چرا خداوند در قرآن انسان را بسيار ناسپاس و بخيل می داند؟
( بخش اول – قسمت دوم )
پاسخ به روایت قرآن :
عظمت جهاد!
در قرآن مجيد سخن از مسألهي جهاد و عظمت مجاهدان راه خدا بسيار به ميان آمده، ولي شايد در هيچ جا مسأله با اين عظمت ترسيم نشده است که حتي نفس زدن اسبهاي آنها، و جرقههاي سم اين ستوران و گرد و غبار ناشي از حرکت سريع آنان، آنقدر با عظمت شناخته شده که مورد قسم قرار گرفته.
مخصوصا روي سرعت عمل آنها که يکي از مهمترين عوامل پيروزي در جنگها است تکيه شده، و نيز روي اصل غافلگيري که يکي ديگر از عوامل موفقيت در جنگ است تکيه گرديده است. و اينها همه آموزشي است در زمينهي برنامهي «جهاد».
قابل توجه اينکه در شأن نزول اين سوره نيز آمده است که علي عليهالسلام دستور داد در تاريکي شب مرکبها را آماده کنند، خوراک لازم به آنها بدهند و زين بر آنها نهند و به حالت آماده باش کامل درآيند، هنگامي که پرده تاريکي شب شکافته شد فورا نماز صبح را با ياران خود بجا آورد، و بلا فاصله به دشمن حمله کرد، دشمن وقتي بيدار شد که زير دست و پاي اسبهاي مجاهدين اسلام قرار گرفته بود.
اين حمله سريع و غافلگيرانه، هم تعداد تلفات را به حداقل رساند، و هم در ساعاتي کوتاه به جنگ خاتمه داد، و جالب اينکه همهي اين مسائل در آيات اين سوره به طرز ظريفي منعکس شده است.
بديهي است نه اسب خصوصيت دارد، و نه مسألهي جرقهي ناشي از برخورد سم آنها به سنگهاي بيابان و نه گرد و غبار پاي آنها آنچه موضوعيت دارد مسألهي جهاد، و سپس ابزار آن است که تمام وسائل جنگي امروز را شامل ميشود همانگونه که در آيهي 60 سورهي انفال در کنار «رباط الخيل» (اسبهاي ورزيده) سخن از «قوه» و (نيرو) به صورت کلي به ميان آمده.
6- که انسان در برابر نعمتهاي پروردگارش ناسپاس و بخيل است.
بعد از اين سوگندهاي عظيم به پاسخ قسم، يعني چيزي که سوگندها به خاطر آن ياد شده است پرداخته، ميفرمايد: «مسلما انسان نسبت به نعمتهاي پروردگارش ناسپاس و بخيل است» (ان الانسان لربه لکنود).
همان انسان تربيت نايافته،
همان انساني که انوار معارف الهي و تعليمات انبيا بر قلبش نتافته،
و بالاخره همان انساني که خود را تسليم غرائز و شهوات سرکش نموده است او مسلما «ناسپاس» و «بخيل» است.
«کنود» به زميني ميگويند که چيزي از آن نميرويد، و به انسان ناسپاس و بخيل نيز اطلاق ميشود.
مفسران براي کنود معاني زيادي گفتهاند، «ابوالفتوح رازي» حدود پانزده معني در اين زمينه نقل کرده است، ولي غالبا شاخ و برگ همان معني اصلي است که در بالا آوردهايم از جمله اينکه:
- کنود کسي است که مصائبش را با آب و تاب ميشمرد، ولي نعمتها را فراموش ميکند.
- کنود کسي است که نعمتهاي خدا را تنها ميخورد، و از ديگران منع ميکند، چنانکه در حديثي از پيغمبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله ميخوانيم: «اتدرون من الکنود» «ميدانيد کنود کيست»؟! عرض کرد خدا و رسولش آگاهتر است.
فرمود: الکنود الذي ياکل وحده، و يمنع رفده، و يضرب عبده: «کنود کسي است که تنها غذا ميخورد، و از عطا و بخشش به ديگران خودداري ميکند، و بنده زيردستش را ميزند».
- کنود کسي است که در مشکلات و مصائب با دوستان خود همدردي نميکند.
- کسي که خيرش بسيار کم است.
- کسي که وقتي نعمتي به او برسد از ديگران دريغ ميدارد و اگر گرفتار مشکلي گردد ناشکيبائي و جزع ميکند.
- کسي که نعمتهاي الهي را در معصيت صرف ميکند.
- کسي که نعمت خدا را انکار ميکند.
ولي همانگونه که گفتيم همهي اين معاني مصداقها و شاخ و برگهاي همان ناسپاسي و بخل است.
تعبير به «انسان» در اينگونه موارد به معني انسانهاي شرور هواپرست سرکش و طغيانگر است، و بعضي آن را به انسان کافر تفسير کردهاند، وگرنه مسلما هر انساني چنين نيست، بسيارند کساني که سپاسگزاري و عطا و بخشش با روحشان عجين شده، و از کفران و بخل بيزارند، همچنين انسانهائي که در پرتو ايمان به خدا از وادي خودخواهي و خودپرستي گام بيرون نهاده، و در آسمان معرفت اسماء و صفات پروردگار و تخلق به اخلاق الهي به پرواز درآمدهاند.
نکتهها:
- رابطهي سوگندهاي اين سوره و هدف آن
از سؤالاتي که پيرامون اين سوره مطرح ميشود اين است که چه ارتباطي ميان سوگند به اسبهاي مجاهدان و جملهي «ان الانسان لربه لکنود» وجود دارد؟ زيرا بررسي آيات قرآن به ما نشان ميدهد که همواره نوعي ارتباط در ميان قسمها و مقسم به (آنچه به آن قسم ياد ميشود) موجود است و اصولا بلاغت و فصاحت قرآن نيز چنين مطلبي اقتضا ميکند.
دربارهي آيات مورد بحث ممکن است رابطه چنين باشد که قرآن ميگويد انسانهائي يافت ميشوند ايثارگر که در مسير جهاد بيپروا پيش ميروند، و از هيچگونه فداکاري مضايقه ندارند، جان و مال خود را در راه خدا ميدهند، با اين حال چگونه بعضي آنهمه بخيل و ناسپاسند، و در برابر نعمتهاي حق نه حمد خدا ميگويند و نه در راه او ايثار ميکنند؟
درست است که قسم به اسبها خورده شده است، ولي ميدانيم که اهميت آنها از اين نظر است که ابزاري براي مجاهدان هستند در واقع سوگند به جهاد مجاهدان است (همچنين اگر سوگند به شتران حاجيان و زوار خانهي خدا باشد).
بعضي نيز گفتهاند که ارتباط از اين رو حاصل ميشود که اين حيوانات در طريق رضاي حق به سرعت پيش ميروند.
پس تو اي انسان چرا تسليم او نيستي، تو که اشرف مخلوقاتي، و شايستهتري؟!
ولي مناسبت اول روشنتر است.
- آيا طبيعت انسان ناسپاسي و بخل است؟
ممکن است کساني از جملهي ان الانسان لربه لکنود چنين استفاده کنند که حالت «کنود» بودن، يعني ناسپاسي و بخل، جزء طبيعت همهي انسانها است، سپس اين سؤال پيش ميآيد که اين امر با وجدان بيدار و شعور فطري که انسان را دعوت به شکر منعم و ايثار ميکند چگونه ميتواند سازگار باشد؟
نظير اين سؤال در آيات زيادي از قرآن مجيد که انسان را با نقاط ضعف واضحي توصيف ميکند مطرح ميشود.
در يکجا انسان «ظلوم و جهول» ( ظالم و جاهل) شمرده شده (احزاب- 72).
در جاي ديگر «هلوع» (کمظرفيت) (معارج- 19).
و در جاي ديگر «يؤوس و کفور» (مايوس و ناسپاس) (هود- 9).
و در جاي ديگر«لَيَطْغى » ( طغيانگر) (علق- 6) توصيف شده است.
آيا به راستي همهي اين نقاط ضعف در طبيعت انسان نهفته است؟
با اينکه قرآن تصريح ميکند که خدا بنيآدم را گرامي داشته، و بر همهي خلايق برتري بخشيده،:
و لقد کرمنا بنيآدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلا (اسراء- 70).
پاسخ اين سؤال با توجه به يک نکته روشن ميشود، و آن اينکه:
انسان داراي دو بعد وجودي است، و به همين دليل ميتواند در قوس صعوديش به «اعلي عليين» رسد، و در قوس نزوليش به «اسفل سافلين » کشيده شود.
اگر تحت تربيت مربيان الهي قرار گيرد، و از پيام عقل الهام پذيرد و خودسازي کند، مصداق «و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلا» ميشود.
و اگر به ايمان و تقوي پشت کند، و از خط اولياي خدا خارج گردد، به صورت موجودي «ظلوم» و «کفار» و «يؤس» و «کفور» و «هلوع» و «کنود» درميآيد.
و به اين ترتيب هيچگونه تضادي در ميان اين آيات وجود ندارد، منتها هر کدام به يکي از ابعاد وجود انسان نگاه ميکند.
آري در درون فطرت انسان ريشهي تمام خوبيها و نيکيها و افتخارات و فضائل نهفته است، همانگونه که انسان آمادگي براي نقطه مقابل اين فضائل نيز دارد، و لذا هيچ موجودي در عالم آفرينش در ميان قوس صعودي و نزوليش اينقدر فاصله نيست (دقت کنيد).
7- و او خود نيز بر اين معني گواه است.
سپس ميافزايد: «خود او نيز بر اين معني گواه است» (و انه علي ذلک لشهيد).
چرا که انسان نسبت به نفس خويش بصيرت دارد، و اگر صفات دروني خود را از هرکس بتواند پنهان کند از خدا و وجدان خويش نميتواند مخفي دارد، خواه به اين حقيقت اعتراف کند يا نه!
بعضي نيز گفتهاند ضمير در «انه» به «خدا» برميگردد، يعني خداوند گواه وجود صفت کنود در انسان است.
ولي با توجه به آيات قبل و بعد که ضمائر مشابه آن در اين آيات به انسان برميگردد اين احتمال بسيار بعيد به نظر ميرسد، هرچند بسياري از مفسران اين تفسير را ترجيح دادهاند.
اين احتمال نيز داده شده که منظور شهادت انسان بر گناهان و عيوب خود در قيامت است، چنانکه از بسياري از آيات قرآن استفاده ميشود.
اين تفسير نيز در اينجا هيچ دليلي ندارد، زيرا آيه مفهوم گستردهاي دارد که شهادت و گواهي او را بر کفران و بخل خويش در اين دنيا نيز شامل ميشود.
درست است که گاهي انسان از شناخت خويش عاجز ميگردد، و به اصطلاح وجدان خود را فريب ميدهد، و تسويل و تزيين شيطاني صفات مذمومش را در نظرش زيبا جلوهگر ميسازد، ولي در خصوص مورد کفران و بخل مطلب آنقدر واضح است که نميتواند بر آن پردهپوشي کند و وجدان خود را بفريبد.
8- او علاقهي شديدي به مال دارد.
باز در آيه ميافزايد: «او علاقهي شديدي به مال و ماديات دارد» (و انه لحب الخير لشديد).
و همين علاقه شديد و افراطي او به مال و ثروت سبب بخل و ناسپاسي و کفران او ميشود.
البته «خير» معني وسيعي دارد که هرگونه نيکي را شامل ميشود، و مسلما علاقه به بسياري از نيکيها همچون علم و دانش و تقوي و بهشت و سعادت مطلب مذمومي نيست که قرآن با تعبير فوق از آن نکوهش کند، و لذا مفسران آن را در اينجا به معني «مال» تفسير کردهاند که هم قرينهي مقام و آيهي گذشته گواه بر آن است، و هم بعضي آيات ديگر قرآن، مانند آيهي 180 سورهي بقره که ميفرمايد: کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خيرا الوصية للوالدين و الاقربين: «بر شما مقرر شده است که اگر کسي از شما مالي از خود بگذارد، براي پدر و مادر و نزديکان وصيت کند».
مسلما اطلاق «خير» بر «مال» به خاطر آن است که در حد ذات خود چيز خوبي است، و ميتواند وسيلهي انواع خيرات گردد، ولي انسان ناسپاس و بخيل آن را از هدف اصليش بازداشته، و در مسير خودخواهي و خودکامگي به کار ميگيرد.
9- آيا نميداند روزي که تمام آنچه در قبرهاست زنده ميشود.
سپس به صورت يک استفهام انکاري توأم با تهديد ميفرمايد: «آيا اين انسان ناسپاس و بخيل و دنياپرست نميداند هنگامي که تمام آنچه در قبرهاست زنده ميشوند...»؟ (ا فلا يعلم اذا بعثر ما في القبور).
«بعثر» از ماده «بعثرة» (بر وزن منقبة) در اصل به معني زير و رو کردن و بيرون آوردن و استخراج نمودن است، و از آنجا که به هنگام احياي مردگان، قبرها زير و رو ميشود، و آنچه در درون آنها است ظاهر ميگردد، اين تعبير در آيات فوق در مورد رستاخيز به کار رفته است.
تعبير به «ما في القبور» (با توجه به اينکه «ما» معمولا براي غير ذوي العقول ميآيد) يا به خاطر آن است که نظر به حالتي دارد که هنوز مردگان خاکند، و يا به خاطر ابهامي است که بر آنها حاکم است که معلوم نيست چه اشخاصي هستند؟
تعبير به «قبور» (قبرها) منافاتي با اين ندارد که گروهي از مردم اصولا قبر ندارند، فيالمثل در دريا غرق ميشوند، يا قبرشان بعد از مدتي از ميان ميرود و خاکهايشان متفرق ميشود، زيرا نظر به غالب مردم است که داراي قبر هستند، بعلاوه قبر در اينجا ميتواند معني وسيعي داشته باشد يعني محلي که خاکهاي انسانها در آنجا قرار دارد، هرچند به صورت قبر معمولي نباشد.
10- و آنچه در درون سينهها است آشکار ميگردد.
«و هنگامي که آنچه در درون سينهها از کفر و ايمان و اخلاص و ريا کبر و غرور و تواضع نيات خير و سوء است آشکار ميگردد»: (و حصل ما في الصدور).
«حصل» از ماده «تحصيل» در اصل به معني بيرون آوردن «مغز» از «پوست» است، همچنين به تصفيهي معادن، و خارج کردن طلا و امثال آن از سنگ معدن اطلاق ميشود، سپس در معني وسيعي يعني مطلق استخراج و مجزا ساختن به کار رفته است، و در آيهي مورد بحث منظور جداسازي خير و شري است که در دلها نهفته شده، اعم از ايمان و کفر، يا صفات حسنه و رذيله، و يا نيات خوب و بد که در آن روز آنها از يکديگر جدا و ظاهر و آشکار ميشود، و هرکس بر طبق آن به پاداش کيفر خود ميرسد.
همانگونه که در آيهي 9 سوره طارق آمده است: يوم تبلي السرائر: «در آن روز که اسرار درون آشکار گردد».
11- در آن روز پروردگارشان از آنها کاملا باخبر است.
«در آن روز پروردگارشان از آنها و اعمال و نياتشان آگاه است» و بر طبق آن به آنها کيفر ميدهد (ان ربهم بهم يؤمئذ لخبير).
تعبير به «يومئذ» و تکيه بر اين معني که خداوند «در آن روز» از اعمال و اسرار مکنون دلهاي آنها باخبر است، با اينکه ميدانيم خدا هميشه از اين مسائل آگاه ميباشد، به خاطر آن است که آن روز، روز جزا است، و آنها را بر اعمال و عقائدشان جزا ميدهد.
به گفتهي بعضي از مفسران اين تعبير مانند آن است که کسي در مقام تهديد به ديگري ميگويد ساعرف لک أمرک «به زودي عملت را به تو معرفي خواهم کرد» در حالي که هم امروز نيز چنين معرفي موجود است، منظور آن است که نتيجهي آن را به تو خواهم داد.
آري خداوند هميشه و در همه حال از اسرار درون و برون به طور کامل آگاه است، ولي اثر اين آگاهي در قيامت و به هنگام پاداش و کيفر ظاهرتر و آشکارتر ميگردد، و اين هشداري است به همهي انسانها که اگر به راستي به آن ايمان داشته باشند سد نيرومندي در ميان آنان و گناهان ايجاد ميکند، اعم از گناهان آشکار و پنهان، و گناهان برون و درون، و اثر تربيتي اين اعتقاد بر کسي پنهان نيست.
پایان
منبع : تفسير نمونه مرجع عالیقدر اسلام آیت الله مكارم شیرازى |