به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضی مطهری » انسان موجودی ذو مراتب است
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 507 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

علامه طباطبائی و شهید مطهری

 

 

انسان موجودی ذو مراتب است

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

توسعه " خودی " 

سخن راجع به نوعی توجه به نفس و يا تذكر نفس ، و به تعبير ديگر معرفة  النفس ، و به عبارت ديگر توجه به ذات خود بود كه از همان جا الهام فصل‏ اولی اخلاق را گرفته‏اند . آن بحث به پايان رسيد . دو اصل ديگر را كه آنها هم جزء مبانی اخلاقی و تربيتی اسلام شمرده می‏شود ذكر می‏كنيم و به اين بحث‏ به طور كلی پايان می‏دهيم .

يكی از آنها مسئله وجدان عمومی است . در جلسات پيش گفته شد كه شك ندارد كه اسلام در اصول تربيتی و اخلاقی خود بانوعی خودی كه خود شخصی و فردی و نفسانی باشد مبارزه می‏كند . خودخواهی به‏مفهوم [ خواستن ] خودفردی كه مستلزم نفی افراد ديگر است همان چيزی است‏كه از نظر منطق اسلام و اغلب منطقهای اخلاقی ديگر امری است مذموم و بايدنفی شود .

مفهوم خودخواهی و خودپرستی در اصطلاح امروز ما هم هست ، مثلامی‏گوئيم كه فلان كس آدم خيلی خودپرستی است ، يا خودخواه است ، و گفتيم‏كه اين" خود " غير از آن خود انسانی و ملكوتی هر شخص است ، بلكه به اصطلاح‏خود طبيعی و خود ملكی انسان است .

انسان موجودی ذو مراتب است

انسان دارای دو نوع " من " است . يكی من ملكوتی ، يعنی همان كه در قرآن از آن به " « نفخت فيه من روحی »" (حجر ، . 29 ) تعبير شده و در حيات و بقاء خود نيازمند به طبيعت نيست . ولی انسان يك موجود دارای مراتب‏ است . يك مرتبه از وجود انسان طبيعت است . خصوصيت انسان همين است‏ كه يك موجود صاحب مقامات و مراتب است .

اينكه می‏گويند " انسان يك‏ ملك حيوانی نباتی جمادی است " درست است ، نه به اين معنا كه هم ملك‏است ، هم حيوان و هم نبات ، بلكه يك چيز بيشتر نيست ولی اين چيز يك‏وجود صاحب مراتب است . در مقام تشبيه مثل يك ساختمان چند طبقه است كه يك طبقه آن يك حقيقت است ، طبقه ديگر حقيقت ديگر ، و . . . انسان ‏چنين موجود صاحب مراتب و درجاتی است كه در عالی‏ترين درجه خود يك‏فرشته است و بلكه بالاتر از فرشته ، در درجه ديگر يك گياه است ، و دردرجه ديگر يك جماد . انسان به حسب آن درجه عالی خود ، ميان " من " ها[ تباينی نمی‏بيند ] .

همانطور كه ميان فرشتگان ، جنگ و تنازع و من و مايی وجود ندارد ، انسان هم در آن مرحله وجودی خويش ، ميان خود با افراد ديگر من و مايی نمی‏بيند ، همه مثل پارچه‏های نور هستند كه با يكديگر تزاحمی به هيچ شكل ندارند . ولی وقتی كه به درجات دانی و طبيعی " خود " می‏رسد، به حكم ضيق و تزاحمی كه در طبيعت هست ، هر منی خود به خود برای حفظ و بقاء خويش كوشش می‏كند ، و طبعا ديگران را نفی می‏نمايد كه مسئله تنازع‏ بقا و غيره پيش می‏آيد ، " من " هر كسی در مقابل " من " های ديگر قرار می‏گيرد و گوئی حفظ " من " هر كس مستلزم نفی " من " های ديگر است ، يعنی آن حالت انحصار طلبی و فقط خود را ديدن و غير را نديدن كه‏لازمه من طبيعی انسان است . با اينها مبارزه می‏شود و اينهاست كه بايدخرد شود ، اين ديوار است كه بايد شكسته شود ، ديوار " من " طبيعی با " من " های ديگر .

