به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » شرافت انسانی
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 587 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 
شهید مطهری

 

شرافت انسانی

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

بسم الله الرحمن الرحيم

بحثی است كه امروز زياد مطرح است خصوصا در ميان كسانی كه درباره‏ مسائل حقوقی می‏انديشند و آن ، مسئله " شرافت انسانی " يا به تعبيری كه‏ در مقدمه اعلاميه جهانی حقوق بشر آمده است " حيثيت انسانی " است . ادعا می‏كنند كه انسان يك شرافت و حيثيت بالخصوصی دارد كه به موجب آن‏ شرافت و حيثيت ، يك احترامی دارد كه غير انسان از حيوان و نبات و جماد ، چنين احترامی را ندارد . و لذا مثلا می‏گويند خون هر انسانی محترم‏ است اما نمی‏گويند خون هر حيوانی محترم است . می‏گويند شرافت انسانی يك‏ چيز ديگر است . همچنين می‏گويند آزادی انسان محترم است ، يعنی آزادی را به غير انسان تعميم نمی‏دهند .

هستند در ميان افراد بشر ، افرادی مثل هنديها كه می‏گويند خون بعضی‏ حيوانات محترم است ، در درجه اول گاو ، و بعد حيوانات ديگری كه‏ گوشتشان خورده می‏شود . هنديها هم خون حيوانهايی نظير حشرات يا موذيها را محترم نمی‏دانند و مثلا نمی‏گويند خون يك مار يا عقرب يا مگس يا زنبور و يا پشه محترم است . يعنی همان هندی كه از گوشت مرغ و گوسفند و گاو و شتر ، و از كشتن اينها اجتناب می‏كند ، از اين كه در اطاقش " ددت " بزند و يكدفعه صدها و بلكه هزارها پشه را بی‏ جان بكند اعراضی ندارد .

 به علاوه ، مسئله ، تنها كشتن و بی جان كردن‏ نيست ، سلب ساير آزاديها هم هست . يك فيل يا اسب در ابتدا حيوانی‏ بوده است آزاد كه ما می‏گوئيم وحشی . آزاد می‏گشته در ميان كوهها و جنگلها و بيابانها . آيا اين حيوان به اختيار خودش آمد در ميان انسانها و گفت‏ : ای انسانها مرا اهلی كنيد ، بر من سوار شويد ، مرا به گاری ببنديد ، از من باركشی بكنيد ؟ نه . ولی انسانها از اينها استفاده می‏كنند ، خودشان را مالك می‏دانند و آنها را مملوك ، و هيچگاه درباره آزادی و شرافت حيوانی‏ حيوانها بحث نمی‏كنند كه آنها هم جاندارند ، يك شرافت ذاتی دارند ، آزاد به دنيا آمده‏اند و بايد آزاد زيست كنند ، پس تمام حيوانات را كه‏ استخدام و اهلی كرده‏ايم رها كنيم ، حتی از پشم گوسفندها هم استفاده نكنيم‏ ، گاندی از شير بزش هم استفاده نكند چون همين كه وی بزی را گرفته است و از شير او استفاده می‏كند ، برده گرفتن يك حيوان است .

ما اكنون نمی‏خواهيم روی اين مسئله بحث بكنيم چون دامنه درازی دارد . هم بشرهای ديندار و هم بشرهای غير ديندار ، هر دو يك شرافتی را برای‏ انسان ادعا می‏كنند كه انسان را لااقل اشرف از حيوانات می‏دانند و لهذا برای انسان حقوق و آزاديهايی قائلند كه آن حقوق و آزاديها را برای‏ حيوانات قائل نيستند .

 ما فعلا بحثمان در ما قبل اين مطلب نيست كه چرا برای انسان اين شرافت را قائل شده‏اند و برای غير انسان قائل نشده‏اند . بحث ما از ما بعد اين مطلب است كه حالا كه برای انسان چنين شرافتی قائل‏ شده‏اند و برای حيوانها قائل نشده‏اند ما از اين اشخاص می‏پرسيم شرافت انسان به چيست ؟ آيا شرافت‏ انسان به جان داشتن است ؟ همه جاندارها جان دارند . پشه هم جاندار است‏ . به چشم داشتن است ؟ حيوان چشم‏دار در دنيا زياد است . به حافظه داشتن‏ است ؟ حيوان حافظه‏دار در دنيا زياد است . بايد يك چيزی در انسان وجود داشته باشد كه اسمش انسانيت است و در حيوانها وجود ندارد .

 اگر كسی‏ قائل شد كه در انسان يك حقايقی وجود دارد ما فوق حيوانی ، آنوقت‏ می‏تواند برای انسان يك شرافتی قائل بشود كه به موجب آن شرافت ، خون‏ انسان محترم می‏شود ولی خون حيوانها محترم نيست ، آزادی انسان محترم‏ می‏شود و آزادی جانداران ديگر محترم نيست ، و الا اگر صرفا بگوئيم چون ما نسل بشر هستيم يا مستقيم القامه هستيم و جانداران ديگر چنين نيستند [ پس‏ دارای شرافت باشيم می‏باشيم ] می‏گويند اين كه دليل نشد .

