به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » تفكر انسان درباره خود
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 466 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

شهید مطهری

 

تفكر انسان درباره خود

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يكی ديگر از تفكرهايی كه عبادت است كه منظور ما در اين بحث بيشتر   اين قسمت است ، تفكر كردن انسان درباره خودش است ، يعنی خود انسان ، موضوع تفكر خودش باشد ، و اين دو گونه است : يك وقت خود انسان به‏  عنوان يك موضوع علمی موضوع تفكر اوست . اين جزء دسته اول می‏شود . و يك‏ وقت انسان درباره كارهای خودش تفكر می‏كند ، درباره اينكه چگونه تصميم‏ بگيرد و چگونه كار بكند ، همينجور علی‏العمياء تسليم حوادث و جريانات‏ نباشد . مقصود دومی است .

آيا جبر اجتماع بر انسان حاكم است ؟

يك وقت انسان حالت يك خسی و خاشاكی را پيدا می‏كند كه در سيلی‏ افتاده و اين سيل به هر طرف كه می‏رود او را با خودش می‏برد . شك ندارد كه جامعه حكم يك سيل را دارد و افراد را با خود از اين طرف به آن طرف‏ می‏كشاند ، ولی اينجور هم نيست كه جبر مطلق باشد . محيط و جامعه و اوضاع اجتماعی ، به طور جبر مطلق بر انسان‏ حكمفرما نيست ، يعنی چنين نيست كه انسان نتواند در اين سيل ، خودش‏ برای خودش هيچگونه تصميمی بگيرد ، جايش را عوض كند و حتی مسير خود را برخلاف مسير آن انتخاب كند ، بلكه می‏تواند در اين آبی كه جاری است و خودبخود افراد را حركت می‏دهد ، سير را در خلاف جهت مسير اين آب قرار بدهد و احيانا در سرنوشت اين سيل تاثير ببخشد و آن را در مسير ديگر بيندازد .

می‏دانيم كه تعليمات اسلامی براساس اين نظر است والا مسؤوليت ، تكليف‏ ، امر به معروف ، نهی از منكر ، جهاد و امثال اينها ، اصلا معنی نداشت ، بلكه عقوبت كردن و پاداش دادن معنی نداشت . اگر بنا باشد انسان مجبور مطلق باشد ، هر فرد در مقابل جامعه ، مجبور مطلق و دست بسته مطلق باشد ، اصلا خوبی و بدی و قهرا پاداش و كيفر - چه در دنيا و چه در آخرت - برای‏ انسانها معنی ندارد . تعليمات اسلامی بر ضد اين [ فكر ] است .

تفكر شرط اساسی تسلط بر سرنوشت خود و بر جامعه

برای اينكه انسان بر سرنوشت خود و نيز بر جامعه خود مسلط باشد - لااقل‏ در اين حد كه صد درصد تسليم اوضاع و احوالی كه بر او احاطه كرده است‏ نباشد - شرط اساسی ، تفكر است . اين تفكر اخلاقی كه مورد بحث است چيزی‏ است نظير " محاسبةالنفس " ، يعنی انسان بايد در شبانه روز فرصتی برای‏ خودش قرار بدهد كه در آن فرصت ، خودش را از همه چيز قطع كند و به‏ اصطلاح نوعی درون گرائی نمايد ، به خود فرو رود و درباره خود و اوضاع خود و تصميماتی كه بايد بگيرد و كارهايی كه بايد انجام دهد و آنچه كه واقع شده‏ ، ارزيابی كارهای خودش در گذشته ، ارزيابی رفقائی كه با آنها معاشرت‏ می‏كند ، ارزيابی كتابهايی كه آن كتابها را مطالعه كرده است ، درباره همه‏ اينها فكر كند .

مثلا كتابی را خوانده ، بعد بنشيند فكر كند كه من از اين‏ كتاب چه گرفتم ؟ اين كتاب در من چه اثری گذاشت ؟ آيا اثر خوب گذاشت‏ يا اثر بد ؟ بعد در انتخاب كتاب ديگر [ دقت می‏كند ] . انسان كه آنقدر وقت و فرصت ندارد كه تمام كتابهای دنيا را مطالعه كند ، بلكه بايد انتخاب نمايد . جمله‏ای از اميرالمؤمنين نقل كرده‏اند كه در نهج‏البلاغه نيست ولی در كتب‏ حديث هست : « العمر قصير و العلم كثير ، فخذوا من كل علم ظروفه و دعوا فضوله » (بحار 219 / 1 با تفاوت در عبارت . ) . ( تعبير ، چنين چيزی است ) . عمر كوتاه است و علم زياد ( يعنی آموختنی زياد ) پس ، از هر علمی آن خوبيهايش را بگيريد و زياديهايش را رها كنيد .

