انسان در قرآن (مقدمهای بر جهان بينی اسلامی جلد چهارم) اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
(قسمت دوم )
نقش مؤثر انسان در ساختن آيندهء خويش
|
انسان موجود بالقوه
|
ميدان آزادی و ارادهء انسان
|
محدوديتهای انسان
|
. 1 وراثت
|
. 2 محيط طبيعی و جغرافيايی
|
. 3 محيط اجتماعی
|
. 4 تاريخ و عوامل زمانی
|
طغيان انسان عليه محدوديتها
|
انسان و قضا و قدر الهی
|
انسان و تكليف
|
شرايط تكليف :
|
. 1 بلوغ
|
. 2 عقل
|
. 3 اطلاع و آگاهی
|
. 4 قدرت و توانايی
|
. 5 آزادی و اختيار
|
فرق اجبار ( اكراه ) با اضطرار
|
شرايط صحت اعمال
|
v نقش مؤثر انسان در ساختن آيندهء خويش
موجودات جهان تقسيم میشوند به جاندار و بيجان . موجودات بيجان هيچ گونه نقشی در ساختن خويش ندارند . آب و آتش و سنگ و خاك بیجاناند و هيچ نقشی در تكوين و يا تكميل خويش ندارند ، بلكه صرفا تحت تأثير عوامل خارجی تكوين میيابند و تحت تأثير همان عوامل احيانا نوعی كمال كسب میكنند . از اين موجودات هيچ گونه تلاشی و فعاليتی در جهت ساختن يا پرداختن به خود مشاهده نمیشود . ولی [ از ] جانداران ، مانند گياه و حيوان و انسان ، يك سلسله تلاشها در جهت حفظ و صيانت خود از آفات و در جهت جذب مواد ديگر و در جهت توليد مثل مشاهده میشود . در گياهان يك سلسله قوای طبيعی وجود دارد كه در ساختن آيندهء آنها مؤثر است . در گياه قوه يا قوههايی است كه مواد را از زمين يا هوا جذب میكند ، قوه يا قوههايی است كه از درون به وسيلهء مواد جذب شده او را رشد میدهد و قوه يا قوههايی است كه امكان توليد مثل را فراهم میكند . در حيوان همهء اين قوههای طبيعی بعلاوهء يك سلسله قوههای شعوری از قبيل حس باصره ، سامعه ، لامسه و غيره و از قبيل ميلها - كه قبلا از آنها ياد شد - وجود دارد .
حيوان به وسيلهء اين قوهها از طرفی خويشتن را از گزند آفات حفظ میكند و از طرفی موجبات رشد فردی و بقای نوع خود را فراهم میكند . در انسان همه قوای طبيعی و قوای شعوری كه در گياه و حيوان هست وجود دارد بعلاوهء يك سلسله ميلهای اضافی - كه قبلا شرح داده شد - و بعلاوهء نيروی خارق العادهء عقل و اراده كه سرنوشت آيندهء او را با مقياس زيادی به دست خودش میدهد و خودش آيندهء خويش را انتخاب میكند و میسازد . از آنچه گفته شد روشن گشت كه برخی موجودات هيچ گونه نقشی در ساختن آينده خويش ندارند ( جمادات ) . برخی ديگر نقشی در ساختن آيندهء خويش دارند اما اين نقش نه آگاهانه است و نه آزادانه بلكه طبيعت ، نيروهای درونی آنها را به طور غير مستشعر و نا آگاهانه برای صيانت و بقای آنها و ساختن آنها در آينده استخدام كرده است ( نباتات ). برخی ديگر نقش بيشتری دارند . اين نقش آگاهانه است هر چند آزادانه نيست ، يعنی با نوعی آگاهی از خود و محيط خود تحت تأثير جاذبهء يك سلسله ميلهای شعوری ، در راه صيانت خود برای آينده میكوشند ( حيوانات ) ولی انسان نقشی فعالتر و مؤثرتر و گستردهتر در ساختن آيندهء خويش دارد . نقش انسان ، هم آگاهانه است و هم آزادانه ، يعنی انسان ، هم به خود و محيط خود آگاه است و هم آنكه با توجه به آينده ، به حكم نيروی عقل و اراده میتواند آزادانه آيندهء خويش را به هر شكل كه خود بخواهد انتخاب كند . ضمنا دايرهء ايفای نقش برای انسان نسبت به حيوان بسی وسيعتر و گستردهتر است .
گستردگی دايرهء سازندگی انسان نسبت به آيندهاش از سه و يژگی در انسان سر چشمه میگيرد :
. 1 وسعت دايرهء بينش و آگاهی . انسان با نيروی علم ، دايرهء بينش و آگاهی خويش را از ظواهر و سطح طبيعت عبور میدهد و تا اعمال درون آن گسترش میدهد و قوانين طبيعت را میشناسد . با شناختن قوانين طبيعت ، دست انسان برای ساختن طبيعت ، آنچنانكه با زندگی انسان سازگارتر باشد ، باز میشود . 2 وسعت دامنهء خواستها كه در بخش " انسان و حيوان " (در كتاب اول اين مجموعه به نام " انسان و ايمان " ) از آنها ياد شد ، و در مباحث اين بخش نيز تحت عنوان " موجود چند بعدی " به آنها اشاره شد . 3 استعداد خودساختگی ويژهای كه در انسان است و هيچ موجود ديگر در اين جهت مانند او نيست توضيح اينكه اگر چه برخی جاندارهای ديگر نيز به مقياس كمی قابل " ساختن " هستند و میتوان با " عوامل خاص تربيتی " تغييراتی در آنها به وجود آورد - آنچنانكه در جهان نباتات و حيوانات مشاهده میشود - ولی اولا هيچ يك از آنها به دست خودشان ساخته نمیشوند و اين انسان است كه آنها را میسازد ، و ثانيا تغيير پذيری آنها نسبت به انسان بسيار اندك است انسان در ناحيهء خصلتها و خويها يك موجود بالقوه است ، يعنی در آغاز تولد فاقد خوی و خصلت است ، بر خلاف حيوانات كه هر كدام با يك سلسله خصلتهای ويژه متولد میشوند .
انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است ، و از طرفی خوی پذير و خصلت پذير است ، به وسيلهء خصلتها و خويهايی كه تدريجا پيدا میكند يك سلسله " ابعاد ثانوی " علاوه بر ابعاد فطری برای خويش میسازد . انسان يگانه موجودی است كه قانون خلقت ، قلم ترسيم چهرهء او را به دست خودش داده است كه هر طور كه میخواهد ترسيم كند ، يعنی بر خلاف اندامهای جسمانیاش كه كارش در مرحلهء رحم به پايان رسيده است و بر خلاف خصلتهای روحی و اندامهای روانی حيوانات كه آنها نيز در مرحلهء قبل از توليد پايان گرفته است ، اندامهای روانی انسان - كه از آنها به خصلتها و خويها و ملكات اخلاقی تعبير میشود - به مقياس بسيار وسيعی پس از تولد ساخته میشود . اين است كه هر موجودی ، حتی حيوان ، آن چيزی است كه او را ساختهاند ، ولی انسان آن چيزی است كه بخواهد باشد . و به همين جهت است كه هر نوع از انواع حيوانات همان طور كه اندام جسمانی همهء افرادش شبيه يكديگر است ، اندامهای روانی و خصلتهای روانی افرادش نيز شبيه يكديگر است ، تمام افراد گربه يك نوع خصلت دارند و تمام افراد سگ يك نوع ديگر و تمام افراد مورچه يك نوع ديگر ، تفاوتی اگر باشد بسيار اندك است . ولی تفاوت خصلتی و اخلاقی افراد انسان ، بینهايت است . و اين است كه انسان يگانه موجودی است كه خودش بايد "خويشتن" را انتخاب كند كه چه باشد . در آثار اسلامی رسيده است كه انسانها در قيامت بر طبق خصلتهای اكتسابی روحی ، نه اندام ظاهری جسمانی ، محشور میگردند ، يعنی انسان ها از نظر اخلاق اكتسابی با هر نوع جانداری كه به او شبيهتر باشد ، به شكل او و اندام او محشور میگردند ، و تنها افرادی به شكل و صورت انسانی محشور میگردند كه اخلاق و خويهای اكتسابی و ابعاد ثانوی روح آنها متناسب با شأن و كمالاتانسانی باشد و به عبارت ديگر ، اخلاقشان اخلاق انسانی باشد .
انسان به حكم قدرت علمی ، بر طبيعت مسلط میگردد و طبيعت را آنچنانكه میخواهد منطبق بر نيازهای خويش میسازد و به حكم نيروی خودسازی و خودساختگی ، خود را آنچنانكه میخواهد میسازد و به اين وسيله سرنوشت آينده خويش را به دست میگيرد . تمام تأسيسات تربيتی ، مكتبهای اخلاقی و تعليمات دينی و مذهبی برای راهنمايی انسان است كه آيندهء خودش را چگونه بسازد و چگونه شكل بدهد . راه راست آن راهی است كه انسان را به سوی آيندهای سعادت بخش میرساند ، و راههای كج و انحرافها آنهاست كه انسان را به سوی آيندهای تباه و شقاوت آلود میكشاند . خداوند در قرآن كريم میفرمايد : " ما راه را به انسان ( اين موجود آزاد خودساز ) نموديم تا او خود چه بخواهد و چه انتخاب كند . ( از دو راه يكی را انتخاب خواهد كرد . ) يا راهی كه ما نمودهايم و سپاسگزار ما خواهد بود و يا راه ديگر كه راه ناسپاسی است " . (دهر / . 4) از بحثهای گذشته دانستيم كه علم و ايمان هر كدام نقشی متفاوت در سازندگی آيندهء انسان دارند . نقش علم اين است كه راه ساختن را به انسان ارائه میدهد . علم انسان را توانا میكند كه هرگونه " بخواهد " آينده را همان گونه بسازد . و اما نقش ايمان اين است كه انسان را به سوی اينكه خود را و آينده را " چگونه " بسازد كه برای خويشتن و برای جامعه بهتر باشد میكشاند . ايمان مانع آن میگردد كه انسان آينده را بر محور مادی و فردی بسازد .
ايمان به خواست انسان جهت میدهد ، آن را از انحصار ماديات خارج میكند و معنويات را نيز جزء خواستها قرار میدهد علم مانند ابزاری در اختيار خواست انسان قرار میگيرد و طبيعت را آنچنانكه انسان بخواهد و فرمان دهد میسازد . اما اينكه طبيعت را چگونه بسازد ، آيا از طبيعت مصنوعاتی بسازد به سود جامعهء انسانی و يا نيروهای مخرب برای مزيد توسعه طلبی افرادی مخصوص ، اين ديگر به اين ابزار كه نامش علم است مربوط نيست ، اين بسته به اين است كه انسان هايی كه علم در فرمان آنهاست چگونه انسان هايی بوده باشند . اما ايمان مانند قدرتی حاكم بر انسان عمل میكند و خواست او را در اختيار میگيرد و در مسير حق و اخلاق سوق میدهد . ايمان انسان را میسازد و انسان با نيروی علم ، جهان را . آنجا كه علم و ايمان توأم گردند ، هم انسان سامان میيابد و هم جهان
v ميدان آزادی و ارادهء انسان
بديهی است كه انسان در عين آزادی برای ساختن اندامهای روانی خويش و تبديل محيط طبيعی به صورت مطلوب خود و ساختن آيندهء خويش آنچنانكه خود میخواهد ، محدوديتهای فراوانی دارد و آزادیاش آزادی نسبی است ، يعنی آزادی در داخل يك دايرهء محدود است ، در داخل همين دايرهء محدود است كه [ هم ] میتواند آيندهء سعادت بخش برای خود انتخاب كند و هم آيندهء شقاوت آلود محدوديتهای انسان از چند ناحيه است :
1 وراثت
انسان با طبيعت انسانی به دنيا میآيد . از آن جهت كه پدر و مادرش انسان بودهاند ، او هم قهرا و جبرا مانند يك فرد انسان به دنيا میآيد . و از طرف ديگر ، پدر و مادرش انسان بودهاند ، او هم قهرا و جبرا مانند يك فرد انسان به دنيا میآيد . و از طرف ديگر ، پدر و مادرش يك سلسله صفات موروثی خود را در فرزندشان به يادگار میگذارند كه اينها نيز قهرا و جبرا همراه اين افراد هست ، مانند رنگ پوست ، رنگ چشم ، خصوصيتهای جسمی كه احيانا از چند پشت به ارث میرسد . انسان هيچ يك از اينها را برای خود " انتخاب " نكرده است بلكه جبرا وراثت اينها را به او داده است
2 محيط طبيعی و جغرافيايی
محيط طبيعی و جغرافيايی انسان و منطقهای كه در آن منطقه رشد و نما میكند ، خواه ناخواه يك سلسله آثار قهری بر روی اندام و روحيهء انسان میگذارد . منطقههای سردسير و منطقههای گرمسير و منطقههای معتدله هر كدام نوعی روحيه و اخلاق را ايجاب میكند ، همچنين منطقهء كوهستانی يا منطقهء صحرايی و غيره
3 محيط اجتماعی
محيط اجتماعی انسان عامل مهمی است در تكوين خصوصيات روحی و اخلاقی انسان . زبان انسان ، آداب عرفی و اجتماعی ، دين و مذهب ، غالبا همان چيزی است كه محيط اجتماعی بر انسان تحميل میكند
4 تاريخ و عوامل زمانی
انسان از نظر محيط اجتماعی تنها تحت تأثير زمان حال نيست ، زمان گذشته و وقايع و حوادثی كه در گذشته رخ داده است نيز در ساختن او تأثير بسزايی دارد . به طور كلی ميان گذشته و آينده هر موجودی رابطهء قطعی و مسلم بر قرار است . گذشته و آينده مانند دو نقطهء جدا از يكديگر نيستند ، بلكه مانند دو قطعه از يك جريان مداوماند . گذشته نطفه و هستهء آينده است
v طغيان انسان عليه محدوديتها
انسان در عين اينكه نمیتواند رابطهاش را با وراثت ، محيط طبيعی ، محيط اجتماعی و تاريخ و زمان بكلی قطع كند ، میتواند تا حدود زيادی عليه اين محدوديتها طغيان نموده ، خود را از قيد حكومت اين عوامل آزاد سازد انسان به حكم نيروی عقل و علم از يك طرف ، و نيروی اراده و ايمان از طرف ديگر تغييراتی در اين عوامل ايجاد میكند و آنها را با خواستهای عاملی برای محدود كردن آزادی انسان نام نبرديم . چرا ؟
آيا قضا و قدر الهی وجود ندارد و يا قضا و قدر عامل محدود كردن نيست ؟ قضا و قدر الهی امری قطعی و مسلم است ، ولی عامل محدود كردن انسان نيست . قضای الهی عبارت است از حكم قطعی الهی دربارهء جريانات و حوادث ، و قدر الهی عبارت است از اندازه گيری پديدهها و حوادث از نظر علوم الهی مسلم است كه قضای الهی به هيچ حادثهای مستقيما و بلا واسطه تعلق نمیگيرد ، بلكه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ايجاب میكند . قضای الهی ايجاب میكند كه نظام جهان نظام اسباب و مسببات باشد . انسان هر اندازه آزادی از ناحيهء عقل و اراده دارد و هر اندازه محدوديت كه از ناحيهء عوامل موروثی و محيطی و تاريخی دارد ، به حكم قضای الهی و نظام قطعی سببی و مسببی جهان است (برای اطلاع بيشتر در اين باره رجوع شود به كتاب انسان و سرنوشت ، از همين نويسنده )
بنابراين خود قضای الهی يك عامل برای محدوديت انسان به شمار نمیرود . محدوديتی كه به حكم قضای الهی نصيب انسان شده است همان محدوديت ناشی از شرايط موروثی و شرايط محيطی و شرايط تاريخی است نه محدوديت ديگر ، همچنانكه آزادی ای هم كه نصيب انسان شده به حكم قضای الهی است ولی به اين صورت كه قضای الهی ايجاب كرده انسان موجودی صاحب عقل و اراده باشد و در دايرهء محدود شرايط طبيعی و اجتماعی بتواند خود را به مقياس و سيعی از قيد تسليم به آن شرايط آزاد سازد و سرنوشت و آيندهء خويش را در دست گيرد .
v انسان و تكليف
از جملهء استعدادهای انسان همچنانكه قبلا اشاره شد استعداد تكليف پذيری است . انسان میتواند در چهار چوب قوانينی كه برايش وضع شده است ، زندگی كند . هر موجود ديگر غير از انسان جز از قوانين جبری طبيعی از قانون ديگر نمیتواند پيروی كند . مثلا نمیتوان برای سنگها و چوبها يا برای درختان و گلها و يا برای اسب و گاو و گوسفند قانون وضع كرد و به آنها ابلاغ كرد و آنها را مكلف ساخت كه در چار چوب قوانين و مقرراتی كه برای آنها و به مصلحت آنها وضع شده است رفتار نمايند . اين موجودات ، فرضا در جهت حفظ و مصلحت آنها اقدامی بشود ، بايد به صورت اجبار و الزام عمل شود . ولی انسان يگانه موجود ممتازی است كه اين " امكان " و " توانايی " شگفت را دارد كه در چهار چوب يك سلسله قوانين قراردادی رفتار نمايد . اين قوانين قراردادی از آن نظر كه از طرف يك مقام صلاحيتدار وضع میشود و به انسان تحميل میشود و تحمل قانون از نوعی زحمت و مشقت خالی نيست ، به نام " تكليف " خوانده میشود . قانونگذار برای اينكه انسان را به تكليف خاصی مكلف سازد چند شرط را بايد رعايت كند . به عبارت ديگر ، انسان با واجد بودن چند شرط میتواند انجام تكاليفی را بر عهده بگيرد .
شرايط تكليف كه در همه تكاليف بايد وجود داشته باشد امور ذيل است :
1 بلوغ
انسان به يك مرحله از سن كه میرسد ، تغييراتی ناگهانی و تغييری شبيه نوعی جهش در اندامش و احساساتش و انديشهاش پيدا میشود كه بلوغ ناميده میشود . هر كسی در حقيقت يك بلوغ طبيعی دارد . به طور دقيق نمیتوان يك زمان معين را مرحلهء بلوغ برای همهء افراد معين كرد . ممكن است بعضی افراد از بعضی ديگر زودتر به مرحلهء بلوغ طبيعی برسند . خصوصيت فردی افراد و همچنين خصوصيات منطقهای و محيطی در تسريع يا تأخير بلوغ طبيعی تأثير دارد . آنچه مسلم است اين است كه جنس زن از جنس مرد زودتر به مرحلهء بلوغ طبيعی میرسد . از نظر قانونی لازم است يك سن معين كه سن متوسط عموم است و يا سنی كه حد اقل سن بلوغ است ( بعلاوهء شرطی ديگر مانند رشد ، در فقه اسلامی ) در نظر گرفته شود تا همهء افراد يك ضابطه داشته باشند . بنابراين ممكن است افرادی به بلوغ طبيعی رسيده باشند ، ولی هنوز به سن بلوغ قانونی نرسيده باشند . در اسلام طبق نظر اكثريت علمای شيعه بلوغ قانونی مرد از نظر سن ، تمام شدن پانزده سالگی - به سال قمری - و ورود در شانزده سالگی تعيين شده است ، و بلوغ قانونی زن تمام شدن نه سالگی و ورود در ده سالگی تعيين شده است . بلوغ قانونی يكی از شرايط تكليف است ، يعنی فردی كه به مرحلهء قانونی نرسيده باشد مكلف نيست مگر با دليل ثابت شود كه به مرحلهء بلوغ طبيعی قبل از بلوغ قانونی
2 عقل
يكی ديگر از شرايط تكليف ، عاقل بودن است ، ديوانه كه فاقد عقل است مكلف نيست و تكاليف از او ساقط است . همان طوری كه نا بالغ در زمان عدم بلوغ به هيچ وجه تكليفی متوجه او نيست ، در زمان بلوغ نيز مكلف نيست كه آنچه را كه در زمان عدم بلوغ انجام نداده است ، جبران كند ، مثلا شخص بالغ وظيفه ندارد نمازهايی كه در زمان عدم بلوغ نخوانده قضا كند ، زيرا تكليفی متوجه او نبوده است . شخص ديوانه نيز در حال ديوانگی مكلف نيست . بنابراين اگر ديوانهای پس از چندی عاقل شد مكلف نيست تكاليفی را كه در ايام ديوانگی انجام نداده قضا كند ، مثلا لازم نيست كه نمازها و روزههای آن زمان را قضا نمايد بلی ، برخی تكاليف است كه به دارايی و اموال كودك يا ديوانه تعلق میگيرد و كودك يا ديوانه در حال كودكی يا ديوانگی موظف نيستند آن را انجام دهند ، ولی پس از آنكه كودك بالغ شد و يا ديوانه عاقل شد بايد انجام دهند ، مانند زكات يا خمسی كه به مال كودك و يا مال ديوانه تعلق میگيرد كه اگر ولی شرعی آنها ادا نكرده باشد خودشان پس از رسيدن به مرحلهء مكلف بودن بايد انجام دهند .
3 اطلاع و آگاهی
بديهی است كه انسان آنگاه قادر است تكليفی را انجام دهد كه از وجود آن تكليف آگاه باشد و به عبارت ديگر به او ابلاغ شده باشد .
فرضا قانونگذاری قانونی را وضع كند ولی به اطلاع مكلف نرساند ، مكلف ملزم نيست و بلكه قادر نيست آن را به مرحلهء اجرا درآورد و اگر عملا بر خلاف رفتار نمايد قانونگذار نمیتواند او را مجازات نمايد . علمای علم اصول میگويند مجازات كسی كه از تكليف آگاه نيست و تقصيری در كسب اطلاع ندارد زشت است و نام اين اصل را " قبح عقاب بلا بيان " میگذارند . قرآن كريم مكرر اين حقيقت را بيان كرده است كه هيچ قومی را به جرم تخلف از يك قانون عذاب نمیكنيم مگر آنكه حجت بر آن مردم تمام شده باشد ، يعنی هيچ قومی را " عقاب بلا بيان " نمیكنيم . البته شرط بودن علم و آگاهی برای تكليف به نحوی كه گفته شد مستلزم اين نيست كه انسان بتواند عملا خود را در بی خبری نگه دارد و آن را عذری برای خويش بپندارد . انسان مكلف است كه تحصيل علم و آگاهی كند و سپس بر طبق آگاهی خويش عمل و فعاليت كند . در حديث است كه روز قيامت برخی گنهكاران را در محكمهء عدل الهی حاضر میكنند و دربارهء برخی كوتاهيها در انجام مسؤوليتهايشان آنها را مورد مؤاخذه قرار میدهند . به گناهكار گفته میشود : چرا ندانستی و چرا در پی تحصيل آگاهی نبودی ؟ پس منظور از اينكه میگوييم علم و آگاهی شرط تكليف است ، اين است كه اگر تكليفی به مكلف ابلاغ نشده باشد و مكلف در اين جهت تقصيری نداشته باشد ، يعنی او كوشش لازم را برای تحصيل آگاهی كرده و در عين حال بدان دست نيافته است ، چنين مكلفی نزد خدا معذور است .
4 قدرت و توانايی
كاری مورد وظيفه و تكليف انسان قرار میگيرد كه انسان توانايی انجام آن را داشته باشد ، اما كاری كه انسان قادر به انجام آن نيست هرگز مورد تعلق تكليف واقع نمیشود . شك نيست كه توانايی انسان محدود است ، نامحدود نيست . چون توانايی محدود است ، تكاليف بايد در محدودهء تواناييها صورت گيرد . مثلا انسان توانايی تحصيل علم و دانش دارد اما در محدودهء معين از نظر زمان و از نظر اندازهء معلومات . يك فرد انسان هر اندازه نابغه باشد بالاخرش بايد تدريجا و در طول زمان مدارج علم و دانش را طی كند . حالا اگر يك فرد را مجبور كنند كه يك شبه تحصيلات چند ساله را انجام دهد ، به اصطلاح تكليف " بما لا يطاق " يعنی تكليف به كاری كه فوق طاقت و قدرت است كردهاند و اما اگر انسانی را مجبور كنند كه همهء علوم جهان را فرا گيرد ، باز هم تكليف به غير مقدور است و صحيح نيست و هرگز از طرف يك مقام حكيم عادل چنين حكمی صادر نمیشود . خداوند در قرآن كريم میفرمايد : « لا يكلف الله نفساإلا وسعها .....»( بقره / 286 ) خداوند هيچ كس را جز به اندازهء توانايی اش مكلف نمیسازد .
اگر شخصی در حال غرق شدن است و ما قدرت داريم كه او را نجات دهيم بر ما واجب است كه او را نجات دهيم ، ولی اگر مثلا هواپيمايی در حال سقوط است و ما به هيچ وجه قادر نيستيم جلوی سقوط آن را بگيريم تكليف از ما ساقط است ، يعنی خداوند ما را به خاطر كمك نكردن به جلوگيری از سقوط هواپيما مؤاخذه نمیكند .