حقيقت اين است كه ما يا بايد برای انسان هيچ شرافت و امتيازی به‏ معنای مذكور نسبت به حيوانات قائل نشويم و هيچكدام را محترم نشماريم ، و اگر انسان را محترم می‏شماريم همه جانداران را به طور مساوی محترم‏ بشماريم ، كه در اين صورت هيچ فرقی نيست ميان كشتن يك مگس و كشتن يك‏ انسان ، و يا اگر می‏خواهيم امتياز قائل بشويم ، از نسل بشر بودن نمی‏تواند ملاك باشد .

منطق قرآن همين است . می‏گويد يك انسان به صرف اينكه از نسل بشر است‏ نمی‏تواند احترام بيشتری از حيوانات را ادعا بكند . يك انسان به موجب آنكه انسان است و شرافتهای ذاتی انسانی و كمالات مختص انسانی را دارد می‏تواند محترم باشد .

يكی از اموری كه لازمه انسانيت انسانهاست ، مسئله محترم شمردن پيمان و قرارداد است . انسان ، انسان است نه به اينكه حرف بزند ، بلكه به اينكه در حالی كه می‏تواند دروغ بگويد راست بگويد . انسان ، انسان است به اينكه به اختيار خودش‏ پيمان ببندد و در حالی كه برايش ممكن است خيانت بكند ، روی پيمانش‏ بايستد ولو به ضرر خودش باشد . البته نمی‏گويم منحصر به اينهاست ، اينها از نشانه‏های انسانيت است .

اين است كه قرآن وقتی می‏خواهد بگويد اينها از هر جنبنده‏ای پست‏تر هستند و از آن شرافتی كه برای انسان هست كه « و لقد كرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر » (سوره اسراء ، آيه . 70 [ و ما فرزندان آدم را بسيار گرامی داشتيم و آنها را به مركب خشكی و دريا سوار كرديم ] . ) در اينها وجود ندارد ، اينها از اسب و شتر و الاغ پائين‏ترند ، از حشرات پائين‏ترند ، مظاهر ضد انسانی آنها را ذكر می‏كند . می‏گويد انسانی كه آن اوليات انسانيت را كه راستگويی و امانت و وفای به عهد است واجد نباشد ، او فقط يك حيوان است و بيش از يك حيوان احترام ندارد ، بلكه بودن او در جامعه انسانيت اگر قابل اصلاح‏ نباشد جز زيان بر انسانيت چيزی نيست .

 اين است كه اين آيات ، مقدمه‏ آيات جهاد است . می‏خواهد بگويد ما اگر اجازه جهاد می‏دهيم ، در زمينه‏ انسانهايی است كه در واقع انسان نيستند . اول اين مقدمه را ذكر می‏كنم كه‏ اينها از هر جنبنده‏ای پست‏تر هستند ، پس اگر كشتن عقرب جايز است ، كشتن اينها هم جايز می‏باشد . به چه دليل ؟ به دليل اينكه پيمان در نظر اينها كوچكترين احترامی ندارد . نه اينكه يك بار نقض می‏كنند . اساس وجودشان پيمان شكنی است . هر وقت پيمانی می‏بندند ، در آن ته‏ دلشان تصميمشان بر اين است كه اگر فرصتی پيدا كردند پيمان را نقض كنند . وفای به پيمان دستور قرآن است . در سوره توبه می‏فرمايد : ای پيغمبر ! اگر با مشرك هم ، پيمان بستی بايد به پيمان خودت وفادار باشی . تا آنها پيمان را نقض نكرده‏اند تو نبايد پيمان را نقض كنی . « فما استقاموا لكم‏ فاستقيموا لهم » (سوره توبه ، آيه . 7 ) مادامی كه آنها با استقامت به نفع شما يعنی به‏ نفع پيمانی كه با شما بسته‏اند ، ايستاده‏اند شما هم بايد بايستيد . يا در آيه ديگر می‏فرمايد : « فاتموا اليهم عهدهم الی مدتهم »( سوره توبه ، آيه . 4 ) با مشركين‏ هم كه پيمان بستيد ، تا پايان مدت ، عهد خودتان را محترم بشمريد .

بيان نهج البلاغه درباره وفای به پيمان

در مسئله پيمان ، يك بيانی هست در نهج‏البلاغه كه بايد آن را برای شما بخوانم تا ببينيد كه از نظر علی عليه‏السلام مسئله وفای به پيمان ، يك‏ مسئله عمومی و انسانی است . در فرمان معروفی كه به فرماندار خودش و به‏ مقياس امروز به استاندار خودش مالك اشتر می‏نويسد ، يكی از دستورهايش‏ اين است كه مبادا با مردمی عهد و پيمان برقرار بكنی و بعد هر جا كه ديدی‏ منفعت اين است كه عهد و پيمان را نقض بكنی ، آن را نقض نمايی . بعد حضرت استناد می‏كند به جنبه عمومی و بشری عهد و پيمان ، كه اگر بنا بشود پيمان در ميان بشر احترام نداشته باشد ، ديگر سنگ روی سنگ نمی‏ايستد .

 عبارت اين است : « و ان عقدت بينك و بين عدو لك عقده او البسته منك ذمه فحط عهدك‏ بالوفاء » اگر با دشمن خودت پيمانی بستی يا آنها را با شرايط ذمه قبول‏ كردی (مسئله‏ای است كه اهل كتاب را گاهی با شرايط ذمه می‏پذيرند و گاهی‏ با آنها قرارداد صلح می‏بندند . در اينجا كلمه دشمن به كار رفته كه اعم [ از اهل كتاب و غيره ] است . ) [ به پيمانت وفادار باش ] « و ارع ذمتك بالامانه و اجعل‏ نفسك جنه دون ما اعطيت » عهده خودت را كه پيمانی بستی به امانت‏ رعايت كن و خودت را سپر قولی كه داده‏ای قرار بده .

خيلی تعبير عجيبی‏ است ! « فانه ليس من فرائض الله شی‏ء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق‏ اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود » می‏فرمايد :  از فرائض‏ الهی هيچ فريضه‏ای نيست كه مردم با همه اختلاف سليقه‏ها و اختلاف عقيده‏ها، در آن ، به اندازه اين فريضه متفق باشند ( حالا عمل بكنند يا نكنند مسئله ديگری است ) و آن اين است كه پيمان را بايد وفا كرد .

چون اين‏ يك امری است كه از وجدان انسان سرچشمه می‏گيرد و به عقيده خاصی مربوط نيست كه كسی بگويد چون در دين ما دستور رسيده پس من عمل بكنم ، و ديگری‏ بگويد ولی در دين ما نيست پس لازم نيست عمل بكنم . می‏گويد اين را وجدان‏ هر بشری حكم می‏كند « و قد لزم ذلك المشركون فی ما بينهم دون المسلمين‏ لما استوبلوا من عواقب الغدر » حتی مشركين كه به مراتب از مسلمين‏ پست‏ترند اين مطلب را درك كرده بودند كه بايد پيمان را محترم بشمرند . پس چه رسد به مسلمين . « فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك فانه لا يجتری علی‏ الله الا جاهل شقی » مبادا در عهده‏ای كه گرفته‏ای خيانت كنی ، مبادا عهد خودت را نقض كنی ، مبادا با دشمنت با اين مكاريها و نيرنگ بازيها رفتار كنی كه پيمان ببندی و بعد آن را زير پا بگذاری كه اين ، جرأت بر خداست و بر خدا كسی جرأت نمی‏كند مگر اينكه نادان و شقی باشد . « و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الا منعته » . تعبيرهای عجيبی است ! خدا عهد و پيمان را مأمن برای‏ بشر قرار داده است ، عهد و پيمان را حريمی قرار داده برای بشر كه در آن‏ بتوانند سكونت و آرامش پيدا كنند . تا آنجا كه می‏فرمايد : « و لا تعولن‏ علی لحن قول بعد التأكيد و التوثقه » ، الی آخر حديث . خلاصه می‏گويد در هر شرايطی قرار بگيری ولو فوق العاده ناراحت باشی و ببينی تنها راه‏ اينكه از اين مضايق بيرون بيايی اين است كه پا روی اين امر انسانی‏ بگذاری ، اين كار را نكن .

 اينجاست جای توكل و اعتماد به خدا و اينكه‏ بگويی خدايا ! چون رضای تو در اين است كه به عهد خود وفادار باشم ، من‏ نقض پيمان نمی‏كنم . مگر اينكه دشمن نقض پيمان بكند يا علائم نقض پيمان‏ [ آشكار ] باشد و بر تو ثابت بشود آنها می‏خواهند نقض پيمان بكنند ، كه‏ آن هم شرايطی دارد كه ما طبق آيات قرآن عرض خواهيم كرد .

امروز اينگونه نقض عهدها را نوعی زرنگی و سياستمداری می‏دانند . البته‏ اينها نكاتی نيست كه گذشتگان از آنها غافل بوده‏اند و مروزيها كشف كرده‏اند . گذشتگان هم می‏دانستند ، بدهاشان مثل امروزيها نقض می‏كردند ، خوبهاشان وفادار بودند . ما می‏بينيم معاويه پسر ابوسفيان‏ می‏آيد با امام حسن عليه‏السلام پيمان صلح می‏بندد با نام خدا و با عهدهای‏ مؤكد و زيرش را هم امضاء می‏كند ، ولی همينكه روی كار آمد و سوار شد ، در اولين خطابه‏ای كه می‏خواند می‏رود بالای منبر و اعلام می‏كند : ايها الناس ! از حالا به شما بگويم تمام مواد قراردادی را كه با حسن بن علی ( ع ) بسته‏ بودم زير پا گذاشتم . با پايش هم روی آن كوبيد و گفت اينطور زير پا گذاشتم . گفتند عجب آدم سياستمداری است ، آنجا كه مصلحتش است كه‏ پيمان ببندد پيمان می‏بندد ، امضاء بكند امضاء می‏كند ، قسم بخورد قسم‏ می‏خورد ، وقتی كه به اصطلاح خرش از پل گذشت می‏گويد همه را زير پا گذاشتم‏ .

 اما وقتی كه سراغ علی ( ع ) می‏رويم می‏بينيم به او می‏گويند ببين معاويه‏ چقدر مرد زرنگی است . اميرالمؤمنين می‏فرمايد آن زرنگی نيست ، اسمش را زرنگی و زيركی نگذاريد ، آن بی دينی است . فرق است ميان بی دينی و زيركی . آدم ديندار همه اين راهها را می‏داند ولی نمی‏كند ، اما آدم بی دين‏ اين كارها را انجام می‏دهد . تفاوتش در پابند نبودن است ، نه اينكه او چيزی درك می‏كند كه ديندار درك نمی‏كند . اين است كه در چند جای‏ نهج‏البلاغه اين مطلب عنوان شده است كه « ان الوفاء توأم الصدق » الی آخر حديث . خلاصه می‏فرمايد افراد با تجربه دنيا ديده گرم و سرد چشيده مثل من‏ همه اين راهها را می‏دانند « و دونها مانع من امرالله ونهيه » (نهج‏البلاغه ، خطبه . 41 ) .

اما می‏بيند اين كار [ با دستور خدا  سازگار نيست ] . « فاما تثقفنهم فی الحرب » حالا كه اينها پيمان شكن هستند ، هر گاه در جنگ بر آنها مسلط و پيروز شدی ( نكته‏های قرآن را ببينيد ! نمی‏گويد در همه جا ، چون فقط در ميدان جنگ خون آنها را مباح می‏شمرد ) ، اگر در جنگ‏ به چنين موجوداتی كه گفتيم پست‏ترين جنبنده‏ها هستند رسيدی يعنی اگر بر اينها پيروز و مسلط شدی ( نمی‏گويد با اينها چه رفتاری كن . تعبير عجيبی‏ دارد : ) « فشرد بهم من خلفهم »كاری كن كه آن جماعتی را كه پشت سر اينها قرار گرفته‏اند و می‏خواهند راه اينها را بروند مشرد و پراكنده كنی . با اينها كاری بكن كه اسباب عبرت آنها بشود . « لعلهم يذكرون » شايد آنها متذكر بشوند و ديگر مثل اينها اينطور از انسانيت خارج نشوند .

اين سه آيه عجيب است . ابتدا مقدمه‏ای می‏چيند كه بدترين جنبنده‏ها كدام‏ هستند . بعد برای اينها صفتی ذكر می‏كند در سقوط انسانيتشان . بعد فتوا و اجازه می‏دهد كه اينها را از بين ببر ، ولی به اين از بين بردن حالت‏ انتقامی نمی‏دهد كه عقده دلت را خالی كن . مجازات ، دو فلسفه می‏تواند داشته باشد ، يك فلسفه روانی و آن اينكه‏ كسی كه جنايت بر او وارد شده و عقده روانی پيدا كرده است ، تشفی خاطری‏ پيدا كند . ولی از اين مهمتر اصلاح اجتماع است [ كه مجازات مجرم ] عبرت‏ است برای ديگران . قرآن به جنبه عبرتش توجه می‏كند ، می‏گويد حالا كه‏ چنينند ، اين موجودات پست‏تر از حيوان را از ميان ببر ، با آنها كاری كن‏ كه عبرت ديگران بشود .« و اما تخافن من قوم خيانه فانبذ اليهم علی سواء ان الله  لا يحب الخائنين ».

 ممكن است بپرسيد : فرضا ما با قومی پيمان بستيم ، پيمانی مؤكد . آيا حتما بايد صبر كنيم اول آنها نقض عهد بكنند بعد ما پيمانمان را بهم بزنيم ؟ و حال آنكه گاهی علائمی در دست داريم كه اگر ما صبر كنيم كه دشمن عمل خودش را انجام بدهد كلاهمان  پس معركه است . مثلا فرض كنيد يك دولت اسلامی با دولت ديگری چنين قراردادی بسته است . سرويسهای اطلاعاتی ، اطلاعات دقيق داده‏اند كه چه نشسته‏ايد ! آنها آماده‏ حمله هستند و می‏خواهند از آرامش شما سوء استفاده كنند . در اينجا وظيفه‏ مسلمين چيست ؟ آيا اين است كه بگويند چون ما پيمان بسته‏ايم بايد به‏ پيمان خودمان وفادار باشيم ، و صبر كنند تا آنها شبيخونشان را بزنند و كار از كار بگذرد ؟ ! و يا اين است كه بگويند حالا كه سرويسهای اطلاعاتی‏ چنين خبری آورده‏اند . پس ما پيش دستی بكنيم هم كه نادرست است و هم‏ اين .