بنابراين حتی در كتاب خواندن ، انسان بايد انتخاب داشته باشد . در رفيق و معاشر ، انسان بايد انتخاب داشته باشد ، و انتخاب بدون فكر معنی‏ ندارد . حساب بكند روی رفقا و دوستانش ، كه از معاشرت آنها چه بهره و نصيبی می‏برد ؟ خوب ؟ بد ؟ روی كارهای شخص خودش فكر كند كه چه اثری روی‏ او گذاشته و چه نصيب و بهره‏ای از آنها برده است . مهمتر ، هر كاری كه‏ می‏خواهد درباره آن تصميم بگيرد ، اول فكر بكند ، بعد تصميم بگيرد ، در صورتی كه غالبا تصميماتی كه ما می‏گيريم ، از حد لازم تفكر قبلی كم بهره‏ است ،

يعنی اگر قبلا فكر می‏كرديم ، اين جور تصميم نمی‏گرفتيم كه تصميم گرفتيم . معنای اينكه انسان بايد روی كاری كه می‏خواهد انجام دهد فكر بكند ، اين‏ است كه به قول امروز به عكس‏العمل‏ها و لوازم آن كار فكر كند ، كه اين‏ كار چه اثری به دنبال خود می‏آورد ؟ چه عكس‏العمل‏هايی ايجاد می‏كند ؟ مرا به كجا خواهد كشاند ؟ و به تعبيری كه پيغمبر اكرم فرمود : عاقبت آن‏ چيست ؟

عاقبت بينی

شخصی آمد خدمت رسول اكرم و عرض كرد : يا رسول‏الله ! به من نصيحتی و موعظه‏ای بفرمائيد . نوشته‏اند كه ايشان سه بار اين جمله را تكرار كردند ، فرمودند : آيا اگر من بگويم تو به كار می‏بندی ؟ گفت : بله . ( البته اين‏ تكرار برای اين بود كه جمله‏ای كه می‏خواستند بگويند ، بيشتر در ذهنش رسوخ‏ پيدا بكند و بفهمد كه جمله با ارزشی است و نبايد فراموش بكند ) . بعد فرمود : « اذا هممت بامر فتدبر عاقبته » (. 1 بحار . 339 / 71  ) . هرگاه می‏خواهی كاری را انجام دهی ، اول درباره عاقبت آن كار تدبر كن ، بعد تصميم بگير .

اساسا لغت تدبر كه از ماده " دبر " هست ، همان مفهوم عاقبت بينی‏ را دارد . " تدبر " و " ادبار " از يك ماده هستند . اقبال و ادبار كه ما می‏گوئيم ، " اقبال " رو آوردن است و " ادبار " پشت كردن . " تدبر " معنايش اين است كه انسان آن نهايت امر ، آن عاقبت كار ، و آن‏ پشت سر كار را ببيند تنها چهره كار را نبيند . هر كاری يك چهره‏ای دارد و يك پشت سری . انسان غالبا چهره كار را می‏بيند ولی پشت‏ سر كار را نمی‏بيند ، مگر اينكه از آن كار رد شده باشد ، آن وقت نگاه‏ می‏كند ، از پشت سر می‏بيند . و بسا هست كه كاری چهره‏اش يك جور است ، پشت سرش جور ديگر . تدبر به عاقبت اينست كه انسان قبل از اينكه كاری‏ را انجام دهد ، از پشت سر هم آن كار را مطالعه بكند .

جمله‏ای در نهج‏البلاغه هست ، اميرالمؤمنين راجع به فتنه‏ها بيان می‏كنند كه فتنه چهره‏اش يك جور است ، پشت سرش جور ديگر . می‏فرمايد : « ان‏ الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت » (نهج‏البلاغه فيض‏الاسلام ، خطبه . 92 ) . همه جمله‏ها يادم‏ نيست . جمله‏های عجيبی است كه " فتنه " وقتی كه پديد می‏آيد ، حكم‏ غبارهايی را دارد كه در فضا پيدا می‏شود ، يا حكم تاريكی را دارد كه در تاريكی انسان نمی‏بيند ، دروغها پيدا می‏شود ، شايعات پيدا می‏شود ، هيجانها احساسات زياد پيدا می‏شود ، له پيدا می‏شود ، عليه پيدا می‏شود .

اصلا آدم درمی‏ماند كه چگونه قضاوت بكند ، و واقع می‏شود در فتنه . ولی‏ همين كه فتنه خوابيد و ، مثل اين است كه ظلمت از بين رفت و غبارها نشست . آن وقت انسان نگاه می‏كند ، چيز ديگری می‏بيند ، می‏بيند آنچه كه‏ در تاريكی می‏ديد ، غير از اين است كه اكنون در روشنائی می‏بيند . « اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت » .

عادت به تفكر

بنابراين يكی از عوامل اصلاح و تربيت نفس در تعليمات اسلامی ، عادت‏ كردن به تفكر است . تفكر بايد برای انسان عادت بشود . عادت كردن به‏ تفكر ، يعنی درباره هر كاری كه انسان می‏خواهد تصميم بگيرد ، عادت داشته‏ باشد كه قبلا كاملا روی آن كار فكر بكند ، و اين از نظر اخلاقی همان‏طور كه‏ عرض كردم نظير محاسبة النفس است . و غير از اين كه در هر كاری انسان‏ بايد قبلا فكر كند ، می‏گويند كه در هر شبانه روز و لو چند دقيقه هم شده‏ است ، انسان بايد به خودش مجال بدهد كه درباره خودش فكر بكند و درباره‏ كارهايی كه بايد در مورد آنها تصميم بگيرد ، بينديشد .

در زمينه تفكر هم كه خيلی داريم . در حديث درباره ابوذر دارد كه : « كان اكثر عبادش ابی ذر التفكر » (بحار . 323 / 71 ) . " بيشترين عبادت ابوذر فكر كردن بود  " . فكر كردن است كه به انسان روشنائی می‏دهد ، و عبادت‏ بی‏تفكر ، ممكن است به صورت يك كار لغو و بيهوده درآيد .