اينجا يك نكته هست و آن اينكه همچنانكه در مورد اطلاع و آگاهی گفتيم كه مشروط بودن تكليف به اطلاع و آگاهی مستلزم اين نيست كه ما موظف و مكلف به تحصيل اطلاع و آگاهی نباشيم ، مشروط بودن تكليف به قدرت و توانايی نيز مستلزم اين نيست كه ما مكلف به كسب و تحصيل قدرت نباشيم . در مواردی تفويت قدرت حرام است و تحصيل آن واجب . فرض كنيم در مقابل دشمنی سرسخت و قوی و مقتدر قرار گرفته ايم كه قصد تهاجم به حقوق ما و يا قصد تهاجم به حوزهء اسلام دارد و ما در حال حاضر قدرت مقابله با آن را نداريم و هر گونه مقابلهای ، از دست دادن نيروهاست بدون آنكه نتيجهای در حال حاضر يا در آينده از اين كار خود بگيرم . بديهی است كه در اين صورت ما مكلف به مقابله و جلوگيری نيستيم ، ولی همواره مكلف بوده و هستيم كه تحصيل قدرت و توانايی كنيم تا در چنين شرايطی دست روی دست نگذاريم . قرآن كريم میفرمايد :
« و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم........ » ( انفال / 60 ) تا آنجا كه ممكن است نيرو و اسبان آماده تهيه كنيد تا بدين وسيله دشمنان شما و دشمنان خدا از شما حساب ببرند و قصد تجاوز به شما را از دماغ خود بيرون كنند . همان طوری كه يك فرد و يا يك جامعهء ناآگاه كه در تحصيل آگاهی كوتاهی كرده است مورد مؤاخذهء الهی قرار میگيرد و ناآگاهی برای او عذری محسوب نمیشود ، همچنين يك فرد و يا يك جامعهء ناتوان نيز كه در تحصيل قدرت و توانايی كوتاهی كرده است مورد مؤاخذه الهی قرار میگيرد كه چرا كسب قدرت و توانايی نكرده است ، ناتوانی او عذری برای او محسوب نمیشود .
5 آزادی و اختيار
آزادی و اختيار يكی ديگر از شرايط تكليف است . يعنی انسان آنگاه مكلف است به انجام يك وظيفه كه اجبار و يا اضطراری در كار نباشد ، اگر اجبار ( اكراه ) يا اضطرار در كار باشد ، تكليف ساقط میگردد . اجبار ( اكراه ) مانند اينكه يك قوهء جابره شخصی را تهديد كند به اينكه حتما روزهء خود را بخورد بطوريكه اگر نخورد ، جانش در خطر قرار خواهد گرفت . بديهی است كه در چنين مورد تكليف روزه ساقط میشود ، يا اگر كسی مستطيع شود و يك شخص جابر او را تهديد كند كه اگر به حج برود به جان او يا كسانش صدمه وارد خواهد آورد . پيغمبر اكرم فرمود : « رفع ما استكرهوا عليه » آنجا كه اكراه و اجبار به ميان آيد تكليف ساقط است . اضطرار آن است كه انسان از طرف شخصی مورد تهديد قرار نمیگيرد بلكه اين خود اوست كه انتخاب میكند ، ولی اين انتخاب معلول شرايط سختی است كه پيش آمده است ، مانند كسی كه در بيابانی درمانده و گرسنه است و جز مردار غذايی كه سد جوع كند نمیيابد ، در چنين موارد تكليف حرمت خوردن مردار ساقط میشود .
پس فرق اجبار و اكراه با اضطرار آن است كه در مورد اجبار و اكراه انسان از طرف يك قوهء جائر و جابر مورد تهديد قرار میگيرد كه فلان عمل خلاف را بايد انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد ، و انسان برای آنكه صدمه و ضرری را از خود " دفع " كند يعنی نگذارد وارد شود نا چار بر خلاف وظيفهء خود عمل میكند ، ولی در اضطرار پای تهديد در كار نيست ، بلكه مجموع شرايط طوری پيش آمده كه وضع نامطلوبی را بر او تحميل كرده است و او برای آنكه آن وضع را " رفع " كند يعنی آنچه وجود دارد مرتفع سازد ناچار است بر خلاف وظيفهء اصلی خود عمل كند . پس تفاوت اكراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است :
. 1 در اكراه و اجبار پای تهديد انسان در ميان است ، بر خلاف اضطرار . 2 در مورد اكراه و اجبار انسان برای " دفع " يك وضع نامطلوب چاره جويی میكند ، و در مورد اضطرار برای " رفع " چنان وضعی چاره جويی مینمايد . ولی اكراه و اجبار و همچنين اضطرار را از شرايط عمومی تكليف نمیتوان به حساب آورد ، يعنی كليت و عموميت ندارد ، اولا بستگی دارد به درجهء صدمه و ضرری كه بناست دفع و يا رفع شود ، و ثانيا بستگی دارد به اهميت آن تكليفی كه انسان میخواهد به علت اكراه يا اضطرار انجام ندهد . بديهی است كه هيچ گاه به بهانهء اكراه يا اضطرار نتوان به زيان ديگران و به ضرر اجتماع و يا به زيان خود دين اقدامی كرد . برخی تكاليف است كه هر ضرر و صدمهای را به خاطر آنها بايد تحمل كرد .
v شرايط صحت
آنچه تا كنون گفتيم مربوط بود به شرايط تكليف ، يعنی شرايط مكلف بودن ، كه تنها با بودن آن شرايط انسان موظف به انجام كاری میشود . پس شرط تكليف عبارت است از شرطی كه اگر نباشد انسان وظيفه و تكليفی ندارد ولی يك سلسله شرايط ديگر داريم كه " شرايط صحت " ناميده میشود . چنانكه میدانيم موضوعات شرعی ، اعم از عبادات و معاملات ، بايد مقرون به يك سلسله شرايط و خصوصيات باشد تا صحيح و درست انجام يابد . پس شرط صحت عبارت است از شرطی كه اگر آن شرط نباشد انسان تكليف خود را درست انجام نداده است ، آنچه انجام داده كان لم يكن و باطل بايد فرض شود . شرايط صحت نيز مانند شرايط تكليف زياد است ، ولی همچنانكه شرايط تكليف به شرايط عمومی و شرايط خصوصی تقسيم میشود ، شرايط صحت نيز بر دو قسم است : شرايط خصوصی و شرايط عمومی . شرايط خصوصی هر عملی مخصوص خود آن عمل است و ضمن ياد گرفتن خود آن عمل شناخته میشوند ، شرايط عمومی چند چيز است كه اكنون به آنها اشاره میكنيم . ميان شرايط عمومی تكليف و شرايط عمومی صحت به اصطلاح منطقيين " عموم و خصوص من وجه " (مثلا بين سكه و پول ، عموم و خصوص من وجه است . بعضی سكهها پولاند و بعضی سكهها پول نيستند، بعضی پولها سكه نيستند و بعضی پولها سكه هستند ) بر قرار است ، يعنی برخی ، هم شرط تكليف است و هم شرط صحت ، برخی شرط تكليف است و شرط صحت نيست ، و برخی شرط صحت هست و شرط تكليف نيست . البته شرط صحت نيز به نوبهء خود بر سه قسم است : برخی ، هم شرط صحت عبادات است و هم شرط صحت معاملات ، برخی فقط شرط صحت عبادات است و برخی فقط شرط صحت معاملات آن چيزی كه هم شرط تكليف است و هم شرط صحت ، عقل است .
انسان غير عاقل همان طوری كه تكليف ندارد ، اعمالش اعم از عبادات و يا معاملات صحيح نيست . مثلا اگر ديوانهای بخواهد به نيابت از ديگری حج كند كافی نيست و يا اگر بخواهد به نيابت از ديگری نماز بخواند و يا روزه بگيرد كافی نيست و همچنين در نماز جماعت اگر ديوانهای رابط ميان امام و مأموم و يا رابط ميان مأمومها باشد كافی نيست . قدرت نيز مانند عقل ، هم شرط تكليف است و هم شرط صحت ، همچنانكه عدم اكراه نيز چنين است ، يعنی شخص مجبور همان طور كه در شرايط خاصی تكليفش ساقط میگردد ، اگر معاملهای از راه اكراه و اجبار انجام دهد و يا ازدواجی از روی اكراه و اجبار انجام دهد صحيح نيست و بلكه باطل است . آن چيزی كه شرط تكليف هست و شرط صحت نيست ، بلوغ است . كودك نا بالغ خودش مكلف نيست ولی اگر به حد تمييز رسيده باشد كه مانند يك بالغ بتواند عملی را درست انجام دهد ، عملش صحيح است . بنابراين يك كودك میتواند رابط ميان امام و مأموم و يا رابط ميان مأمومها در نماز جماعت واقع شود ، همچنانكه میتواند در عبادات از ديگران نيابت كند .
و آنچه مسلم است اين است كه بلوغ شرط صحت عبادات نيست ، اما در معاملات چطور ؟ برخی از علما معتقدند كه بلوغ در معاملات شرط صحت است و كودك مميز كه خوب و بد را بفهمد ، نه میتواند مستقلا و برای خود و نه به نيابت از غير ، معاملهای را انجام دهد ، مثلا خريد و فروش كند يا اجاره بدهد يا اجرای صيغهء نكاح نمايد . و برخی ديگر معتقدند كه كودك مميز مستقلا و برای خود نمیتواند معاملهای را انجام دهد ، ولی میتواند از طرف ديگران نيابت و وكالت كند . اطلاع و آگاهی و همچنين عدم اضطرار از اموری هستند كه شرط تكليف هستند ولی شرط صحت نيستند ، عليهذا اگر عملی - اعم از عبادت و معامله از نظر شرايط ديگر كامل صورت گيرد ولی عمل كننده نمیدانسته است و تصادفا عملش جامع شرايط از آب درآمد ه ، عملش صحيح است ، همچنانكه اگر انسان اضطرارا معامله يا ازدواج بكند صحيح است . مثلا اگر شخصی خانهای دارد كه فوق العاده مورد علاقهء اوست و مايل به فروشش نيست ، ولی ناگهان يك حادثه برايش پيش میآيد كه نياز شديد به پول پيدا میكند و اضطرارا خانهء مورد علاقهاش را به فروش میرساند ، معاملهاش صحيح است ، و يا اگر مرد و يا زنی به هيچ وجه مايل به ازدواج نيست ، ولی بيماری ای پيدا میكند كه پزشك ازدواج را برايش لازم تشخيص میدهد و او به حكم اضطرار ازدواج میكند ، ازدواجش صحيح است . از اينجا معلوم میشود معاملهء اكراهی و اجباری با معاملهء اضطراری از نظر صحت متفاوت است . معاملهء اكراهی و اجباری صحيح نيست ، ولی معاملهء اضطراری صحيح است . اينجا لازم است توضيح داده شود كه چرا معاملهء اكراهی صحيح نيست و معاملهء اضطراری صحيح است .
ممكن است گفته شود كه " مكره " و " مضطر " هر دو در اينكه رضايت واقعی ندارند يكساناند . همان طوری كه اگر كسی مورد تهديد قرار بگيرد برای فروش خانه يا كارش و او برای " دفع " شر آن تهديد بخواهد خانه يا كار خود را بفروشد در اعماق قلبش ناراضی است ، كسی هم كه شرايط زندگی برای " رفع " يك شر " مثلا هزينهء معالجهء بيماری ) او را مجبور میكند به فروش خانه يا كارش نيز در اعماق قلبش ناراضی است . اگر كسی فرزندش بيمار است و برای معالجهء فرزندش اضطرار ، خانهاش را میفروشد در اعماق قلبش به اين فروش رضايت ندارد ، بلكه فوق العاده برای از دست دادن خانه مورد علاقهاش متأثر و متأسف است . اينكه مكره میخواهد با كار اكراهی ضرری را " دفع " كند و مضطر میخواهد ضرری را " رفع " كند ، تأثيری در اصل موضوع ندارد ، همچنين اينكه در معاملات اكراهی مستقيما انسانی دخالت دارد ( به عنوان جابر و زورگو ) و در معاملات اضطراری مستقيما انسانی دخالت ندارد ، تأثيری در اصل موضوع ندارد . بعلاوه غالبا اضطرارها نيز در اثر دخالت غير مستقيم انسان ها ( به صورت استثمار و استعمار ) صورت میگيرد . پاسخ اين است كه تفاوت حال " مكره " و " مضطر " كه شارع اسلام معاملات اولی را باطل میداند و معاملات دومی را صحيح ، در جای ديگری است . مكره در اثر اكراه ، نياز فوری پيدا میكند و مضطر هم نيازی فوری ، ولی نياز مكره به دفع شر ظالم است و دفع شر ظالم با اقدام مكره به معامله صورت میپذيرد . در اينجا قانون به حمايت مكره بر میخيزد و علی رغم اجبار اجبار كننده ، معامله را غير قانونی و كان لم يكن اعلام میكند . اما نياز فوری مضطر مستقيما به پولی است كه از معاملهء اضطراری میخواهد تحصيل كند .
در اينجا اگر قانون بخواهد به حمايت مضطر برخيزد بايد صحت و قانونی بودن معامله را اعلام كند ، زيرا اگر چنين معاملهای را غير قانونی اعلام كند نتيجهاش زيان بيشتر مضطر است . مثلا اگر در مثال بالا غير قانونی بودن معاملهء خانه را اعلام كند و معامله را كان لم يكن بشمرد ، نتيجهاش اين است كه نه خريدار مالك خانه میشود و نه فروشنده مالك پول ، و دست مضطر برای معالجهء فرزندش بسته میماند . اين است كه فقها میگويند غير قانونی شناختن معاملهء اكراهی " منت " است ، يعنی به سود مكره است ، ولی غير قانونی شناختن معاملات اضطراری " منت " و به سود مضطر نيست . در عين حال جای يك بحث ديگر باز است و آن اينكه آيا افراد ديگر میتوانند از اضطرار و بيچارگی مضطر استفاده كنند و كالای او را نه به قيمت عادلانه بلكه به ميزانی خيلی كمتر بخرند و آن را امری بازيافته و مشروع تلقی كنند ؟ البته نه . آيا اين كار كه نامشروع است صرفا حرمت تكليفی دارد اما معامله همچنانكه به سود مضطر صحيح است به سود استفاده چی هم صحيح است ، و يا مانعی ندارد كه از يك طرف صحيح باشد و از طرف ديگر ناصحيح و يا از دو طرف صحيح باشد و استفاده چی ملزم باشد قيمت واقعی را جبران نمايد ؟ در هر حال جای سخن باقی است . آن چيزی كه شرط صحت هست ولی شرط تكليف نيست " رشد " است . در قانونگذاری اسلام برای كسی كه میخواهد يك كار اجتماعی را عهدهدار شود مثلا میخواهد ازدواج كند يا میخواهد مستقلا معاملهای انجام دهد ، يعنی میخواهد در مال و ثروت شخصی خود تصرف كند لازم است كه علاوه بر ساير شرايط عمومی يعنی بلوغ و عقل و قدرت و اختيار ، " رشد " هم داشته باشد . رشد يعنی لياقت و شايستگی ادارهء آن كاری كه میخواهد به عهده بگيرد . به اين جهت در قانون اسلام عاقل بودن و بالغ بودن و مختار بودن كافی نيست كه شخص بتواند در بارهء ازدواج تصميم بگيرد و يا در مال و ثروت خود تصرف كند .
پسر يا دختری كه میخواهند ازدواج كنند آنگاه ازدواجشان صحيح است كه رشد عقلانی داشته باشند ، يعنی مفهوم ا |