قرآن می‏گويد در اينگونه موارد كه علائم خيانت آن كسی كه پيمان بسته‏ آشكار است ، شما نه سكوت بكنيد و نه پيشدستی . قبلا به آنها اعلام بكنيد كه به موجب اطلاعاتی كه به ما رسيده است شمابه عهد خودتان پايبند نيستيد پس ما رسما اعلام می‏كنيم كه پيمان ما از اين ساعت منتفی است و ما كأن‏ لم يكن حساب می‏كنيم ، تا در يك حد سواء و متعادل و برابر قرار بگيريد . بعد از اين اعلام هر تصميمی كه می‏خواهيد بگيريد . در اين صورت با عدالت‏ رفتار كرده‏ايد . پس نه صبر كنيد تا آنها كارشان را انجام بدهند و شما اغفال شده باشيد و نه پيشدستی كنيد و آنها را غافلگير نماييد كه عمل شما خيانت به انسانيت باشد ، بلكه اين كار را انجام دهيد كه هم احتياط است‏ و حذر و هم انسانی .

می‏فرمايد : « و اما تخافن من قوم خيانه »و اگر از قومی بيم خيانت‏ پيدا كرديد ، يعنی به موجب علائم و امارات و اطلاعاتی كه به شما رسيده‏ است ، خوف خيانت داشتيد « فانبذ اليهم » آن عهدنامه را بينداز به سوی‏ آنها يعنی به آنها اعلام كن كه از اين ساعت ديگر پيمانی نداريد « علی‏ سواء » تا دو طرف با يكديگر مساوی بشويد ، آنها بدانند ، شما هم بدانيد كه از اين ساعت ديگر پيمانی در كار نيست . « ان الله لا يحب الخائنين » خدا خيانتكاران را دوست ندارد . مفسرين می‏گويند جمله « ان الله لا يحب‏ الخائنين » علت است برای آن تقديری كه در اينجا هست . يعنی مبادا قبل‏ از اينكه به آنها اعلام بكنيد ، پيمانتان را عملا نقض كنيد كه در اين‏ صورت شما خيانت كرده‏ايد .

 خدا خيانتكاران را دوست نمی‏دارد . « و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون » اين كافران خيال نكنند كه به موجب اين كارهای كافر ماجرايی خود ، نقض عهدها و عمليات غير انسانی ، پيش افتادند و با اينها بر حقايقی كه ما برای بشر نازل كرده‏ايم‏ مقدم شدند . نه ، اينها خدا را عاجز نمی‏كنند . مقصود اين نيست كه آنها بيايند به جنگ خود خدا ، خدا بر آنها پيروز می‏شود . مقصود اين است [ كه‏ با توجه به اينكه ] كارهای آنها از قبيل نقض عهدها و خيانتها ، در مقابل‏ كارهايی است كه بر اساس خدايی است مثل راستی ، درستی ، وفای به عهد و امانت ، خيال نكنيد اگر كسی از آن راه برود ، بر كسی كه از اين راه برود پيش می‏افتد . قبول اين آيه شايد برای ما دشوار باشد . ما به يك تعليم‏ عادت كرده‏ايم و آن عكس اين آيه است كه می‏فرمايد : « و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا » خيال‏ نكنند كافرانی كه ما توصيف كرديم ، با آن راهشان پيش می‏افتند . ما عكسش را می‏گوييم . می‏گوييم حق هيچ وقت پيش نمی‏رود ، عدالت هيچگاه‏ پيش نمی‏رود ، درستی هيچ وقت در دنيا پيش نمی‏رود . بعد هم می‏گوييم‏ دليلش اين است كه ما می‏بينيم مردان حق پيش نرفتند . علی عليه‏السلام‏ شكست خورد و پيش نرفت . امام حسين عليه‏السلام كشته شد پس پيش نرفت . ولی اشتباه می‏كنيم ، اگر علی ( ع ) دنبال همان چيزی می‏رفت كه معاويه‏ رفت ، كه معاويه به آن رسيد و علی ( ع ) نرسيد [ اين سخن صحيح بود ] . ما فكر كرده‏ايم علی ( ع ) و معاويه العياذبالله مثل همند ، راهشان هم مثل‏ هم بوده است . يعنی علی ( ع ) می‏خواست سياستش پيش برود به اينكه‏ خليفه بشود و بر گرده مردم سوار بشود . معاويه هم همين را می‏خواست ، [ منتها ] علی ( ع ) يك متود داشت ، معاويه متود ديگری . معاويه با متود خودش به آن هدف رسيد ، علی ( ع ) با متودی كه داشت به آن هدف نرسيد . اگر هدف هر دو را يكی بدانيم ، آنوقت علی ( ع ) العياذبالله بدتر از معاويه بوده است ، چون معاويه هدفش رياست بود ، متودی كه در پيش‏ گرفته بود متود بی دينی بود ، ولی علی ( ع ) العياذ بالله هدفش همان‏ رياست بود ولی متود تظاهر به تقوا را در پيش گرفته بود ، پس بايد هم‏ شكست بخورد . اما حقيقت اين است كه علی ( ع ) يك هدف داشت ، معاويه‏ هدف ديگری . هدف علی ( ع ) مبارزه با روش معاويه‏ها بود . علی ( ع ) شكست نخورد ، پيروز شد . خودش كشته شد ولی هدفش را نگهداری كرد و زنده‏ نمود .

معروف است كه در زمان قاجاريه مرد نسبتا فاضلی كه بسيار خوش نويس‏ بوده (در قديم خوش نويسی معمول بود . ) ظاهرا از شيراز رفته بود مشهد برای زيارت . در بازگشت پولش‏ تمام می‏شود يا دزد می‏زند ، و در تهران در حالی كه غريب بوده بی پول‏ می‏ماند . فكر می‏كند كه از هنرش كه خطاطی است استفاده كند و ضمنا زياد هم معطل نشود . بر می‏دارد همين عهدنامه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به مالك‏ اشتر را كه بخشی از آن را خواندم با يك خط بسيار زيبا می‏نويسد . خط كشی‏ می‏كند ، جدول بندی می‏كند ، اين عهدنامه را در يك دفتری می‏نويسد و آن را اهدا می‏كند به صدراعظم وقت . يك روز می‏رود نزد صدراعظم در حالی كه‏ ارباب رجوع هم زياد بوده‏اند . نوشته را به او می‏دهد و می‏گويد هديه‏ ناقابلی است . پس از مدتی بلند می‏شود كه برود . صدراعظم می‏گويد آقا شما بفرماييد . با خود می‏گويد لابد می‏خواهد مرحمتی بدهد ، می‏خواهد خلوت بشود . چند نفری از ارباب رجوع می‏مانند . باز می‏بيند خيلی طول كشيد ، بلند می‏شود كه برود . دوباره صدراعظم می‏گويد آقا شما بفرماييد . تا اينكه همه‏ مردم می‏روند ، فقط پيشخدمتها می‏مانند . صدراعظم می‏گويد فرمايشی داريد ؟ اين شخص می‏گويد نه ، من عرضی نداشتم ، همين را تقديم كرده بودم . پيشخدمتها را هم می‏گويد همه‏تان برويد بيرون ، كسی حق ندارد بيايد داخل‏ اطاق . اين بيچاره وحشتش می‏گيرد كه اين ديگر چگونه است ؟ ! صدراعظم‏ می‏گويد بيا جلو ! می‏رود جلو . آهسته در گوشش می‏گويد چرا اين را نوشتی و برای من آوردی ؟ می‏گويد شما صدراعظم يك مملكت هستيد ، اين هم‏ دستورالعمل مولا اميرالمؤمنين ( ع ) است برای كسانی مثل شما . فرمان‏ اوست راجع به اينكه با مردم چطور بايد رفتار كرد . من فكر می‏كنم شما هم‏ شيعه اميرالمؤمنين هستيد و چنين چيزی را دوست داريد . فكر كردم برايتان‏ هديه‏ای بياورم ، هيچ چيز مناسبتر از اين پيدا نكردم . گفت بيا جلو . رفت جلو . گفت يك كلمه من می‏خواهم به تو بگويم و آن اين است كه خود علی كه اينها را نوشت و به اينها بيش از هر كس ديگر پابند بود و عمل‏ می‏كرد ، در سياست از اينها چقدر بهره‏برداری كرد كه حالا من بيايم به‏ اينها عمل بكنم ؟ خود علی از همين راهی كه دستور داد عمل كرد و ديديم كه‏ تمام ملكش از بين رفت و معاويه بر او مسلط شد . علی خودش به اين‏ دستورالعمل عمل كرد و شكست خورد ، پس اين چيست كه برای من نوشته‏ای ؟ گفت اجازه می‏دهيد جواب بدهم ؟ بله . گفت چرا اين حرف را در ميان‏ جمعيت به من نگفتی ؟ گفت اگر در ميان جمعيت می‏گفتم پدرم را در می‏آوردند . گفت بسيار خوب ، جمعيت كه رفت چرا پيشخدمتها را گفتی‏ همه‏تان برويد بيرون ؟ گفت اگر يكی از آنها می‏فهميد كه من چنين جسارتی به‏ علی می‏كنم پدرم را در می‏آورد . گفت پيروزی علی ( ع ) همين است . چرا معاويه بعد از هزار و سيصد سال ، احدی كوچكترين احترامی برايش قائل‏ نيست و جز لعنت و نفرين چيز ديگری برای او نيست ؟ علی ( ع ) هم بشری‏ بود مثل من و تو . اين احترام را از كجا پيدا كرد كه تو اگر به همين‏ نوكرها و پيشخدمتها بگويی آدم های بيگناهی را گردن بزنيد گردن می‏زنند ولی‏ اسم علی را جرأت نمی‏كنی با بی احترامی [ جلوی آنها ببری ] ؟ آيا جز اين است كه علی ( ع ) را اينها به همين‏ صفات شناخته‏اند كه علی مجسمه راستی و درستی ، مجسمه وفای به عهد و تجسم‏ همين دستورالعملی است كه خودش داده است ؟ علی ( ع ) به موجب اينكه به‏ همين سياست عمل كرد ، هم خودش را در دنيا بيمه كرد و هم اينها را . اگر در دنيا فردی پيدا می‏شود كه به اين اصول انسانيت عمل می‏كند به موجب‏ همين است كه علی ( ع ) اينها را نوشت و خودش عمل كرد . اگر او اينها را نمی‏نوشت و خودش عمل نمی‏كرد ، سنگ روی سنگ بند نمی‏شد . تو خيال‏ كرده‏ای كه اين اجتماع را با همان سياست خودت حفظ كرده‏ای ؟ ! اگر مردم‏ دزدی نمی‏كنند ، به خاطر تو دزدی نمی‏كنند ؟ ! صدی نود مردمی كه دزدی‏ نمی‏كنند ، به خاطر علی ( ع ) و دستورهای علی و امثال علی است . صدی نود مردمی كه فحشاء نمی‏كنند ، به ناموس تو خيانت نمی‏كنند ، به خاطر همان‏ علی ( ع ) و دستورهای علی است . تو خيال كرده‏ای علی ( ع ) شكست خورد ؟!

اين است كه می‏فرمايد : « و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون . ما بايد اين فكر را از دماغ خودمان بيرون بياوريم كه حق پيش نمی‏رود ،مردم تابع ظلم هستند ، اساس دنيا بر ظلم و ناحقی است . اينطور نيست . اين مقداری هم كه از زندگی بشر باقی است ، به اعتبار همان پيوندهای‏ محكمی است كه اهل حق و اهل راستی و درستی برقرار كرده‏اند . البته گفتم‏ مقصود [ از آيه مذكور ] اين نيست [ كه خدا می‏گويد ] كافران بر ما پيروز نمی‏شوند . كافران كه نمی‏خواهند با خدا كشتی بگيرند . مقصود اين است كه‏ راه آنها بر راه ما هرگز پيروز نمی‏شود . پس كاری بكنيد كه در راه ما باشيد . « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و آخرين من‏ دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم ». خوب ، راه ما چيست ؟ آيا راه ما فقط اين است كه به عهد خود وفادار باشيد ، راستگو باشيد ، درست كردار باشيد ، خدا را عبادت كنيد ، برويد در مسجدها و پيوسته دعا بكنيد ؟ نه ، راه‏ ما فقط معنويات نيست ، ماديات هم هست . راه اسلام راه جامع است . بعد از آن آيات می‏گويد : « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه »برای مقابله با دشمنان ، تا آن حدی كه برايتان ممكن است نيرو تهيه كنيد .

ما اينها را فراموش كرده‏ايم . " ويل دورانت " می‏گويد : هيچ دينی به اندازه اسلام‏ پيروان خود را به قوت و نيرومندی دعوت نكرده است . آيه می‏گويد در مقابل دشمن ، تا آنجا كه برايتان مقدور است نيرو تهيه كنيد . ديگر نمی‏گويد چه تهيه بكنيد . بعضی مفسرين مثل علامه طباطبائی از اين آيه نكته‏ خوبی استنباط كرده‏اند . می‏گويند در آيات پيش ، مخاطب فقط شخص پيغمبر است ، در اين آيه ، مخاطب عموم مردم است . آيات پيش چنين بود : « ان‏ شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لا يؤمنون الذين عاهدت منهم ثم‏ ينقضون عهدهم ». . . آنها كه تو با آنان پيمان بستی و پيمانشان را نقض‏ كردند « فاما تثقفنهم فی الحرب » آنجا كه تو بر آنها پيروز می‏شوی چنين‏ كن . « و اما تخافن من قوم خيانه »آنجا كه تو به عنوان رئيس مسلمين‏ خوف و بيم خيانت آنها را پيدا كردی ، پيمانشان را الغاء كن يعنی اقاله‏ كن ، [ منتفی بودن آن را ] به آنها اعلام كن .

همه جا مخاطب خود پيغمبر است . ولی اينجا كه می‏رسد نمی‏گويد : و اعد لهم ما استطعت من قوه ای‏ پيغمبر ! ای رئيس مسلمين ! ای ولی امر مسلمين ! هر مقدار نيرو كه برای تو ممكن است آماده كن . يكدفعه مخاطب ، عموم مسلمين قرار می‏گيرند : ای مسلمين ! عموما ، هر چه نيرو برايتان ممكن‏ است آماده كنيد . چون اين نيرو ، نيرويی نيست كه فقط رئيس مسلمين بايد آماده كند . يك مقدار آن ، مجهز شدن خود افراد است . افرادند كه بايد تعليمات ببينند و خبرويت و آمادگی پيدا كنند . با اينكه در اينجا هم‏ وظيفه سنگين به عهده ولی امر مسلمين است ، اما به واسطه كمال اهميت ، از اينكه مخاطب ، ولی امر مسلمين باشد می‏گذرد و عموم را مخاطب قرار می‏دهد : « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه »هر چه می‏توانيد نيرو تهيه‏ كنيد « و من رباط الخيل »يك مثال ذكر می‏كند : و از اسبان بسته كه مظهر و دليلی است بر مهيا بودن نيروها ، چون در قديم اسب نقش مهمی در جنگ‏ داشت ، يك سپاه وقتی می‏خواست آماده باشد ، يكی از وسائل آمادگيش‏ اسبان بسته آماده به كار بود كه وقتی اعلام بسيج می‏شد فورا اين اسبها را سوار می‏شدند و می‏رفتند . « ترهبون به عدو الله و عدوكم »كه به اين وسيله‏ ، رعب و شخصيت شما در دل دشمنان خدا و دشمنان شما وجود داشته باشد ، وقتی كه نيروی شما را در نظر می‏گيرند دلشان بلرزد ، و خلاصه روی شما حساب‏ بكنند .

جمله‏ای است از يكی از فيلسوفان معاصر اروپا . می‏گويد پيمانها بدون‏ شمشير ، جز كلماتی بر روی كاغذها نيستند . سخنی بسيار اساسی است : تو به‏ پيمان خودت وفادار باش اما اتكائت به وفای طرف نباشد . از ناحيه‏ خودت وفادار باش ولی به وفای طرف هرگز متكی مباش . نيرويت مهيا باشد كه اگر طرف خواست پيمان را نقض كند با نيرو با او روبرو بشوی . گويی اين فيلسوف حرف‏ خودش را از اين آيات قرآن اقتباس كرده است . قرآن بعد از اينكه آنهمه‏ توصيه می‏كند به امر انسانی وفای به عهد و پيمان ، در واقع اينطور می‏گويد : خودتان وفادار باشيد ولی اعتماد نكنيد به انسانيت ديگران . نيرويتان‏ را آماده داشته باشيد كه اگر آنها با نيرو با شما روبرو شدند ، شما نيز با نيرو با آنها روبرو بشويد ، و به موجب آن ، شخصيت خودتان را به‏ دشمنان خدا و دشمنان خودتان ثابت كنيد كه وقتی فكر شما را می‏كنند ، دلشان بلرزد .

 و آخرين لا تعلمونهم ای بسا دشمنانی هستند كه شما آنها را نمی‏شناسيد « الله يعلمهم »فقط خدا می‏شناسد . « و ما تنفقون من شی‏ء فی سبيل الله يوف اليكم و انتم لا تظلمون » . فورا مسئله انفاق را پيش می‏كشد . چون نيرو تهيه كردن ، هم انفاق مالی‏ می‏خواهد و هم انفاق جانی . شايد بيشتر هم عنايت دارد به انفاق مالی . هر چه در راه خدا در زمينه نيرومند كردن مسلمين ببخشيد ، خيال نكنيد گم‏ می‏شود ، خدا به پيمانه تمام به شما خواهد داد . خيال نكنيد از دستتان‏ رفته است . خير ، هرگز ظلمی بر شما نخواهد شد . « و ان جنحوا للسلم فاجنح لها »تا اينجا همه‏اش صحبت جنگ و مقابله‏ كردن با دشمن خيانتكار بود . از اينجا صحبت صلح به ميان می‏آيد . جنح‏ للسلم يعنی بالش را پهن كرد برای سلم ( سلم يعنی صلح ) يعنی تمايل به‏ صلح نشان داد . ظاهرا اين كلمه از آنجا گرفته شده است كه مرغهای جنگی‏ مثل خروس وقتی می‏خواهند علامت بدهند كه نمی‏خواهيم بجنگيم بالهايشان را روی زمين پهن می‏كنند يعنی ديگر آماده برای جنگ نيستم . اينجا مقصود اين است كه اگر دشمن تمايل به‏ صلح نشان داد تو خشونت نكن ، تو هم تمايل به صلح نشان بده . تفسيرش‏ باشد برای آينده .

وصلی الله علی محمد وآله الطاهرين .

منبع : از کتاب  " آشنائی با قرآن جلد سوم ( تفسير آياتی از سوره‏های انفال و توبه )  " اثر شهید مطهری 








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir