انسان های منافق
( قسمت اول )
سوره البقره آیات 8 الی 20
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ «8» يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ «9» فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما کانُوا يَکْذِبُونَ «10» وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ «11» أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا يَشْعُرُونَ «12» وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا يَعْلَمُونَ «13» وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ «14» اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ «15» أُولئِکَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِينَ «16» مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ «17» صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ «18» أَوْ کَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْکافِرِينَ «19» يَکادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «20»
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر * گروهي از مردم کساني هستند که ميگويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آوردهايم.» در حالي که ايمان ندارند. * ميخواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند؛ در حالي که جز خودشان را فريب نميدهند؛ (اما) نميفهمند. * در دلهاي آنان يک نوع بيماري است؛ خداوند بر بيماري آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهايي که مي گفتند، عذاب دردناکي در انتظار آنهاست. * و هنگامي که به آنان گفته شود: «در زمين فساد نکنيد» ميگويند: «ما فقط اصلاحکنندهايم». * آگاه باشيد! اينها همان مفسدانند؛ ولي نميفهمند. * و هنگامي که به آنان گفته شود: «همانند (ساير) مردم ايمان بياوريد.» ميگويند: «آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم؟!» بدانيد اينها همان ابلهانند ولي نميدانند. * و هنگامي که افراد باايمان را ملاقات ميکنند، ميگويند: «ما ايمان آوردهايم.» (ولي) هنگامي که با شيطان هاي خود خلوت ميکنند، ميگويند: «ما با شماييم؛ ما فقط (آنها را) مسخره ميکنيم.» * خداوند آنان را استهزا ميکند؛ و آنها را در طغيانشان نگه ميدارد، تا سرگردان شوند. * آنان کساني هستند که «هدايت» را به «گمراهي» فروختهاند؛ و (اين) تجارت آنها سودي نداده؛ و هدايت نيافتهاند. * آنان (=منافقان) همانند کسي هستند که آتشي افروخته (تا در بيابان تاريک، راه خود را پيدا کند)، ولي هنگامي که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند(طوفاني ميفرستد و) آن را خاموش ميکند؛ و در تاريکيهاي وحشتناکي که چشم کار نميکند، آنها را رها ميسازد. * آنها کران، گنگها و کورانند؛ لذا (از راه خطا) بازنميگردند. * يا همچون باراني از آسمان، که در شب تاريک همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد. آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاي خود ميگذارند؛ تا صداي صاعقه را نشنوند. و خداوند به کافران احاطه دارد (و در قبضه ي قدرت او هستند). * (روشنائي خيره کننده ي) برق، نزديک است چشمانشان را بربايد. هر زمان که (برق جستن ميکند، و صفحه ي بيابان را) براي آنها روشن ميسازد، (چند گامي) در پرتو آن راه ميروند؛ و چون خاموش ميشود، توقف ميکنند. و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بين ميبرد؛ چرا که خداوند بر هر چيز تواناست.
( تفسیر اول )
تفسیر المیزان :
(و من الناس من يقول ... )تا آيه بيستم. کلمه خدعه بمعناي نوعي نيرنگ است، و شيطان بمعناي موجودي سراپا شر است، و بهمين جهت ابليس را شيطان ناميده اند.
در اين آيات وضع منافقين را بيان مي کند، که انشاءاللّهگفتار مفصل ما درباره آنان در سوره منافقين و مواردي ديگر خواهد آمد.
در آيه: (مثلهم کمثل الذي استوقد نارا)الخ، با آوردن مثلي، وضع منافقين را مجسم ساخته، مي فرمايد :
منافقين مثل کسي ميمانند که در ظلمتي کور قرار گرفته، بطوريکه خير را از شر، و راه را از چاه و نافع را از مضر، تشخيص نميدهد، و براي بر طرف شدن آن ظلمت، دست باسباب روشني مي زند، يا آتشي روشن کند، که با آن اطراف خود را به بيند، يا وسيله اي ديگر و چون آتش روشن ميکند و پيرامونش روشن ميشود خدا بوسيله اي از وسائل که دارد يا باد، يا باران، يا امثال آن، آتشش را خاموش کند، و دوباره بهمان ظلمت گرفتار شود، و بلکه اين بار ميان دو ظلمت قرار گيرد، يکي ظلمت تاريکي، و يکي هم ظلمت حيرت، و بي اثر شدن اسباب.
اين حال منافقين است، که بظاهر دم از ايمان مي زنند، و از بعضي فوائد دين برخوردار ميشوند، چون خود را مؤمن قلمداد کرده اند، از مؤمنين ارث مي برند، و با آنان ازدواج مي کنند، و از اين قبيل منافع برخوردار ميشوند، اما همينکه مرگشان يعني آن موقعي که هنگام برخورداري از تمامي آثار ايمان است فرا مي رسد، خداي تعالي نور خود را از ايشان مي گيرد، و آنچه بعنوان دين انجام داده اند، تا باجتماع بقبولانند که، مسلمانيم، باطل نموده، در ظلمت قرارشان ميدهد که هيچ چيز را درک نکنند، و در ميان دو ظلمت قرار مي گيرند، يکي ظلمت اصليشان، و يکي ظلمتي که اعمالشان ببار آورده.
