هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن
( بخش دوم )
سوره الذاریات آیه 56
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ «56»
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
من جن و انس را نيافريدم جز براي اينکه عبادتم کنند (و از اين راه تکامل يابند و به من نزديک شوند).
تفسیر نمونه :
من جن و انس را نيافريدم جز براي اينکه عبادتم کنند (و از اين طريق تکامل يابند و به من نزديک شوند).
هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن
از مهمترين سؤالاتي که هر کس از خود ميکند اين است که «ما براي چه آفريده شدهايم»؟ و «هدف آفرينش انسانها و آمدن به اين جهان چيست»؟
آيات فوق به اين سؤال مهم و همگاني با تعبيرات فشرده و پرمحتوائي پاسخ ميگويد، و بحثي را که در آخرين آيه از آيات گذشته پيرامون تذکر و يادآوري به مؤمنان بيان شد تکميل ميکند، چرا که اين از مهمترين اصولي است که پيامبر صلي الله عليه و آله بايد آن را تعقيب کند، ضمنا معني فرار به سوي خدا را که در چند آيه قبل آمده بود روشن ميسازد. ميفرمايد: «من جن و انس را نيافريدم جز براي اينکه عبادتم کنند» (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. )
چرا «جن» مقدم ذکر شده؟
با اينکه از آيات قرآن به خوبي استفاده ميشود که انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اين حال نام آنها را در آيه فوق بر «انسان» مقدم داشته، ظاهرا اين به خاطر آن است که آفرينش آنها قبل از آفرينش آدم بوده، همانگونه که در سوره حجر آيه 27 ميخوانيم: و الجان خلقناه من قبل من نار السموم: «ما جن را پيش از آن (پيش از آفرينش انسان) از آتش سوزان آفريديم».
فلسفه آفرينش از ديدگاه فلسفه
گفتيم کمتر کسي است که اين سؤال را از خود يا از ديگران نکرده باشد که هدف از آفرينش ما چه بوده؟
همواره گروهي متولد ميشوند، گروهي از جهان ميروند و براي هميشه خاموش ميشوند، مقصود از اين آمد و رفتها چيست؟
به راستي اگر ما انسانها روي اين کره خاکي زندگي نميکرديم کجاي عالم خراب ميشد؟ و چه مشکلي به وجود ميآمد؟
آيا ما بايد بدانيم چرا آمديم و چرا ميرويم؟
و اگر بخواهيم از اين معني آگاه شويم آيا قدرت داريم؟
و به دنبال اين سؤال، انبوهي از سؤالات ديگر فکر انسان را احاطه ميکند.
اين سؤال هرگاه از ناحيه ماديين مطرح شود ظاهرا هيچ پاسخي براي آن وجود ندارد، چرا که ماده و طبيعت اصلا عقل و شعوري ندارد که هدفي داشته باشد، به همين دليل آنها خود را از اين نظر آسوده کرده و معتقد به پوچي آفرينش و بيهدفي خلقتند! و چه زجرآور است که انسان براي جزئيات زندگي خود اعم از تحصيل و کسب و کار، و درمان و بهداشت و ورزش، هدفهاي دقيق و برنامههاي منظمي در نظر گيرد، ولي مجموعه زندگي را پوچ و بيهدف بداند؟!
لذا جاي تعجب نيست که گروهي از آنان هنگامي که در اين مسائل ميانديشند از اين زندگي پوچ و بيهدف سير ميشوند و دست به انتحار ميزنند.
اما اين سؤال را هنگامي که يک خداپرست از خود ميکند هرگز با بنبست روبرو نميشود زيرا از يک سو ميداند خالق اين جهان حکيم است، حتما آفرينش او حکمتي داشته، هرچند ما از آن بيخبر باشيم، و از سوي ديگر هنگامي که به جزء جزء اعضاء خود مينگرد براي هر يک هدف و فلسفهاي مييابد، نه تنها براي اعضائي همچون قلب و مغز و عروق و اعصاب، بلکه اعضائي همانند ناخنها، مژهها، خطوط سر انگشتان، گودي کف دستها و پاها هر کدام فلسفهاي دارد که امروز همگي شناخته شده است.
چقدر سادهانديشي است که ما براي همه اينها هدف قائل باشيم، ولي مجموع را بيهدف بدانيم! اين چه قضاوت سادهلوحانهاي است که ما براي هر يک از بناهاي يک شهر فلسفهاي قائل شويم، اما براي تمام آن هيچ؟!
آيا ممکن است مهندسي بناي عظيمي بسازد اطاقها، سالنها، درها، دريچهها حوضها و باغچهها و دکورها هر کدام روي حساب و براي منظوري ساخته شده باشد، ولي مجموعه آن بناي عظيم هيچ هدفي را تعقيب نکند؟
اينها است که به يک انسان خداپرست و مؤمن اطمينان ميدهد که آفرينش او هدفي بس عظيم داشته، که بايد بکوشد و با نيروي عقل و علم آن را بيابد.
عجيب است که اين طرفداران پوچي خلقت در هر رشتهاي از علوم طبيعي وارد ميشوند براي تفسير پديدههاي مختلف دنبال هدفي ميگردند، و تا هدف را نيابند آرام نمينشينند، حتي حاضر نيستند وجود يک غده طبيعي کوچک را در گوشهاي از بدن بيکار بدانند، و براي پيدا کردن فلسفه وجوديش ممکن است سالها مطالعه و آزمايش کنند، اما وقتي به اصل آفرينش انسان ميرسند با صراحت ميگويند هيچ هدفي ندارد! چه تناقض شگفتآوري؟!
به هر حال، ايمان به حکمت خداوند از يک سو، و توجه به فلسفههاي اجزاي وجود انسان از سوي ديگر، ما را مؤمن ميسازد که هدفي بزرگ از آفرينش انسان بوده است.
اکنون بايد به دنبال اين هدف بگرديم و تا آنجا که در توان داريم آن را مشخص سازيم و در مسيرش گام برداريم. توجه به چند مقدمه ميتواند چراغها و نورافکنهائي بسازد که اين مسير تاريک را براي ما روشن کند.
ما هميشه در کارهاي خود هدفي داريم که اين هدف معمولا دفع کمبودها و نيازهاي ما است، حتي اگر به ديگري خدمت ميکنيم يا دست گرفتاري را ميگيريم و از گرفتاري نجات ميبخشيم، و يا حتي ايثار و فداکاري ميکنيم، آنها نيز نوعي کمبود معنوي ما را برطرف ميسازد، و نيازهاي مقدسي از ما را برآورده ميکند.
و چون در مورد صفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش ميشويم گاه ممکن است اين تصور به وجود آيد که خداوند چه کمبودي داشت که با خلقت ما مرتفع ميشد؟! و يا اگر در آيات فوق ميخوانيم هدف آفرينش انسان عبادت است ميگوئيم او چه نيازي به عبادت ما دارد؟
در حالي که اين طرز تفکرها ناشي از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممکن است.
ما به حکم اينکه وجودمان محدود است، براي رفع کمبودهايمان تلاش ميکنيم، و اعمالمان همه در اين مسير است، ولي درباره يک وجود نامحدود اين معني امکانپذير نيست، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو کنيم.
او چشمهاي است فياض و مبدئي است نعمتآفرين که موجودات را در کنف حمايت خود ميگيرد، و آنها را پرورش داده، از نقص به کمال ميبرد، و اين است هدف واقعي عبوديت و بندگي ما، و اين است فلسفه عبادات و نيايشهاي ما که همگي کلاسهاي تربيت براي تکامل ما است.
به اين ترتيب نتيجه ميگيريم که هدف آفرينش ما پيشرفت و تکامل هستي ما است. اساسأ اصل آفرينش، يک گام تکاملي عظيم است، يعني چيزي را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست کردن، و از صفر به مرحله عدد رساندن. و بعد از اين گام تکاملي عظيم، مراحل ديگر تکامل شروع ميشود، و تمام برنامههاي ديني و الهي در همين مسير است.
در اينجا سؤالي پيش ميآيد که اگر هدف خلقت جود بر بندگان است، نه سود براي آفريدگار، و اين جود از طريق تکامل انسانها است، چرا اين خداوند جواد و کريم، از آغاز بندگان را کامل نيافريد، تا همگي در جوار قرب او جاي گيرند، و از برکات نزديکي به ذات پاکش بهرهور شوند.
جواب اين سؤال روشن است، تکامل انساني چيزي نيست که بتوان آن را به «اجبار» آفريد، بلکه راه طولاني و درازي است که انسانها بايد با پاي خود آن را طي کنند، و با اراده و تصميم و افعال اختياري خويش، طرح آن را بريزند.
آيا اگر از کسي به اجبار و با زور سرنيزه مبلغ هنگفتي براي ساختن يک بيمارستان بگيرند اين عمل هيچ اثر اخلاقي و تکامل روحي براي او دارد؟ مسلما نه، اما اگر به اراده و ميل خويش، حتي يک ريال به چنين هدف مقدسي کمک کند به همان نسبت راه کمال اخلاقي را پيموده است.
از اين سخن چنين نتيجه ميگيريم که خداوند بايد با اوامر و تکاليف و برنامههاي تربيتي که وسيله پيامبران او و نيروي عقل ابلاغ ميشود، اين مسير را براي ما مشخص کند، و ما با اختيار و اراده خويش اين راه را بپيمائيم.
باز در اينجا سؤال ديگري مطرح است که وقتي بعضي توضيحات بالا را ميشنوند ميگويند: بسيار خوب، هدف از آفرينش ما تکامل انساني، يا به تعبير ديگر قرب به پروردگار و حرکت وجودي ناقص به سوي وجودي بينهايت کامل بوده است، ولي هدف از اين تکامل چيست؟
پاسخ اين سؤال نيز با اين جمله روشن ميشود که تکامل، هدف نهائي و يا به تعبير ديگر «غاية الغايات» است. توضيح اينکه: اگر از محصلي سؤال کنيم براي چه درس ميخواني؟ ميگويد: براي اينکه به دانشگاه راه يابم. باز اگر سؤال کنيم دانشگاه را براي چه ميخواهي؟ ميگويد: براي اينکه فيالمثل دکتر يا مهندس لايقي شوم.
ميگوئيم: مدرک دکترا و مهندسي را براي چه ميخواهي؟ ميگويد: براي اينکه فعاليت مثبتي کنم و هم درآمد خوبي داشته باشم. باز ميگوئيم: درآمد خوب را براي چه ميخواهي؟ ميگويد: براي اينکه زندگي آبرومند و مرفهي داشته باشم. سرانجام ميپرسيم زندگي مرفه و آبرومند براي چه ميخواهي؟
در اينجا ميبينيم لحن سخن او عوض ميشود و ميگويد: خوب، براي اينکه زندگي مرفه و آبرومندي داشته باشم، يعني همان پاسخ سابق را تکرار ميکند.
اين دليل بر آن است که او به پاسخ نهائي، و به اصطلاح به «غاية الغايات» کار خويش رسيده که ماوراي آن پاسخ ديگري نيست، و هدف نهائي را تشکيل ميدهد. اين در مسائل زندگي مادي.
در زندگي معنوي نيز مطلب همين گونه است، وقتي گفته ميشود آمدن انبياء و نزول کتب آسماني، و تکاليف و برنامههاي تربيتي براي چيست؟ ميگوئيم: براي تکامل انساني و قرب به خدا.
و اگر سؤال کنند تکامل و قرب پروردگار براي چه منظوري است؟ ميگوئيم براي قرب به پروردگار! يعني اين هدف نهائي است، و به تعبير ديگر ما همه چيز را براي تکامل و قرب به خدا ميخواهيم اما قرب به خدا را براي خودش (يعني براي قرب به پروردگار. )
دگر بار سؤالي در اينجا مطرح ميشود که در حديثي آمده است که خداوند ميفرمايد: کنت کنزا مخفيا فاحببت ان اعرف و خلقت الخلق لکي اعرف: «من گنجي پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلائق را آفريدم تا شناخته شوم». اين حديث با آنچه گفتيد چه تناسبي دارد.
در پاسخ ميگوئيم: گذشته از اينکه اين حديث يک خبر واحد است و در مسائل عقيدتي خبر واحد کارساز نيست، مفهوم حديث اين است که شناخت خداوند براي خلق وسيله تکامل آنها است، يعني من دوست داشتم که فيض رحمتم همه جا را بگيرد، به همين جهت خلائق را آفريدم، و براي سير کمالي آنها، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم، چرا که معرفت و شناخت من رمز تکامل آنها است.
آري بندگان بايد ذات خداوند را که منبع همه کمالات است بشناسند، خود را با کمالات او تطبيق دهند، و پرتوي از آن را در وجود خويش فراهم سازند، تا جرقهاي از آن صفات کمال و جلال در وجودشان بدرخشد که تکامل و قرب به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق او ممکن نيست، و اين تخلق فرع بر شناخت است (دقت کنيد. )
با توجه به آنچه در فرازهاي بالا گفتيم به نتيجهگيري نهائي نزديک ميشويم و ميگوئيم عبادت و عبوديت خدا يعني در مسير خواست او گام برداشتن، و روح و جان را به او سپردن، عشق او را در دل جاي دادن، و خود را به اخلاق او آراستن.
و اگر در آيات فوق «عبادت» به عنوان هدف نهائي آفرينش معرفي شده مفهومش همين است که به تعبير ديگر به عنوان «تکامل انساني» از آن ياد ميشود. آري انسان کامل همان بنده راستين خدا است!
نظري به روايات اسلامي پيرامون فلسفه آفرينش انسان
در بالا از دو طريق مسأله هدف خلقت انسان را تعقيب کرديم يکي از طريق تفسير آيات قرآن، و ديگري از طريق فلسفي، و هر دو ما را به يک نقطه رساند. اکنون نوبت آن است که از مسير سوم يعني از طريق روايات اسلامي اين مسأله سرنوشتساز را دنبال کنيم. دقت در روايات زير که بخشي از اين روايات است بينش عميقتري در اين مسأله به ما ميدهد:
در حديثي از امام موسي بن جعفر عليهالسلام آمده که از حضرتش سؤال کردند معني اين سخن پيامبر چيست که فرموده اعملوا فکل ميسر لما خلق له «تا ميتوانيد عمل کنيد که همه انسانها براي هدفي که آفريده شدهاند آمادگي دارند؟امام فرمود: ان الله عز و جل خلق الجن و الانس ليعبدوه، و لم يخلقهم ليعصوه و ذلک قوله عز و جل و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون فيسر کلا لما خلق له، فويل لمن استحب العمي علي الهدي:
«خداوند بزرگ جن و انس را براي اين آفريده که او را عبادت و اطاعت کنند، براي اين نيافريده است که نافرمانيش نمايند، و اين همان است که ميفرمايد و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون، و چون آنها را براي اطاعت آفريده راه را براي رسيدن به اين هدف براي آنان آسان و هموار ساخته، پس واي به حال کساني که چشم بر هم گذارند و نابينائي را بر هدايت ترجيح دهند»
اين حديث اشاره پرمعنائي است به اين حقيقت که چون خداوند انسانها را براي هدف تکاملي آفريده وسائل آن را از نظر تکوين و تشريع فراهم ساخته و در اختيار او گذارده است.
در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام ميخوانيم که امام حسين عليهالسلام در برابر اصحابش آمد و چنين فرمود: ان الله عز و جل ما خلق العباد الا ليعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من
خداوند بزرگ بندگان را نيافريده مگر به خاطر اين که او را بشناسند، هنگامي که او را بشناسند عبادتش ميکنند، و هنگامي که بندگي او کنند از بندگي غير او بينياز ميشوند.
پاسخ به يک سؤال
سؤال ديگري که در اينجا مطرح ميشود اين است که اگر خداوند بندگان را براي عبوديت آفريده است پس چرا گروهي راه کفر را پيش ميگيرند؟ آيا ممکن است اراده خداوند از هدفش تخلف پذيرد؟
کساني که اين ايراد را ميکنند در حقيقت اراده تکويني و تشريعي را با هم اشتباه کردهاند زيرا هدف عبادت اجباري نبوده، بلکه عبادت و بندگي توأم با اراده و اختيار است، و در چنين زمينهاي هدف به صورت آماده کردن زمينهها تجلي ميکند، فيالمثل هنگامي که گفته ميشود من اين مسجد را براي نماز خواندن مردم درست کردهام، مفهومش اين است آن را آماده براي اين کار ساختهام نه اينکه مردم را به اجبار به نماز وادارم، همچنين در موارد ديگر مانند ساختن مدرسه براي تحصيل و بيمارستان براي درمان و کتابخانه براي مطالعه.
به اين ترتيب خداوند اين انسان را آماده براي اطاعت و بندگي ساخته و هرگونه وسيله را اعم از عقل و عواطف و قواي مختلف را از درون و پيامبران و کتب آسماني و برنامههاي تشريعي را از برون براي آنها فراهم نموده است. مسلم است اين معني در مؤمن و کافر يکسان است هرچند مؤمن از امکانات خود بهرهبرداري نموده و کافر ننموده است. لذا در حديثي از امام صادق عليهالسلام ميخوانيم که وقتي از تفسير اين آيه (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) از آن حضرت سؤال کردند، فرمود: خلقهم للعبادة: «آنها را براي عبوديت آفريده است». راوي ميگويد: سؤال کردم: خاصة ام عامة؟ «آيا گروه خاصي منظور است يا همه مردم»؟ امام فرمود: عامة: «همه مردم».
و در حديث ديگري از همان امام عليهالسلام نقل شده که وقتي از تفسير اين آيه سؤال کردند فرمود: خلقهم ليأمرهم بالعبادة: «آنها را آفريد تا دستور عبادت به آنها دهد». اشاره به اينکه هدف اجبار به عبادت و بندگي نبوده بلکه زمينهسازي براي آن بوده است، و اين در حق عموم مردم صادق ميباشد.
منبع : تفسير نمونه مرجع عالیقدر اسلام آیت الله مكارم شیرازى
|