گرامي ترين انسان ها نزد خدا چه کسانی هستند ؟
پاسخ به روایت مفسرین قرآن :
سوره الحجرات آیه 13
( بخش دوم )
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ «13»
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
اي مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاک امتياز نيست،) گراميترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است.
تفسیر نمونه
اي مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم، و تيرهها و قبيلهها قرار داديم، تا يکديگر را بشناسيد، ولي گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست،خداوند دانا و خبير است.
تفسير:
تقوي بزرگترين ارزش انساني
در آيات گذشته روي سخن به مؤمنان بود، و خطاب به صورت «يا ايها الذين آمنوا»و در ضمن آيات متعددي را که يک «جامعه مؤمن» را با خطر روبرو ميسازد بازگو کرد و از آن نهي فرمود.
در حالي که در آيه مورد بحث مخاطب کل جامعه انساني است و مهمترين اصلي را که ضامن نظم و ثبات است بيان ميکند، و ميزان واقعي ارزشهاي انساني را در برابر ارزشهاي کاذب و دروغين مشخص ميسازد.
ميفرمايد: «اي مردم! ما شما را از يک مرد و زني آفريديم، و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد»(يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا. )
منظور از آفرينش مردم از يک مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها ، به «آدم» و «حوا» است، بنابراين چون همه از ريشه واحدي هستند معني ندارد که از نظر نسب و قبيله بر يکديگر افتخار کنند، و اگر خداوند براي هر قبيله و طائفهاي ويژگيهائي آفريده براي حفظ نظم زندگي اجتماعي مردم است، چرا که اين تفاوتها سبب شناسائي است، و بدون شناسائي افراد، نظم در جامعه انساني حکمفرما نميشود، چرا که هرگاه همه يکسان و شبيه يکديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمي سراسر جامعه انساني را فراميگرفت.
در اين که ميان «شعوب» (جمع «شعب» بر وزن صعب) به معني «گروه عظيمي از مردم» و «قبائل» جمع «قبيله» چه تفاوتي است؟ مفسران احتمالات مختلفي دادهاند؟
جمعي گفتهاند دايره شعوب گستردهتر از دايره قبائل است، همانطور که «شعب» امروز بر يک «ملت» اطلاق ميشود.
بعضي «شعوب» را اشاره به «طوائف عجم» و «قبائل» را اشاره به «طوائف عرب» ميدانند:
و بالاخره بعضي ديگر «شعوب» را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائي، و «قبائل» را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمردهاند.
ولي تفسير اول از همه مناسبتر به نظر ميرسد.
به هر حال قرآن مجيد بعد از آنکه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلي يعني نسب و قبيله را از کار مياندازد، به سراغ معيار واقعي ارزشي رفته ميافزايد: «گراميترين شما نزدخداوند باتقواترين شما است»(ان اکرمکم عند الله اتقيکم.)
به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهري و مادي کشيده، و اصالت و واقعيت را به مسأله تقوا و پرهيزکاري و خداترسي ميدهد، و ميگويد براي تقرب به خدا و نزديکي به ساحت مقدس او هيچ امتيازي جز تقوا مؤثر نيست.
و از آنجا که تقوا يک صفت روحاني و باطني است که قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممکن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان کم، در آخر آيه ميافزايد: «خداوند دانا و آگاه است»(ان الله عليم خبير. )
پرهيزکاران را به خوبي ميشناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاکي و صفاي آنها آگاه است، آنها را بر طبق علم خود گرامي ميدارد و پاداش ميدهد مدعيان دروغين را نيز ميشناسد و کيفر ميدهد.
نکته:
ارزشهاي راستين و ارزشهاي کاذب
بدون شک هر انساني فطرتأ خواهان اين است که موجود باارزش و پرافتخاري باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براي کسب ارزشها تلاش ميکند.
ولي شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها کاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاي کاذب جاي ارزشهاي راستين را ميگيرد.
گروهي ارزش واقعي خويش را در انتساب به «قبيله معروف و معتبري» ميدانند، و لذا براي تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا ميکنند، تا از طريق بزرگ کردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ کنند.
مخصوصا در ميان اقوام جاهلي افتخار به انساب و قبائل رائجترين افتخار موهوم بود، تا آنجا که هر قبيلهاي خود را «قبيله برتر» و هر نژادي خود را «نژاد والاتر» ميشمرد، که متأسفانه هنوز رسوبات و بقاياي آن در اعماق روح بسياري از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه ديگري مسأله مال و ثروت و داشتن کاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش ميدانند، و دائما براي آن تلاش ميکنند، در حاليکه جمع ديگري مقامات بلند اجتماعي و سياسي را معيار شخصيت ميشمرند. و به همين ترتيب هر گروهي در مسيري گام برميدارند و به ارزشي دل ميبندند و آنرا معيار ميشمرند.
اما از آنجا که اين امور همه اموري است متزلزل و برونذاتي و مادي و زودگذر يک آئين آسماني همچون اسلام هرگز نميتواند با آن موافقت کند، لذا خط بطلان روي همه آنها کشيده، و ارزش واقعي انسان را در صفات ذاتي او مخصوصا تقوا و پرهيزکاري و تعهد و پاکي او ميشمرد حتي براي موضوعات مهمي، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاي اخلاقي، قرار نگيرد اهميت قائل نيست.
و عجيب است که قرآن در محيطي ظهور کرد که ارزش «قبيله» از همه ارزشها مهمتر محسوب ميشد، اما اين بت ساختگي در هم شکست، و انسان را از اسارت «خون» و «قبيله» و «رنگ» و «نژاد» و «مال» و «مقام» و «ثروت» آزاد ساخت، و او را براي يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبري کرد!
جالب اينکه در شأن نزولهائي که براي اين آيه ذکر شده نکاتي ديده ميشود که از عمق اين دستور اسلامي حکايت ميکند، از جمله اينکه: بعد از فتح مکه پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آلهدستور داد اذان بگويند، «بلال» بر پشت بام کعبه رفت، و اذان گفت، «عتاب بن اسيد» که از آزادشدگان بود گفت شکر ميکنم خدا را که پدرم از دنيا رفت و چنين روزي را نديد! و «حارث بن هشام» نيز گفت: آيا رسولالله صلي الله عليه و آلهغير از اين «کلاغ سياه»! کسي را پيدا نکرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعي را بيان کرد. )
بعضي ديگر گفتهاند: آيه هنگامي نازل شد که پيامبر صلي الله عليه و آلهدستور داده بود دختري به بعضي از «موالي» دهند (موالي به بردگان آزادشده، يا به غير عرب ميگويند) آنها تعجب کردند و گفتند: اي رسول خدا صلي الله عليه و آلهآيا ميفرمائيد دخترانمان را به موالي دهيم؟! (آيه نازل شد و بر اين افکار خرافي خط بطلان کشيد. )
در حديثي ميخوانيم: روزي پيامبر صلي الله عليه و آلهدر مکه براي مردم خطبه خواند و فرمود: يا ايها الناس ان الله قد اذهب عنکم عيبة الجاهلية، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان: رجل بر تقي کريم علي الله، و فاجر شقي هين علي الله، و الناس بنو آدم، و خلق الله آدم من تراب، قال الله تعالي: يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقاکم ان الله عليم خبير:
«اي مردم! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياکان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيکوکار و باتقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدکار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق، همه مردم فرزند آدمند، وخداوند آدم را از خاک آفريده، چنانکه ميگويد: اي مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم، و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گراميتر نزد خداوند کسي است که از همه پرهيزکارتر باشد،خداوند دانا و آگاه است».
در کتاب «آداب النفوس» طبري آمده که پيامبر صلي الله عليه و آله در اثناء ايام تشريق (روزهاي 11 و 12 و 13 ذي الحجه است) در سرزمين «مني» در حالي کهبر شتري سوار بود رو به سوي مردم کرد و فرمود:
يا ايها الناس! الا ان ربکم واحد و ان اباکم واحد، الا لا فضل لعربي علي عجمي، و لا لعجمي علي عربي، و لا لاسود علي احمر، و لا لاحمر علي اسود، الا بالتقوي الا هل بلغت؟ قالوا نعم! قال ليبلغ الشاهد الغائب:
«اي مردم بدانيد! خداي شما يکي است و پدرتان يکي، نه عرب بر عجم برتري دارد و نه عجم بر عرب، نه سياه پوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياه پوست مگر به تقوا، آيا من دستورالهي را ابلاغ کردم؟ همه گفتند: آري! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند»!.
و نيز در حديث ديگري در جملههائي کوتاه و پرمعني از آن حضرت آمده است: ان الله لا ينظر الي احسابکم، و لا الي انسابکم، و لا الي اجسامکم، و لا الي اموالکم، و لکن ينظر الي قلوبکم، فمن کان له قلب صالح تحنن الله عليه، و انما انتم بنو آدم و احبکم اليه اتقاکم:
«خداوند به وضع خانوادگي و نسب شما نگاه نميکند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولي نگاه به دلهاي شما ميکند، کسي که قلب صالحي دارد،خدا به او لطف و محبت ميکند، شما همگي فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است».
ولي عجيب است که با اين تعليمات وسيع و غني و پربار هنوز در ميان مسلمانان کساني روي مسأله «نژاد» و «خون» و «زبان» تکيه ميکنند، و حتي وحدت آن را بر اخوت اسلامي، و وحدت ديني مقدم ميشمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده کردهاند، و با اينکه از اين رهگذر ضربههاي سختي
بر آنان وارد شده گوئي نميخواهند بيدار شوند، و به حکم اسلام بازگردند!. خداوند همه را از شر تعصبهاي جاهليت حفظ کند.
اسلام با «عصبيت جاهليت» در هر شکل و صورت مبارزه کرده است، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدي جمعآوري کند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن، چرا که اسلام هرگز اين ديدگاههاي تنگ و محدود را نميپذيرد، و همه را موهوم و بياساس ميشمرد حتي در حديثي آمده که پيامبر صلي الله عليه و آلهدر مورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه!:«آن را رها کنيد که چيز متعفني است»!.
اما چرا اين تفکر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زيادي است که خود را ظاهرا مسلمان ميشمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامي ميزنند؟معلوم نيست!
چه زيبا است جامعهاي که بر اساس معيار ارزشي اسلام «ان اکرمکم عند الله اتقاکم»بنا شود، و ارزشهاي کاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيائي و طبقه از آن برچيده شود، آري تقواي الهي و احساس مسؤليت دروني و ايستادگي در برابر شهوات، و پايبند بودن به راستي و درستي و پاکي و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن. هرچند در آشفته بازار جوامع کنوني اين ارش اصيل به دست فراموشي سپرده شده، و ارزشهاي دروغين جاي آن را گرفته است.
در نظام ارزشي جاهلي که بر محور «تفاخر به آباء و اموال و اولاد» دور ميزد يک مشت دزد و غارتگر پرورش مييافت، اما با دگرگون شدن اين نظام و احياي اصل والاي ان اکرمکم عند الله اتقاکممحصول آن انسان هائي همچون سلمان و ابوذر عمار ياسر و مقداد بود.
و مهم در انقلاب جوامع انساني انقلاب نظام ارزشي آن، و احياي اين اصل اصيل اسلامي است.
اين سخن را با حديثي از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آلهپايان ميدهيم آنجا که فرمود: کلکم بنو آدم، و آدم خلق من تراب، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم او ليکونن اهون علي الله من الجعلان:
«همه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاک آفريده شده، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، وگرنه نزدخدا از حشراتي که در کثافات غوطهورند پستتر خواهيد بود»!.
حقيقت تقوي
چنانکه ديديم، قرآن بزرگترين امتياز را براي تقوي قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها ميشمرد.
در جاي ديگر تقوي را بهترين زاد و توشه شمرده، ميگويد: «و تزودوا فان خير الزاد التقوي»(بقره- 197)
و در جاي ديگر لباس تقوي را بهترين لباس براي انسان ميشمرد : و لباس التقوي ذلک خير(اعراف- 26)
و در آيات متعددي يکي از نخستين اصول دعوت انبياء را «تقوي» ذکر کرده، و بالاخره در جاي ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده که خدا را «اهل تقوي» ميشمرد، و ميگويد: هو اهل التقوي و اهل المغفرة(مدثر- 56)
قرآن، «تقوي» را نور الهي ميداند که هر جا راسخ شود، علم و دانشميآفريند و اتقوا الله و يعلمکم الله(بقره- 282)
و نيز «نيکي» و «تقوي» را قرين هم ميشمرد، و تعاونوا علي البر و التقوي.
و «عدالت» را قرين «تقوي» ذکر ميکند: اعدلوا هو اقرب للتقوي.
حقيقت تقوي
اکنون بايد ديد حقيقت تقوي اين سرمايه بزرگ معنوي و اين بزرگترين افتخار انسان با اينهمه امتيازات چيست؟
قرآن اشاراتي دارد که پرده از روي حقيقت تقوي برميدارد: در آيات متعددي جاي تقوي را «قلب» ميشمرد، از جمله ميفرمايد:
اولئک الذين امتحن الله قلوبهم بالتقوي: «آنها که صداي خود را در برابر رسولخدا صلي الله عليه و آلهپائين ميآورند و رعايت ادب ميکنند کساني هستند کهخداوند قلوبشان را براي پذيرش تقوي آزموده است» (حجرات- 3)
قرآن، «تقوي» را نقطه مقابل «فجور» ذکر کرده، چنانکه در آيه 8 سوره شمس ميخوانيم: فالهمها فجورها و تقواها:«خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوي را به او نشان داد».
قرآن هر عملي را که از روح اخلاص و ايمان و نيت پاک سرچشمه گرفته باشد بر اساس «تقوي» ميشمرد، چنانکه در آيه 108 سوره توبه درباره مسجد «قبا» که منافقان مسجد «ضرار» را در مقابل آن ساختند ميفرمايد: لمسجد اسس علي التقوي من اول يوم احق ان تقوم فيه: «مسجدي که از روز نخست بر شالوده تقوي باشد شايستهتر است که در آن نماز بخواني».
از مجموع اين آيات به خوبي استفاده ميشود که «تقوي» همان احساس مسؤليت و تعهدي است که به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاکم ميشود و او را از «فجور» و گناه بازميدارد، به نيکي و پاکي و عدالت دعوت ميکند، اعمال آدمي را خالص و فکر و نيت او را از آلودگيها ميشويد.
هنگامي که به ريشه لغوي اين کلمه بازميگرديم نيز به همين نتيجه ميرسيم، زيرا «تقوي» از «وقاية» به معني کوشش در حفظ و نگهداري چيزي است، و منظور در اينگونه موارد نگهداري روح و جان از هرگونه آلودگي، و متمرکز ساختن نيروها در اموري است که رضاي خدا در آن است.
بعضي از بزرگان براي تقوي سه مرحله قائل شدهاند:
• نگهداري نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.
• پرهيز از هرگونه گناه اعم از ترک واجب و فعل معصيت.
• خويشتنداري در برابر آنچه قلب آدمي را به خود مشغول ميدارد و از حق منصرف ميکند، و اين تقواي خواص بلکه خاص الخاص است.
امير مؤمنان علي عليهالسلام (در نهجالبلاغه) تعبيرات گويا و زندهاي پيرامون تقوي دارد، و تقوي از مسائلي است که در بسياري از خطب و نامهها و کلمات قصار حضرت عليهالسلام روي آن تکيه شده است.
در يک جا تقوي را با گناه و آلودگي مقايسه کرده چنين ميگويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم في النار! الا و ان التقوي مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة!:
«بدانيد گناهان همچون مرکبهاي سرکش است که گنهکاران بر آنها سوار ميشوند، و لجامشان گسيخته ميگردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون ميسازد. اما تقوي مرکبي است راهوار و آرام که صاحبانش بر آن سوار ميشوند، زمام آنها را به دست ميگيرند، و تا قلب بهشت پيش ميتازند»!.
مطابق اين تشبيه لطيف، تقوي همان حالت خويشتنداري و کنترل نفس و تسلط بر شهوات است، در حالي که بيتقوائي همان تسليم شدن در برابر شهوات سرکش و از بين رفتن هرگونه کنترل بر آنها است.
و در جاي ديگري ميفرمايد: اعلموا عباد الله ان التقوي دار حصن عزيز، و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله، و لا يحرز من لجا اليه، الا و بالتقوي تقطع حمة الخطايا:
«بدانيد اي بندگان خدا که تقوا قلعهاي محکم و شکستناپذير است، اما فجور و گناه حصاري است سست و بيدفاع که اهلش را از آفات نجات نميدهد و کسي که به آن پناهنده شود در امان نيست، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون ميماند».
و باز در جاي ديگر ميافزايد: فاعتصموا بتقوي الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته.
«چنگ به تقواي الهي بزنيد که رشتهاي محکم و دستگيرهاي است استوار و پناهگاهي است مطمئن»!.
از لابلاي مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوي به خوبي روشن ميشود. اين نکته نيز لازم به يادآوري است که تقوي ميوه درخت ايمان است، و به همين دليل براي به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محکم ساخت. البته ممارست بر اطاعت، و پرهيز از گناه، و توجه به برنامههاي اخلاقي، بلکه تقوي را در نفس راسخ ميسازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان شهودي در جان انسان است، و هر قدر نور «تقوي» افزون شود نور «يقين» نيز افزون خواهد شد، و لذا در روايات اسلامي ميبينيم «تقوي» يک درجه بالاتر از «ايمان» و يک درجه پائينتر از «يقين» شمرده شده!
امام علي بن موسي الرضا عليهالسلام ميفرمايد: الايمان فوق الاسلام بدرجة، و التقوي فوق الايمان بدرجة، و اليقين فوق التقوي بدرجة، و ما قسم في الناس شيء اقل من اليقين:
«ايمان يک درجه برتر از «اسلام» است، و «تقوي» درجهاي است بالاتر از «ايمان» و «يقين» درجهاي برتر از «تقوي» است و هيچ چيز در ميان مردم کمتر از «يقين» تقسيم نشده است»!
اين بحث را به شعر معروفي که حقيقت تقوي را ضمن مثال روشني بيان کرده پايان ميدهيم:
خل الذنوب صغيرها
و کبيرها فهو التقي
و اصنع کماش فوق ار
ض الشوک يحذر ما يري
لا تحقرن صغيرة
ان الجبال من الحصي
«گناهان کوچک و بزرگ را ترک گوي و تقوي همين است .
«و همچون کسي باش که از يک «خارزار» ميگذرد لباس و دامان خود را چنان جمع ميکند که خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است»!
«هرگز گناهي را کوچک مشمر که کوههاي بزرگ از سنگريزههاي کوچک تشکيل شده»!
منبع : تفسير نمونه مرجع عالیقدر اسلام آیت الله مكارم شیرازى |