شباهت جن و انسان در مسائل مربوط به تكليف و پاداش و كيفر
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره الرحمن (بخش سوم )
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
الحمد لله رب العالمين... اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « سنفرغ لكمايه الثقلان0 فبای الاء ربكما تكذبان *يا معشر الجن و الانس ان استطعتم انتنفذوا من اقطار السموات و الارض فنفذوا لا تنفذون الا بسلطان * فبای الاءربكما تكذبان * يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران * فبای الاءربكما تكذبان * فاذا انشقت الماء فكانت وردش كالدهان * فبای الاء ربكماتكذبان فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان * فبای الاء ربكما تكذبان * يعرف المجرمون بسيماهم فيوخذ بالنواصی و الاقدام * فبای الاء ربكما تكذبان * ( الرحمن / 31 - . 42 )
از آيه كريمه ( به بعد ) تذكراتی راجع به قيامت است و قرآن به مطلق نتايج اعمال ، چه اعمال خوب و چه اعمال بد، به طور ياداوری اشاره میكند. " « سنفرغ لكم ايه الثقلان »" عنقريب يكسره به شما خواهيم پرداخت ای دو ثقل . در قرآن به جن و انس " ثقلين " گفته شده است ، بر خلاف ملائكه كه داخل در ثقلها نيستند . " ثقل " از همان ماده " ثقل " كه به معنی سنگينی است . اشيائی كه وزن دارند ثقل و جسمهايند كه دارای سنگينی هستند . در اينكه انسان ثقل است يعنی دارا وزن و سنگينی باشد ، امر مشكلی بوده است . حداكثر آنچه كه تصور میكردند ( اين بود كه) مثلا در مورد هوا میگفتند هوا جسم هست ولی جسم غير مرئی است چون ما يكديگر را به وساطت هوا و نور میبينيم اما خود هوا را نه میبينيم و نه لمس میكنيم ، وجود هوا را به قرائنی به دست میآوریم ، از قبيل اينكه وقتی مثلا كوزهای را در آب فرو میبريم میبينيم قلقل میكند ، احساس میكنيم كه يك چيزی دارد خارج می شود . احساس می کنيم يك چيزی با صورت و دست ما تماس پيدا میكند و فشار میآورد ، در صورتی كه ( قدما ) راجع به اينكه يك شیء جسم باشد و مرئی نباشد ... داشتند .
ولی امروز مسأله شكل ديگری پيدا كرده و آن اين است : جسم يعنی شيئی كه داراری جوهری باشد كه دارای ابعاد است . اينكه در قديم خيال میكردند همه جسمها سه بعدی است امروز مورد قبول نيست يعنی معتقدند كه ممكن است جسمی دو بعدی باشد ، جسمی يك بعدی باشد ، جسمی چهار بعدی باشد ، جسمی شش بعدی باشد . میگويند ما خودمان سه بعدی هستيم و ساختمان ادراك ما هم ساختمان سه بعدی است يعنی ما فقط اجسام سه بعدی را درك میكنيم . اگر اجسامی باشند كه سه بعدی نباشند ، دو بعدی يا چهار بعدی باشند آن وقت ديگر ما نمیتوانيم آنها را درك كنيم . شايد دو بعديها را مثلا بتوانيم درك كنيم جهار بعديها را نتوانيم يا بر عكس .
به هر حال ادراكات ما ادراكات سه بعدی است نه كمتر و نه بيشتر . بنابراين ممكن است در همين فضا الان اجسامی وجود داشته باشند كه جسم باشند ، ثقل باشند ، وزن داشته باشند ، ما وجود آنها را احساس نكنيم ولی آنها واقعا وجود داشته باشند . اين احكامی هم كه ما آنها را برای همه اجسام ، قطعی فكر میكنيم آنچنان قطعيت ندارد . مثلا میگوييم كه جسمی از جسمی نمیتواند عبور كند . اگر همين اتاق درهايش بسته باشد ما ديگر نمیتوانيم از اين ديوارها عبور كنيم مگر اينكه بشكافيم . بدون اينكه شيشه را بشكنيم يا در را باز كنيم و ياد ديوار را بشكافيم نمیتوانيم عبور كنيم . ولی میگويند اجسامی كه مثلا دو بعدی هستند از همين ديوار عبور میكنند بدون آنكه ديوار شكافته شود .
نه اينكه ما بخواهيم حرف قرآن درباره جن را به استناد اينها بپذيريم . يك نفر با ايمان . كسی كه به آنچه قرآن فرموده است ايمان پيدا كرده باشد ، بعد از آنكه قرآن را شناخت اولين مستندش خود قران است . قرآن اينچنين بيان كرده ، ما به گفته قرآن ايمان داريم كه چنين خلقی در عالم وجود دارد ، خلقی كه در بسياری از خصوصيات شبيه انسان است حتی در مكلف بودن و پيغمبر داشته ولی آنها پيغمبر از نوع خود ندارد ، پيغمبر آنها از نوع انسان هاست ، يعنی پيغمبرهای انس پيغمبر آنها هم هستند . آنها هم عذاب دارند ، آنها هم نعيم دارند . درروايات اين مطلب هست كه حتی آنها خوراك دارند ، توالد و تناسل دارند ، لذت جنسی دارند ، يعنی خيلی شبيه انسان هستند . اين است كه در مسائل مربوط به تكليف و پاداشت و كيفر ، قران آنها را هم وارد میكند ، چون بر اساس اعتقادی كه ما از قرآن گرفتهايم پيغمبر منحصرا پيغمبر انس نبوده ، پيغمبر جن هم بوده است ، و قرآن و همچنين كتب آسمانی ديگر قط كتاب انس نيست ، كتاب آن موجود غير مرئی و غير محسوس برای ما - كه اطلاعات ما درباه آن خيلی ضعيف است - نيز هست .
اين است كه در آيات سوره الرحمن بالخصوص ، جن و انس همدوش يكديگر مخاطب قرار گرفتهاند . حال در اين آيه میفرمايد : ای دو ثقل در اينجا به اين ( مطلب ) پرداختهاند كه مقصود چيست . عنقريب به شماخواهيم پرداخت . تعبير يك تعبيری است كه گويا يعنی از كارهای ديگر خودمان فارغ میشويم و به شما خواهيم پرداخت . اينجا سؤال به وجود میآيد كه ( آيا ) در مورد خدا اين مطلب میتواند صادق باشد ؟ مثل اين است كه( میگويد ) الان دست ما به كارهای ديگر بند است، نوبت شما میرسد بعد ما به شما خواهيم پرداخت . بعلاوه مطلب در جای ديگر بيان شده است كه " « لا يشغله شأن عن شأن »" هرگز كاری خدا را از كار ديگر باز نمیدارد، او شاغل نسبت به كار ديگر نمیشود .
معمولا انسان صفات تنزيهی خداوند را از مقايسه خلق كشف میكند . اين نقص را كه در خلق میبيند میفهمد كه ذات واجب الوجود دارای اين نقص نيست ، دارای كمال آن است . حضرت رضا عليه السلام فرمود : " « لا يفهمما هناك الا بما هيهنا » " يعنی چيزهايی كه آنجا هست با آنچه در اينجاهست فهميده میشود . اين را در صفات سلبيه خوب میشود فهميد ، با خودمان انسانها مقايسه میكنيم . ما اگر به يك كار بپردازيم ، در همان حال نمیتوانيم به يك كار ديگر ، دو كار ديگر ، ده كار ديگر هم به طور كامل بپردازيم . حتی نگاه ما اگر بخواهد در يك نقطه متمركز شود ، در در همان شعاع ديد ، ديگر در يك نقطه ديگر نمیتواند متمركز شود . فكر و ذهن ما اگر به يك امر متوجه شود از توجهش به امور ديگر كاسته میشود .
حداكثر اين است كه انسان چيزی را در متن نظر خودش قرار میدهد و چيزهايی در حاشيه نظرش قرار میگيرد . انسان وقتی كه مثلا به يك نقطه در اين اتقا كاملا دقيق است متن نظرش آن نقطه است ولی در شعاع چشمش تا چند متر اين طرف و چند متر ان طرف هم احيانا اگر حركتی صورت بگيرد در حاشيه نظرش مشهود است ، اما از آن حاشيه كه جدا میشود ديگر مشهود نيست . فكر انسان هم اگر متوجه امری باشد ( از امور ديگر باز میماند ) . مثلا كسی كه محصل است و درس میخواند و در عين حال بازرگان هم هست ، در آن واحد نمیتواند هم مسأله رياضی حل كند هم حسابهای بازرگانیاش را برسد . اين كار ، او را از ان كار باز میدارد و آن كار از اين كار . " « لا يشغله شأن عن شأن " معنايش اين است كه با اينكه در آن واحد شؤون لا يتناهی و تجليات غير تناهی در عالم هست و كارهای غير متناهی در عالم صورت میگيرد ، آيا خدای متعال مثل انسان است كه اين همه كار زياد ( را نتواند در آن واحد انجام دهد و بگوييم ) همه كه نمیشود صد در صد زير نظر خدا باشد ؟ !
يك وقتی در همين جلسه عرض كردم ، سابق در مجلهای خوانده بودم ، دختر يكی از رجال معروف ، در سنين بيست سالگی اسب سواری میكرده ، از اسب میافتد ، نخاعش پاره میشود و فلج میگردد . اطبا را میآورند ، به فرنگ میبرند يا از آنجا اطبا میآورند ، بالأخره فايده نمیبخشد و او به صورت يك موجود فلج همين جور میافتد . مجله با او مصاحبه كرده بود . سؤالاتی كرده بود كه تو اكنون با اين حال چگونه زندگی میكنی ؟ و . . . او از جمله راجع به خدا گفته بود كه من از خدا چيزی نمیخواهم چون میدانم خدا اينقدر گرفتاری دارد كه به همه اينها نمیرسد . خدا اينقدر گرفتاری دارد كه ديگر نمیتواند به اين جزئيات هم برسد " « لا يشغله شأن عن شأن » " ( يعنی ) در توحيد افعالی ، انسان بايد اين مطلب را توجه داشته باشد كه اين حرف در مورد خدا معنی ندارد . پس قرآن اين اصل را به ما میآموزد كه يك وقت فكر نكنيم كه خدا چون به كاری مشغول است نمیتواند به كار ديگری بپردازد ، بايد از آن فارغ شود تا بعد بيايد سراغ اين !
ولی يك مطلب ديگر هم هست : در مورد دنيا و آخرت ، باز خود قرآن اين جور ذكر میكند ، میگويد دنيا دار عمل است ، آخرت دار جزا ، دنيا دار مهلت است ، آخرت دار رسيدگی و حساب ، يعنی در دنيا انسان كارهای خوب میكند ولی چنين نيست كه پاداشش فورا و نقدا برسد ، كار بد میكند ، كيفرش نقدا به انسان نمیرسد . بلكه اميرالمؤمنين میفرمايد ، " و نبايد برسد ، اگر برسد تكليف ديگر برداشته است " . اگر انسان يك دروغ كه بگويد يك تومان از جيبش بيفتد جبرا ديگر دروغ نمیگويد نه اينكه اخلاقا دروغ نمیگويد .
خدا انسان را در اين دنيا آورده و تكليف برای او معين كرده كه با انتخاب خود ، نيكی را انتخاب كند و بدی را انتخاب نكند . من - و هر كس ديگر - اگر بدانيم يك نگاه گناه كه میكنم اين نگاه همان و فرود آمدن يك شلاق به سر من همان ، بديهی است كه ديگر نگاه گناه نمیكنم اما اين گناه نكردن ، گناه نكردن اجباری است . اختيار اقتضا دارد شعاع وسيعی از مهلت را . اگر مهلت نباشد اختيار در كار نيست . لازمه اختيار ، شعاعی وسيع از مهلت است . مهلت معنايش اين است : كاری به كارش نداشتن ، فعلا كاری به كارش نداريم . گويی به خود واگذارد . اين ، وضع دنياست . در آخرت ، ملكوت خدا ظاهر میشود . ملكوت خدا اينجا هم وجود دارد منتها ظهور ندارد ، در آخرت ملكوت خدا ظاهر میشود ، يعنی آنجاست كه انسان رابطه مستقيم عملش با پاداشش رادرك میكند . ديگر آنجا پاداش و كيفر ، كوچكترين جدايی از عمل ندارد . ( آخرت ) برای انسان ها روز ظهور پرداختن خدا به جزای اعمال است . مثالی برايتان عرض كنم كه كاملا روشن شود :
اشياء ، يك وجود فی نفسه دارند ، يك وجود برای ما . وجود فی نفسه يعنی اشياء آن طور كه هست . وجود برای ما يعنی ظهورش برای ما . حال اين دو آيه ديگر قرآن را توجه بفرماييد . از جمله اصول توحيدی قرآن اين است كه "« قل الحمد لله الذی لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فی الملك و لميكن له ولی من الذل و كبره تكبيرا" (اسراء / . 111) "و لم يكن له شريك فی الملك"يعنی خدا در ملك، در مالكيت، در سلطه، در قدرت، شريك و رقيب ندارد . يعنی اين طور نيست كه اين ملك تقسيم میشود، يك مقدار كمش مال من است آن زيادش مال خداست ، نه، ملكی هم كه من دارم در طول ( ملك او ) است. من دارم ، مال من است ، ولی من و ملكم باز مال او هستيم . از وجهه الهی تمام ملك از اوست ، در عين اينكه مخلوقاتش ملك دارند ولی ملك داشتن انها در طول ملك داشتن اوست . اگر كسی فكر كند كه خدا در ملك شريك دارد ، اين نوعی شرك است . ولی اين ، وجود واقعی و حقيقت مطلب است .
پس اين، اعتقاد ايمانی است كه هر كسی بايد داشته باشد. در عين حال ما میبينيم باز قران میگويد قيامت كه میشود خطاب میرسد : " « لمن الملكاليوم »" امروز ملك مال كيست ؟ خود جواب میدهد : " « لله الواحدالقهار »" (غافر / . 16) از آن خدای يگانه قاهر علی الاطلاق . آيا اين دو آيه با هم تناقض دارند ؟ يك آيه میگويد كه اصلا در عالم وجود ، دنيا و آخرت در همه وقت ملك منحصرا مال خداست و خدا شريكی ندارد ولی آيه ديگر میگويد در قيامت چنين است ، ندا میرسد : امروز ملك از آن كيست ؟ گويی معنايش اين است : " در دنيا ما رقيب و شريك داشتيم ولی امروز ديگر ما قبضه كريم ! " . نه ، اين به اعتبار وجود برای ماست ، يعنی در دنيا مطلب پنهان است ، آن كه ديده نمیشود خداست ( البته برای افراد عادی ، آن كه به چشم نمیبينند خداست ) .
انسان قدرت آب را میبيند ، قدرت خاك را میبيند ، قدرت برق را میبيند ، قدرت انسان را میبيند ، قدرت مغز را میبيند قدرت چشم را میبيند ، قدرت همه چيز را میبيند ، ولی قدرت اصلی را كه همهاين قدرتها جلوههای آن قدرت است نمیبيند . در آخرت چشمها به تعبير قرآن نفوذ پيدا میكند ، اعماق را میبيند ، مبيند كه هر قدرتی كه میديده ( ناشی از ) از آن قدرت بوده است . در مقام تشبيه - كه اين تشبيه هم تشبيه كاملی نيست - مثل اين است كه شخصی را به كارخانهای ببرند . اين كارخانه يك قسمت فوقانی دارد و يك قسمت تحتانی . آن قسمتهای فوقانی را برود ببيند ، چرخها و تسمهها را میبيند كه حركت میكنند . خيال میكند همه كارخانه است و قدرتها را در اينجا میبيند ، يكدفعه او را میبرند به زير زمين ، موتورهای اصلی را كه نيرو از آنجا پيدا میشود مشاهده میكند . آنجا را كه میبيند در میيابد كه تمام حركتها و قدرتهای بالا از اينجا سرچشمه میگرفته و منبع قدرت اينجاست . ديگر آن برای او چيزی نيست ، آن را به عنوان جلوهای از اين میبيند .
پس آيه " « لم يكن له شريك فی الملك و لم يكن له ولی من الذل غ" و « آيه " الملك اليوم لله الواحد القهار »" باهم تعارض ندارند : " « لم يكن له شريكفی الملك غ" وجود فی نفسه را بيان میكند يعنی حقيقت اين است، منتها بعضی افراد اين را امروز هم درك میكنند و بعضی درك نمیكنند ، و " « لمن الملك اليوم »" از نظر " وجود برای ما " است. آنجا ديگر مومن و كافر مطلب را آنچنان كه هست شهود میكنند. پس " « لمن الملك اليوم " معنايش اين نيست كه در دنيا اين طور نبود كه همه ملك مال ما باشد اينجا همه ملك مال ماست، بلكه يعنی اينجا شما شهود میكنيد و الا در دنيا هم همين طور بود .
پس " « سنفرغ لكم ايه الثقلان »" با آيه " « لا يشغله شأن عن شأن " اين نسبت را دارد ( كه ) " « لا يشغله شأن عن شأن »" وجود فی نفسه را بيان میكند يعنی از نظر حقيقت و واقع ، ( مطلب اين طور است ) و يك ديده حقيقت بين كه در همين دنيا هم میتواند ببيند حس میكند كه دست پروردگار در عالم لا يتناهی در كار است بدون اينكه هيچ كاری باز دارنده او از كار ديگر باشد . ولی همه آن بينش را ندارند ، در قيامت همه اين مطب را احساس میكنند ، برای كسانی كه در دنيا احساس نمیكردند ، مطلب به اين شكل ظهور پيدا میكند كه خدا ديگر دارد به ما میپردازد ، يعنی كأنه در دنيا خدا كاری به كار ما نداشت ، حالا خدا از كارهای ديگرش فارغ شده به ما دارد میپردازد . پس اين آيه مثل آيه " « لمن الملك اليوم لله الواحد القهار » " مطلب را از آن نظر كه برای اكثريت انسانها ظهور پيدا میكند بيان مینمايد : ای جن و انس خواهيد ديد كه آنجا چگونه ما يكسره به شمامیپردازيم ، يعنی رابطه اعمال خودتان با پاداشها و كيفرها را - كه چگونه از دست ما در میيابيد - كاملا احساس میكنيد .
" « يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات والارض فانفذوا تنفذون الا بسلطان فبای الاء ربكما تكذبان »" ای گروه جن وانس اگرمیتوانيد از اقطار آسمانها و زمين - يعنی از جوانب - فرار كنيد ، فراركنيد ، اگر میتوانيد از ملك خدا خارج شويد ، خارج شويد ، اختيار باخودتان است ولی هرگز فرار نخواهيد كرد مگر به كمك قدرتی . ... توجه داشته باشيد كه ( آيه ) مربوط به قيامت و آن وقتی است كه ديگر انسانها قدرت را جز يك قدرت حس نمیكنند يعنی میدانند كه جز يك قدرت ، قدرتی نيست . كلمه " سلطان " در " « بسلطان »" يعنی قدرت الهی . مقصود اين است : اينجا كه میبينيد سراسر كيفر است و پاداش ، جز كيفر و پاداش در اينجا چيزی وجود ندارد ، بله ، اگر میتوانيد از ملك خدا خارج شويد كه در آنجا كيفر و پاداشی نباشد برويد خارج شويد . معنايش اين است كه چنين چيزی امكان ندارد ، اينجا كه میفرمايد " « الا بسلطان »" ( و ) يك استثنا ذكر میكند ، مسلم ( مقصود ) همان سلطان الهی ( است ) .
سلطان در زبان عرب ، مصدر و به معنی سلطه و قدرت است . اگر در زبان عربی به مطلق حكام و به حكمرانها مطلقا " سلطان " گفته میشود به اعتبار قدرت حاكم است . از قبيل حمل مصدر بر ذات است . مثل اينكه میگوييم رياست فلان جا ، كه رئيس را میگوييم رياست . به يك صاحب سلطان يعنی به يك صاحب قدرت میگفتند " سلطان " يعنی قدرت . به يك حاكم ، به يك پادشاه ، به يك رئيس جمهور میگفتند " سلطان " چون او بود كه قدرتها را در قبضه خودش داشت ، میگفتند " سلطان " يعنی قدر مملكت . پس اصل كلمه " سلطان " همان معنی قدرت است نه شخص صاحب قدر . استعمالش در شخص صاحب قدرت استعمال ثانوی و مجازی است . چرا اين استثنا در اين آيه آمده است ؟ اين آيه ذو وجهين است ، يعنی هم ممكن است ناظر به دنيا باشد و هم ممكن است ناظر به آخرت باشد و من از يك نظر احتمال میدهم كه اين آيه ناظر به دنيا باشد چون هنوز وارد عالم قيامت نشدهايم ، وعده قيامت است ( « سنفرغ لكم ايهالثقلان ») .
آيه وقتی میخواهد بگويد كه خواهيم رسد به وقتی كه در آن وقت كيفر و پاداشی هست ، میگويد پس الان چنين چيزی هست ، اگر میتوانيد از ملك خدا خارج شويد كه كار به آنجاها نكشد خارج شويد ، اگر میتوانيد از اقطار آسمانها و زمين خارج شويد ، خارج شويد ، ولی اين كه يك امر عملی نيست ، از قانون خدا و از ملك خدا كه نمیشود بيرون رفت . ملك خدا يعنی ملك وجود . هرجا كه برويد ملك وجود است و هرجا كه برويد ملك خداست . پس همه جا حوزه قدرت الهی است . چون همه جا حوزه قدرت الهی است و قانون الهی برای انسانهاست ، يعنی قانون پاداش و كيفر ، عمل و عكس العمل . وقتی كه میفرمايد : " « لا تنفذون الا بسلطان »" كأنه اينجا يك سؤال پيش میآيد : ما كه نمیتوانيم از اين عالم آسمانها و زمين بيرون برويم ، آيا قدرتی هم نيست كه ما را از آسمان و زمين ( اينجايی كه ما الان هستيم ، اين عالم محسوس ما ) بيرون ببرد ؟ ( و عالمی ماروای اين عالمها و مافوق آسمانها و زمين هم هست كه در واقع عالم ربوبيت است . ) میگويد : " « الا بسلطان » " بله اگر شما به آن مقام برسيد ، اصلا مقام شما مقام مافوق آسمانها و زمين خواهد شد . اين همان است كه گفت : آن كه رست از جهان فدك چه كند آن كه جست از جهت فلك چه كند
مسألهای است كه آيا انسان میرسد به مقامی كه از جهات بيرون برود ؟ اقطار آسمانها و زمين ، عالم جهات است يعنی عالم ابعاد . مسلما اگر انسان بخواهد در اين جهات حركت كند هيچ گاه خارج نمیشود . من میخواهم از اين طرف بروم تا خارج شوم ، هر چه بروم ملك خداست ، از اين جهت خارج شوم ، باز ملك خداست ، از اين جهت هم همين طور . ولی ممكن است انسان به مرحلهای برسد كه از جهت خارج باشد ، اصلا مافوق جهت باشد . اينجا ديگر برای او آسمان و زمين به شكلی مطرح نيست .
آيه در واقع میخواهد به اين مطلب اشاه كند كه خدا يك چنين قدرتی هم دارد كه بعض انسان ها اصلا از جهت خارج میشوند يعنی ما فوق جهت قرار میگيرند . حال وارد قيامت میشود . در يك فصل وضع كيفرها را ذكر میكند و در فصل بعد - كه مفصلتر است - وضع پاداشها را ذكر میكند . " « يرسل عليكم شواظمن نار و نحاس فلا تنتصران »" بر شما - يعنی بر مجرمين و گناهكاران شما - شعله از آتش فرستاده میشود و دودها ( نحاس به معنی مس است و لی معنی ديگرش دود است ) " « فلا تنتصران »" در حالی هستيد كه در آنجا نصری وجود ندارد . ( كلمه " نصر " مكرر در آيات هست ) يعنی نمیتوانيد به فرياد يكديگر برسد ، آنجا تناصر وجود ندارد كه فرد بتواند ديگری را كمك كند او بتواند ديگری را كمك كند ، او بخواهد آتش ديگری را خاموش كند او بخواهد آتش ديگری را خاموش كند ، چنين چيزی وجود ندارد .
" « فاذا انشقت السماء فكان وردش كالدهان فبای الاء ربكما تكذبانفيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان »" ( اين دو سه آيه رديف يكديگر است . ) آنگاه كه آسمان شكافته گردد . " ( « اذا السماء انشقت »" در سوره انشقاق داريم ، " « اذا السماء انفطرت »" ( انفطار / . 1 ) هم داريم ، تا به آن جاها برسيم و تفسير اين جملهها را بگوييم .) آنگاه كه آسمان شكافته شود " « فكانت وردش »" البته چون اينها مربوط به عالم قيامت است ما نمیتوانيم واقعيت اينها را آنچنان كه هست تصور كنيم . قرآن هم اينها را تشبيهات و تمثيلات بيان كرده . از جمله اين است : آسمان شكافته میشود و مانند يك برگ گل میگردد " « كالدهان »" ( خيال نمیكنم ( اين ترجمه ) درست باشد ، میگويد دهان از ماده " دهن " گرفته شده ، يعنی روغن زيت : مانند روغن زيت .
ولی( طبق ) تفاسير ، نوعی اديم قرمز بوده است كه در زبان عربی به آن " دهان " میگفتند . ) مقصود اين است كه آسمان آن وقتی كه شكافته میشود نازك و لطيف میگردد مانند برگ گل ، و قرمز رنگ میشود مانند آن اديم احمر . اينها تشبيهات و تمثيلات است ، حال چگونه میشود ، خدا عالم است ، ما نمی دانيم كه آسمان چگونه شكافته میشود ، چون همه اينها را با يكديگر بايد در نظر گرفت : آسمان شكافته میشود ، آسمان از هم میپاشد ، كوهها " « كالعهن المنفوش »" میشود . در سوره " القارعة " میخوانيم كه : « " القارعة مالقارعة و ما ادريك مالقارعة يوم يكون الناس كالفراشالمبثوث و تكون الجبال كالعهن المنفوش »" ( قارعه / 1 - . 5 ) آن روزی كه كوهها مانند پشم رنگين زده شده بشوند . آنجا صحبت رنگين بودن است . كوهها كه مظهر صلابت هستند - تعبير قرآن اين است كه - به شكل پشم رنگين زده شده در میآيند . اينجا راجع به آسمان میفرمايد مانند برگ گل رنگين در میآيد . حال اينها چه اشاره و رمزی و چگونه است ، خدا عالم است ، ما چيزی در اين زمينهها نمیدانيم .
" « فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان » " جايی است كه ديگراحتياج به اينكه بخواهند از گناه كسی - از انسی و از جنی - بپرسند نيست بلكه آنها را میشناسند. در قيامت مواقفی هست: آيا سؤال و جواب هست يا نيست ؟ سؤال و جواب هست ( « وقفوهم انهم مسؤلون ») (صافات / . 24 ) ولی سؤال و جواب نه برای كشف و تحقيق است . قرآن همه اينها را در كنار يكديگر ذكر میكند . يك جا میگويد در قيامت سؤال است . جای ديگر میگويد در قيامت " سؤالی " نيست يعنی نوعی از سؤال نيست . در قيامت از زبانها سؤال نيست ، از اعضا و جوارح سؤال است . اينها همه برای اين است كه ما آنچه را كه در آنجا هست با آنچه كه در دنياست مقايسه نكنيم . سؤال دنيا بازپرسی و تحقيق است يعنی سؤال كننده و قاضی محكمه متهمين را میآورد سؤال پيچ میكند برای اينكه با سؤالات مختلف كه از آنها جواب میگيرد تناقضات گفتههايشان را كشف میكند ، بعد میگويد تو آنجا اين جور گفتی ، اينجا چرا اين جور گفتی ؟ به قرينه آن حرف يك حرف ديگر از او بيرون میشكد . آخر كار ، او چون قويتر و مقتدرتر است میتواند آن حقيقت را كشف كند و لهذا اگر متهم قويتر از قاضی باشد آنچنان جوابهايش را تنظيم میكند كه هيچ تناقضی در نيايد و حقيقت را تا آخرين مرحله مكتوم میكند ، قاضی هم ده برابر معمول بازپرسی میكند آخر چيزی پيدا نمیكند ، مجبور است قرار منع صادر كند .
آيا در قيامت چنين سؤالی هست ؟ يعنی از افراد كه سؤال میكنند سؤال تحقيقی است ؟ نه ، سؤال هست ولی اين سؤالها سؤال تحقيقی نيست . آيا اتمام حجت است ؟ نه . سؤال قهری و جواب قهری است ، دارد بيان میكند . برای مأمورين الهی احتياجی نيست كه مثلا بيايند به افرادی كه محشور و زنده و حاضر در قيامت میشوند بگويند جنابعالی جزو گناهكاران هستيد يا جزو مطيعان ؟ شما را در كدام صف قرار بدهيم ؟ همان جا با آنچه كه دارند میشناسند . فورا يكی را موی پيشانیاش را میگيرند ، يكی را پايش را میگيرند ، بستگی دارد كه نوع جرمش چه باشد . آن كه جرمش در سرش بوده ، در مغزش و از فكرش بوده از پيشانیاش میگيرند . آن كه جرمش در پايش بوده از پايش میگيرند . آن كه جرمش در دستش بوده از دستش میگيرند . خودش نشان میدهد ، احتياج به سؤال ندارد . " « فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان »" در آن روز ازگناهش پرسش نمیشود انسی و جنی ، يعنی آن نوع پرسشی كه نياز به تحقيق داشته باشد نيست . از كجا میگوييم آن نوع پرسش نفی میشود ؟ چون بعد میگويد : " « يعرف المجرمون بسيماهم »" اينها از همان سيما شناخته میشوند ، ديگر احتياجی به سؤال نيست .
" « فيؤخذ بالنواصی و الاقدام »" گروهی را از نواصی ( میگيرند) . " ناصيه " در زبان عربی موی جلوی سر را میگويند . اين كه در وضو میگويند مسح سر بر ناصيه باشد يعنی بر قسمت جلوی سر باشد . در حديث است : " امسح علی ناصيتك " يعنی ( مسح را ) بر روی ناصيه بكش . حتی اگر كمی بالا برود اين ديگر ناصيه نيست . آن ، خلاف احتياط هم هست و مثل مرحوم آقای بروجردی خيلی احتياط میكردند كه انسان وقتی مسح میكشد ، چون تعبير حديث اين است كه " امسح علی ناصيتك " و ناصيه همين جا را میگويند ، روی همين جا باشد ، چون بعضی وقتی مسح میكشند از ( فرق سر ) شروع میكنند و آنهايی كه به مقدار كم هم میكشند ، ديگر به ناصيه نمیرسند . اين ، خلاف احتياط است . اينجا كه دارد : " « فيؤخذ بالنواصی و الاقدام »" گروهی را از ناصيهشان و گروهی را از پايشان میگيرند ، اشاره به اين است كه افراد كه اخذ میشوند يك جور اخذ نمیشوند . چرا يك جور اخذ نمیشوند ؟ ( چون ) هر كدام گناهشان در يك جاست . قلابشان همان مركز گناهشان است . " « هذا جهنم التی يكذب بها المجرمون »" اين است آن جهنمی كهگناهكاران دروغ میپنداشتند يعنی نسب دروغ میدادند كه ای آقا دروغ است . دروغ دانستن غير از نسبت دروغ دادن است . ( نسبت دروغ دادن يعنی) دروغ دانستنی كه منشأش اين است كه انسان نمیخواهد فلان چيز راست باشد .
اين مطلب را مكرر گفتهايم كه گاهی انسان چيزی را تصديق میكند چون دلش میخواهد راست باشد . چون دلش میخواهد راست باشد میگويد راست است . يك چيزی را میگويد دروغ است چون دلش میخواهد دروغ باشد . مثل اينكه گاهی میگوييم ان شاء الله دروغ است ، يعنی دل من میخواهد دروغ باشد ، يا میگوييم ان شاء الله راست است ، يعنی دل منمیخواهد راست باشد ، در حالی كه دلبخواهی نيست . راست را آدم بايد تصديق كند خواه دل من بخواهد خواه نخواهد . دروغ را انسان بايد دروغ بداند خواه دل من بخواهد خواه نخواهد . " تكذيبها " يعنی دروغ نسبت دادنهايی كه منشأش اين استكه انسان نمیخواهد مطلب راست باشد ، چرا ؟ چون میخواهد گناه كند و دلش می خواهد كيفری نباشد، چون دلش میخواهد كيفر نباشد میگويد اين حرفها چيست؟ ! يعنی با برنامه ما جور در نمیآيد . اين مطلب را خود قرآن بيان میكند .
در سوره قيامت - كه بعد ان شاء الله خواهيم رسد - میفرمايد: " « لا اقسمبيوم القيامة و لا اقسم بالنفس اللوامة ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامهبلی قادرين علی انسوی بنانه بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يومالقيامة »" (قيامة / 1 - . 6) انسان دلش میخواهد كه در پيشاپيش خودش به فسق و فجور بپردازد، چون دلش اين جور میخواهد قيامت يعنی چه ؟ ! يعنی اين انكار بر اساس اين ميل است . در اين آيه هم میفرمايد : " « هذه جهنم التی يكذب بها المجرمون » " اين است آن جهنمی كه نسبت دروغ به آن میداديد " « يطوفون بينها و بينحميم ان »" در ميان اين آتشها و آبهای جوشانی كه در اينجا وجود دارد در حال طواف و در گردش ( به سر میبرند ) . عجيب اين است : اينها را هم كه قرآن ذكر میكند باز میگويد : " « فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ »" . قرآن میخواهد بگويد كه اين كيفر لازمه عمل است ، جزء نظام احسن عالم است . اگر نبود نعمت ناقص بود ، يعنی آن فيض عام وجود عام پروردگار اقتضا میكند كه به هر چيزی آنچه را كه استحقاق همان را دارد بدهد . بر اساس كل عالم كه شما نگاه كنيد ، اينها چون روی حساب دقيق حكمت و عدل است جزءآلاء پروردگار است كه اگر اين نبود آن هم نبود ، اگر بنا بود كه اين يكی نباشد آن يكی هم نبود . ايندو با يكديگر پيوستگی دارند .
و صلی الله علیمحمد و اله الطاهرين .
منبع : از کتاب " آشنايی با قرآن ( 6 ) تفسير سوره الرحمن ( 3 ) " اثر شهید مطهری |