به تعبير آقای طباطبائی انسان يك موجود استخدام‏گر است ، يعنی می‏خواهدموجودات ديگر و از جمله انسان های ديگر را در استخدام خود بياورد ، و به‏اصطلاح امروز ، انسان مستثمر است ، يعنی به هر موجودی به چشم ابزار و وسيله نگاه می‏كند و همه چيز را برای خود می‏خواهد . مولوی می‏گويد :

جان گرگان و سگان از هم جداست             متحد جانهای شيران خداست 

وقتی كه جان و روح انسان ، گرگی و سگی باشد ، يعنی انسان خود واقعی‏ خويش را از دست بدهد و بيشترين وجودش جنبه طبيعی‏اش باشد ، در اينجا جز جنگ و نزاع و دعوا چيز ديگری نيست و همه گرگ و سگ می‏شوند كه مظهر جنگ و نزاع هستند . اما وقتی كه جان ، جان گرگ و سگ نشد ، جان مرد خدا شد ، در آنجا اساسا نمی‏تواند جنگ و نزاع وجود داشته باشد .

ازدواج اولين مرحله خروج از خودفردی

در مسئله خودی ، اينكه ما می‏گوئيم انسان بايد از لاك خودپرستی خارج شود - كه مقصود خود طبيعی است و همه اين را قبول دارند - خارج شدن از لاك‏ خودپرستی و فرد پرستی ، مراتب و مراحلی دارد . اولين مرحله‏اش غيردوستی‏ است . در واقع مثل اينست كه " من " انسان - به تعبير راسل در كتاب‏ " اميدهای نو " و بعضی ديگر - توسعه می‏يابد . آنها چون " من " را فقط " من " طبيعی می‏دانند قهرا از اينجا شروع می‏كنند : مثلا يك كودك فقط در همان من فردی خودش است و فقط خودش را می‏بيند و همه چيز را برای خود فردی می‏خواهد ، حتی به پدر و مادر هم به چشم وسيله و ابزار برای خودش‏ نگاه می‏كند . در دوران جوانی كه عشقی پيدا می‏كند و همسری انتخاب می‏نمايد ، برای اولين بار اين احساس در او پيدا می‏شود كه به يك شخص ديگر ، مانند خود علاقه دارد ( البته در همه اينطور نيست ) يعنی از خود به‏ درمی‏آيد ، خودش و او يكی می‏شوند و همه چيز را برای اين خود بزرگتر می‏خواهد . مجموع دو " خود " يك " خود " شده‏اند . البته اين در شرايطی است كه شخص واقعا يك علقه‏ای به طرف پيدا كند ، علقه مؤانست و به تعبير قرآن وداد و رحمت : « و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودش و رحمة ، ان فی ذلك لايات لقوم يتفكرون‏  (سوره روم ، آيه . 21 ) .

تا وقتی كه رابطه زوجين با يكديگر رابطه شهوانی يعنی رابطه جنسی‏ است ، قهرا اينها به هم به چشم يك ابزار نگاه می‏كنند . رابطه جنسی يك امر حيوانی و طبيعی است . برای اطفای غريزه جنسی ، زن برای مرد يك ابزار بيشتر نيست و مرد هم‏برای زن يك ابزار است ، ولی مسئله زوجين و كانون خانوادگی و فلسفه‏ خانوادگی و روح خانوادگی عبارت است از روح مافوق غريزه جنسی كه ميان دو نفر پيدا می‏شود ، يعنی شخصيت يكديگر را دوست دارند و تا سنين پيری كه‏ديگر مسئله غريزه جنسی به كلی ضعيف يا نابود می‏شود علقه خانوادگی ومحبت ميانشان هست و روز به روز هم شديدتر می‏شود و حتی به گفته علمای‏جديد مثل ويل دورانت در كتاب " لذات فلسفه " علقه زوجين به يكديگردر اثر معاشرت و تماس زياد شدت پيدا می‏كند و آنقدر اثر می‏گذارد كه‏كم‏كم قيافه‏های آنها شبيه هم می‏شود ، يعنی تدريجا روحهای آنها آنقدر با هم‏انطباق پيدا می‏كنند كه كم كم اجسام آنها نيز با هم انطباق پيدا می‏كنند وقيافه‏ها به يكديگر شبيه می‏شود . اين اولين مرحله‏ای است كه انسان از لاك‏خودفردی خارج می‏شود . و به همين دليل ازدواج در اسلام جنبه اخلاقی دارد بااينكه يك امر شهوانی است ، و اين تنها امری است كه با وجود اينكه پايه‏طبيعی و شهوانی دارد جنبه اخلاقی نيز دارد ، يعنی مثلا هيچوقت خوردن جنبه‏اخلاقی پيدا نمی‏كند ، ولی ازدواج خودش جنبه اخلاقی دارد . و در ميان غرايزشهوانی انسان هر غريزه‏ای كه اشباع شود ، اشباع آن تأثيری در معنويت‏انسان ندارد جز غريزه جنسی .