معاشرت با صالحان

يكی ديگر از عواملی كه برای اصلاح و تربيت به آن توجه شده است ، معاشرت با صالحان و نيكان است . ما در متون اسلامی بابی داريم تحت عنوان " مجالست و تأثير مجالست ، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی " كه مجالست صالحان آثار نيك فوق‏العاده دارد و مجالست بدان آثار سوء فوق‏العاده دارد ، و اين يك امری است كه اجتناب ناپذير است ، يعنی‏ انسان هر چه بخواهد به اصطلاح در دل خودش را ببندد و وقتی كه می‏خواهد با كسی معاشرت بكند ، خودش را آنچنان ضبط بكند كه از او اثری نگيرد ، باز كم و بيش اثر می‏پذيرد . پيغمبر اكرم فرمود : « المرء علی دين خليله » (كافی . 375 / 2 ) . هر كسی به دين دوستش است . مقصود اينست كه شما اگر كسی را دوست‏ و خليل بگيريد ، با كسی دوست بشويد ، دين او را هم پذيرفته‏ايد .

در نهج‏البلاغه تعبيری است به اين صورت : « مجالسة اهل الهوی منساش للايمان » (نهج‏البلاغه فيض الاسلام ، خطبه . 85 ) . نشست و برخاست كردن با مردم هواپرست و غافل از خدا ، فراموشی ايمان است . اگر " منساش " مصدر ميمی باشد ، " منساش للايمان‏ " می‏شود فراموشی ايمان ، و اگر اسم مكان باشد - كه بيشتر در اين مورد اطلاق می‏شود - تعبير ، جالبتر می‏شود : فراموشخانه ايمان ، فراموشگاه ايمان‏ (در عصر ما " فراموشخانه " مصطلح بود كه آن مردك ميرزا ملكم خان‏ درست كرده بود . البته اين يك حقه‏بازی بوده كه می‏رفتند آنجا ، چيزهايی‏ به آنها می‏گفتند ، وقتی بيرون می‏آمدند ، چيزی بروز نمی‏دادند ، اسمش را گذاشته بودند " فراموشخانه " .  ) . ايشان می‏فرمايند : همنشينی با هواپرستان ، فراموشخانه ايمان است ، يعنی انسان آنجا كه برود اصلا ايمان را فراموش می‏كند .

در يكی از آيات قرآن ، در سوره طه و ظاهرا خطاب به موسی بن عمران‏ می‏فرمايد : « فلا يصدنك عنها من لا يؤمن بها واتبع هواه فتردی »( سوره طه ، آيه . 16 ). به موسی بعد از پيغمبری هشدار می‏دهد كه " مردم بی‏ايمان‏ مانع تو نشوند " . اين مانعيت غير از مانعيت زوری و جبری است كه مثلا فرعون به زور نگذارد تو كارت را بكنی ، چون دنبالش دارد : « واتبع هواه‏ فتردی ». ای موسی ! بی‏ايمان‏ها تو را از راه بدر نكنند كه تو هم دنبال‏ هوی بروی و هلاك بشوی .

از اين آيه استنباط كرده‏اند كه هشداری به موسی داده‏اند كه خلاصه مواظب‏ و مراقب تأثير سوء آدم های بد باش . البته معنايش اين نيست كه از آدم های بد كناره بگير ( پس كی را دعوت بكند ؟ ! ) بلكه توجه دادن به‏آثار بد معاشرت با آدم های بد است .

بنابراين انسان در معاشرت [ بايد انتخاب داشته باشد ] كه اين معاشرت‏ اخلاقی غير از معاشرت معلم است با متعلم ، و غير از معاشرت مربی با زيردست خودش است . مقصود انيس گرفتن است . هر كسی در دنيا رفيق دارد ، رفيقی كه با او انس دارد و معاشر است ، و بايد هم انسان رفيق داشته‏ باشد . انسان برای تربيت و اخلاق خودش ، در معاشر و انيس و رفيق هم‏ بايد انتخاب داشته باشد .

حديثی از عيسی عليه‏السلام

در احاديث ما وارد شده است كه گروهی ( شايد همان حواريين بوده‏اند ) از عيسی بن مريم سؤال كردند : يا روح الله من نجالس ؟ با كی ما مجالست‏ كنيم ؟ جواب داد : « من يذكركم الله رويته و يزيد فی علمكم منطقه و يرغبكم فی الخير عمله » (كافی 39 / 1 و در آن : فی الاخرش عمله » . ) . يعنی با كسی‏ مجالست كنيد كه ديدن او شما را به ياد خدا بيندازد . يك عده مردم ، افرادی هستند كه ديدن آنها انسان را از خدا غافل می‏كند ، و يك عده افراد ، عملشان ، كردارشان ، رفتارشان ، وضعشان ، سيماشان ، خصوصياتشان به‏ گونه‏ای است كه انسان را از غفلت خارج می‏كند . با كسی مجالست كنيد كه‏ ديدن او خدا را به ياد شما بياورد ، كسی كه سخنش بر علم شما می‏افزايد ، يعنی همه سخنانش برای شما حقايق تازه است ، هر چه كه به شما می‏گويد حقيقت تازه‏ای است كه از مجلسش بهره می‏بريد . انسان می‏بيند كه با بعضی‏ افراد می‏نشيند ، وقتی كه برمی‏خيزد واقعا احساس می‏كند كه مطلب ياد گرفته‏ ( هر نوع مطلبی ) و بر علمش افزوده شده است. « و يرغبكم فی الخير عمله‏». و عمل او هم ترغيب كننده شما به كار خير باشد . طوری عمل می‏كند كه شمارا به كار خير تشويق و ترغيب می‏نمايد .

گفتيم كه " معاشرت " يك اثر قهری دارد . اين نكته را هم عرض بكنم‏ : اين كه عرض كردم فرق است ميان معاشرت معلم و متعلم و غير آن ، برای‏ اين است كه انسان دو جور معاشرت دارد : در يك جور معاشرتها ، انسان به‏ اصطلاح دروازه روح خودش را می‏بندد ، خودش را مخفی می‏كند ، نه خودش را آن طوری كه هست برطرف ظاهر می‏كند ، و نه آمادگی دارد كه طرف را در خودش بپذيرد . می‏بينيد انسان اول بار كه با كسی برخورد می‏كند ، هم او زود يك حالتی پيدا می‏كند كه خودش را در مقابل انسان می‏گيرد ، و هم‏ انسان يك قيافه مصنوعی به خودش می‏دهد ، يعنی همه آنچه را كه هست به او نشان‏ نمی‏دهد ، ولی همينكه با همديگر صميمی شدند ، ديگر در دلها به روی يكديگر باز می‏شود ، اين آنچه كه دارد به او می‏گويد و لااقل پنهان نمی‏كند ، او هم‏ آنچه كه دارد به اين ارائه می‏دهد . آن معاشرتهايی كه فوق‏العاده اثر دارد ، اين معاشرتهای صميمانه است و اين توصيه‏ها هم بيشتر توجه به معاشرتهای‏ صميمانه دارد . در اين معاشرتهاست كه انسان بدون اينكه بفهمد اثر پيدا می‏شود . شعر مولوی خيلی شعر خوبی است در اين جهت . می‏گويد :

می‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها             از ره پنهان صلاح و كينه‏ها

صحبت صالح تو را صالح كند                صحبت طالح تو را طالح كند

انسان با خوب می‏نشيند ، نمی‏فهمد كه چقدر از او گرفت . خودش هم‏ اينقدر احساس نمی‏كند . با آدم بد می‏نشيند ، نمی‏فهمد چقدر از او گرفت .

ارادت

درباب معاشرت ، آن چيزی كه اثرش فوق‏العاده است ، پيدا شدن حالت‏ ارادت است . مسئله ارادت و شيفتگی به يك شخص معين ، بالاترين و بزرگترين عامل است در تغيير دادن انسان ، و اين اگر بجا بيفتد فوق‏العاده‏ انسان را خوب می‏كند ، و اگر نابجا بيفتد ، آتشی است كه آدمی را آتش‏ می‏زند .

ارادت از مقوله محبت و شيفتگی است . اگر انسان ، فردی را ايده‏آل و انسان كامل تلقی بكند و بعد شيفته اخلاق و روحيات او بشود ، فوق‏العاده‏ تحت تأثير او قرار می‏گيرد و فوق‏العاده عوض می‏شود .

اين است كه عرفا و متصوفه به مسأله ارادت پيدا كردن به يك شيخ و مرشد فوق‏العاده اهميت می‏دهند . حالا من به حرف آنها كار ندارم . اساسا اين كه ما در اسلام راجع به محبت اولياء [ توصيه‏هايی ] داريم و مثلا می‏گوئيم حب اميرالمؤمنين چنين و چنان است برای چيست ؟ آيا اين‏ شرك نيست ؟ اگر اين مسأله‏ای كه عرض می‏كنم مطرح نباشد شرك است .

اميرالمؤمنين عالی‏ترين انسانها ، ولی ما مأموريم خدا را پرستش كنيم و همه پيغمبران وسيله هستند برای رساندن انسان به خدا . بسيار خوب ، علی‏ انسان كامل ، ما چرا نسبت به او محبت داشته باشيم ؟ ! نه ، محبت‏ پيغمبر و محبت اميرالمؤمنين و محبت هر كاملی بزرگترين عامل اصلاح و تربيت انسان است . فلسفه محبت اولياء اين است .

محبت اولياء در زيارت امين‏الله

زيارت امين‏الله را آقايان حتما خوانده‏اند . در ميان زياراتی كه ما برای ائمه داريم ، شايد و بعيد - هم نيست معتبرترين زيارات باشد - ، هم‏ از نظر سند ( يعنی به اصطلاح خيلی پدر و مادردار است و سند قطعی دارد كه‏ به ائمه می‏رسد و چيزی نيست كه مثلا بگوييد در يك كتابی نوشته شده ) و هم‏ از نظر مضمون ، كه از اين نظر هم جزء عاليترين زيارات است و شايد عالی‏ترين زيارات باشد . زيارت كوتاهی است . در كتاب مفاتيح و غيره‏ جزء زيارات اميرالمؤمنين نقل شده و جزء زيارات مطلقه است ، يعنی‏ زيارت مخصوصه نيست كه مربوط به يك روز معين يا ايام خاص باشد ، در هر وقت می‏شود اميرالمؤمنين را با آن زيارت كرد ، و از مختصات‏اميرالمؤمنين هم نيست ، هر امامی را با اين زيارت می‏توان زيارت كرد ، با اين تفاوت كه آن يك كلمه " السلام عليك يا اميرالمؤمنين " در زيارت غير اميرالمؤمنين برداشته می‏شود [ و به جای آن ، عبارت مناسب‏ گذاشته می‏شود ] .

بعد از آن چند جمله مختصر كه سلام و اظهار ارادت به امام ، و شهادت به‏اين است كه من شهادت می‏دهم كه تو در راه خدا آن جهادی را كه شايسته و لازم بوده انجام دادی و خلاصه من گواهی می‏دهم كه تو وظيفه خودت را آنچنان‏ كه بايد انجام دادی ، سيزده جمله دارد كه اين سيزده جمله دعاست ، يعنی‏ بعد از اينكه امام را زيارت می‏كنيم ، در حضور و در مشهد امام از خدای‏ متعال اين چيزها را می‏خواهيم . شاهد من ، دو جمله آن است . می‏خوانيم : « فاجعل نفسی مطمئنة بقدرك ، راضية بقضاءك ، مولعة بذكرك و دعائك ، محبة لصفوش اولياءك محبوبة فی ارضك و سمائك ، صابرش علی نزول بلاءك ،شاكرش لفواضل نعمائك ، ذاكرش لسوابغ آلائك ، مشتاقة الی فرحة لقائك ، متزودش التقوی ليوم جزائك ، مستنة بسنن اوليائك ، مفارقة لاخلاق اعدائك‏ ، مشغولة عن الدنيا بحمدك و ثنائك » جزء اين سيزده جمله ، اين دو جمله است راجع به محبت : خدايا من‏ می‏خواهم هم محب باشم هم محبوب ، هم دوست بدارم ، هم مرا دوست بدارند . اما كی را دوست بدارم ؟ « محبة لصفوش اولياءك » . دوستدار آن‏ برگزيدگان از اوليای تو باشم ، خلص اوليای تو . محبت خلص اولياء است‏ كه مثل مغناطيس ، انسان را می‏كشد .

اين غير از مسأله تفكر و محاسبه النفس است . اينها يك كارهای فكری‏ است و البته لازم هم هست [ اما تأثير محبت اولياء به مراتب بيشتر است‏ ] . در اين كتاب " جاذبه و دافعه علی ( ع " كه من در اين زمينه آنجا زياد بحث كرده‏ام ، اين تشبيه را ذكر نموده‏ام [ كه تفاوت اين دو روش ] مثل اين است كه ما مقداری براده آهن داشته باشيم كه مثلا با خاك قاطی‏ باشد ، يك وقت هست كه می‏خواهيم اين ذرات را يك يك با دست خودمان‏ از ميان خاك جمع بكنيم ، و يك وقت هست كه يك مغناطيس قوی به دست‏ می‏گيريم ، آن را می‏چرخانيم ، همه را به سوی خودش می‏كشد .

اگر انسان بخواهد فقط با تكيه به تفكر و تذكر و محاسبة النفس و مراقبه‏ و غير ، اخلاق سوء را يك يك با سرانگشت فكر و حساب از خود بزدايد و خود را اصلاح نمايد ، البته عملی است ، اما مثل همان است كه انسان‏ بخواهد براده‏های آهن را يك يك جمع كند . ولی اگر انسان اين توفيق را پيدا بكند كه كاملی پيدا بشود و او شيفته آن كامل گردد ، می‏بيند كاری كه‏ او در ظرف چند سال انجام می‏داد ، اين در ظرف يك روز انجام می‏دهد .

« محبة لصفوش اولياءك » . دوستدار خلص اولياء تو باشم ( صفوش همان‏ برگزيده است ) دوستدار برگزيدگان از اولياء تو باشم . « محبوبة فی ارضك‏ و سمائك » . خودم نيز ، هم در زمين محبوب باشم و هم در آسمان . در زمين‏ محبوب باشم [ به اينكه ] مردم مرا دوست داشته باشند .

روش ملامتيان

اين از قدس و تقوا نيست كه من جوری باشم كه مردم مرا دشمن داشته‏ باشند . روش ملامتيان از متصوفه چنين بود . يك فرقه از فرق متصوفه به‏ نام ملاميه يا ملامتيان معروفند . راهی كه اينها برای جهاد با نفس به خيال‏ خودشان انتخاب كرده بودند اين بود كه كاری بكنند كه مردم از اينها تنفر داشته باشند و به اينها ظن بد ببرند . مثلا شخص شراب نمی‏خورد ولی تظاهر به شرابخواری می‏كرد ، شيشه شراب را با خودش می‏برد اين طرف و آن طرف ، و در خانه شيشه شراب می‏گذاشت ولی شراب نمی‏خورد كه مردم بگويند او شرابخوار است . يا نماز می‏خواند ولی نماز را هميشه جوری می‏خواند كه احدی‏ نفهمد . تا مردم بگويند او نماز نمی‏خواند .

داستان اديب نيشابوری

در مشهد يك كسی بوده به نام اديب نيشابوری . بعد از او كس ديگری به‏ نام اديب ثانی بوده كه الان هم هست . اين دومی را من خيلی ديده‏ام و واقعا هم آدم خوبی است ، يعنی خيلی خوبيها دارد و مرد با ايمانی است . ولی اين دو نفر ، هم آن اديب و هم اين اديب ، كوششی داشتند بر ضد رياكاران ، يعنی اعمالی بر ضد رياكاران انجام می‏دادند . رياكاران تظاهر می‏كنند به عبادت ، و عبادت نمی‏كنند ، اينها به عكس ، تظاهر می‏كردند به‏ اينكه ما عبادت نمی‏كنيم ولی در سرالسر عبادت می‏كردند . مثلا هيچوقت كسی‏ اينها را نديده بود كه بروند زيارت حضرت رضا ، ولی گاهی ديده شده بود كه اينها رفته‏اند به زيارت . البته اين يك مقداری هم عكس‏العمل رياكاری‏ رياكاران است . شعرايی مثل حافظ نيز كه در قسمتی از تعبيرات خود دم از رندی و قلاشی می‏زنند ، يعنی همان تظاهر كردن بر ضد آنچه كه رياكاران تظاهر می‏كنند . اينها هم روششان يك چنين روشی است . ولی اين هم تظاهر است .

يك كسی كه از شاگردان مرحوم اديب اول بود - و خودش هم مرد اديبی بود و بعد ، از معلمين بزرگ وزارت معارف آن وقت شد و مرد فاضلی بود - می‏گفت كه من يك خدمتی در آستانه داشتم و شاگرد اديب هم بودم ، و شاگردی بودم كه غالبا نزد او بودم و حتی كارهايش را انجام می‏دادم ، چای‏ برايش درست می‏كردم ، سيگارهايش را به اصطلاح برايش می‏پيچيدم و از اين‏ كارها . يك وقتی هنگام سحر آمده بودم در صحن و مشغول جاروب زدن بودم . يك وقت ديدم استاد عبايش را به سرش كشيده كه هيچ كس او را نشناسد . از در صحن كه آمد من متوجهش شدم . از هيكل و راه رفتنش ، در آن تاريكی‏ فهميدم كه اين استاد است . تعجب كردم كه آخر اين وقت شب كجا می‏خواهد برود ؟ ! به عجله هم می‏رفت در حالی كه عصايش را نيز به دست گرفته بود.

او به اصطلاح خراسانی‏ها خيلی غراب راه می‏رفت ، ولی آن شب عصايش را برداشته بود و تند راه می‏رفت . يك وقت ديدم آمد در صحن كهنه ، مقابل‏ پنجره كه رسيد همانجا به حالت سجده افتاد روی زمين . يك مدتی در حالت‏ سجده بود ، بعد دو مرتبه عصايش را برداشت ، عبايش را به كله‏اش كشيد كه هيچ كس صورتش را نديد ، و رفت ، اينها هم يك جور آدم هايی بودند .

آبروی انسان محترم است

اينها با موازين اسلامی وفق نمی‏دهد . چرا انسان اينجور باشد ؟ ! در حديث است كه هر كسی اختيار هر چيزش را داشته باشد ، اختيار آبرويش را ندارد . كسی حق ندارد كه آبروی خودش را جلوی مردم بريزد ، بگويد مال‏ خودم است ، من دلم می‏خواهد آبرويم را بريزم ، به شما چه كار ؟ ! مخصوصا حيثيت و آبروی مذهبی . اساسا هر مسلمانی يك سرمايه است برای اسلام .

اگر آقای زيد يك مسلمان واقعی است ، بگذار جامعه بفهمد و او را بشناسد ، البته محضا لله نه برای ريا . محضا لله تظاهر بكند به مسلمانی خودش ، يعنی به آنچه كه واقعا معتقد است و عمل می‏كند ، متظاهر هم باشد تا جامعه‏ بفهمد كه چنين فردی از خودش دارد . اين معنی ندارد كه مسلمانها ، مسلمان‏ باشند ولی جامعه نشناسد كه اينها مسلمانند و به عنوان يك مسلمان به آنها ارادت نداشته باشد . بعد بچه‏ ها كه می‏آيند ، چشمشان را باز می‏كنند و به‏ ظاهر قضاوت می‏كنند ، می‏گويند آقا اين حرفها دروغ است ، مسلمانی وجود ندارد . نه ، « محبوبة فی ارضك وسمائك » . كاری بكن كه در زمين - يعنی‏ پيش خلق تو - و در آسمان محبوب باشم ، هر دو جا ، ( اگر انسان در زمين‏ محبوب باشد و در آسمان ملعون ، كه ديگر خيلی بد می‏شود . می‏شود يك آدم‏ رياكار و متظاهر ) ، با حقيقت باشم كه تو مرا دوست داشته باشی ، و حقيقت داشتن من را مردم هم بشناسند كه مردم نيز مرا دوست داشته باشند . عامل ديگر اصلاح و تربيت ، جهاد است ، و به طور كلی شدائد و مشقات ، اعم از شدائد و مشقاتی كه بدون اختيار و انتخاب انسان به سراغ انسان می‏آيد كه جنبه اختياری‏اش مربوط می‏شود به عكس‏العملی‏ كه انسان در مقابل آن شدائد ايجاد می‏كند ، و بالاتر از اين ، شدائدی كه‏ خود شدائد را هم انسان انتخاب می‏كند .

انسان يك موجود عجيبی است . اشتباه است اگر ما خيال بكنيم فقط يك‏ عامل در دنيا وجود دارد كه انسان را اصلاح می‏كند . انسان ، قسمتهای مختلفی‏ دارد كه هر قسمتش يك عامل اصلاح دارد . مثلا همين محبت اوليای خدا خيلی‏ عامل عجيبی است ولی آيا محبت اوليای خدا می‏تواند جانشين همه عاملهای‏ ديگر بشود ؟ يا يك خاميها و يك غنچگی‏ها در انسان هست كه آن غنچه‏ ها را ديگر اين عامل نمی‏تواند تبديل به گل بكند و عامل ديگری می‏خواهد .

نقش تربيتی ازدواج

مثلا چرا در اسلام ازدواج يك امر مقدس و يك عبادت تلقی شده ، با اينكه از مقوله لذات و شهوات است . يكی از علل آن اين است كه : ازدواج اولين قدمی است كه انسان از خودپرستی و خوددوستی به سوی غيردوستی‏ برمی‏دارد . تا قبل از ازدواج ، فقط يك " من " وجود داشت و همه چيز برای " من " بود . اولين مرحله‏ای كه اين حصار شكسته می‏شود ، يعنی يك‏ موجود ديگری هم در كنار اين " من " قرار می‏گيرد و برای او معنی پيدا می‏كند ، كار می‏كند ، زحمت می‏كشد ، خدمت می‏كند نه برای " من " بلكه‏ برای او ، در ازدواج است (البته در ازدواج ملاك عشق است ، ازدواج بی‏محبت را نمی‏گويم . ) . بعد كه دارای فرزندان می‏شود ، ديگر " او " اوها می‏شود ، و گاهی آنچنان " او " ها می‏شود كه كم كم اين " من " بيچاره فراموش‏ می‏شود و همه‏اش می‏شود " او " و " او " ها . و اينها قدمهای اولی است‏ كه انسان از حالت منی و خودخواهی خارج می‏شود و به سوی غيردوستی می‏رود و " او " هم مورد توجهش قرار می‏گيرد .

تجربه‏های خيلی قطعی نشان داده است (و در اين جهت ماها بيشتر تجربه داريم ، چون افراد مجرد - يعنی‏ پاكان مجرد - در ميان روحانيين بيشتر بوده‏اند . ) كه افراد پاك مجرد كه برای‏ اينكه بيشتر به اصلاح نفس خودشان برسند ، به اين عنوان و به اين بهانه ، ازدواج نكرده‏اند و يك عمر مجاهده نفس كرده‏اند ، اولا اغلبشان در آخر عمر پشيمان شده‏اند و به ديگران گفته‏اند ما اين كار را كرديم ، شما نكنيد ، و ثانيا با اين كه واقعا ملا بودند : در فقه و اصول مجتهد بودند ، ( اغلب‏ اينها حكيم و فيلسوف هستند ) حكيم و فيلسوف بودند ، عارف بودند ، تا آخر عمر و مثلا در هشتاد سالگی باز يك روحيه بچگی و جوانی و يك خاميهايی‏ در اينها وجود داشته است .

مثلا يك حالت سبكی خاصی كه گاهی يك جوان‏ دارد ، می‏بينی همان حالت در اين آدم هشتاد ساله هست . و اين نشان می‏دهد كه يك پختگی هست كه اين پختگی جزء در پرتوی ازدواج و تشكيل خانواده‏ پيدا نمی‏شود ، در مدرسه پيدا نمی‏شود ، در جهاد نفس پيدا نمی‏شود ، با نماز شب پيدا نمی‏شود ، با ارادت به نيكان هم پيدا نمی‏شود . اين را فقط از همين جا بايد به دست آورد . و لهذا هيچوقت نمی‏شود كه يك كشيش ، يك كاردينال به صورت يك انسان كامل در بيايد ، اگر واقعا در كاردينالی‏ خودش صادق باشد .

من نمی‏دانم آن دو پيغمبری كه قرآن آنها را " حصور " می‏نامد ، نقص‏ عضوی و جنسی داشته‏اند يا [ علت ديگری در كار بوده است ] . عده‏ای صريحا می‏گويند حضرت عيسی در خيلی جنبه‏ها از خيلی پيغمبران برتر و بالاتر بوده ، در عين حال اين نقصی است برای او ( و برای حضرت يحيی ) . يعنی عيسی با پيغمبری كه مزايای او را داشته و اين را نداشته فرق می‏كند . آن پيغمبر از او كاملتر بوده است .

عامل تشكيل خانواده كه خود يك عامل اخلاقی است - و اين ، يكی از علل‏ تقدس ازدواج در اسلام است - عاملی است كه جانشين نمی‏پذيرد .

جهاد ، عامل اصلاح و تربيت

جهاد هم خودش يك عاملی است كه جانشين نمی‏پذيرد . يعنی امكان ندارد كه يك مؤمن مسلمان جهاد رفته و يك مؤمن مسلمان جهاد نديده ، از نظر روحيه يك جور باشند . انسان در شرايطی قرار بگيرد ( ما كه قرار نگرفته‏ايم و نمی‏دانيم اگر در آن شرايط قرار بگيريم چه از آب درمی‏آيد ) كه با كسی روبروست و او به روی وی اسلحه كشيده ، در لحظه‏ای بايد تصميم‏ بگيرد ، شور ايمانيش چنان ثابت و پابرجا باشد كه در آن لحظه مرگ ، خودش را به خاطر دين و ايمانش در كام اژدهای مرگ بيندازد . كاری كه از اين عامل ساخته است ، از عاملهای ديگر ساخته نيست .

حديثی از پيغمبر اكرم در اين زمينه هست - در سنن ابی داوود - كه واقعا اعجاز است . می‏فرمايد : « من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزومات علی شعبة من النفاق » (كنزالعمال . 293 / 4 ) . مسلمانی كه غزو نكرده باشد ( غزو همان جهاد است ) يا لااقل در دلش‏ حديث نفس غزو نداشته باشد ، اگر بميرد ، در يك شعبه‏ای از نفاق مرده‏ است ، يعنی خالی از يك نوع نفاق نيست . البته اين از آن نفاقهای غير مستشعر است كه خود آدم هم نمی‏داند منافق است ولی واقعا منافق است .

داستان مرد زاهد و جهاد

مولوی داستانی آورده در مثنوی ، خيلی داستان شيرينی است و خيلی عالی‏ نقل می‏كند (مولوی با اين كه يك مرد درويش عارفی هست ولی عجيب همه نكات را توجه دارد . ) . می‏گويد مرد زاهدی بود كه خيلی مقيد و متعبد و متشرع‏ بود و همه عبادتها - اعم از واجبات و مستحبات - را انجام می‏داد . يك‏ وقت به فكر افتاد كه ما تمام عبادتها را انجام داده‏ايم ولی يك عبادت‏ را كه جهاد در راه خداست انجام نداده‏ايم ، فردا می‏ميريم ، ثواب اين را هم برده باشيم . به سربازی گفت : ما از ثواب جهاد محروم مانده‏ايم ، آيا ممكن است اگر جهادی پيش آمد ما را هم خبر كنی كه می‏خواهيم برای ثوابش‏ شركت كنيم . گفت : چه مانعی دارد . آن سرباز روزی آمد او را خبر كرد كه‏ آماده باش كه - مثلا - پس فردا عازم هستيم ، گفته‏اند كفار حمله كرده‏اند ، سرزمين مسلمين را اشغال نموده‏اند ، زنهای مسلمين را اسير كرده و مردهاشان را كشته‏اند ، زود حركت كن . عابد هم اسلحه پوشيد و اسبش را سوار شد و شمشيرش را برداشت و همراه اينها راه افتاد .

روزی در يك جا كه پايين آمده و خيمه زده و نشسته بودند ، يكمرتبه صلای‏ عمومی زدند كه : دشمن رسيد ، و دستور اكيد و شديد كه حركت كنيد . سربازهای آزموده مثل برق اسلحه‏شان را پوشيدند و يك دقيقه هم طول نكشيد كه پريدند روی اسبها و ديوانه‏وار تاختند . اين زاهدی كه وضويش نيم ساعت‏ طول می‏كشيده و غسلش يك ساعت ، تا به خودش جنبيد و رفت كه اسلحه و شمشير و چكمه‏ها و اسبش را پيدا كند ، و خلاصه تا وقتی كه آماده شد ، آنها رفتند و جنگيدند و يك عده كشته شدند ، عده‏ای را كشتند و يك عده را هم‏ اسير گرفتند و آمدند . اين بيچاره خيلی غصه خورد كه عجب‏كاری شد ! باز ما از ثواب جهاد محروم مانديم ! اين كه خيلی بد شد ! پس ما كه توفيق پيدا نكرديم جهاد بكنيم . يك آدم گردن كلفتی را به او نشان دادند از اسرائی كه گرفته بودند ، و كتش را محكم بسته بودند . گفتند اينرا می‏بينی ؟ اين آنقدر جنايت كرده ، آنقدر از مسلمانها كشته ، آنقدر بی‏گناه كشته كه [ حد ندارد ] . اين را ما اسير كرده‏ايم و جزء كشتن راه ديگری ندارد . حالا ما اين را می‏دهيم به تو ، تو برو برای ثوابش اين را ببر يك كناری و گردنش را ببر كه تو هم شركت‏ كرده باشی . او را تحويل وی دادند ، شمشيری هم به او دادند و وی رفت كه گردن او را بزند و بيايد . مدتی طول كشيد ، ديدند از زاهد خبری نشد . گفتند : يك گردن زدن كه‏ اينقدر طول نمی‏كشد ! برويم ببينيم چرا نيامد . رفتند ، ديدند زاهد بی‏هوش‏ افتاده و اين مردك هم با دستهای بسته ، خودش را انداخته روی او و دارد شاهرگش را می‏جود و عن قريب است كه آن را قطع‏ كند . مردك را انداختند آن طرف و كشتند و زاهد را آوردند داخل خيمه و به هوش آوردند . گفتند چرا اينطور شد ؟ گفت والله من كه نفهميدم ، من‏ همين قدر رفتم ، تا گفتم ای ملعون ! تو اينقدر مسلمانها را برای چه كشتی‏ ؟ يك فريادی كرد ، و ديگر چيزی نفهميدم .

آدمی كه ميدان جنگ را نديده باشد ، همه عبادتهای دنيا را هم كرده باشد ، با يك " پخ " بی‏هوش می‏شود و می‏افتد .اين است معنای اينكه : « من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزومات علی شعبة من النفاق » . پيغمبر غزو را عامل اصلاح اخلاق و اصلاح نفس خوانده : و غير از اين باشد می‏گويد يك شعبه‏ای از نفاق در روح انسان وجود دارد .

وصلی الله علی محمد وآله الطاهرين .

منبع : از کتاب " تعليم و تربيت در اسلام " اثر شهید مطهری








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir