انسان در قرآن (مقدمهای بر جهان بينی اسلامی جلد چهارم) اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
(قسمت اول )
انسان در جهان بينی اسلامی
|
ارزشهای انسان( ارزشهای مثبت )
|
ضد ارزشها در انسان
|
انسان قرآن ( زشت يا زيبا )
|
موجود چند بعدی
|
بعد ادراك و آگاهی
|
جاذبههای معنوی انسان :
|
. 1 علم و دانايی
|
. 2 خير اخلاقی
|
. 3 جمال و زيبايی
|
. 4 تقديس و پرستش
|
تواناييهای گوناگون انسان
|
خودشناسی
|
پرورش استعدادها :
|
|
v انسان در جهان بينی اسلامی
انسان در جهان بينی اسلامی داستانی شگفت دارد . انسان اسلام تنها يك حيوان مستقيم القامه كه ناخنی پهن دارد و با دو پا راه میرود و سخن میگويد نيست ، اين موجود از نظر قرآن ژرفتر و مرموزتر از اين است كه بتوان آن را با اين چند كلمه تعريف كرد قرآن انسان را مدحها و ستايشها كرده و هم مذمتها و نكوهشها نموده است . عالیترين مدحها و بزرگترين مذمتهای قرآن دربارهء انسان است ، او را از آسمان و زمين و از فرشته برتر و در همان حال از ديو و جار پايان پستتر شمرده است . از نظر قرآن انسان موجودی است كه توانايی دارد جهان را مسخر خويش سازد و فرشتگان را به خدمت خويش بگمارد ، و هم میتواند به " اسفل سافلين " سقوط كند . اين خود انسان است كه بايد در بارهء خود تصميم بگيرد و سرنوشت نهايی خويش را تعيين نمايد سخن خويش را از ستايشهای انسان در قرآن تحت عنوان " ارزشهای انسان " آغاز میكنيم
v ارزشهای انسان
. 1 انسان خليفهء خدا در زمين است " روزی كه خواست او را بيافريند ، اراده خويش را به فرشتگان اعلام كرد . آنها گفتند : آيا موجودی میآفرينی كه در زمين تباهی خواهد كرد و خون خواهد ريخت ؟ او گفت : من چيزی میدانم كه شما نمیدانيد " ) بقره / 30 ( " اوست كه شما انسانها را جانشينهای خود در زمين قرار داده تا شما را در مورد سرمايههايی كه داده است در معرض آزمايش قرار دهد " ) انعام / 165 ( . 2 ظرفيت علمی انسان بزرگترين ظرفيتهايی است كه يك مخلوق ممكن است داشته باشد " تمام اسماء را به آدم آموخت ) او را به همهء حقايق آشنا ساخت ( آنگاه از فرشتگان ( موجودات ملكوتی ) پرسيد : نامهای اينها را بگوييد چيست . گفتند : ما جز آنچه تو مستقيما به ما آموختهای نمیدانيم ) آنچه را تو مستقيما به ما نياموخته باشی ما از راه كسب نتوانيم آموخت (
خدا به آدم گفت : ای آدم ! تو به اينها بياموز و اينها را آگاهی ده . همينكه آدم فرشتگان را آموزانيد و آگاهی داد ، خدا به فرشتگان گفت : نگفتم كه من از نهانهای آسمانها و زمين آگاهم ( میدانم چيزی را كه حتما نمیدانيد ) و هم میدانم آنچه را شما اظهار میكنيد و آنچه را پنهان میداريد ؟ " (بقره / 31 - 33 )
. 3 او فطرتی خدا آشنا دارد ، به خدای خويش در عمق وجدان خويش آگاهی دارد . همهء انكارها و ترديدها ، بيماريها و انحرافهايی است از سرشت اصلی انسان " هنوز كه فرزندان آدم در پشت پدران خويش بوده ( و هستند و خواهند بود ) خداوند ( با زبان آفرينش ) آنها را بر وجود خودش گواه گرفت و آنها گواهی دادند " (اعراف / 172 ) " چهرهء خود را به سوی دين نگهدار ، همان كه سرشت خدايی است و همهء مردم را بر آن سرشته است " (روم /43 ) . 4 در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادی كه در جماد و گياه و حيوان وجود دارد ، عنصری ملكوتی و الهی وجود دارد . انسان تركيبی است از طبيعت و ماورای طبيعت ، از ماده و معنی ، از جسم و جان " آن كه هر چه را آفريد نيكو آفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد ، سپس نسل او را از شيرهء كشيدهای كه آبی پست است قرارداد ، آنگاه او را بياراست و از روح خويش در او دميد " (الم /7 - سجده / 9 ) . 5 آفرينش انسان ، آفرينشی حساب شده است ، تصادفی نيست . انسان موجودی انتخاب شده و برگزيده است " خداوند آدم را بر گزيد و توبهاش را پذيرفت و او را هدايت كرد " (طه / 121 )
6 او شخصيتی مستقل و آزاد دارد ، امانتدار خداست ، رسالت و مسؤوليت دارد ، از او خواسته شده است با كار و ابتكار خود زمين را آباد سازد و با انتخاب خود يكی از دو راه سعادت و شقاوت را اختيار كند " همانا امانت خويش را بر آسمان و زمين و كوهها عرضه كرديم ، همه از پذيرش آن امتناع ورزيدند و از قبول آن ترسيدند ، اما انسان بار امانت را به دوش كشيد و آن را پذيرفت . همانا او ستمگر و نادان بود " ( احزاب / 72 ) " ما انسان را از نطفهای مركب و ممزوج آفريديم تا او را مورد آزمايش قرار دهيم ، پس او را شنوا و بينا قرار داديم . همانا راه را به او نموديم ، او خود يا سپاسگزار است و يا كافر نعمت . ( يا راه راست را كه نموديم خواهد رفت و به سعادت خواهد رسيد و يا كفران نعمت كرده ، منحرف میگردد " (دهر / . 3 ) . 7 او ازيك كرامت ذاتی و شرافت ذاتی بر خوردار است ، خدا او را بر بسياری از مخلوقات خويش برتری داده است . او آنگاه خويشتن واقعی خود را درك و احساسمیكند كه اين كرامت و شرافت را در خود درك كند و خود را برتر از پستيها و دنائتها و اسارتها و شهوترانيها بشمارد " همانا ما بنی آدم را كرامت بخشيديم و آنان را بر صحرا و دريا ( خشك و تر ) مسلط كرديم و بر بسياری از مخلوقات خويش برتری داديم " (اسراء / 70 )
. 8 او از وجدانی اخلاقی برخوردار است ، به حكم الهامی فطری زشت و زيبا را درك میكند " سوگند به نفس انسان و اعتدال آن ، كه ناپاكيها و پاكيها را به او الهام كرد " (شمس / 8 و 9 ) . 9 او جز با ياد خدا با چيز ديگر آرام نمیگيرد . خواستهای او بی نهايت است ، به هر چه برسد از آن سير و دلزده میشود مگر آنكه به ذات بی حد و نهايت ( خدا ) بپيوندد " هماناتنها باياد او دلها آرام میگيرد " (رعد / 28 ) " ای انسان ! توبه سوی پرورد گار خويش بسيار كوشنده هستی و عاقبت او را ديدار خواهی كرد " (انشقاق / 6) . 10 نعمتهای زمين برای انسان آفريده شده است " همانا اوست كه آنچه در زمين است برای شما آفريد " (بقرش / 29 ) " آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر او قرار داده است پس او حق بهرهگيری مشروع همهء اينها را دارد" (جاثية/13 ) . 11 او را برای اين آفريد كه تنها خدای خويش را پرستش كند و فرمان او را بپذيرد . پس او وظيفهاش اطاعت امر خداست " همانا جن و انس را نيافريديم مگر برای اينكه مرا پرستش كنند " (ذاريات / 56)
. 12 او جز در راه پرستش خدای خويش و جزبا ياد او خود را نمیيابد ، و اگر خدای خويش را فراموش كند خود را فراموش میكند و نمیداند كه كيست و برای چيست و چه بايد كند و كجا بايد برود " همانا از آنان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند خودشان را ازياد خودشان برد " (حشر / 18 ) . 13 او همينكه از اين جهان برود و پردهء تن كه حجاب چهرهء جان است دور افكنده شود ، بسی حقايق پوشيده كه امروز بر او نهان است بروی آشكار گردد " همانا پرده را كنار زديم ، اكنون ديدهات تيز است " (ق / 22 ) . 14 او تنها برای مسائل مادی كار نمیكند ، يگانه محرك او حوايج مادی زندگی نيست . او احيانا برای هدفها و آرمانهايی بس علی میجنبد و میجوشد . او ممكن است كه از حركت و تلاش خود جزر رضای آفريننده ، مطلوبی ديگر نداشته باشد " ای نفس آرامش يافته ! همانا به سوی پرورد گارت باز گرد با خشنودی متقابل : تو از او و او از تو خشنود " (فجر / 28 ) " خداوند به مردان و زنان با ايمان باغها و عده كرده است كه در آنها نهرها جاری است ، جاويدان در آنجا خواهند بود و هم مسكنهای پاكيزه ، اما خشنودی خدا از همهء اينها برتر و بالاتر است . آن است رستگاری بزرگ " (توبه / 72 )
بنابر آنچه گفته شد از نظر قرآن انسان موجودی است برگزيده از طرف خداوند ، خليفه و جانشين او در زمين ، نيمه ملكوتی و نيمه مادی ، دارای فطرتی خدا آشنا ، آزاد ، مستقل ، امانتدار خدا و مسؤول خويشتن و جهان ، مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان ، ملهم به خير و شر ، و جودش از ضعف و ناتوانی آغاز میشود و به سوی قوت و كمال سير میكند و بالا میرود اما جز در بارگاه الهی و جز با ياد او آرام نمیگيرد ، ظرفيت علمی و عملیاش نا محدود است ، از شرافت و كرامتی ذاتی بر خوردار است ، احيانا انگيزه هايش هيچ گونه رنگ مادی و طبيعی ندارد ، حق بهره گيری مشروع از نعمتهای خدا به او داده شده است ولی در برابر خدای خودش و ظيفه دار است .
v ضد ارزشها
در عين حال ، همين موجود در قرآن مورد بزرگترين نكوهشها و ملامتها قرار گرفته است . " او بسيار ستمگر و بسيار نادان است " (احزاب / 72 ) " او نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است " (حج / 66 ) " او آنگاه كه خود را مستغنی میبيند طغيان میكند " (علق / 7 ) " او عجول و شتابگر است " (اسراء / 11 ) " او هرگاه به سختی بيفتد و خود را گرفتار ببيند ، ما را در هر حال ( به يك پهلو افتاده و يا نشسته و يا ايستاده ) میخواند .
همينكه گرفتاری را از او بر طرف كنيم گويی چنين حادثهای پيش نيامده است " (يونس / 12 ) " او تنگ چشم و ممسك است " (اسراء / 100 ) " او مجادله گرترين مخلوق است " (كهف / 54 ) " او حريص آفريده شده است " (معارج / 19 ) " اگر بدی به او رسد ، جزع كننده است و اگر نعمت به او رسد بخل كننده است " (معارج / 19 )
v زشت يا زيبا ؟
چگونه است ؟ آيا انسان از نظر قرآن يك موجود زشت و زيباست ، آن هم زشت زشت و زيبای زيبا ؟ آيا انسان يك موجود دو سرشتی است : نيمی از سرشتش نور است و نيمی ظلمت ؟ چگونه است كه قرآن ، هم او را منتها درجه مدح میكند و هم منتها درجه مذمت ؟ ! حقيقت اين است كه اين مدح و ذم ، از آن نيست كه انسان يك موجود دو سرشتی است : نيمی از سرشتش ستودنی است و نيم ديگر نكوهيدنی ، نظر قرآن به اين است كه انسان همهء كمالات را بالقوه دارد و بايد آنها را به فعليت برساند ، و اين خود اوست كه بايد سازنده و معمار خويشتن باشد شرط اصلی وصول انسان به كمالاتی ك ه بالقوه دارد " ايمان " است . از ايمان ، تقوا و عمل صالح و كوشش در راه خدا بر میخيزد ، به وسيلهء ايمان است كه علم از صورت يك ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج میشود و به صورت يك ابزار مفيد در میآيد پس انسان حقيقی كه خليفة الله است ، مسجود ملائكه است ، همه چيز برای اوست و بالاخرش دارندهء همهء كمالات انسانی است ، انسان بعلاوهء ايمان است ، نه انسان منهای ايمان . انسان منهای ايمان ، كاستی گرفته و ناقص است .
چنين انسانی حريص است ، خونريز است ، بخيل و ممسك است ، كافر است ، از حيوان پستتر است در قرآن آياتی آمده است كه روشن میكند انسان ممدوح چه انسانی است و انسان مذموم چه انسانی است . از اين آيات استنباط میشود كه انسان فاقد ايمان وجدا از خدا انسان واقعی نيست . انسان اگر به يگانه حقيقتی كه با ايمان به او وياد او آرام میگيرد بپيوندد ، دارندهء همهء كمالات است و اگر از آن حقيقت - يعنی خدا - جدا بماند ، درختی را ماند كه از ريشهء خويشتن جدا شده است . ما به عنوان نمونه دو آيه را ذكر میكنيم :
« و العصر 0 إن الانسان لفی خسر 0 إلا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر » ( سورهء عصر ) سوگند به عصر ، همانا انسان در زيان است ، مگر آنان كه ايمان آورده و شايسته عمل كرده و يكديگر را به حق و صبر و مقاومت توصيه كردهاند . ²ولقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ، لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها أولئك كالانعام بل هم أضل (اعراف / 179 ) " همانا بسياری از جنيان و آدميان را برای جهنم آفريدهايم ( پايان كارشان جهنم است ) ، زيرا دلها دارند و با آنها فهم نمیكنند ، چشمها دارند و با آنها نمیبينند ، گوشها دارند و با آنها نمیشنوند . اينها مانند چهار پايان بلكه راه گم كردهترند "
v موجود چند بعدی
از آنچه گفته شد معلوم شد كه انسان با همهء وجوه مشتركی كه با ساير جاندارها دارد ، فاصلهء عظيمی با آنها پيدا كرده است. انسان موجودی مادی - معنوی است . انسان با همهء وجوه مشتركی كه با جاندارهای ديگر دارد ، يك سلسله تفاوتهای اصيل و عميق با آنها دارد كه هريك از آنها بعدی جدا گانه به او میبخشد و رشتهای جدا گانه در بافت هستی او به شمار میرود . اين تفاوتها در سه ناحيه است :
. 1 ناحيهء ادراك و كشف خود و جهان .2 ناحيهء جاذبههايی كه بر انسان احاطه دارد .3 ناحيهء جاذبه كيفيت قرار گرفتن تحت تأثير جاذبهها و انتخاب آنها اما در ناحيهء ادراك و كشف و جهان . حواس حيوان راهی و وسيلهای است برای آگاهی حيوان به جهان . انسان در اين جهت با حيوانهای ديگر شريك است و احيانا برخی حيوانات از انسان در اين ناحيه قوی ترند . آگاهی و شناختی كه حواس به حيوان و يا انسان میدهد سطحی و ظاهری است ، به عمق ماهيت و ذات اشياء و روابط منطقی آنها نفوذ ندارد . ولی در انسان نيروی ديگری برای درك و كشف خود و جهان وجود دارد كه در جانداران ديگر وجود ندارد و آن نيروی مرموز تعقل است .
انسان با نيروی تعقل ، قوانين كلی جهان را كشف میكند و براساس شناخت كلی جهان و كشف قوانين كلی طبيعت ، طبيعت را عملا استخدام میكند و در اختيار خويش قرار میدهد . در بحثهای گذشته نيز اشاره به اين نوع شناخت كه مخصوص انسان است كرديم و گفتيم مكانيسم شناخت تعقلی از پيچيدهترين مكانيسمهای وجود انسان است . همين مكانيسم پيچيده اگر درست مورد دقت قرار گيرد ، دروازهء شگفتی است برای شناخت خود انسان . انسان با اين نوع شناخت ، بسياری از حقايق را كه مستقيما از راه حواس با آنها تماس ندارد كشف میكند . شناخت انسان ما ورای محسوسات را ، بالاخص شناخت فلسفی خداوند ، وسيلهء اين استعداد مرموز و مخصوص آدمی صورت میگيرد اما در ناحيهء جاذبهها . انسان مانند جانداران ديگر تحت تأثير جاذبهها و كششهای مادی و طبيعی است ، ميل به غذا ، ميل به خواب ، ميل به امور جنسی ، ميل به استراحت و آسايش و امثال اينها او را به سوی ماده و طبيعت میكشد . اما جاذبههايی كه انسان را به خود میكشد منحصر به اينها نيست ، جاذبهها و كششهای ديگر انسان را به سوی كانونهای غير مادی ، يعنی اموری كه نه حجم دارد و نه سنگينی و نتوان آنها را با امور مادی سنجيد ، میكشاند .
. 1 علم و دانايی
انسان ، دانش و آگاهی را تنها از آن جهت كه او را بر طبيعت مسلط میكند و به سود زندگی مادی اوست ، نمیخواهد . در
اصول جاذبههای معنوی كه تا امروز شناخته شده و مورد قبول است امور ذيل است : انسان غريزهء حقيقت جويی و تحقيق وجود دارد ، نفس دانايی و آگاهی برای انسان مطلوب و لذت بخش است . علم گذشته از اينكه وسيلهای است برای بهتر زيستن و برای خوب از عهدهء مسؤوليت برآمدن ، فی حد نفسه نيز مطلوب بشر است . انسان اگر بداند رازی در ورای كهكشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثيری در زندگی او ندارد ، باز هم ترجيح میدهد كه آن را بداند . انسان طبعا از جهل فرار میكند و به سوی علم میشتابد . بنابراين ، علم و آگاهی يكی از ابعاد معنوی وجود انسان است
. 2 خير اخلاقی
پارهای از كارها را انسان انجام میدهد نه به منظور سودی از آنها و يا دفع زيانی به وسيلهء آنها ، بلكه صرفا تحت تأثير يك سلسله عواطف كه عواطف اخلاقی ناميده میشود ، از آن جهت انجام میدهد كه معتقد است انسانيت چنين حكم میكند . فرض كنيد انسانی در شرايطی سخت ، در بيابانی و حشتناك قرار گرفته است ، بی آذوقه و بی وسيله ، و هر لحظه خطر مرگ او را تهديد میكند . در اين بين ، انسانی ديگر پيدا میشود و به او كمك میكند و او را از چنگال مرگ قطعی نجات میبخشد . بعد اين دو انسان از يكديگر جدا میشوند و يكديگر را نمیبينند . سالها بعد آن فردی كه روزی گرفتار شده بود ، نجات دهندهء قديمی خود را میبيند كه به حال نزاری افتاده است ، به يادش میافتد كه روزی همين شخص او را نجات داده است .
آيا وجدان اين فرد در اينجا هيچ فرمانی نمیدهد ؟
آيا به او نمیگويد كه ياداش نيكی ، نيكی است ؟
آيا نمیگويد سپاسگزاری احسان كننده واجب و لازم است ؟
پاسخ مثبت است .
آيا اگر اين فرد به آن شخص كمك كرد ، وجدان انسانهای ديگر چه میگويد ؟
و اگر بی اعتنا گذشت و كوچكترين عكس العملی نشان نداد ، وجدانهای ديگر چه میگويند ؟
مسلما در صورت اول وجدانهای ديگر او را تحسين میكنند و آفرين میگويند ، و در صورت دوم ملامت میكنند و نفرين میگويند . اينكه وجدان آن انسان حكم میكند " پاداش احسان ، احسان است " (قرآن كريم میفرمايد : " هل جزاء الاحسانإلا الاحسان »" ( الرحمن / 60) ) و هم اينكه وجدان انسانها حكم میكند كه " پاداش دهندهء نيكی را به نيكی ، بايد آفرين گفت و بی اعتنا را بايد مورد ملامت و شماتت قرار داد " از وجدان اخلاقی ناشی میشود و اين گونه اعمال را خير اخلاقی میگويند معيار بسياری از كارهای انسان " خير اخلاقی " است ، و به عبارت ديگر ، بسياری از كارها را انسان به جهت " ارزش اخلاقی " انجام میدهند نه به جهت امور مادی . اين نيز از مختصات انسان است و مربوط است به جنبهء معنوی انسان و يك بعد از ابعاد معنويت اوست . ساير جانداران هرگز چنين معياری ندارند ، برای حيوان ، خير اخلاقی مفهوم ندارد و ارزش اخلاقی بیمعنی است
. 3 جمال و زيبايی
يك بعد ديگر از ابعاد معنوی انسان علاقه به جمال و زيبايی است . قسمت مهمی از زندگی انسان را جمال و زيبايی تشكيل میدهد .
انسان جمال و زيبايی را در همهء شؤون زندگی دخالت میدهد : جامه میپوشد برای سرما و گرما ، به همان اندازه هم ، به زيبايی رنگ و دوخت اهميت میدهد ، خانه میسازد برای سكونت ، و بيش از هر چيز به زيبايی خانه توجه دارد ، حتی سفرهای كه برای غذا خوردن پهن میكند و ظرفی كه در آن غذا میريزد و حتی ترتيب چيدن غذا در ظرفها و بر سفره همه روی اصول زيبايی است . انسان دوست دارد قيافهاش زيبا باشد ، نامش زيبا باشد ، جامهاش زيبا باشد ، خطش زيبا باشد ، خيابانش و شهرش زيبا باشد ، مناظر جلوی چشمش زيبا باشد و خلاصه میخواهد هالهای از زيبايی تمام زندگی اش را فرا گيرد برای حيوان مسألهء زيبايی مطرح نيست . برای حيوان آنچه مطرح است محتوای آخور است ، اما اينكه آخور زيبا باشد يا نازيبا ، ديگر مطرح نيست . برای حيوان پالان زيبا ، منظرهء زيبا ، مسكن زيبا و غيره مطرح نيست
. 4 تقديس و پرستش
يكی از پايدارترين و قديمیترين تجليات روح آدمی و يكی از اصيلترين ابعاد وجود آدمی ، حس نيايش و پرستش است . مطالعهء آثار زندگی بشر نشان میدهد هر زمان و هر جا كه بشر وجود داشته است ، نيايش و پرستش هم وجود داشته است ، چيزی كه هست شكل كار و شخص معبود متفاوت شده است : از نظر شكل از رقصها و حركات دسته جمعی موزون همراه با يك سلسله اذكار و اوراد گرفته تا عالیترين خضوعها و خشوعها و راقیترين اذكار و ستايشها ، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قيوم ازلی ابدی منزه از زمان و مكان پيامبران پرستش را نياوردند و ابتكار نكردند ، بلكه نوع پرستش را يعنی نوع آداب و اعمالی كه بايد پرستش به آن شكل صورت گيرد ، به بشر آموختند و ديگر اينكه از پرستش غير ذات يگانه ( شرك ) جلوگيری به عمل آوردند از نظر مسلمات دينی و همچنين از نظر برخی علمای دين شناسی (مانند ماكس مولر ) بشر ابتدا موحد و يگانه پرست بوده است و خدای واقعی خويش را میپرستيده است . پرستش بت يا ماه و يا ستاره و يا انسان از نوع انحرافهايی است كه بعدا رخ داده است .
يعنی چنين نبوده كه بشر پرستش را از بت يا انسان يا مخلوقی ديگر آغاز كرده باشد و تدريجا با تكامل تمدن به پرستش خدای يگانه رسيده باشد . حس پرستش كه احيانا از آن به حس دينی تعبير میشود ، در عموم افراد بشر وجود دارد . قبلا از " اريك فروم " نقل كرديم كه : " انسان ممكن است جانداران يا درختان يا بتهای زرين يا سنگی يا خدای نا ديدنی يا مردی ربانی يا پيشوايی شيطانی صفت را بپرستد ، میتواند نياكان يا ملت يا طبقة يا حزب خود يا پول و كاميابی را بپرستد . . . او ممكن است از مجموعهء معتقداتش به عنوان دين ، ممتاز از معتقدات غير دينی آگاه باشد و ممكن است بر عكس ، فكر كند كه هيچ دينی ندارد . مسأله بر سر اين نيست كه دين دارد يا ندارد ، مسأله بر سر اين است كه كدام دين را دارد " (جهانی از خود بيگانه) " ويليام جيمز " بنابر نقل " اقبال " میگويد : " انگيزه نيايش نتيجهء ضروری اين امر است كه در عين اينكه در قویترين قسمت از خودهای اختياری و عملی هر كس خودی از نوع اجتماعی است ، با وجود اين ، مصاحب كامل خويش را تنها در جهان انديشه ( درون انديشی ) میتواند پيدا كند . . .
اغلب مردم ، خواه به صورت پيوسته و خواه به صورت تصادفی در دل خويش به آن رجوع میكنند حقيرترين فرد بر روی زمين با اين توجه عالی ، خود را واقعی و با ارزش احساس میكند " (احيای فكر دينی ، ص . 105 ) " ويليام جيمز " دربارهء عمومی بودن اين حس در همهء افراد چنين میگويد : " احتمال دارد كه مردمان از لحاظ درجهء تأثير پذيری از احساس يك ناظر درونی در وجودشان با يكديگر اختلاف داشته باشند . برای بعضی از مردم بيش از بعضی ديگر اين توجه ، اساسی ترين قسمت خودآگاهی را تشكيل میدهد . آنان كه بيشتر چنين هستند محتملا دينی ترند ، ولی اطمينان دارم كه حتی آن كسان هم كه میگويند بكلی فاقد آنند خود را فريب میدهند و حقيقتا تا حدی ديندارند " (همان مأخذ ) احيای فكر دينی)) قهرمانهای افسانهای ساختن از پهلوانان و يا دانشمندان و يا رجال دينی ، معلول حس تقديس بشر است كه میخواهد موجودی قابل ستايش و تقديس داشته باشد و او را عاشقانه و در حد ما فوق طبيعی ستايش نمايد . ستايشهای مبالغه آميز بشر امروز از قهرمانهای حزبی يا ملی ، دم زدن از پرستش حزب ، مرام ، مسلك ، پرچم ، آب و خاك ، و احساس ميل به فداكاری در راه اينها همه معلول اين حس است .
احساس نيايش ، احساس ] نياز ] غريزی است به كمالی برتر كه در او نقصی نيست و جمالی كه در آن زشتی وجود ندارد . پرستش مخلوقات به هر شكل ، نوعی انحراف اين حس از مسير اصلی است انسان در حال پرستش ، از وجود محدود خويش میخواهد پرواز كند و به حقيقتی پيوند يابد كه در آنجا نقص و كاستی و فنا و محدوديت وجود ندارد و به قول " اينشتاين " دانشمند بزرگ عصر ما : " در اين حال فرد به كوچكی آمال و اهداف بشری پی میبرد و عظمت و جلالی را كه در ما ورای امور و پديدهها در طبيعت و افكار تظاهر مینمايد ، حس میكند " . (دنيايی كه من میبينم ، ص 56) " اقبال " میگويد : " نيايش عمل حياتی و متعارفی است كه به وسيلهء آن جزيرهء كوچك شخصيت ما وضع خود را در كل بزرگتری از حيات اكتشاف میكند " ( احيای فكر دينی در اسلام ) عبادت و پرستش نشان دهندهء يك " امكان " و يك " ميل " در انسان است : امكان بيرون رفتن از مرز امور مادی ، و ميل به پيوستن به افق بالاتر و وسيعتر . چنين ميلی و چنين عشقی از مختصات انسان است . اين است كه پرستش و نيايش يكی ديگر از ابعاد معنوی روح انسان است . اما تفاوت انسان در كيفيت قرار گرفتن تحت تأثير جاذبهها و انتخاب يكی از آنها ، مطلبی است كه در بحث آينده مطرح میشود قوه و نيرو نيازی به تعريف ندارد ، عاملی كه اثری از او ناشی میشود به نام قوه يا نيرو ناميده میشود .
v تواناييهای گوناگون انسان
هر موجودی از موجودات جهان ، منشأ يك يا چند خاصيت و اثر هست ، لهذا در هر موجودی ، اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان ، قوه و نيرو وجود دارد . قوه اگر با شعور و ادراك و خواست توأم باشد به نام " قدرت " و يا " توانايی " ناميده میشود يكی ديگر از تفاوتهای حيوان و انسان با گياه و جماد اين است كه حيوان و انسان بر خلاف جماد و گياه ، پارهای از قوههای خويش را بر حسب ميل و شوق و يا ترس و به دنبال " خواست " ، اعمال میكند . مثلا مغناطيس كه نيروی كشش آهن دارد به طور خود به خود و به حكم نوعی جبر طبيعی ، آهن را به سوی خود میكشد . مغناطيس نه از كار خويش آگاه است و نه ميل و شوق يا ترس و بيمش اقتضا كرده است كه آهن را به سوی خود بكشد . همچنين است آتش كه میسوزاند و گياه كه از زمين میرويد و درخت كه شكوفه میكند و ميوه میدهد . اما حيوان كه راه میرود ، به راه رفتن خويش آگاه است و خواسته است كه راه برود و اگر نمیخواست راه برود چنين نبود كه جبرا راه برود . اين است كه گفته میشود : " حيوان جنبندهء با خواست است " . به عبارت ديگر ، پارهای از قوههای حيوان تابع خواست حيوان است و در فرمان خواست حيوان است ، يعنی اگر حيوان بخواهد ، آن قوهها عمل میكنند و اگر نخواهد ، عمل نمیكنند در انسان نيز پارهای قوهها و نيروها به همين شكل وجود دارد ، يعنی تابع خواست انسان است ، با اين تفاوت كه خواست حيوان ميل طبيعی و غريزی حيوان است و حيوان در مقابل ميل خود قدرت و نيرويی ندارد .
حيوان همينكه ميلش به سويی تحريك شد ، خود به خود به آن سو كشيده میشود . در حيوان قدرت مقاومت و ايستادگی در مقابل ميل درونی خود و همچنين قدرت محاسبه و انديشه در ترجيح جانب ميلها و يا جانب امری كه بالفعل ميلی به سوی او نيست بلكه صرفا دورانديشی اقتضا میكند ، وجود ندارد . اما انسان چنين نيست . انسان قادر است و توانايی دارد كه در برابر ميلهای درونی خود ايستادگی كند و فرمان آنها را اجرا نكند . اين توانايی را انسان به حكم يك نيروی ديگر دارد كه از آن به " اراده " تعبير میشود . اراده به نوبهء خود تحت فرمان عقل است ، يعنی عقل تشخيص میدهد و اراده انجام میدهد . يكی از آنچه گذشت روشن شد كه انسان از دو جهت ، يك سلسله تواناييها دارد كه ساير جاندارها ندارند : يكی از جهت اينكه در انسان يك سلسله ميلها و جاذبههای معنوی وجود دارد كه در ساير جاندارها وجود ندارد . اين جاذبهها به انسان امكان میدهد كه دايرهء فعاليتش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق عالی معنويات بكشاند ، ولی ساير جاندارها از زندان ماديات نمیتوانند خارج شوند . ديگر از آن جهت كه به نيروی " عقل " و " اراده " مجهز است ، قادر است در مقابل ميلها مقاومت و ايستادگی نمايد و خود را از تحت تأثير نفوذ جبری آنها آزاد نمايد و بر همهء ميلها " حكومت " كند .
انسان میتواند همهء ميلها را تحت فرمان عقل قرار دهد و برای آنها جيره بندی كند و به هيچ ميلی بيش از ميزان تعيين شده ندهد و به اين وسيله آزادی " معنوی " كه با ارزشترين نوع آزادی است كسب نمايد . اين توانايی بزرگ از مختصات انسان است و در هيچ حيوانی وجود ندارد و همين است كه انسان را شايستهء " تكليف " كرده است و همين است كه به انسان حق " انتخاب " میدهد و همين است كه انسان را بهصورت يك موجود واقعا " آزاد " و " انتخابگر " و " صاحب اختيار " در میآورد . ميلها و جاذبهها نوعی پيوند و كشش است ميان انسان و يك كانون خارجی كه انسان را به سوی خود میكشاند . انسان به هر اندازه كه تسليم ميلها بشود ، خود را رها میكند و به حالت لختی و سستی و زبونی در میآيد و سرنوشتش در دست يك نيروی خارجی قرار میگيرد كه او را به اين سو و آن سو میكشاند ، ولی نيروی عقل و اراده نيرويی درونی و مظهر شخصيت واقعی انسان است . انسان آنجا كه به عقل و اراده متكی میشود ، نيروهای خويش را جمع و جور میكند و نفوذهای خارجی را قطع مینمايد و خويشتن را " آزاد " میسازد و به صورت " جزيرهای مستقل " در میآيند . انسان به واسطهء عقل و اراده است كه " مالك خويشتن " میشود و شخصيتش استحكام میيابد . مالكيت نفس و تسلط بر خود و رهايی از نفوذ جاذبهء ميلها هدف اصلی تربيت اسلامی است . غايت و هدف چنين تربيتی " آزادی معنوی " است .
v خودشناسی
اسلام عنايت خاص دارد كه انسان " خود " را بشناسد و جا و موقع خويشتن را در جهان آفرينش تشخيص دهد . اين همه تأكيد در قرآن در مورد انسان برای اين است كه انسان خويشتن را آنچنانكه هست بشناسد و مقام و موقع خود را در عالم وجود درك كند و هدف از اين شناختن و درك كردن اين است كه خود را به مقام والايی كه شايستهء آن است برساند . قرآن كتاب انسان سازی است ، يك فلسفهء نظری نيست كه علاقهاش تنها به بحث و نظر و چشم انداز باشد ، هر چشم اندازی را كه ارائه میدهد برای عمل و گام برداشتن است قرآن كوشاست كه انسان " خود " را كشف كند . اين " خود " ، " خود " شناسنامهای نيست ، كه اسمت چيست ؟ اسم پدرت چيست و در چه سالی متولد شدهای ؟ تابع چه كشوری هستی ؟ از كدام آب و خاكی و با چه كسی زناشويی بر قرار كردهای و چند فرزند داری ؟ آن " خود " همان چيزی است كه " روح الهی " ناميده میشود و با شناختن آن " خود " ، است كه [ انسان ] احساس شرافت و كرامت و تعالی میكند و خويشتن را از تن دادن به پستيها برتر میشمارد ، به قداست خويش پی میبرد ، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برايش معنی و ارزش پيدا میكند قرآن از برگزيدگی انسان سخن میگويد ، چرا ؟ میخواهد بگويد : تويك موجود " تصادفی " نيستی كه جريانات كوروكر ، - مثلا اجتماع تصادفی اتمها - تو را به وجود آورده باشد ، تويك موجود انتخاب شده و برگزيدهای ، و به همين دليل رسالت و مسؤوليت داری . بدون شك انسان در جهان خاكی قویترين و نيرومندترين موجودات است .
اگر زمين و موجودات زمينی را در حكم يك " قريه " فرض كنيم ، انسان كدخدای اين قريه است . ولی بايد ببينيم كه آيا انسان يك كدخدای انتخاب شده و برگزيده است و يا يك كدخدايی كه به زور و قلدری خود را تحميل كرده است ؟ فلسفههای مادی ، قدرت حاكمهء انسان را صرفا ناشی از زور و قدرت انسان میدانند . و مدعی هستند كه انسان به علل تصادفی دارای زور و قدرت شده است . بديهی است كه با اين فرض ، " رسالت " و " مسؤوليت " برای انسان بیمعنی است . چه رسالتی و چه مسؤوليتی ؟ از طرف چه كسی و در مقابل چه كسی ؟ اما از نظر قرآن ، انسان يك كدخدای انتخاب شده زمين است و به حكم شايستگی و صلاحيت ، نه صرفا زور و چنگال تنازع ، از طرف ذی صلاحيتترين مقام هستی ، يعنی ذات خداوند ، برگزيده و انتخاب و به تعبير قرآن " اصطفا " شده است ، و به همين دليل مانند هر برگزيده ديگر " رسالت " و " مسؤوليت " دارد : رسالت از طرف خدا ، و مسؤوليت در پيشگاه او اعتقاد به اينكه انسان موجودی انتخاب شده است و هدفی از انتخاب در كار است ، نوعی آثار روانی و تربيتی در افراد به وجود میآورد ، و اعتقاد به اينكه انسان نتيجهء يك سلسله تصادفات بی هدف است ، نوعی ديگر آثار روانی و تربيتی در افراد به وجود میآورد ، و اعتقاد به اينكه انسان نتيجه يك سلسله تصادفات بی هدف است ، نوعی ديگر آثار روانی و تربيتی در انسان به وجود میآورد .
خودشناسی به معنی اين است كه انسان مقام واقعی خويش را در عالم وجود درك كند ، بداند خاكی محض نيست ، پرتوی از روح الهی در او هست ، بداند كه در معرفت میتواند بر فرشتگان پيشی بگيرد ، بداند كه او آزاد و مختار و مسؤول خويشتن و مسؤول افراد ديگر و مسؤول آباد كردن جهان و بهتر كردن جهان است ( او شما را از زمين بيافريد و عمران آن را از شما خواست)
( هو أنشأكم من الارض و استعمركم فيها »( هود / 61 ) ) ، بداند كه او امانتدار الهی است ، بداند كه بر حسب تصادف ، برتری نيافته است تا استبداد بور |