تكامل اجتماعی انسان
اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بخش سوم :
الهامی از شيخ الطائفه
( قسمت دوم )
مسئله قياس
جامد فكرها
اجتهاد در عصر ائمه
*********
مسئله قياس
در اينجا لازم است به يك نكته اشاره كنيم و آن اينكه همه میدانيم كه ائمه اهل بيت عليهالسلام از همان اول كار با اعمال قياس در استنباط احكام مخالف بودند و اين كار را تخطئه كردند . غالب افراد به فلسفه اين مخالفت توجه ندارند و لهذا بسياری از مخالفين قياس به جمود گرائيدهاند يعنی اين مخالفت را نوعی گرايش به تعبد مطلق به ظواهر و طرد تعقل و تدبر در استنباط احكام تلقی كردند . بدون شك اين سوء تفاهم و بهتر بگويم اين غلط زيانهای فراوانی بر فقه شيعه وارد كرد . ولی اگر فلسفه اين مخالفت را دريابيم میبينيم كه اين مخالفت بر يك اساس منطقی بسيار عالی بوده است و نتيجهاش جمود نيست بلكه تشويق و تحريض به اجتهاد صحيح و عالمانه است
ريشه مخالفت اهل بيت با قياس دو چيز است : يكی اينكه قياس كه همان تمثيل منطقی است ، راه مطمئنی نيست . تاريخ فقه حكايت میكند كه كسانی كه قياس را وارد اصول فقه كردند هرج و مرج عجيبی به وجود آوردند . حقا اگر مخالفت اهل بيت از يك طرف و برخی از ائمه جماعت از طرف ديگر نبود فقه اسلامی به كلی زير و رو شده بود و به صورتی در آمده بود كه به هر چيزی شباهت داشت جز فقه اسلام
ولی علت دوم كه اساسيتر است اينست كه ريشه اين فكر كه ما در تشريع و تقنين اسلامی نيازمند به قياس هستيم ريشه فاسدی است . ريشه اين فكر اينست كه كتاب و سنت ، وافی به بيان همه احكام و مقررات نيست و نوعی نارسائی و ناتمامی در كار است و بر ما است كه اين نقصان و ناتمامی را با اصل قياس گرفتن اكمال و اتمام كنيم .
و حال آنكه خداوند صريحا در قرآن كريم میفرمايد كه اين دين را اكمال و نعمت را تمام نموده و اسلام را به عنوان يك دين اكمال و تام و تمام برای بشر پسنديده است : « اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتی و رضيت لكم الاسلام دينا »
در نهج البلاغه خطبهای است كه سيد رضی آنرا تحت عنوان " فی ذم اختلاف العلماء فی الفتيا " آورده است . در آن خطبه ( خطبه 18 ) علی عليهالسلام كسانی را كه " من عندی " فتوی میدهند انتقاد میكند و میفرمايد :
" « ام انزل الله دينا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه ؟ ام كانوا شركاء له فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضی ؟ ام انزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول صلی الله عليه و آله عن تبليغه و ادائه و الله سبحانه يقول " « ما فرطنا فی الكتاب من شیء »" و قال : " « فيه تبيان كل شیء »" و ذكر ان الكتاب يصدق بعضه بعضا و انه لا اختلاف فيه فقال سبحانه : " « و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا »" و ان القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق لا تفنی عجائبه و لا تكشف الظلمات الا به » "
يعنی " آيا خدا دين ناتمامی فرود آورده و آنگاه از اين افراد برای تكميل و تتميم آن استمداد جسته است ؟ يا اينها در خلق و فرود آوردن اين دين با خدا شريك بودهاند و طبق " قانون حق مساوی شركاء " چون پارهای از احكام را خداوند بيان كرده و آنها قبول كردهاند ، بايد پارهای از احكام را اينان با رای و خيال خود وضع كنند و خداوند قبول كند ؟ يا شق سومی در كار است و آن اينكه خداوند دين كامل و تامی نازل فرموده لكن پيغمبر در تبليغ و رساندن آن به مردم كوتاهی كرده است و اينها قسمتهائی كه پيغمبر اكرم به مردم نرسانده است با رای و خيال خود آنرا وضع میكنند ، و حال آنكه خداوند درباره قرآن كه به وسيله پيغمبر به مردم ابلاغ شده است میگويد : " ما در اين كتاب از بيان هيچ امر لازمی كوتاهی نكردهايم " و هم میفرمايد : " در قرآن بيان هر چيزی كه برای مردم لازم است وجود دارد " خداوند فرمود كه آيات قرآن بعضی گواه بغض ديگر و مفسر بغض ديگرند و در ميان آنها هيچگونه اختلاف و تناقضی وجود ندارد " و اگر از ناحيه خدا نمیبود در آن اختلافات فراوانی میيافتند " ظاهرا قرآن زيبا و باطن آن ژرفا است ، شگفتيهای آن تمام نمیشود و تيرگيها و تاريكيها جز به وسيله قرآن برطرف نمیگردد "
در كافی بعد از كتاب مقاييس بابی دارد تحت عنوان " باب الرد الی الكتاب و السنه و انه ليس شیء من الحلال و الحرام الا و قد جاء فيه كتاب او سنه " .
همچنانكه عنوان باب حكايت میكند منظور ائمه اهل بيت عليهالسلام اينست كه پايه و اساس فكر نيازمندی به قياس ، يعنی نارسائی تشريعات الهی اسلامی نسبت به همه فروع و احتياجات ، غلط است . چنين ناتمامی و نارسائی وجود ندارد
بديهی است كه مقصود اين نيست كه در هر مورد جزئی و در هر فرعی از فروع در كتاب و سنت دستوری خاص رسيده است . چنين چيزی نه منظور است و نه ممكن ، همچنانكه مقصود آيه كريمه كه میفرمايد :
« ما فرطنا فی الكتاب من شیء »و يا میفرمايد : « فيه تبيان كل شیء »اين نيست كه حكم هر واقعه جزئی و هر فرع از فروع ، جداگانه در قرآن كريم بيان شده است ، بلكه مقصود اينست كه خطوط اصلی حيات بشر در جميع شؤون اعم از عبادات و اخلاقيات و اجتماعيات در اين كتاب كريم رسم شده است و سنت كه به وسيله پيغمبر اكرم و ائمه اطهار بيان میشود بيان و تشريح همانها است
به هر حال مقصود از همه اينگونه تعبيرات اينست كه كليات اسلامی كه در كتاب و سنت آمده است ، به نحوی است كه قدرت " انطباق " بر تمام فروع غير متناهيه را دارد ، و آن چيزی كه مورد نياز است قياس و تشريع در كنار تشريع الهی نيست ، آن چيزی كه مورد نياز است قوه اجتهاد و استنباط يعنی قوه تطبيق اصول بر فروع و رد فروع بر اصول است .
معجزه فقه اسلامی در اينست كه كليات آن قابليت انطباق بر همه موارد را دارد بطوری كه در همه موارد ضامن مصالح عاليه انسان است
ائمه عليهم السلام در كمال صراحت اين مطلب را ادا كردند . در حديث معروفی كه جوامع حديث از جامع بزنطی نقل كردهاند فرمودهاند : « علينا القاء الاصول و عليكم التفريع ( يا عليكم ان تفرعوا ) » يعنی وظيفه ما اينست كه اصول و كليات را بيان كنيم و وظيفه شما است كه فروع و شاخهها را از اين اصول استخراج و استنباط كنيد .
به عبارت ديگر وظيفه شما اجتهاد و استنباط است . اين ادريس حلی كه از اكابر صاحبنظران فقهاء شيعه است و حريت رای خاصی دارد ، با اينكه خبر واحد را نمیپذيرد و به آن عمل نمیكند ، اين حديث را در مستطرفات كتاب سرائر به عنوان اصل مسلم آورده است و از اينجا معلوم میشود كه اين اصل در ميان شيعه و در فقه شيعه از مسلمات بوده است
در خطبه 85 نهج البلاغه كه با جمله : « عباد الله ، ان من احب عباد الله عبدا اعانه الله علی نفسه » آغاز میشود جملهای هست كه مفيد همين مطلب است .
علی عليهالسلام در قسمت اول اين خطبه صفات و مشخصات عالم ربانی را و در قسمت دوم آن مشخصات عالمان بی عمل و خيالبافان را ذكر میكند (سيد رضی عنوان خطبه را چنين ذكر میكند : " و هی فی صفات المتقين و صفات الفساق " ولی تدبر كامل در خطبه نشان میدهد كه در توصيف علمای ربانی و عالمان بی عمل است ) . علی عليهالسلام از جمله صفات عالمان ربانی اين صفت را بيان میكند : « قد نصب نفسه لله سبحانه فی ارفع الامور من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الی اصله » . يعنی در مقام اخلاص و به سبب اخلاص نيت و افاضه حكمت بر او بدانجا رسيده است كه خود را در مرتفع ترين قلهها قرار داده است ، در اين مقام مرتفع قرار گرفته كه هر مشكلی و مساله غامضی بر او وارد شود جواب و حل آن مساله را صادر میكند و هر فرعی را به اصل خود برمیگرداند
از مجموع آنچه گفتيم معلوم شد كه مخالفت ائمه اهل بيت با قياس بر اساس دعوت به جمود و " ظاهريت " نبوده است ، بلكه بر اين اساس بوده است كه نيازی به تشريعات من عندی نيست ، آنچه بدان نياز است و بايد جولانگه عقل و علم و فكر علما قرار گيرد اجتهاد و استنباط و استخراج فروع از اصول و رد فروع بر اصول و بالاخره تطبيق صحيح كليات اسلامی بر قضايا و حوادث است كه هيچگاه متوقف نمیشود و تحت حصر نمیآيد و به تبع وسعت ابعاد مكانی و زمانی زيادتر میشود
چگونه ممكن است مخالفت ائمه اهل بيت با قياس بر اساس مخالفت با دخالت عقل در كار دين باشد و حال آنكه آنها به تبع قرآن مجيد عقل را حجت باطن و نبی درونی میدانستند (اصول كافی ، جلد اول ، كتاب العقل و الجهل . )
فقهاء شيعه نگفتند كه ادله استنباط چهار است : كتاب ، سنت ، اجماع ، قياس ، همچنانكه نگفتند ادله استنباط سه است : كتاب ، سنت ، اجماع
بلكه گفتند ادله استنباط چهار است : كتاب ، سنت ، اجماع ، عقل . پس معلوم میشود علما و فقهاء شيعه به پيروی از دستور اهل بيت ، نوعی از مداخله رای و نظر را كه به نام قياس ناميده میشد باطل میشناختند ولی حق عقل را در اجتهاد و استنباط محفوظ میداشتند
به علاوه میدانيم كه به موازات بحث قياس در فقه كه مورد قبول بعضی از ائمه جماعت و انكار بعض ديگر از خود آنها بود بحث ديگری كلامی در همان عصر مطرح شد كه در واقع يك ريشه داشت و آن بحث معروف حسن و قبح عقلی بود . طرفداران قياس در فقه در اين مساله كلامی طرفدار حسن و قبح عقلی ، و منكرين قياس منكر حسن و قبح عقلی شدند ولی علماء شيعه با اينكه با قياس در فقه مخالفت كردند از حسن و قبح عقلی طرفداری كردند و لهذا در شمار عدليه در آمدند ، و اين خود میرساند كه مخالفت با قياس بر اساس مخالفت و انكار عقل نبوده است
جامد فكرها
اين مطلب قابل انكار نيست كه در ميان علماء شيعه افراد زيادی پيدا شدند كه ترس از قياس آنها را به بيماری جمود مبتلا كرد . هم در شيعه و هم در سنی از اين جامد فكران زياد بودند . اينها وقتی كه با مسالهای مواجه میشدند اگر دستور خاصی در آن مورد رسيده بود جواب میدادند و اگر حديث و دستور خاصی نرسيده بود لب فرو میبستند و جوابی نمیدادند ، نه قياس میكردند و نه در پی اجتهاد صحيح و استخراج اصول از فروع بودند
شيخ طوسی آنچنانكه از سخن وی در مقدمه " مبسوط " و هم " عده الاصول " برمیآيد گرفتار چنين جامد فكرانی بوده است و هنوز هم كم و بيش وجود دارند . برای ما فعلا ضرورت ندارد كه بحث كنيم آنها چه اشخاصی بوده و چه افكاری داشتهاند ؟ عمده اينست بدانيم كه اسلام چه گفته و علماء بزرگ اسلامی از قبيل شيخ ابو جعفر طوسی چگونه تلقی كردند ؟
اجتهاد در عصر ائمه
مسالهای كه در اينجا لازم است به مناسبت تذكر دهم اينست كه برخی میپندارند در عصر ائمه عليهم السلام اجتهاد و تفريع و رد فروع بر اصول وجود نداشته و بعد از دوران ائمه در شيعه پيدا شده است با اينكه در ميان اهل جماعت از همان قرن اول وجود داشته است بلكه به عقيده خود اهل جماعت در عهد رسول اكرم نيز صحابه عند اللزوم اجتهاد میكردند . روايت معروفی درباره معاذبن جبل كه رسول اكرم او را به يمن گسيل میداشت روايت میكنند
برخی عذر عدم اجتهاد در شيعه را در عهد ائمه به صورت مؤدبانهای ذكر میكنند و میگويند در آن عهد از نظر شيعه نيازی به اجتهاد نبود زيرا خود ائمه معصومين حاضر بودند و باب علم مفتوح بود .
اجتهاد وقتی ضرورت پيدا میكند كه راه دانستن هر حكمی مستقلا و مستقيما بسته باشد و ايجاب كند كه از اصول استخراج شود ، اما وقتی كه هر مسالهای را مستقلا و مستقيما میتوان از معصوم پرسيد چه نيازی به اجتهاد است خواه اجتهاد را به معنی تفريع و رد فروع بر اصول بپذيريم و يا به معنی قياس و اجتهاد رای
مستر چارلز آدامس در سخنرانی ديروز خود در اينجا همين مطلب را گفتند . ايشان چنين فرض كردند كه اجتهاد در شيعه بعد از عصر ائمه پيدا شده است و علت اينكه شيعه ديرتر از اهل سنت به كار اجتهاد پرداخت اين بود كه در عصر ائمه از اجتهاد بی نياز بود
اين تصور به ادلهای باطل است : اولا اين تصور كه در عصر ائمه باب علم مفتوح بود و نيازی به اجتهاد و فتوی نبود غلط است . ائمه معمولا در مدينه بودند و تنها برای شيعيانی كه در مدينه میزيستند اين امكان بود كه حكم هر مسالهای را مستقيما از خود ائمه بپرسند ، اما شيعيانی كه در عراق يا خراسان يا جای ديگر میزيستند كجا میتوانستند هر مساله مورد ابتلای فوری را از ائمه بپرسند ؟ آنها ناچار از راويان حديث و شاگردان ائمه كه مدتی از درس آنها استفاده كرده بودند و احيانا كتابهائی تاليف كرده بودند میپرسيدند .
البته گاهی عين پرسشهائی كه از آنها میشد قبلا پرسش شده بود و جوابش را مستقيما از ائمه شنيده بودند ولی غالبا اينچنين نبود ، قهرا ضرورت پيدا میكرد كه مشكل به طريق ديگر حل شود
در تاريخ میخوانيم كه گاهی شيعيان عراق يا خراسان پرسشهای خود را جمع میكردند و به وسيله مسافران حج به مدينه میفرستادند و تا رسيدن جواب شش ماه و يا يك سال طول میكشيد . در بعضی از اوقات ائمه تحت نظر بودند و يا در زندان میزيستند . امام صادق عليهالسلام مدتی در زمان منصور تحت نظر بودند و كسی حق ملاقات با ايشان را نداشت
داستان مردی كه مسالهای داشت و میخواست از امام سؤال كند و چون امام تحت نظر بود امكان ملاقات نبود و آن مرد تدبيری انديشيد به اين نحو كه به صورت خيار فروش در آمد و به بهانه فروختن خيار وارد خانه امام شد و مساله را پرسيد ، معروف است و همه میدانند
امام موسی بن جعفر عليهالسلام چند سال در زندانهای بصره و بغداد بودند و در همانجا از دنيا رحلت كردند
در اين مواقع شيعه چه میكردند ؟ آيا مسالهای رخ نمیداد و يا تمام صور مختلف مسائل قبلا پرسيده شده بود و جوابهای آمادهای موجود بود ؟ ثانيا تاريخ شيعه و ائمه شيعه حكايت میكند كه امامان ، اكابر اصحاب خويش را كه مدتها شاگردی كرده بودند و آشنا با اصول و مبادی فقه شيعه بودند تشويق میكردند كه بنشينند و فتوا بدهند
امام صادق عليهالسلام به ابان بن تغلب فرمود (جامع الرواه و سفينه البحار ذيل احوال ابان .) : « اجلس فی مسجد » « المدينه و افت الناس فانی احب ان يری فی شيعتی مثلك » . يعنی بنشين در مسجد مدينه و فتوا بده برای مردم ، من دوست دارم مانند تو در شيعيانم ديده شوند .
جمله معروف : « علينا القاء الاصول و عليكم التفريع » را ائمه به اصحاب خود فرمودند
ثالثا يكی از اموری كه ايجاب میكند اجتهاد را ، جمع ميان خاص و عام ، مطلق و مقيد ، و حل تعارض اخبار و روايات است و همه اينها در زمان ائمه برای راويان حديث وجود داشته است . آنها میبايست با قوه اجتهاد حل تعارض كنند و جمع روايات نمايند و احيانا برخی را طرد نمايند
روايات معروف علاجيه تنها برای زمانهای بعد از ائمه نبوده است برای معاصران ائمه هم بوده است
رابعا اينكه میگويند علم اصول كه پايه اجتهاد است در شيعه بعد از ائمه پيدا شده و قبلا در انحصار اهل تسنن بود غلط است . علماء شيعه ثابت كردهاند كه شاگردان ائمه در عصر ائمه در موضوعات اصولی تاليفات داشتهاند . مرحوم سيد حسن صدر رضوان الله تعالی عليه در كتاب تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام اين مطلب را بررسی و اثبات كرده است .
( ادامه دارد )
منبع :http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html |