حقيقت ، غذای روح انسان
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره زخرف( بخش سوم )( قسمت دوم )
پس اين يك مقدمه كه اين فكر فرزند داشتن خدا ريشهای در بت پرستیهایعرب جاهليت هم داشته است . مطلبی كه ( متمم اين مقدمه است ) اين استكه در مسأله " پرستش " دو طرز تفكر مختلف دردنيا وجود دارد . يكی اين است كه پرستش بشر از پرستش سنگ و چوب ورئيس قبيله و حتی مار و مور و بت و ستاره و ماه و خورشيد و دريا و كوهو فرشته و پيغمبر شروع شده تا ارباب انواع مختلف ، تا میرسد به پرستشخدا .
بسياری از فرنگيها ، اغلب اينهايی كه تاريخ اديان مینويسند اينطورمینويسند كه پرستش در بشر ابتدا از پرستش همين بت يا پدر خانواده ( رئيس خانواده ) شروع شد ، و از كوچكها شروع شد ، از خدای خانواده رسيدبه خدای قبيله ، از خدای قبيله رسيد به خدای مملكت مثلا ، بعد خدای منطقه، بعد خدای زمين ، خدای آسمان ، خدای آسمانها ، بعد چند خدا ، بشر اينسير تصاعدی را انجام داد تا در آخرين مرحله رسيد به خدای يگانه .
قرآن هميشه عكس مطلب را میگويد . قرآن میگويد اول پرستش خدای يگانهبوده ، انحراف از پرستش خدای يگانه منجر به بت پرستیها شده است . اين، دو نوع تاريخ دين بر ضد يكديگر است . در ميان فرنگيها هم عدهای ( هميننظريه را دارند ) . شايد اولين كسی كه اين مكتب را به وجود آورد يكآلمانی به نام ماكس مولر است و نظريهاش معروف است و بعد افراد ديگریهم تابع اين نظريه شدند . آنها هم فعلا اين نظر قرآن را قبول كردهاند كهاول توحيد بوده و بعد بت پرستی . توحيد مولود بت پرستی نيست ، يعنیتوحيد متولد شده و تكامل يافته بت پرستی نيست ، بلكه بت پرستی صورتانحرافی خداپرستی است .
قرآن كه از يك طرف برای انسان فطرت توحيدیقائل است و از طرف ديگر میگويد از روزی كه بشر به روی زمين آمده خداپيغمبران فرستاده است كه اينها نگهبان بشر بودهاند ، قهرا مكتب قرآناين است كه اولين چيزی كه در روی زمين پيدا شده توحيد است ، چون اولينچيزی كه در زمين پيدا شده حجت خداست . مكتب اسلام انبياء اين است :
اولين كسی كهخدا در زمين فرستاد حجت خدا و پيغمبر بود و هيچ وقت زمين خالی از حجتخدا نيست و اگر در روی زمين دو نفر باقی بمانند يكی از آنها حجت خداخواهد بود . اين است كه قرآن در بت پرستی ريشههايی از خداپرستی به دستمیدهد كه انحرافات خداپرستی به اينجا رسيده است . اينكه ما میگوييم مثلاعرب جاهليت بت را پرستش میكرد چنين نيست كه يكدفعه از خانهاش بيرونآمد ، رفت سنگی يا چوبی پيدا كرد و گفت برويم پرستش بكنيم ، بلكهاينها يك ريشههايی در اول و در اصل در خداپرستی داشته است ، صورتهایانحرافی خداپرستی و مغالطههايی در خداپرستی به اينجا رسيده است.
حديثی هست از حضرت صادق عليهالسلام كه در به اصطلاح دين شناسی واقعا حديث عجيبی است ! از امام سؤال كردند كه يابن رسول الله ! چطور شد كه بت پرستی در دنيا پيدا شد ؟ اولين بار بت پرستی به چه وسيله پيدا شد ؟ حضرت فرمود كه بتپرستی بعد از خداپرستی پيدا شد و آن اين بود كه قبل از يونس ، در دوران قبل از تاريخ ( به اصطلاح امروز ) مرد حكيم و خداپرستی بود و شايد هم پيغمبر ( حالا من يادم نيست ) به نام " اسقلينوس " و او مردم را به توحيد دعوت میكرد و مردم فوق العاده به او ارادت میورزيدند ، و او مرد . بعد كه مرد ، مردم در فراق او بیتابی میكردند . شيطان اينجا وسوسه كرد ( حالا يا شيطان انس يا شيطان جن ) ، آمد به آنها گفت كه شما خيلی بیتاب هستيد ، من برای اينكه تسكينی برای قلب شما باشد مجسمه او را برای شما میسازم كه لااقل مجسمهاش را ببينيد ، يادگارش هست . مردم خيلی خوشحال شدند . مجسمه اين مرد خداپرست را ساخت و مردم در ابتدا فقط به ديدن و زيارت آن مجسمه میرفتند كه آن مطلب اشكالی نداشت ، به عنوان يادگاری بود از خودش ، مثل عكسهايی كه ما از مردگان خودمان میبينيم . يكی دو نسل گذشت . كم كم شيطان اين وسوسه را برای مردم به وجود آورد كه خود اسقلينوس اگر در آسمان هست جسدش در اينجاست ، هر چه از خودش میخواستيد از مجسمهاش بخواهيد . به تدريج مردم چسبيدند به اين مجسمه به عنوان اينكه روح اسقلينوس در اين مجسمه وجود دارد و از او مثلا حاجت بخواهند ، نزد او استغفار كنند . كم كم اين فكر برايشان پيدا شد كه " اين التراب و رب الارباب " ما كجا و خدای يگانه كجا ؟ ! بياييم عبادتها را هم برای همين مجسمه انجام بدهيم . ديگر خدا را به كلی فراموش كردند و همه عبادتها برای اين ( مجسمه شد ) . كم كم اين شد دو تا ، دو تا شد پنج تا ، پنج تا شد ده تا . به اين ترتيب ( بتها و بت پرستی ) به وجود آمد . اين است كه قرآن با بت پرستهای مكه هم كه صحبت میكند صحبت فرزند نداشتن خدا را میكند
مقدمه ديگر اين است كه آيا اين آيه استدلال و برهان است يا جدل است ؟فرق است ميان برهان و جدل . خود قرآن دستور جدل هم میدهد : ( « و جادلهمبالتی هی احسن »)(نحل / . 125 ) . برهان اين است كه انسان مقدمهای را كه عينحقيقت است پايه قرار میدهد و از آن نتيجه میگيرد ، مثل اينكه شمامیخواهيد برای يك بچه در يك مسأله رياضی استدلال بكنيد كه فلان زاويهبرابر است با فلان زاويه . با يك مقدمات صد در صد قطعی استدلال میكنيد .
جدل اين است كه انسان مقدمهای را در كلام خودش میآورد كه آن مقدمهحقيقت نيست ولی طرف آن را قبول دارد ، بعد روی قول خود طرف ، طرف رامحكوم میكند ، با مطلبی كه گوينده آن را قبول ندارد ولی طرف قبول دارد . طرف را میخواهد محكوم كند براساس عقيدهای كه خود او به آن اعتقاد دارد و حال آنكه حقيقت نيست ، مثل داستان معروف حضرت رضا عليهالسلام در مجلس مباحثه با علمای مذاهبكه مأمون تشكيل میداد و جلسات مفصلی بود ، قرآن هم كه فرموده است : " « و جادلهم بالتی هی احسن »" . وقتی كه حضرت با جاثليق مسيحی راجع بهحضرت عيسی كه آنها مدعی الوهيت او بودند صحبت میكردند فرمودند حضرتعيسی همه چيزش خوب بود ولی يك عيب در كار عيسی بود . او تعجب كرد : عيسی ؟ ! چه عيبی ؟ ! عيسايی كه قرآن اين همه او را تعظيم كرده ! فرموداو در عبادت كمی كوتاه میآمد . گفت : چه میگويی ؟ ! من تو را عالم خيالمیكردم ، عيسی دائما در حال عبادت بود . فرمود كی را عبادت میكرد ؟ اوخدا بود ، خدا كی را میخواست عبادت كند ؟
اين ، گرفتن طرف است به قولخود طرف. اين را میگويند جدال و مجادله ، و قرآن دستور میدهد : " « ادعالی سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن »" (نحل / . 125) به راه خدا دعوت كن ، اما همه را كه از يك راه نمیشود برد ، همه را ازيك در نمیشود وارد كرد ، از يك در نمیروند ، يكی اهل حكمت و تعقل واستدلال است، با او از طريق حكمت و تعقل و استدلال قوی وارد شو. يكی جاهلو غافل است ، غافل را بايد موعظه كرد . يكی هم به اصطلاح مكابر است يعنیروی قوزش افتاده ، مجادله و مغالطه كاری میكند، با او از طريق جدال واردشو ، ولی جدال هم حسابی دارد : " « و جادلهم بالتی هی احسن »" جدال بهنحو احسن .
حال مفهوم آيه اين است : بگو اگر خداوند ، اگر رحمن ، خدای رحمنفرزندی داشته باشد من اولين عبادت كنندهاش هستم . تعبير آيه اين است : بگو به اينها اگر خدا فرزند داشته باشد من اولين عبادتكنندهاش هستم . آيا اين جدال است ؟ اگر جدال باشد معنايش اين است : من كه خدا را بهتر از شما میشناسم و از شما عارفتر به خدا هستم ، شماآمدهايد ادعا میكنيد كه خدا فرزند دارد و چون فرزند دارد فرزند هر موجودی در حكم خود آن موجود است ، احترامی كه برای خود آن موجود بايد قائل شدبرای فرزندش هم بايد قائل شد ( همان طور كه عرض كردم خدا و خدازاده مثلآقا و آقازاده است ) به آنها بگو اگر خدا فرزندی داشته باشد كه منآگاهترم و خودم او را عبادت میكردم ، پس اگر من عبادت نمیكنم چون اوفرزند ندارد . پس در واقع میخواهد بگويد ما عجالتا حرف شما را قبولمیكنيم كه خدا اگر فرزند داشته باشد فرزندش هم مثل خودش بايد عبادتبشود ، يعنی اين اصل را فعلا به سبيل جدل قبول میكند : بله ، شما راستمیگوييد ، واقعا هم اگر خدا فرزند داشته باشد بچه خدا را كه نمیشود كوچكگرفت و پرستش نكرد . بله ، بچه خدا را بايد پرستش كرد اما چه كنم كهخدا بچه ندارد ، متأسفم كه خدا بچه ندارد . به اين طريق بگو ، يعنی شماكه ( اين سخن را ) میگوييد ، من كه از شما عارفتر و آگاهترم ، خدا بچهندارد ، اگر میداشت بله من هم عبادت میكردم . اين به شكل جدل .
و اما اگر به شكل برهان باشد . كلمه " عابد " به معانی متعددی آمدهاست . يكی از معانی عابد " جاحد " است يعنی منكر . حديثی هست ازحضرت امير عليهالسلام كه ايشان " عابد " را در اينجا به مفهوم " جاحد " گرفتهاند : بگو اگر خدا فرزند داشته باشد من اول منكر اين خدا هستم . معنايش اين است : تو كه میگويی خدا فرزند دارد ، نه تنها يك شريكبرای خدا قائل شدی ، بلكه خود خدا را نيز انكار كردی . خدايی كه فرزندداشته باشد اصلا آن خدا را قبول ندارم ، نه فقط فرزندش را قبول ندارم . خدايی كه فرزند داشته باشد خود آن خدا را بايد انكار كرد . يك وقت هستما میگوييم كه اگر خدا فرزند داشته باشد من فرزندش را عبادت نمیكنمخودش را عبادت میكنم ، خود خدا را بايد عبادت كرد . گيرم فرزند همداشته باشد فرزندش را عبادت نمیكنم ولی خودش را عبادت میكنم . يكوقت آدم دست بالا را میگيرد و حرف درست اين است : خدايی كه فرزندداشته باشد من خودش را انكار دارم ، يعنی خدايی خدا با فرزند داشتن جوردر نمیآيد . اين است كه قرآن اين امر را جزء اوصاف الهی ذكر میكند . همين طور كه نمیتواند خدا ، خدا باشد و نيازمند باشد ، محال است خدا ، خدا باشد و جسم باشد ، محال است خدا ، خدا باشد و جاهل باشد ، محال استخدا ، خدا باشد و عاجز و ناتوان باشد ، همين طور محال است خدا ، خداباشد و صاحب فرزند باشد . در سوره ( اخلاص ) میخوانيم : " « قل هو اللهاحد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد »". فرق ميان " خلق " و " ايلاد " ( يعنی فرزند آوردن ) چيست ؟ خدا خالق جهان استولی مولد و زاينده جهان نيست . زايش اين است كه از زاينده شيئی جدامیشود و بعد بزرگ میشود و پرورش پيدا میكند ، يعنی " زاييده شده " چيزی و جزئی از وجود زاينده است ، از وجود او بيرون میآيد . پدر واقعازاينده فرزند است ، چون نطفه از وجود او زايش میكند . مادر واقعازاينده فرزند است چون فرزند از وجود او زايش میكند ، خارج میشود ، و درنتيجه پدر و مادر مجرای فرزند هستند . ولی خالق ، مبدع و ابتكار كنندهاست يعنی با اراده خودش مخلوق را انشاء میكند نه اينكه مخلوق را ازوجود خودش بيرون میريزد . آن ، تخم گذاری است . اگر ما فكر كنيم كهخالق مخلوق را از خودش بيرون میريزد در واقع قائل به تخم گذاری خالقشدهايم ! خالق ، خلقت را ابداع كرده است يعنی با اراده خودش مخلوق راانشاء میكند ، خلق میكند ،
ابتكار میكند . اين است كه خداوند در قرآن توصيف میشود به خالق سماواتو ارضين و خالق همه چيز : " « قل الله خالق كل شیء »" (رعد / . 16 ) ولی گفتهنمیشود والد چيزی ، خدا والد هيچ موجودی نيست . چون صحبت از فرزند داشتن خدا آمده است و اصلا در اطراف خدا ، گفتناين گونه سخنان خلاف ادب است ( ولی اينجا ( گفته شده است ) چون ردآنهاست و بايد گفت ) پشت سرش تسبيح میآيد : " « سبحان رب السمواتو الارض رب العرش عما يصفون »"منزه است پروردگار آسمانها و زمين ، پروردگار عرش ، آن مالك و مدبر . به مجموع عالم از آن جهت كه عرصهتدبير و اراده الهی و به اصطلاح مركز تدبير الهی است " عرش " گفتهمیشود . اينجا هم مفسرين گفتهاند " رب العرش " عطف بيان است : منزهاست پروردگار همه جهان و همه جهان كه عرش اوست از اين توصيفها ، ازاين سخنان ، از ايننسبتها ( والد بودن و بچه داشتن ) . اين مثل " العياذبالله " است كه ما میگوييم : نعوذ بالله كه در اطراف خدا چنين سخنانیبشود گفت .
" « فذرهم يخوضوا و يلعبوا » " مأيوسانه به پيامبر میگويد : ایپيغمبر ! ديگر اين بدبختها را رها كن و بگذار در اين جهلها و حماقتهایخودشان و ظلمتهايی كه خودشان برای خودشان فراهم كردهاند فرو بروند ، يعنیديگر اميدی به نجات اينها نيست . " « ذرهم يخوضوا »"رهايشان كن، بگذار در اين اوهام و خرافات و حماقتها فرو بروند " « يلعبوا » "بگذار بازی كنند ،دلخوش باشند به اين مسائل غيرجدی و اين بازيچههايی كهدرست كردهاند " « حتی يلاقوا يومهم الذی يوعدون »"تا آن روزی كه بهآن وعده داده شدهاند ، آن روز را ملاقات كنند، آن روزی كه به تعبير قرآن: " « فكشفنا عنك غ « غطائك فبصرك اليوم حديد »" تعبير عجيبی است: پردهات را برداشتيم، و حافظ همين تعبير را چه عالی میگويد : " حجاب چهره جان میشود غبار تنم " . (قرآن میگويد : اين غبار تن كه حجاب چهره جان است گرفته میشود، آن وقت در آنجاست كه شما میبينيد مؤمن و غير مؤمن ( فاسق ) ، صالح وطالح كه اين حجاب چهره جان برطرف شده است ، حقايق را آشكار میبينند . " « فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد »" چشمت ديگر حالا خوب تيزاست و حقايق را خوب میبينی . به پيامبر میگويد ای پيغمبر ! رهايشان كن، بگذار آن روزی كه اين حجاب چهره جان برطرف میشود ببينند ، آنچه امروزتو میگويی و میشنوند آنروز میبينند . " « و هو الذی فی السماء اله و فیالارض اله »" . تأكيدی است بر همان " « سبحان رب السموات و الارضرب العرش عما يصفون »".
گاهی انسان سخنی را به حكم ضرورت به زبانمیآورد و بعد میخواهد بگويد كه ضرورت بود كه ما اين سخن را گفتيم ، مثلاينكه ما میگوييم اگر پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آلهفلان معصيت رابكند مثلا دروغ بگويد خدا چه میكند ؟ میخواهيم با " اگر " حرف بزنيمولی میبينيم اصلا خود گفتن اين ( سخن درست نيست ) ، میگوييم العياذبالله العياذ بالله اگر پيغمبر هم گناه بكند خداوند او را عذاب میكند . وقتی اين " اگر " را هم میخواهيم بگوييم چند بار " العياذ بالله " میگوييم . يا يك نفر آدم عادی مثلا میگويد : خاكم به دهن ، خاك به زبانم، خدای نكرده خدای نكرده اگر جوان انسان بميرد . . . " « قل ان كانللرحمن ولد فانا اول العابدين »" بگو اگر خدا فرزند داشته باشد مناولين عابد يا اولين زاهد هستم . " « سبحان رب السموات و الارض ربالعرش عما يصفون »" منزه است پروردگار از اين توصيفها. بعد میفرمايد: " « و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله »" ذات حق هموست كه درآسمان همان قدر خداست كه در زمين . عظمت الهی را بيان میكند . او جايشآسماننيست كه بگوييم خدا در ( آسمان است ) .
اينكه میگفتند ملائكه بچههای خدا هستند نظير افكار يونانيهاست . يونانيها قبل از سقراط اساطيری داشتند كه معروف است ، و مردم بتپرستی بودند و ارباب انواع را میپرستيدند و تمام آنچه كه در زندگی يونانی بشری خودشان داشتند به خداها ( ارباب انواع ) نسبت میدادند ، مثلا اگر خودشان رئيس و مرئوس داشتند ، زن و مرد داشتند ، پسر و دختر داشتند ، عروسی و عزا داشتند ، در اساطير مذهبیشان همه اين حرفها را آورده بودند : فلان خدا با فلان خدا ازدواج كرد و فلان خدا از او متولد شد ، شب عروسیشان را ژوپيتر چنين كرد زنوس چنان كرد . در شب عروسی فلان خدا ، فلان خدای ديگر رقصيد ، عين اين قصهها را آوردهاند . خيال میكردند خداها در آسمانها هستند و خدايی كه در آسمان است مثل بشر است و احكام بشر را دارد .
اينها هم كه میگفتند ملائكه بچههای خدا هستند علتش اين بود كه خدا را در آسمان خيال میكردند . ( با خود میگفتند ) لابد آنچه كه در زمين وجود دارد در آسمان هم وجود دارد . اينجا كه توالد و تناسل هست آنجا هم هست ، ملائكه هم بچههای خدا هستند . بگو او در آسمان همان قدر خداست كه در زمين . برای او آسمان و زمين يك نسبت دارد " « و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله »" او همان كسی است كه در آسمان اله است و در زمين اله ، در همه جا مثل هم اله است ، در همه جا به يك نسبت وجود دارد . پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله فرمود : « " لو دليتم بحبل الی الارض السابعة لهبطتم علی الله " » اگر با ريسمانی شما را به هفتمين طبقه زمين فرو ببرند ، بر خدا فرود میآييد ، يعنی خيال نكنيد خدا بالاست . خدا آن قدر در بالاست كه در پايين . خدا به مركز زمين آن قدر نزديك است كه به اوج آسمانها . " « و هو الحكيم العليم »" و او ذات حكيم و ذات عليم است ، حكيم است و كارهايش همه بر اساس حكمت و بينش است ، و عليم و آگاه است بر همه چيز . باز بار ديگر : " « تبارك الذی له ملك السموات و الارض »" . كلمه " تبارك " مفهوم مثبت و منفی هر دو در آن هست . ( مفهوم منفی آن اين است كه ) مفهوم تنزيه دارد : منزه است پروردگار كه ملك آسمانها و زمين در دست اوست ، يعنی تدبير تمام عالم به دست اوست و اوست كه عالم را اداره میكند ، و مفهوم مثبتش اين است كه مفهوم خير ( دارد ) . " « تبارك »" يعنی تمام بركتها و خيرها و نعمتها در دست اوست " « تبارك الذی له ملك السموات و الارض و ما بينهما »" ملك آسمانها و زمين ، نه فقط آسمانها و زمين ، هر چه هم اين وسطها هست ، ( ملك ) تمام جهان ( از آن اوست ) . " « و عنده علم الساعة »" علم قيامت هم منحصرا دست اوست . اين راز فقط در دست اوست . " « و اليه ترجعون » " و همه به سوی ذات مقدس او بازگشت میكنيد . و صلی الله علی محمد و آل محمد .
منبع : از کتاب " آشنايی با قرآن (تفسير سورههای زخرف ، دخان ، جاثيه ، فتح ، قمر ) " اثر شهید مطهری |