لهذا ازدواج از نظر اسلام سنت و مستحب‏تعبير شده . علت اساسی اينست كه هر مقدار كه الفت زوجين به يكديگربيشتر باشد ، يك قدم از خود فردی خارج شده‏اند . " خود " كمی كه بزرگترشد ، رقيقتر می‏شود ، مثل مايع غليظكه وقتی آب داخلش كنند رقيق می‏شود و توسعه می‏يابد .

تجربه نشان داده‏است كه افرادی كه در تمام عمر به خاطر هدفهای معنوی ، مجرد زندگی كرده ونخواسته‏اند زن و بچه داشته باشند كه مانع رسيدن آنها به معنويات شود (خيلی از بزرگان اخلاق ما كسانی بوده‏اند كه مجرد زندگی كرده‏اند .ميرزای جلوه در تهران تا آخر عمر مجرد زندگی كرد . مرحوم جهانگيرخان‏قشقايی در اصفهان كه حكيم و فيلسوف بود تا آخر عمر مجرد زيست . آخوندكاشی كه برايش كرامتی قائل بودند نيز همين طور ، مرحوم آقا شيخ محمد حسن‏طالقانی هم مجرد زندگی كرد . ) ، در همه آنها يك نوع نقص و لو به صورت يك خامی وجود داشته است .گويی انسان يك نوع كمال روحی دارد كه آن كمال روحی جز در مدرسه خانواده‏در هيچ مدرسه‏ای كسب نمی‏شود . همه كمالات روحی كه در همه مكتبها ومدرسه‏ها حاصل نمی‏شود . مثل شجاعت در مقابل دشمن .

آيا انسان با خلوت‏نشستن و مبارزه كردن با هوای نفس می‏تواند شجاع شود ؟ شجاعت جز در مكتب‏جهاد عملی برای انسان حاصل نمی‏شود ، و چيزی است كه اگر انسان بخواهد درروحش پيدا شود بايد در عمل درگير شود تا آن را كسب كند .

حديثی از رسول اكرم

يك حديث نبوی هست كه در روايات اهل تسنن آمده : « من لم يغز و لم‏يحدث نفسه بغزو مات علی شعبة من النفاق » (سنن ابی‏داوود ، باب جهاد .) . " آنكه نجنگيده باشدو لااقل در نفس خود حديث جهاد نكرده باشد ( آرزوی جهاد نكرده باشد ) می‏ميرد در حالی كه شعبه‏ای از نفاق در روحش هست " . اين شعبه‏ای از نفاق را جز مواجه شدن با دشمن چيز ديگری از جان‏ انسان بيرون نمی‏برد . درست مثل " شناوری " است . آيا اگر انسان تمام‏ كتابهايی را كه درباب شناوری نوشته شده بخواند ، شناور می‏شود ؟ نه ، مگر اينكه مدتی شنا كند و چند دفعه زير آب برود و مقداری آب بخورد ،ناراحت هم بشود تا شنا بياموزد . شجاعت را جز با مواجه شدن با خطراتی‏كه برای جان آدم هست ، و جز با مواجه شدن با دشمن نمی‏توان كسب كرد .بايد انسان آن حالت را پيدا كند كه وقتی با كسی مواجه می‏شود كه تصميم‏دارد او را بكشد به طور خود كار حالت دفاعی بگيرد و مانع از كشته شدن‏خود شود بلكه بخواهد طرف را از بين ببرد . اينها را در كتاب نمی‏توان‏خواند و ياد گرفت .

مرد زاهد و جهاد در راه خدا

مولوی يك داستانی آورده است ، می‏گويد : مرد زاهدی بود كه چون انواع‏ اعمال بر و خير را انجام داده بود و فريضه‏ها را بجا آورده بود و فقط جهاد مانده بود ، به عده‏ای سرباز گفت : " اگر جنگ با كفار پيش آمد مرا هم‏ خبر كنيد " . به او خبر دادند كه فردا آماده حركت باش . روزی چادر زده‏ و نشسته بودند كه خبر دادند دشمن حمله كرده است . آنها كه آمادگی سربازی‏ داشتند به فوريت پريدند روی اسبها و رفتند و جنگيدند ، و اين آقای زاهد تا وقتی زره و شمشيرش را پيدا كرد و ورد و ذكر خواند ، جنگ گذشت و تمام شد ، و تا به خود جنبيد سربازها برگشتند . پرسيد چه شد ؟ گفتند : رفتيم ، كشتيم ، كشته داديم و برگشتيم . گفت : عجب ! پس ما چی ؟ ! گفتند : " هيچ ، كار تمام شد " . آخرش كسی دلش به حال او سوخت . يك‏ اسيری را گرفته بودند . گفت اين را می‏بينی ؟ اين از آن دشمنهای چنين و چنان است و خيلی از سواران ما را كشته تا اسير شده و حالا بايد كشته شود ، تو او را ببر و گردن بزن . اسير هم دست بسته بود . مرد زاهد اسير را برد كه گردن بزند . طول كشيد و نيامد . وقتی رفتند ، ديدند كه اين زاهد افتاده و مرد اسير هم با همان دستهای بسته روی او افتاده و دارد بيخ گلوی‏ او را می‏جود و عنقريب است كه شاهرگ او را ببرد . اسير را كشتند و مرد زاهد را آوردند توی خيمه و آب به صورتش زدند و به هوش آوردند . قضيه‏ را از او پرسيدند . گفت : وقتی از اينجا رفتيم يكدفعه به صورتم نگاه كرد و يك پخ كرد ، من ديگر چيزی نفهميدم .

 شجاعت را در خلوت شب نمی‏توان به دست آورد ، همان طور كه آثار خلوت‏ شب را در ميدان جنگ نمی‏شود كسب كرد . يك خصايص اخلاقی هست كه انسان جز در مكتب تشكيل خانواده نمی‏تواند آنها را كسب كند . [ تشكيل خانواده ] يعنی يك نوع علاقمند شدن به‏ سرنوشت ديگران . تا انسان زن نگيرد و بچه پيدا نكند و آن بچه شديدا عواطف او را تحريك نكند و مثلا در مواقعی كه مريض می‏شود او را به هيجان‏ نياورد ، يا مثلا لبخند بچه در او اثر نگذارد ، [ علاقمند شدن به سرنوشت‏ ديگران در او پديد نمی‏آيد ] . با مطالعه كتاب ، اين امر در او پيدا نمی‏شود .

 تجربه نشان داده است كه اخلاقيون و رياضت‏كش‏ها كه اين دوران را نگذرانده‏اند ، تا آخر عمر يك نوع خامی و يك نوع بچگی در آنها وجود داشته است . و يكی از علل اينكه در اسلام ازدواج يك امر مقدس و يك‏ عبادت تلقی شده همين است ، در حالی كه از نظر مسيحيت ، تجرد ، مقدس است و تأهل پليدی‏ ، و كسانی اجازه می‏گيرند متأهل شوند كه تاب تجرد را ندارند ، يعنی اگر مجرد بمانند فاسد می‏شوند ، و بنابراين از باب دفع افسد به فاسد می‏گويند  بايد ازدواج كرد . لذا پاپ از ميان مجردها انتخاب می‏شود كه در تمام عمر اين آلودگی را پيدا نكرده است .

 در اسلام برخلاف مسيحيت است : « من اخلاق الانبياء حب النساء » (كافی . 320 / 5 ) . پس ازدواج اولين مرحله خروج از خود طبيعی فردی و توسعه پيدا كردن‏ شخصيت انسان است . بعد از ازدواج ، وقتی می‏خواهيم كار كنيم ، برای من‏ تنها نيست ، آن " من " تبديل به " ما " می‏شود به طوری كه انسان‏ آنقدر به سرنوشت خانواده علاقمند است كه به سرنوشت شخص خودش ، و رنج‏ می‏برد تا آنها در آسايش باشند . اين يك درجه از " خود " است . ولی‏ آيا اين كافی است كه " خود " انسان تا اين مقدار توسعه پيدا كند ؟ شك‏ ندارد كه نه . اين نسبت به خود فردی طبيعی درجه‏ای از كمال است ، اما اگر به همين جا محدود شود ، يعنی اين " خود " از من فردی توسعه پيدا كند و من به علاوه همسر و بچه‏ها شود و غير آن نفی گردد ، كافی نيست .

من قبيله‏ای

ممكن است " خود " يك نفر از اين هم بيشتر توسعه پيدا كند ، مثلا شامل فاميل بشود ، يعنی خود فردی از خود خانوادگی هم تجاوز كند و به‏فاميل و قبيله كشيده شود ، همان كه در قبايل بدوی و عرب جاهلی زياد می‏بينيم . عرب جاهلی واقعا افراد قبيله را با خود فرق‏ نمی‏گذاشت ، يعنی درست مثل اين بود كه يك روح بر تمام افراد قبيله حاكم‏ است . " من " او برای او يك " من قبيله‏ای " بود . در داخل قبيله ، همه اصول انسانی مثل گذشت ، احسان و ايثار وجود داشت ، ولی كمی آنطرفتر ديگر اين روح وجود نداشت . پس كافی نيست كه " من " انسان اين مقدار توسعه يابد .

من قومی

می‏رويم بالاتر : من قومی . مثلا در مورد ما ايرانيها اگر انسان آنچنان‏ وطن‏پرست باشد كه تمام مردم ايران را مثل جان خود دوست داشته باشد باز هم كافی نيست ، زيرا از آن حد كه گذشت همه چيز را جايز می‏داند . به‏ايرانی دروغ نمی‏گويد ، به ايرانی خيانت نمی‏كند ، به ايرانی خدمت می‏كند، به ايرانی احسان می‏كند ، اما به غير ايرانی دروغ گفتن را جايز می‏داند ،تجاوز به حقوقش را جايز می‏داند ، استبداد را جايز می‏داند . اين همان‏ خودی است كه در اروپائيها هست ، يعنی " خود ملی " در آنها رشد يافته‏ و " من فردی " به صورت " من ملی " توسعه پيدا كرده است . فرنگيها تا حد زيادی نسبت به هموطنان خود خائن نيستند و دروغ نمی‏گويند و استبداد نمی‏ورزند ، ولی پا را كه از دايره هموطن آن طرف‏تر می‏گذارند ، ظالم وستمگر می‏شوند . دروغ و خيانت را به نفع ملت خود جايز می‏داند ، يعنی‏خيانت و جنايت را داخل مملكت خود مرتكب نمی‏شود ولی بزرگترين جنايتهارا نسبت به مردم كشورهای ديگر اعمال می‏كند . مال و ثروت ملتهای ديگر رابرای كشور خود تصاحب می‏كند و اين را يك افتخار می‏داند كه آدم وطن پرستی است .شك نيست كه چنين آدمی كه لااقل در داخل مملكت خود ، خود فردی را پيش‏ نمی‏كشد ، يعنی آنجا به صورت " ما " زندگی می‏كند نه به صورت " من " ، نسبت به آن آدم خود پرست فردی كه در دنيا فقط شخص خود را می‏بيند متكامل‏تر است ، ولی اين را نمی‏توان اخلاق ناميد . منطقا نمی‏توان اين حرف‏را قبول كرد كه من چه كار به ملتهای ديگر دارم .

انسان دوستی

از اين ، يك قدم بالاتر برويم ، برسيم به انسان دوستی و انسان پرستی .اگر واقعا يك كسی بشردوست باشد ، به همه انسانها خدمت می‏كند و به هيچ‏ انسانی از آن جهت كه انسان است خيانت نمی‏كند ، حق هيچ انسانی را پايمال نمی‏كند از آن جهت كه انسان است . به نظر می‏رسد كه حد نهايی خروج‏از خودخواهی اينست كه دوستی نسبت به همه انسانها توسعه پيدا كند . در اين صورت " خود " انسان يعنی همه انسانها از آن جهت كه انسان هستند .به اين [ نظريه ] هم ايرادی وارد است : چرا ما انسان دوست باشيم ولی‏حيوان دوست نباشيم ؟ اين مرز برای چيست ؟ آيا منطقی است كه اين مرزبايد در اينجا متوقف شود و " خود " به اينجا كه رسيد بايد حصاری به‏دور خويش بكشد ؟ يا از اين هم می‏توان جلوتر رفت كه نام آن می‏شودحق‏پرستی و خداپرستی ، كه چون خدا موجودی در كنار موجودات ديگر نيست ،در مسير خداپرستی همه چيز در دنيا هست . به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه‏عالم از اوست برگرديم به سئوال در مورد انسان دوستی كه آيا مرز خودی اينجاست و در اينجا متوقف می‏شود ؟ يا جلوتر می‏رود و دليل ندارد كه متوقف شود .