(او کصيب من السماء)الخ، کلمه (صيب)، بمعناي باران پر پشت است، و معناي کلمه (برق) معروف است، و کلمه (رعد) بمعناي صدائي است که از ابر وقتي برق مي زند برمي خيزد، و کلمه صاعقه عبارتست از تکه اي برق آسمان، که بزمين مي افتد.
اين آيه مثل دومي است که خداوند حال منافقين را با آن مجسم مي کند، که اظهار ايمان ميکنند، ولي در دل کافرند، باين بيان که ايشان بکسي ميمانند، که دچار رگبار توام با ظلمت شده است، ظلمتي که پيش پايش را نمي بيند، و هيچ چيز را از ديگر چيزها تميز نميدهد، ناگزير شدت رگبار او را وادار بفرار ميکند، ولي تاريکي نميگذارد قدم از قدم بردارد، از سوي ديگر رعد و صاعقه هول انگيز هم از هر سو دچار وحشتش کرده، قرارگاهي نمي يابد، جز اينکه از برق آسمان استفاده کند، اما برق آسمان هم يک لحظه است، دوام و بقاء ندارد، همينکه يک قدم برداشت برق خاموش گشته، دوباره در تاريکي فرو مي رود.
اين حال و روز منافق است، که ايمان را دوست نميدارد، اما از روي ناچاري بدان تظاهر مي کند، چون اگر نکند باصطلاح نانش آجر ميشود، ولي چون دلش با زبانش يکسان نيست، و دلش بنور ايمان روشن نگشته، لذا راه زندگيش آنطور که بايد روشن نميباشد، و معلوم است کسي که ميخواهد بچيزي تظاهر کند که ندارد، لايزال پته اش روي آب مي افتد، و همواره دچار خطا و لغزش ميشود، يک قدم با مسلمانان و بعنوان يک فرد مسلمان راه مي رود، اما خدا رسوايش نموده، دو باره مي ايستد. و اگر خدا بخواهد اين ايمان ظاهري را هم از او مي گيرد، که از همان روز اول رسوا شود، و مسلمانان فريبش را نخورند، (اما خدا چنين چيزي را نخواسته است). 1
( تفسیر دوم )
تفسیر نمونه :
گروه سوم (منافقان)
آيات فوق شرح فشرده و بسيار پر مغزي پيرامون منافقان و ويژگيهاي روحيو اعمال آنها بيان ميکند.
توضيح اينکه: اسلام در يک مقطع خاص تاريخي خود با گروهي روبرو شد که نه اخلاص و شهامت براي ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح.
اين گروه که قرآن از آنها به عنوان «منافقين» ياد ميکند و ما در فارسي از آنها تعبير به «دورو» يا «دو چهره» ميکنيم در صفوف مسلمانان واقعي نفوذ کرده بودند، و خطر بزرگي براي اسلام و مسلمين محسوب ميشدند، و از آنجا که ظاهر اسلامي داشتند، غالباً شناخت آنها مشکل بود، ولي قرآن نشانههاي دقيق و زندهاي براي آنها بيان ميکند که خط باطني آنها را مشخص ميسازد و الگوئي در اين زمينه بدست مسلمانان براي همه قرون و اعصار ميدهد.
نخست تفسيري از خود نفاق دارد ميگويد: «بعضي از مردم هستند که ميگويند بهخدا و روز قيامت ايمان آوردهايم در حالي که ايمان ندارند» (و من الناس من يقول آمنا باللَّه و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين).
نکتهها:
پيدايش نفاق و ريشههاي آن
هنگامي که انقلابي در محيطي روي ميدهد- مخصوصاً انقلابي همچون انقلاب اسلام که بر پايههاي حق و عدالت قرار داشت- مسلماً منافع گروهي غارتگر و ظالم و خودکامه به خطر ميافتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نيروي مسلح، فشار اقتصادي، تبليغات مستمر اجتماعي، سعي ميکنند انقلاب را در هم بشکنند.
اما هنگامي که نشانههاي پيروزي انقلاب بر همه قدرتهاي محيط آشکار شود گروهي از مخالفان تاکتيک و روش عملي خود را تغيير داده، ظاهراً تسليم ميشوند اما در واقع يک گروه زيرزميني مخالف را تشکيل ميدهند.
اينها که به خاطر داشتن دو چهره مختلف، منافق ناميده ميشوند (منافق از ماده «نفق» بر وزن «شفق» به معني کانالها و نقبهائي است که زير زمين ميزنند تا براي استتار يا فرار از آن استفاده کنند) خطرناکترين دشمنان انقلابند، زيرا موضع آنها کاملا مشخص نيست، تا مردم انقلابي آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابلاي صفوف مردم پاک و راستين، و حتي گاهي در پستهاي حساس نفوذ ميکنند.
انقلاب اسلام نيز در برابر چنين گروهي قرار گرفت، يعني تا زماني که پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آلهاز مکه به مدينه هجرت نکرده بود، مسلمانان حکومتي تشکيل نداده بودند.
اما پس از ورود پيامبر صلي اللَّه عليه و آلهبه مدينه، نخستين پايهي حکومت اسلامي گذارده شد، و پس از پيروزي در جنگ «بدر»، اين مسأله آشکارتر گشت، يعني رسماً حکومت و دولتي کوچک اما قابل رشد تشکيل گرديد.
اينجا بود که منافع بسياري از سردمداران مدينه مخصوصاً يهود که در آن زمان مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد، احترام يهود در آن زمان بيشتر به خاطر اين بود که اهل کتاب و مردمي نسبةً با سواد، و از نظر وضع اقتصادي پيشرفته بودند، و همانها بودند که پيش از ظهور پيامبر صلي اللَّه عليه و آلهبشارت چنين ظهوري را ميدادند.
افراد ديگري هم در مدينه بودند که داعيه رياست و رهبري مردم داشتند، ولي با هجرت رسولخدا حسابها به هم خورد، سران ظالم و خودکامه و اطرافيان غارتگر آنها ديدند تودههاي مردم به سرعت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آلهايمان ميآورند، حتي خويشاوندان خودشان، آنها بعد از مدتي مقاومت ديدند چارهاي نيست جز اينکه ظاهراً مسلمان شوند، زيرا نواختن کوس مخالفت و قرار گرفتن در جبههي مقابل، علاوه بر مشکلات جنگ و صدمههاي اقتصادي، خطر نابودي آنها را در بر داشت به ويژه اينکه عرب تمام قدرتش قبيله او بود و قبيلههاي آنها غالباً از آنان جدا شده بودند.
روي اين اصل راه سومي انتخاب کردند، و آن اينکه ظاهراً مسلمان شوند و در خفيه نقشهي درهم شکستن اسلام را طرحريزي کنند. کوتاه سخن اينکه بروز «نفاق» در يک اجتماع معمولا معلول يکي از دو چيز است: نخست پيروزي و قدرت آئين انقلابي موجود و تسلط آن بر اجتماع. و ديگر ضعف روحيه و فقدان شخصيت و شهامت کافي براي روياروئي با حوادث سخت.
لزوم شناخت منافقين در هر جامعه
بدون شک نفاق و منافق، مخصوص عصر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نبوده است و در هر جامعهاي اين برنامه و گروه وجود دارند، منتها بايد بر اساس معيارهاي حساب شدهاي که قرآن براي آنها بدست ميدهد شناسائي شوند، تا نتوانند زيان و يا خطري ايجاد کنند، در آيات گذشته و همچنين سورهي منافقين و روايات اسلامي نشانههاي مختلفي براي آنها ذکر شده است از جمله:
- هياهوي بسيار و ادعاهاي بزرگ، و خلاصه گفتار زياد و عمل کم و ناهماهنگ.
- در هر محيطي رنگ آن محيط را گرفتن و با هر جمعيتي مطابق مذاق آنان حرف زدن، با مؤمنان «آمنا» گفتن و با مخالفان «انا معکم»!
- حساب خود را از مردم جدا کردن، و تشکيل انجمنهاي سري، و مرموز دادن با نقشههاي حساب شده.
- خدعه و نيرنگ و فريب و دروغ و تملق و چاپلوسي، پيمانشکني و خيانت.
- خود برتربيني، و مردم را ناآگاه، سفيه و ابله قلمداد کردن و خود را عاقل و هوشيار دانستن.
خلاصه دوگانگي شخصيت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پديدههاي گوناگوني در عمل و گفتار و رفتار فردي و اجتماعي آنها دارد که به خوبي ميتوان آن را شناخت.
چه تعبير زيبائي دارد قرآن در آياتي که خوانديم ميگويد: في قلوبهم مرض: «آنها دلهاي بيمار دارند»چه بيماري از دوگانگي ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بيماري از خود برتربيني و يا نداشتن شهامت براي روياروئي با حوادث دردناکتر؟
ولي همانگونه که بيماري قلبي را هر چند پنهان است نميتوان به کلي مخفي کرد بلکه نشانههاي آن در چهره انسان و تمام اعضاي بدن آشکار ميشود، بيماري نفاق نيز همينگونه است که با تظاهرات مختلف قابل شناخت ميباشد.
در تفسير نمونه ذيل آيات 141 تا 143 سوره نساء نيز دربارهي «صفات منافقان» بحث کردهايم (جلد چهارم صفحهي 174 تا 178).
و نيز در ذيل آيات 49 تا 57 سورهي توبه بحث مشروحي در اين زمينه داريم (تفسير نمونه جلد 7 صفحه 438 تا 450).
در سورهي توبه ذيل آيات 62 تا 85 نيز بحثهاي فراواني در اين زمينه مطالعه خواهيد فرمود (تفسير نمونه جلد هشتم صفحه 19 تا 72) . 2
( ادامه دارد )
منبع :
1. ترجمة تفسیر الميزان حضرت آیتاللهعلامه طباطبایى (رحمهالله)
2. تفسير نمونه مرجع عالیقدر اسلام آیت اللهمكارم شیرازى |