يك خودش خود حقيقی است و خود ديگرش ناخود است ، و در واقع ( تقوا ) تسلط خود است بر ناخودی كه ( انسان ) آن ناخود را خود میداند .
شايد اين حديث را مكرر خوانده باشيم كه پيغمبر اكرم عبور میفرمودند ، ديدند عدهای از جوانان مسلمين در مدينه مشغول زورآزمايی هستند از اين راه كه سنگ بزرگی را بلند میكردند مثل " وزنه برداری " كه چه كسی بيشتر میتواند اين سنگ را بلند كند . حضرت ايستادند . بعد فرمودند : آيا میخواهيد من ميان شما داور باشم كه كداميك از شما قويتر هستيد ؟ همه گفتند : بله يا رسولالله ، چه از اين بهتر ! شما داور باشيد . فرمود :پس من قبلا به شما بگويم از همه شما قويتر آن فردی است كه وقتی شهوت وطمعش به هيجان در میآيدبتواند بر آن مسلط باشد ، و آن كسی است كه وقتی بر چيزی خشم میگيردبتواند بر خشم خودش مسلط باشد . مولوی میگويد :
وقت خشم و وقت شهوت مرد كو طالب مردی چنينم كو به كو
اميرالمؤمنين میفرمايد : " « اشجع الناس من غلب هواه » " از همه مردم شجاعتر كسی است كه بر هوای نفسش غالب باشد . پس روح تقوا همان خود نگهداری است . خود را از چه نگهداری كردن ؟ از هر چه كه انسان بخواهد خودش را نگه دارد ، آخر بر میگردد به خودش . حتی آدم جبان كه از دشمن میترسد ، اگر حساب كنيد مغلوب ترس و جبن خودش شده . اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حد مسلط باشد كه بر جبن خودش هم مسلط باشد ، بر بخل و حسد و خشم و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد ، اين اسمش " تقوا " است .
بحث " تقوا " در نهج البلاغه عجيب است ! تعبيراتی درباره تقوا هست كه از جنبه روانی بسيار لطيف و عالی است . مثلا میفرمايد : " « فصونوهاو تصونوا بها » " (نهج البلاغه ، خطبه 189 ) تقوا را نگه داريد و خود را به وسيله تقوا حفظ كنيد . خيلی عجيب است ! شما تقوا را نگه داريد و تقوا شما را نگه دارد . آيا اين دور است ؟ نه . گفتهايم مثل اين است كه انسان لباس را نگه میدارد و لباس انسان را . انسان لباس را نگه میدارد از اينكه گم شود يا دزد ببرد و لباس انسان را نگه میدارد از اينكه سرما يا گرما بخورد ايندو با هم منافات ندارند . میفرمايد شما تقوا را نگه داريد و تقوا شما را نگه دارد . شما بايد نگهدار آن باشيد و آن نگهدار شما باشد . "
²...و ان تستعينوا عليها بالله بها علی الله »" (نهج البلاغه ، خطبه 289 ) (شما را سفارش میكنم به اينكه... ) و اينكه از خدا برای رسيدن به تقوا كمك بخواهيد و از تقوابرای رسيدن به خدا كمك بگيريد و از اين جور تعبيرات. در جای ديگر درست نشان میدهد كه تقوا غير از ترس و غير از اجتناب از معاصی است ، میفرمايد : " « ان تقوی الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهممخافته » " (نهج البلاغه . خطبه 112 ) تقوای الهی سبب اجتناب از معاصی و سبب ترس از خدا میشود . اجتناب از معصيت و ترس از خدا هر دو را به عنوان دو لازم برای تقوا ذكر كرده نه عين تقوا . اين يك مطلب كه راجع به ماهيت تقوا بود .
از خود قرآن اين مطلب كاملا استفاده میشود كه تقوا درجات و مراتب دارد . معلوم است ، يك وقت انسان تقوايش در حدی است كه از گناهان كبيره و از اصرار بر صغيره اجتناب میكند . اين اولين درجه تقواست كه به آن ، عدالت محقق میشود . در اصطلاح فقه اسلامی هست كه مثلا امام جماعت بايد عادل باشد ، شاهد بايد عادل باشد ، قاضی بايد عادل باشد ، مرجع تقليد بايد عادل باشد ، معنی عادل اين است كهاين درجه از تقوا يعنی خود نگهداری از گناهان كبيره و خود نگهداری از تكرار و اصرار بر گناهان صغيره را داشته باشد ، كه اگر اين حد هم نباشد فاسق است . " « اولئك همالفاسقون »" كه بعد میآيد .
درجه بالاترين اين است كه انسان خودش را از گناهان صغيره هم حفظ و نگهداری كند . بالاتر از اينكه از مكروهات هم خود را نگهداری كند ، يعنی طوری خودش را نگهداری میكند كه هيچ وقت مكروهی هم بجا نمیآورد . البته اين بدون تنظيم كردن زندگی به دست نمیآيد ، يعنی انسان طوری عمل میكند كه هميشه هر چه عمل كند يا واجب است يا مستحب يا مباح ، و حتی مباح هم ممكن است نباشد ، كه علامه حلی میگويد من يازده سال با خواجه نصيرالدين طوسی زندگی كردم يك مباح از او نديدم . نه اينكه يك آدم دوری گزين از همه چيز بود ، بلكه يعنی آنچنان كارش راتنظيم كرده بود كه همه كارها برايش يا واجب میشد يا مستحب . اگر میخوابيد آن خواب برايش مباح نبود ، حتما مستحب بود ، چون خواب را در وقتی میكرد كه به آن نياز داشت . اگر غذا میخورد ، آن غذا را وقتی میخورد و آنچنان میخورد كه آن عذا را بايد میخورد ، خوردنش بر او واجب يا حداقل مستحب بود ، و لباس كه میپوشيد و حرف كه میزد ( همين طور ) . يك كلمه حرفش حساب داشت . حرفی كه هيچ اثر نداشت نمیگفت . پس او حرف مباح نداشت ، كه انسان تقوا داشته باشد حتی از غير خدا ، تقوا داشته باشد از توجه به غير خدا ، تقوا داشته باشد از غفلت خدا . اينها همه مراتب تقواست .
اين است كه در قرآن مراتب ( تقوا ) ذكر شده است . " « و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" و بايد ( اين " ل " لام امر است و لام امر دلالت بر وجوب میكند . حال چگونه است كه اين جزء واجبات شمرده نشده ، خودش مطلبی است ) و واجب است و لازم است كه كسی ، نفسی در آنچه كه پيش میفرستد دقت كند . در منطق قرآن هر عملی كه انسان مرتكب میشود " پيش فرستاده " است ) . با اينكه در منطق ظاهر انسان عملش به گذشته تعلق میگيرد ، يعنی ما هر كاری را كه امروز انجام میدهيم ، به فردا كه میرسيم ، كار ما به گذشته تعلق دارد ، يعنی خودمان میگذريم ، كاری را اكنون انجام میدهيم ، بعد كار ما منقضی و تمام میشود ولی خود ما هستيم ، خود ما جلو میآييم و كار ما عقب میماند ، ولی قرآن بر عكس ، میفرمايد هر كاری كه تو مرتكب میشوی ، علی رغم آن ترتيب ظاهری زمانی كه تو احساس میكنی كه آن در زمان گذشته ماند و تو در زمان حال و زمان آينده آن هستی ، قضيه برعكس است ، هر عملی كه مرتكب شدی او پيشا پيش تو رفت ، تو پشت سر باقی ماندی ، او را جلو فرستادی و تو هنوز ماندهای كه بعد به او برسی . خيلی حرف عجيبی است ! هر عملی كه انسان انجام میدهد ، چه خوب و چه بد ، در منطق قرآن " پيش فرستاده " است نه " پس عقب مانده " ، پيش فرستاده است ، بعد خود انسان بايد به اوبرسد .
بديهی است كه اگر مسأله زمان می بود چنين نمیشد ، در زمان ما از پيش هستيم و عمل پشت سر ماست . اين از باب اين است كه غير از زمان مسأله ديگری وجود دارد و آن مسأله " نشئه " است . عمل تو الان به نشئه ديگر رفته است و تو بعدها به آن نشئه منتقل میشوی ، تو پشت سر عملت هستی . تو بعد به عملت ، به آن پيش فرستاده خود ملحق میشوی ، كه همن مطلب بعد - البته اصلش قرآن است - در كلمات ائمه اطهار ، نهج البلاغه و بعد در ادبيات عربی و ادبيات فارسی و به طور كلی در فرهنگ اسلامی ، خودش مطلبی و ركنی شده است .
در نهج البلاغه است - ظاهرا در حديث نبوی هم هست - در آن خطبه معروف زهدی میفرمايد : " « ايهالناس انما الدنيا دار مجاز و الاخرش دار قرارفخذوا من ممركم لمقركم و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم » " ايهاالناس ! دنيا خانهاست كه گذشتن است ، يعنی انسان از اين خانه میگذرد ، خانه جاويد انسان نيست ، ولی آخرت خانه جاودانی انسان است ، تمام شدنینيست . از گذشتنگاه خود توشه تهيه كنيد برای اقامتگاه خود . پرده خود رادر نزد آن حقيقتی كه از اسرار و رازهای شما آگاه است پاره نكنيد ، يعنی خداوند به همه رازها آگاه است و در حضور او پرده خودتان را با ارتكاب گناهان پاره نكنيد .
بعد از چند جمله میفرمايد : " « ان المرء اذا هلك قال الناس ما ترك و قالت الملائكةما قدم » " آدم كه میميرد انسانها يك سؤال میكنند ، فرشتگان يك سؤال . تا كسی مرد ، اگر برويد سراغ آدم ها میبينيد از همديگر يك چيز میپرسند ، اگر برويد در عالم فرشتگان ، يك چيز ديگر میپرسند . سراغ آدم ها كه بروی ، تا میگويند فلانی مرد ، میگويند بعد از خود چه گذاشت ؟ میروی سراغ ملائكه ، تا بگويند فلان كس مرد ، میگويند قبلا چه فرستاده ، چه پيش فرستاده ؟ دو سؤال مختلف . " « و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" بنابراين بايد هر كسی در آنچه كه پيش میفرستد دقيق باشد ، دقت كند ، وارسی كند ، در نهايت دقت ، عمل خودش را پيش بفرستد سعدی میگويد :
برگ عيشی به گور خويش فرست كس نيارد ز پس ، تو پيش فرست
را از خدا طلبكار میداند خصوصا كه در كتابهای حديث يا دعا مانند مفاتيح نوشته است كه اگر مثلا دو ركعت نماز خواندی خداوند چقدر اجر و ثواب میدهد ، اگر فلان زيارت را كردی چنين و چنان . با خود میگويد پس ما آنجا خيلی انبار كردهايم ، الی ما شاء الله انبار كردهايم . قرآن میگويد : " « انما يتقبل الله من المتقين » " همه آنها درست است اما شرطش متقی بودن است . اگر متقی باشی خدا میپذيرد ، اگر متقی نباشی اساسا از گمرك آنجا رد نمیشود ، هيچ قبول نمیشود . دو مرتبه " « و اتقوا الله »" تقوا مقدمه عمل و شرط قبول عمل است ، و هر عملی انسان را آماده میكند برای تقوای بعد از عمل و تقوای بالاتر . " « ان الله خبير بما تعملون » " خدا به تمام كارهای شما آگاه است . در يك آيه قرآن داريم : " « يا ايها الذين امنوا اتقوا الله حق تقاته " ( آل عمران / . 102 ) تقوای الهی داشته باشيد آن تقوايی كه شايسته خداست .
گفتيم تقوا بر میگردد به خود نگهداری كردن از تخلف كه باز تخلف به دنبال خودش مجازات میآورد . يك وقت هست انسان میخواهد تقوا داشته باشد در مورد يك قانون عرفی . قانون عرفی ، يك قانون اجباری كه به انسان تحميل شده حد حكومتش چقدر است ؟ فرض كنيد انسان در خيابان میرود آنجا میداند مأمور هست ، حد تقوا در آنجا اقتضا میكند كه مثلا چون اينجا چشم مراقبی هست حدود مقررات را رعايت كند . يا در اتاقی كه چند نفر ديگر هم نشستهاند با هم آرامتر حرف میزنند . ولی اگر انسان بخواهد در مورد قانون الهی تقوا داشته باشد يعنی در مورد قانون كسی كه از اعماق ضمير انسان آگاه است ، هيچ عملی ، كوچك يا بزرگ ، از انسان صادر نمیشود مگر اينكه او آگاه است ، به عمل انسان ، به سر و ضمير آگاهش است ( در اين صورت هميشه در هر حال بايد مراقب باشد )
اين است كه میگويد : " « ان الله خبير بما تعملون »" . اين " « انالله خبير بما تعملون »" به جای " « اتقوا الله حق تقاته »" است . بدانيد تقوای الهی است ، طرف خداست ، " « الحی القيوم الذی لاتأخذهسنة و لا نوم »" (بقره / . 255 ) ، آن كه درباره او غفلت معنی ندارد . جمله " « و لتنظر »" كه میفرمايد بايد دقت كنيد، علمای اخلاق گفتهاند مراقبه و محاسبه يعنی همين ، مراقبه و محاسبه از همين آيه قرآن در میايد كه البته تعبير " محاسبه " در احاديث هم زياد آمده است .
بعد میفرمايد: " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئكهم الفاسقون »" مباشيد از كسانی كه خدا را از ياد بردند ، از خدا غافلشدند و به مجازات اين عمل - كه لازمه قهری اين عمل است - خدا خودشان را از خودشان غافل كرد . از خدا غافل شدند ، لازمه از خدا غافل شدن ، از خود غافل شدن است. " « اولئك هم الفاسقون غ" فاسقهای حقيقی همينها هستند.
در قرآن تعبيرات عجيبی در مورد نفس انسان آمده است . گاهی اين تعبير آمده است كه خود را زيان نكنيد ، خود را نفروشيد ، خود را فراموشی نكنيد همه اينها به نظر عجيب و غريب میآيد . خود را زيان نكنيد ، يعنی چه انسان خودش را زيان نكند ؟ حتی اگر كسی از آن قماربازهای درجه اول هم باشد تمام مال و زندگی و خانه و لباس و مثل بعضی - شنيدهام - زنش را میبازد ، باختن يعنی از دست دادن ، ولی انسان خودش را بخواهد از دست بدهد كه معنی ندارد ، چون هر جا باشد بالاخره خودش با خودش است ، خودش كه از خودش جدا چه بد كردند كه خودشان را فروختند ! در موضوع نسيان و فراموشی هم كه در اين آيه و بعضی آيات ديگر و جملههای ديگر هست كه خود را فراموش كردند . اين " خود را فراموش كردن " معنیاش چيست ؟ معنای همين است كه انسان وقتی خودش را نشناسد ، حقيقت خودش را نشناسد ، مسير خودش را نشناسد ، خودش را چيزی بپندارد غير از آنچه كه هست ، پس خودش را گم كرده ، خودش را فراموش كرده .
اساس تعليمات قرآن اين است كه انسان اين حقيقت را درك كند كه خودش حقيقتی است كه در اين دنيا به وجود آمده و اين دنيا هم برای او منزل و مأوايی است كه مكتسبات خودش را در اينجا بايد تهيه كند و خودش را در اينجا بايد بسازد و بعد هم به دنيای ديگری منتقل میشود و میرود . اگر كسی خودش را اين جور بشناسد خودش را پيدا كرده اما اگر كسی جور ديگری درباره خودش فكر كند كه حالا ما چه میدانيم چطور شده ، چه عواملی سبب شده ، چه تصادفاتی رخ داده كه ما پيدا شديم ، لابد يك سلسله تصادفات رخ داده كه ما پيدا شدهايم ، حالا كه پيدا شدهايم چند صباحی اينجا هستيم ، پس ببينيم مثلا چه راهی را در پيش بگيريم كه از لذات بيشتری كامياب شويم ، چنين كسی خودش را فراموش كرده و خودش راگم كرده و نتيجه اين است كه يك عمر تلاش میكند و خيال میكند برای خودش تلاش كرده ، نمیفهمد كه برای " ناخود " تلاش كرده است . زمانی خودش را میبيند " « و لقد جئتمونا فرادی كما خلقنا كم اول مرش »" (انعام / . 94) میبيند دستش خالی خالی است ، تمام كارهايی كه كرده هيچ چيزش برای اين خود واقعیاش نيست .
مولوی تشبيه بسيار عالیای میكند ، چنين شخصی را تشبيه میكند به كسی كه زمينی دارد و میخواهد آن را بسازد . زحمت میكشد ، آجر میبرد ، بنا و عمله میبرد ، لوازم میبرد ، پول خرج میكند و آنجا را حسابی میسازد . ولی وقتی كه میخواهد اسباب كشی كند میفهمد كه خانه را روی زمين همسايه ساخته و زمين خودش لخت و عور مانده است . آن ساعتی كه میخواهد منتقل شود میبيند آن جايی كه كار كرده مربوط به او نيست ، مال كس ديگر بوده و زمين خودش باير باقی مانده است . میگويد :
در زمين ديگران خانه مكن كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه ، تن خاكی تو كز برای اوست غمناكی او
تا تو تن را چرب و شيرين میدهی گوهر جان را نيابی فربهی
تو همواره میخواهی به تن لقمه برسانی ، جان راگرسنه نگه داشتهای ، دائما تن را سير میكنی . آن را لاغر نگه داشتهای ، اين را چاق میكنی .
گر ميان مشك تن را جا شود وقت مردن گند آن پيدا شود
میگويد يك عمر اگر تن را در مشك بخوابانی ، تا مردی خود به خود میگندد، چارهای نيست جز اينكه در زير خاكها دفنش كنند كه بوی گندش بيرون نيايد .
مشك را بر جان بزن بر تن ممال مشك چبود نام پاك ذوالجلال ( يعنی ذكر الله .)
قرآن میگويد اگر انسان خدا را بشناسد و خدا را در ياد داشته باشد خودش را هم گم نمیكند . درباره خودش اشتباه نمیكند . خودش را با غير خودش عوضی نمیگيرد ، ولی محال است كه كسی خدا را نشناسد و خدا را فراموش كرده باشد و خودش را بتواند پيدا كند . آن وقت هميشه درباره خودش اشتباه میكند ، خودش را گم میكند . " « و لا تكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم »" مباشيد از كسانی كه خدا را فراموش كردند و در نتيجه خداوند ، خودشان را از خودشان فراموشاند ، از خدا غافل شدند ، خدا آنها را از خودشان غافل كرد " « اولئك هم الفاسقون »" فاسقان اينها هستند، يعنی وقتی انسان خودش را گم كرد ، از مسير منحرف میشود - چون فسوق يعنی خروج - و الا انسان اگر خودش را بشناسد هيچ وقت از راه خودش جدا نمیشود .
بعد از اين موضوع كه مسأله محاسبة النفس و مراقبه در ميان آمده است و مسأله خدا را به ياد داشتن تا انسان خود را فراموش نكند و ( اينكه ) خدا را فراموش كردن موجب خود فراموشی میشود و آن است كه انسان را به فسق میكشاند ، اين دو گروه را كه ذكر میكند فورا میفرمايد : " « لا يستویاصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون »" ياران آتش و ياران بهشت ، اينها كه مانند يكديگر نمیتوانند باشند ، ياران بهشت اند كه ناجح و موفق و مظفر به مقاصد خود هستند . كأنه قرآن میخواهد با همين مسأله " « نسوا الله فانسيهم انفسهم »" مسير بهشت وجهنم را مشخص كند : يا انسان خود را و خدای خود را میشناسد و برای خود كار میكند كه مسيرش ( به سوی ) بهشت است ، يا خودش را فراموش میكند و نه برای خود ، برای غير خود ( كار میكند ) و خود را هميشه ضعيف و لاغر و محتاج نگه میدارد ، اينها اصحاب النار هستند .
اينها موعظه قرآن است ، مواعظی كه واقعا لحن آيات به قدر مؤثر و كوبنده و نافذ است كه اگر كسی به اصطلاح دلی داشته باشد محال و ممتنع است كه متأثر نشود . به همين مناسبت است كه بعد فورا ( جملهای ) میفرمايد ( كه ) يعنی : چه دلهای قسیای كه باز هم متأثر نمیشوند ! میفرمايد : " « لو انزلنا هذا القران علی جبل لرأيته خاشعا متصدعا منخشية الله »" اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل میكرديم ، اين قرآنی كه بر بشر نازل شده است ( مقصود از " نزول " اين نيست كه مثلا كتابچهای را بياورند به دست بشر بدهند بگويند اين كتابچه را اگر روی كوه میگذاشتيم چنين میشد ، نه ، قرآن كلام خداست و حضرت امير میفرمايد خداوند متعال در كتاب خودش تجلی كرده، فعل خداست، قرآن تجلی خداست بر بشريت) اگر خدا همين تجلیای كه به وسيله قرآن بر بشر كرد بر كوه میكرد ( « فلما تجلی ربه للجبل جعله دكا و خر موسی صعقا غ) (اعراف / . 143 ) ، چون كوه هم در عالم خودش شعوری دارد ، منتها تجلی به كوه يك شكل است ، تجلی به انسان شكل ديگری است ) اگر اين تجلیای كه خدا بر انسانها كرده است بر كوه میكرد ، كوه پارهپاره میشد. بعد میفرمايد اينها مثل است كه برايتان بيان میكنيم برای اينكه از اين مثالها حقيقت را دريابيد. " « و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون »" (حشر / . 21 ) ما اين مثلها رابرای مردم میآوريم برای اينكه تفكر و انديشه مردم را بر انگيزيم .
و صلی الله علی محمد و اله الطاهرين .
منبع : کتاب " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الحشر ( 2 ) " اثر شهید مطهری |