به‏ علاوه در مورد انسان دوستی يك سئوال ديگر مطرح است و آن اينكه وقتی‏می‏گوئيم انسان دوستی ، مقصود از " انسان " چيست ؟ هر حيوانی و هرجمادی همان چيزی است كه هست . مثلا اگر بگوئيم " گل دوستی " ، گل همين‏است كه هست ، گل كه ديگر اصولی ندارد . حيوان هم همين‏طور . ولی انسان‏ تنها موجودی است در اين دنيا كه بالقوه است و بايد بالفعل شود ، يعنی‏ انسان را نمی‏توان همين موجود يك سر و دو گوش حساب كرد و گفت بشردوستی‏ يعنی هر جا كه اين حيوان مستوی القامه پهن ناخن وجود داشت بايد او را دوست داشت . نه ، انسان يك انسانيتی هم دارد . يك انسان ممكن است ضدانسان باشد . ولی حيوان ضد حيوان نداريم ، حيوان هميشه حيوان است .انسانيت انسان به يك سلسله معانی و به يك سلسله حقايق و به يك سلسله‏ لطايف بستگی دارد كه اگر فردی فاقد آنها يا بر ضد آنها باشد ، نمی‏توان‏ او را انسان شمرد . آنگاه بحث اينجا پيش می‏آيد كه اگر انسانی ضدانسانيت شد يا ضد انسانهای ديگر شد - كه زياد هم سراغ داريم ، آن انسانی‏ كه انسانهای ديگر را ذليل و خوار می‏كند ، به آنها ستم می‏نمايد و به حقوق‏ آنها تجاوز می‏كند و فاسد است - آيا بايد او را مثل ديگران دوست داشت و گفت بالاخره انسان كه هست ؟ يا بايد او را از بين برد . در صورت دوم‏ اين كار با انسان دوستی چگونه سازگار است ؟

جواب اينست كه اگر مقصود از " انسان دوستی " دوست داشتن اين حيوان‏ دو پا است ، [ از اين نظر انسان واقعی با انسان ضد انسان ] هيچ فرقی‏ نمی‏كند اما اگر گفتيم ما از انسانيت يك معنی می‏فهميم و انسان يك موجود معنی داری است كه ممكن است از معنی انسانيت پر باشد و ممكن است خالی‏ باشد و يا بر ضد معنی انسانيت باشد ، آن وقت مفهوم " انسان دوستی " برای ما معنی ديگری پيدا می‏كند ، كه انسانها را بايد در مسير انسانيت‏ دوست داشت نه در خلاف اين مسير ، و به همين دليل اگر انسانی بر ضد مسير انسانيت بود ، احيانا بايد با او به شديدترين وجهی مبارزه كرد ، با خشونت رفتار نمود و به او به چشم يك خار در سر راه انسانها نگاه كرد ، و اين كار ، خود نوعی علاقه به انسان است ، يعنی مبارزه كردن با انسان ضد انسان بخاطر انسانيت ، خود نوعی علاقه به انسانيت ، و علاقه به بشريت‏ است اما بشريت معنی‏دار ، بشريتی كه معنی بشريت در آن باشد .

خود مذهبی

در اينجا ممكن است كسی بگويد كه تو آمدی " خود " ها را درجه به درجه‏ برشمردی ، گفتی خود فردی ، خود خانوادگی ، خود قومی و ملی ، خود نژادی ، تا رساندی به خود انسانی . خود مذهبی چطور ؟ آن هم يك خودی است . آيا اين می‏تواند برای ما يك حصار باشد ؟ ما خودمان هم می‏گوييم مسلمان بايد مسلمان را دوست داشته باشد ، مسلمان با غير مسلمان رابطه وداد برقرار نمی‏كند ، « اشداء علی الكفار  رحماء بينهم » (سوره فتح ، آيه . 29 ) . اگر بناست مرز قائل شدن بد باشد ، اينجا هم بداست و كار ضد اخلاق است .

جواب اين است : واقعا هم اگر اين مسئله بخواهد به صورت يك تعصب‏ ظاهر شود ، يعنی شخص تعصب داشته باشد در مورد هر كسی كه در زير لوای‏  اسلام است ، و بالنتيجه تعصب داشته باشد عليه هر كسی كه در زير لوای‏ اسلام نيست ، خيرخواه آن باشد و بدخواه اين ، چنين چيزی خوب نيست و اسلام هم آن را نخواسته است . اسلام خواسته كه ما خيرخواه همه مردم و همه‏ افراد بشر حتی كفار باشيم . دشمنی با كافر اگر از بدخواهی سرچشمه بگيرد ضداخلاق است . ما حتی نبايد بد كافر را بخواهيم ، بلكه بايد مثل پيغمبر اكرم باشيم كه فرمود : " من دلم به حال اينها می‏سوزد كه چرا به آنچه كه‏ خير و حق خودشان است نمی‏رسند " .

ولی وقتی كه اينها خود هدايت نمی‏شوند و گذشته از اين به صورت خار در سر راه ديگران درمی‏آيند ، بايد به اينها به چشم يك مانع نگاه كرد ، ولی‏ نبايد بدخواهشان بود . حتی انسان ، بدخواه ابوجهل هم نبايد باشد و مثلا بگويد خدا نكند كه ابوجهل مسلمان شود و به شهادت برسد . نبايد آرزو كنيم‏ كه ابوجهل يا ابوجهل مانندها يك وقت راه به حق پيدا نكنند . يزيد بن‏ معاويه هم وقتی كه از زين‏العابدين ( ع ) سئوال می‏كند كه آيا من اگر توبه‏ كنم توبه من قبول است يا نه ، حضرت می‏فرمايند : بله قبول است . يعنی‏ او هم بدخواه يزيد نيست كه آرزو كند كه چون يزيد قاتل پدرش می‏باشد توفيق توبه نيابد تا به جهنم برود ، بلكه برای او هم خير می‏خواهد . آنچه كه ما نسبت‏ به اينها اسمش را " بدی " می‏گذاريم معنايش اينست كه چون اينها در مسير سعادت خودشان نيستند و برای ديگران هم وجودشان مضر است ، به اين‏ اعتبار بايد اينها را دشمن داشته باشيم .

احسان به كافر

پس دشمن داشتن كافر ناشی از دوست داشتن ديگران و خيرخواهی برای‏ ديگران است نه ناشی از بدخواهی برای آنها . تا هر حدی به كافر می‏توان‏ احسان كرد ولی به اين شرط كه اين احسان اسائه به ديگران نباشد ، اسائه به‏ انسانيت نباشد ، به ضرر مصالح بشريت نباشد . « لا ينهيكم الله عن الذين‏ لم يقاتلوكم فی الدين و لم يخرجوكم من دياركم . . . انما ينهيكم الله عن‏ الذين قاتلوكم فی الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا علی اخراجكم ان‏ تولوهم و من يتولهم فاولئك هم الظالمون »( سوره ممتحنه ، آيه 8 و . 9 ) . يعنی خدا نهی نمی‏كند [ شما را از احسان ] نسبت به آن عده از كفار كه به شما بدی نكرده‏اند و در راه دين با شما نجنگيده‏اند ، خدا نهی می‏كند شما را از احسان نسبت به‏ آنها كه مصداق آيه‏اند ، چون احسان به آنها تضعيف مسلمانان است .

 مثلااگر انسان به كسی كه با او در حال جنگ است اسلحه بفروشد ، بديهی است‏ كه در اين صورت به شكست خود كمك كرده . آن تقويتی كه موجب تضعيف‏ جبهه اسلامی شود حرام است . احسان به كافر كه مستلزم تضعيف اسلام و مسلمين باشد حرام است . اگر اسلام حقيقت است ، و اگر اسلام سعادت انسانيت است ، اين كار بايد هم حرام باشد . اما آن احسان به كافر كه [ وضع ] بالا را نداشته باشد حرام نيست ، خوب‏ هم هست .

اينجاست كه به اين مطلب می‏رسيم كه اساسا دايره خارج شدن انسان از مرز خودخواهی به هيچ چيز حتی به انسان محدود نمی‏شود ، تمام عالم وجود و هستی‏ را دربر می‏گيرد ولی هستی در مسير كمال خود ، يعنی در مسير حق پرستی و حق‏ خواهی و آنچه كه خدا برای عالم می‏خواهد يعنی سعادت ، كه انسان آن چيزی‏ را بخواهد كه خدا می‏خواهد . خروج از خودپرستی به معنی واقعی ، آن وقت‏ حقيقت پيدا می‏كند كه در يك مرزی متوقف نشود حتی مرز انسانها .

لهذا ما در اسلام به عنوان انسان دوستی چيزی نداريم كه بخواهد ما را به انسانها محدود كند ، بلكه در اسلام كلمه حق و خدا مطرح است ، دايره خيلی از اينها وسيعتر است ، و البته گاهی محدود می‏شود ، نه به اين معنی كه بدخواه كسی‏ باشد ، بلكه در عمل نمی‏توان با همه انسانها يك جور رفتار كرد ، با كسانی‏ كه می‏خواهند سد و مانع حق و حق طلبی گردند رفتار ديگری بايد داشت و مانند يك دشمن بايد رفتار كرد . مثل دندان فاسد كه بايد آن را كند ، اما اين بدان معنی نيست كه انسان بدخواه دندان خودش است ، بلكه كار به‏ مرحله‏ای رسيده كه اگر اين عضو فاسد بيرون نيايد بدن را ناراحت می‏كند ، مزاج و دندانهای ديگر را خراب می‏كند .

وجدان عمومی

بنا بر اين آن " وجدان عمومی " كه در ابتدا گفته شد منظور فقط دوست‏ داشتن همه انسانها نيست بلكه بالاتر از آن ، دوست داشتن همه اشياء و در عين حال در عمل و در مسير تكامل ، برداشتن موانع از پيش پاست ، كه هم‏ انسان و هم كل عالم ، موجودات متوقفی نيستند .

در اين زمينه كه اسلام به اصول انسانيت توجه دارد نه به فرد و شخص ، مثالهايی هست . مثلا قرآن خطاب به مسلمين می‏فرمايد : " « يا ايها الذين‏ آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنكم شنئان قوم علی الا تعدلوا ، اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون " (سوره مائده ، آيه . 11 ) . برای خدا قيام كنيد و شهادت را از روی عدالت بدهيد . وادار نكند شما را دشمنی با مردمی ، به اينكه عدالت نكنيد .

اين ، خطاب به‏ مسلمين است ، و قوم دشمن همان كفار جاهليت هستند كه بت‏پرست بودند ، همانها كه علاوه بر اينكه بدترين خصلت را كه بت‏پرستی است داشتند ، دشمن‏ خونين مسلمين نيز بودند . در عين حال قرآن می‏گويد نسبت به آنها هم نبايد بی‏عدالتی كرد ، چون عدالت يك اصل است ، نه تنها اصل انسانی بلكه اصل‏ جهانی . يعنی انسان حق پرست نمی‏تواند ظالم باشد . ظلم منفی است ولو در مورد دشمنی كه كافر باشد . و نظير اين مطلب است آن جمله معروف‏ اميرالمؤمنين خطاب به مالك اشتر كه در نهج‏البلاغه هست . می‏فرمايد :

 « و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم ، فانهم صنفان : اما اخ لك فی الدين و اما نظير لك فی الخلق » (نهج‏البلاغه ، نامه . 53 ) . نسبت به آنان ( مردم مصر ) جانور درنده نباش كه خوردن آنها را غنيمت بدانی ، كه آنان‏ بر دو دسته‏اند : يا با تو برادر دينی‏اند و يا در آفرينش مانند تو هستند .

زيرا عدل ، تنها پايه انسانی ندارد بلكه پايه جهانی دارد . اميرالمؤمنين پيرمرد كوری از اهل ذمه را ديدند كه گدائی می‏كند . فرمودند : اين چرا گدايی می‏كند ؟ گفتند : مردی يهودی است ، تا وقتی كه‏ توانسته كار كرده ، حالا ناتوان شده و گدايی می‏كند . فرمود : عجب ! تا وقتی كه می‏توانست كار كرد ، حالا كه نمی‏تواند گدايی كند ؟ ! دستور دادند از بيت‏المال چيزی برايش مقرر كردند . اين در واقع نوعی بازنشستگی است.

غرض اينست كه احسان و كمك [ به كافر ] آنجا كه موجب تضعيف جبهه حق‏ نشود مانعی ندارد . چقدر در روايات داريم كه يهودی يا مسيحی‏ئی كه مسلمان‏ شده بوده نزد امام آمده است كه با پدر و مادرم چگونه رفتار كنم ؟ گفته‏اند بايد مثل سابق بلكه بهتر رفتار كنی .

منبع : از کتاب  " تعليم و تربيت در اسلام " اثر شهید مطهری








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir