حقيقت ، غذای روح انسان
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره زخرف( بخش سوم )
( قسمت اول )
« بسم الله الرحمن الرحيم »* الحمد لله رب العالمين . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : « أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ «79» أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَکْتُبُونَ «80» قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ «81» سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «82» فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ «83» وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکِيمُ الْعَلِيمُ «84» وَ تَبارَکَ الَّذِي لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «85» (زخرف / . 85 تا 79)
آيات پيش كه از اينجا شروع شد : " « هل ينظرون الا الساعة ان تأتيهمبغتة و هم لا يشعرون »"معلوم بود كه نظر و توجه به كفار زمان رسول اكرمدارد . آيات قبل از آن مربوط به حضرت عيسی بن مريم بود ، بعد از آن آيهتوصيفی از بهشت و توصيفی از جهنم شد تا رسيد به اينجا: " « لقد جئناكمبالحق و لكن اكثركم للحق كارهون »"خطاب به مردم است ، البته مردم زمان پيغمبر ، نزولش در آنجا و درباره همه مردم ( است ) : ما عين حق و حقيقت را برای شما آوردهايم ولی بيشترين شما حقيقت را كراهت داريد ، كه راجع به اين مطلب در جلسه پيش صحبت شد و عرض كرديم كه آن چيزی كه با روح دين و روح اسلام صد در صد مخالف و معاند است اين است كه انسان اين حالت را پيدا كند كه از حق كراهت داشته باشد .
خداوند فطرت انسان را آنچنان آفريده است كه حق جوست . انسان به حسب فطرت ، حق جو و حق خواه است و چون حق جو و حق خواه است ، هر چيزی را كه بالذات و بالفطره میخواهد آن چيز برايش شيرين هم هست . اصلا شيرينی همين است . اگر بعضی از غذاها در ذائقه ما شيرين است علت شيرينیاش ملايمت است ، يعنی علتش اين است كه دستگاه ذائقه و هاضمه ما برای اين غذاها ساخته شده و اين غذاها برای آن ساخته شده . اين است كه وقتی كه ما میرسيم به چنين مأكول يا آشاميدنی ، مطبوع بودن و شيرين بودن آن را احساس میكنيم . در صورتی كه يك حيوان ديگر كه هاضمهاش طور ديگری ساخته شده است اين جور احساس نمیكند .
مثالی عرض میكنم تا روشن شود كه شيرينی چطور امر نسبی است و چطور اين مطلب درك میشود . بعضی حيوانات علفخوارند و بعضی گوشتخوار . هاضمه بعضی طوری ساخته شده كه میتواند گوشت را ببلعد و هضم كند و برای او گوشت خوب است ( درندگان ) . حيوانات علفخوار برعكسند و طور ديگر ساخته شدهاند . شما میبينيد برای حيوان گوشتخوار گوشت چقدر لذيذ است ! جلوی يك سگ يا گربه يك ذره گوشت میاندازيد میبينيد با چه حرص و ولعی آن را میخورد . چشم گربه كه به گوشت میافتد بزاق دهانش شروع میكند به ريزش كردن ، ولی يك حيوان علفخوار مثل اسب چشمش كه به گوشت بيفتد حساسيتی ندارد ، تنفر هم دارد. بر عكس ، باز برای اسب جو و علف آن حالت را دارد ولی برای سگ و گربه نه .
میگويند در ميان حيوانات تنها انسان است كه هم علفخوارآفريده شده است و هم گوشتخوار و از هر دو نوعش لذت میبرد . اين هم يكیاز آن جنبههای دوگانگی و جامعيت انسان است . پس چرا اين از آن لذتمیبرد و از آن ديگری لذت نمیبرد ؟ چون ساختمانش برای اين ساخته شده وبرای آن ساخته نشده است .
ساختمان اصلی روح و فكر و عقل انسان حقيقت جو و حقيقت خواه آفريدهشده ، يعنی حقيقت ، راستی ، واقعيت ، درستی ، غذای روح انسان است ، آنطور كه علف و جو غذای مناسب اسب است و آن طور كه گوشت غذای سگ ياگربه است . حق ، حقيقت ، كشف واقعيت آن طور كه هست ، غذای روح انساناست . بنابراين اگر روح انسان سالم باشد ، وقتی كه مواجه با حقيقتمیشود، از رسيدن به حق و حقيقت بايد لذت ببرد يا رنج ؟ بايد لذت ببرد.
حق در ذائقه انسان بايد شيرين باشد يا تلخ؟ بايد شيرين باشد . ولی ما الانمثلی داريم ، میگوييم : " الحق مر " حق تلخ است ، و حال آنكه حق نبايدتلخ باشد، حق هميشه بايد شيرين باشد. ما حق جو آفريده شدهايم . اين (مثل)معنايش اين است كه ما دنبال حق نيستيم ، دنبال خودخواهی و منفعتخواهیهای خودمان هستيم، به حقيقت كاری نداريم. ولی ما فعلا اينطور هستيم، فطرت ما اين طور نيست. پس اگر ما به اين حالت در آمديم كه " الحق مر " شديم ، حق برايمان تلخ شد ، قطعا بايد بدانيم كه ما بيمار و مريضيم وسخت هم بيمار و مريض هستيم.
قرآن روی اين مطلب كه افراد اين بيماری راپيدا كنند و آن فطرت سالم الهی را از دست بدهند و " الحق مر " يا " الحق مكروه " بشوند ، در بسياری از آياتتكيه كرده است و از آن جمله اين ( آيه ) است كه معنايش اين است كه تومريضی ، تو ذائقهات را از دست دادهای ، تو شيرين را تلخ احساس میكنی ، مثل بسياری از بيماريها كه در اثر يك نوع بيماری ، غذايی كه در ذائقهديگران مطبوع است برای بيمار نامطبوع است ، در ذائقه ديگران شيرين استبرای او تلخ و مهوع است .
در آيه بعد كه امروز خوانديم : " « ام ابرموا امرا فانا مبرمون » " مطلبی علاوه و در واقع روبنايی برای آن زيربنا بيان میكند . تا اينجا همينقدر بيان كرد كه اينها رسيدهاند به جايی كه حق و حقيقت برايشان مكروه وتلخ شده است . خوب ، اين يك بيماری است . يك وقت هست كه انسان فقطهمان بيماری را دارد ، و يك وقت هست كه بر اساس آن بيماری يك تأسيسیهم میكند ، يك كاری هم بر اساس همان بيماری انجام میدهد .
يكی از اموری كه میگويند از مظاهر سبقت رحمت الهی بر غضب الهی استيعنی نشانه اين است كه هميشه لطف و رحمت بر غضب و قهر پيشی دارد ايناست : اگر انسان در مرحله نيت طالب خير و حقيقت باشد ولی جدی باشد ، جدا طالب خير و حقيقتی باشد ، يعنی قصد داشته باشد كار خيری را انجامبدهد ، بعد در عمل موفق نشود ، آيا چنين كسی عندالله مأجور است يا مأجورنيست ؟ بله ، خداوند به چنين كسی با اينكه توفيق اين عمل را پيدا نكردهاست به موجب همين قصد و نيت اجر و پاداش میدهد . ولی اگر كسی قصدمعصيتی را بكند ، نيت يك شری را در دل داشته باشد و بعد مانعی پيدابشود كه آن كار صورت نگيرد ، مثلا قصد داشت كه برود شهادت دروغ بدهدولی رفت و احتياجی به او پيدا نشد و بالاخره در عمل ، او شهادت دروغنداد ، آيا برای او گناه يك شهادت دروغ نوشته میشود ؟ نه ، چون نيت بهمرحلهعمل نيامده .
اين ، تفضل الهی است . در كار خير ، نيت به مرحله عمل همكه نيايد ، فضل الهی برای او ثواب و اجر مینويسد . (يكی از حضار : " لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت »" . استاد: درست است: " لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت »". "له" را در كارهای خير و نفع میگويند، "عليه" را در كارهای ضرر.در كار "له " " كسب " گفته، آنچه كسب بكند ولو اينكه از روی قصد هم نباشد ، ولیدر كار شر آن وقتی عليه او نوشته میشود كه آن كار را (انجام داده باشد) . البته آن ، مسأله ديگری است ولی هر دو يك ريشه دارد كه انسان از رویقصد و توجه و آگاهی كامل آن را انجام داده باشد . ) حال ، اينها حق را دشمن میدارند . خود اين ، بيماری خيلی بدی است .
بدتر از اين ، اين است كه بر اساس اين دشمنی و مكروه شمردن حق و حقيقتتأسيسات عملی و كارهايی هم كرده باشند ، يعنی فعاليتهايی بر همين اساس انجام بگيرد. قرآن بعد از اينكه میفرمايد: "« و لكن اكثركم للحق كارهون " بيشترين شما حق را مكروه میشماريد ، میفرمايد : " « ام ابرموا امرافانا مبرمون »" مسأله تنها كراهت داشتن و تنفر داشتن از حق نيست ، بالاتر، اينها ابرامها كردند. ابتدا لغت " ابرام " را توضيح بدهم ، بعدعرض بكنم كه مقصود چيست ، آن طور كه مفسرين گفتهاند . " ابرام " نقطهمقابل " نقض " است .
الان هم در فارسی میگوييم " نقض و ابرام " . وقتی كه چيزهايی مثل پنبه و پشم را با ريسيدن محكم میكنند اين را میگويند " ابرام " ، يعنی وقتی ماده شل پهن از همديگر جدا را تاب دادند و بهيكديگر پيچيدند و در نتيجه اين رشتههای نازك پنبه يا پشم يا موی بهصورت يك نخ محكم درآمد ، اين ( عمل ) را میگويند " ابرام " . پس درلغت " ابرام " دو مفهوم گنجانيده شده است كه يكی معلول ديگری است :
يكی اينكه آن رشتههای نازك را به هم پيچيدند ، دوم اينكه در اثر اينپيچيده شدن به هم يك شیء محكم بهوجود آمد . " نقض " درست نقطه مقابل اين است يعنی يك امر پيچيدهشده محكم شده را باز كردن و شل كردن ، كه در مثلی در قرآن آمده است : " « كالتی نقضت غزلها من بعد قوش انكاثا »" (نحل / . 92 ) قرآن كسانی را كه كاردرستی میكنند و بعد كاری میكنند كه تمام كارهای گذشتهشان را باطل میكند واثر كارهای گذشته را از بين میبرد مثل میزند به آن زن نادانی كه ضربالمثل بوده ، كارگر تا غروب استخدام میكرد ولی مثلا بايد دو نفر استخدامكند چهار نفر استخدام میكرد . از صبح تا ظهر پنبهها يا پشمهايی میرشت وبه صورت نخ در میآورد ، ظهر كه میشد میديد كار تمام شده ، پول هم بايدبه اينها بدهد ، چطور نصف روز اينها را بيكار بگذارد ؟ ! بيكار كهنمیشود ، برای اينكه بيكار نمانند میگفت اينها را از نو باز بكنيد . زحمتی را كه كشيده بود از بين میبرد . اين را میگويند " نقض " : " نقضت غزلها "
پس " نقض " نقطه مقابل " ابرام " است . " « ام ابرموا امرا " . قرآن اينجا میخواهد بفرمايد كه اينها يك ابرامها و محكم كاریها ، به هم رشتنها و رشتههای نازك را با يكديگر بافتن و محكم كردن ، يك چنينكارهايی هم كردهاند . مفسرين گفتهاند و درست گفتهاند مقصود اين است كهاينها يك سلسله نقشهها و مكرها و كيدهايی هم برای مبارزه با پيغمبر وقرآن به كار بردند . مسأله تنها اين نيست كه ( حق ) را دوست ندارند ، نه ، مینشينند دور همديگر ، فعاليت میكنند ، نقشه میكشند ، تجهيزات جمعمیكنند، پول جمع میكنند ، افراد جمع میكنند ، هزار كار میكنند . پس تنهامسأله كراهت نيست، ابرامی هم اينجا هست. قرآن هم فورا تهديد میكند : " « فانا مبرمون »" آنها اگر بلد هستند ما كه خدا هستيم بالا ترشرا بلد هستيم .
در قرآن اين منطق آمده است كه " « و مكروا مكرا و مكرنا مكرا »" (نمل / . 50) آنها مكری به كار بردند ، ما هم مكری به كار برديم و مكر آنها را از بين برديم . قرآن كه تعبير " مكر " میكند ، چون همين طور كهآنها از راه پنهان وارد میشوند ، از يك راه پنهان هم میخورند . در آنتعبير آمده است : " « و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين »" (آل عمران / . 54)چون همين طور كه آنها از راه مخفی وارد میشوند ، خدا از راه مخفی ترنقشه آنها را نقش بر آب میكند . اين است كه در يك آيه ديگر دارد كه " « فالذين كفروا هم المكيدون »" (طور / . 42) .
به هر حال اين مطلب بهعبارتهای مختلف در قرآن آمده : با خدا كه نمیشود مكر كرد ، خدا را كهنمیشود فريب داد ! در اول سوره بقره راجع به منافقين داريم كه " «يخادعون الله و الذين امنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون غ" (بقره / . 9) اول كلمه " مخادعه " میآورد ، آنجا در مقام برآمدن است : منافقين درمقام فريب خدا و مؤمنين بر میآيند و نمیدانند كه اينها خودشان را دارندفريب میدهند ( و اين خيلی عجيب است كه آدم خودش خودش را فريب بدهد ! ) يعنی وقتی خوب توجه كنند میبينند تمام اين نقشههای فريبی كه به كاربرده بودند برای اينكه طرف را از بين ببرند عليه خودشان تمام شد ، پسكأنه از اول خواستهاند خودشان را فريب بدهند . به قول حافظ :
بازی چرخ بشكندش بيضه در كلاه زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
خواست با روزگار مكر كند " بازی چرخ بشكندش بيضه در كلاه " . حال " « ام ابرموا امرا فانا مبرمون »"يا "« و مكروا مكرا و مكرنا مكرا " ( نمل / . 50)معنايش اين است كه " بازی چرخ بشكندش بيضه در كلاه " . مینشينند نقشه میكشند ، با همديگر سری حرف میزنند ، نجوا میكنند " « ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم »" اينها وقتی كه رفتند خيلیمحرمانه و سری تو دل خودشان نقشهها را كشيدند و به احدی نگفتند يا وقتیهم خواستند بگويند رفتند نجوا كردند و بيخ گوشی حرفها را گفتند كه فاشنشود، خيال كردند بازيهايی را كه بشری با بشری در میآورد با خدا میشود درآورد .
آيا واقعا اينها چه فكر كردند ؟ ! خيال میكنند خدا آواز آن خطورقلبشان را نمیشنود ؟ اينجا قرآن تعبير به شنيدن میكند : آن آواز آنخطورهای قلبشان را هم خدا میشنود ، يعنی آن كلماتی كه در قلبشان خطورمیدهند كه شأن كلمه اين است كه مسموع باشد ما همان كلمات بیصدا را هممیشنويم و همچنين نجواها كه بيخ گوشی حرفها را به يكديگر میرسانند ، ماهمين جا حاضر و شاهد هستيم و بعلاوه فرستادگانی داريم ، فرشتگانی داريم كهمأمور همه انسانها هستند و همه چيز را ثبت و ضبط میكنند و مكتوبهای آنهاكه با قلمهای ملكوتی مینويسند باقی خواهد ماند و در قيامت قرآن میگويدتمام كوچك و بزرگ كار هر كسی نمايان است . " « ام يحسبون انا لا نسمعسرهم »"اين تلخ شمرندگان حق و مكروه شمرندگان حق خيال میكنند كه ماراز آنها را كه در دلشان خطور میدهند نمیشنويم ؟ ! نجواها ، بيخگوشیهايشان را نمیشنويم ؟ چرا ، ما میشنويم . غير از ما فرستادگانی همداريم كه آنها را ثبت و ضبط میكنند و ثبت و ضبط شده را در قيامت بهخودشان ارائه میدهند . " « بلی و رسلنا لديهم يكتبون »"فرستادگان مانزد خودشان هستند ، همراه خودشان هستند و دائما دارند مینويسند : " « يكتبون »" دائما درحال نوشتناند ، چون انسان دائما در حال كار و فعل و عمل است .
" « قل ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين »" . راجع به تفسير اينآيه هم مفسرين وجوهی ذكر كردهاند . ابتدا دو مقدمه عرض بكنم : يك اينكهاين فكر كه خدا دارای فرزند است ، میدانيم كه وجود داشته است ، يكی درمسيحيت : " « المسيح ابن الله »"(مريم / . 30 ) گفتند مسيح پسر خداست ، وديگر در كفار جاهليت میگفتند فرشتگان فرزندان خدا و " بنات الله " هستند ، و بت پرستیشان از فرشته پرستی سرچشمه میگرفت و فرشته پرستیشاناز اين فكر كه فرشتگان دختران خدا هستند ، منتها وقتی كه تاريخ خيلی طولمیكشد ، نسلهای بعد كه میآيند در مقابل بت میايستند توجه ندارند كه اينبتها هيكلهايی است كه برای فرشتگانی ساختهاند و فرشته را پرستش میكنندچون دختر خداست .
اين فكرها در آنها نيست . ولی آنهايی كه واردتر بودند، تا میگفتند چرا بتها را پرستش میكنيد ، میگفتند به اعتبار اينكه مثل ومثال و تمثيل فرشتگان هستند . فرشتگان را چرا میپرستيد ؟ چون دختران خداهستند ، بچههای خدا هستند . ( پرستش ) بچه خدا مگر اشكالی دارد ؟ ! آقازاده را مردم احترام میكنند ، خدازاده را نبايد احترام كرد ؟ هر احترامیكه به آقا مردم میكنند میگويند به آقازاده هم بايد همان قدر احترام كرد . خوب ، هر كاری كه در مورد خدا بايد انجام داد در مورد خدازاده هم بايدانجام داد .
( ادامه دارد )
منبع : از کتاب " آشنايی با قرآن (تفسير سورههای زخرف ، دخان ، جاثيه ، فتح ، قمر) " اثر شهید مطهری
|