گرامي ترين انسان ها نزد خدا چه کسانی هستند ؟
پاسخ به روایت مفسرین قرآن :
سوره الحجرات آیه 13
( بخش اول )
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ «13»
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
اي مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاک امتياز نيست،) گراميترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است.
تفسیر المیزان :
يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند اللّه اتقيکم...
معاني مختلفي که براي (شعوب) و (قبائل) گفته شده است
کلمه (شعوب) جمع (شعب) - به کسره شين و سکون عين - است و - به طوري که در مجمع البيان گفته - به معناي قبيله بزرگي از مردم است، مانند قبيله ربيعه و مضر. و کلمه (قبائل) جمع (قبيله) است که جمعيتي کوچکتر از شعب است و تيره اي از آن است مانند (تيم) که يکي از تيره هاي (مضر) است.
بعضي هم گفته اند: مطلب به عکس است، و شعوب جمعيت هاي کمتر از قبائل است به طوري که چند شعب يک قبيله را تشکيل مي دهد. و اگر اين جمعيت ها را شعب خوانده اند چون از يک قبيله منشعب مي شوند.
راغب مي گويد: شعب عبارت است از قبيله اي که از يک قبيله ديگر منشعب گردد، و جمع آن شعوب مي آيد، در کلام خداي عزّوجلّ هم آمده (شعوبا و قبائل). و اما کلمه (شعب) در مورد زمين عبارت است از دامنه چند دره که اگر از طرف دامنه نگاه کني به نظرت مي رسد يک زمين است که در آخر، چند شقه شده، و اگر از طرف دره ها نگاه کني به نظرت مي رسد که چند تکه زمين است که در آخر يکي شده و لذا بعضي گفته اند: اين کلمه، هم به جاي کلمه اجتماع استعمال مي شود، مثلا مي گويي (شعبت) يعني من جمع شدم. و هم به جاي کلمه تفرقه استعمال مي شود، مثل اينکه مي گويي (شعبت) يعني من جدا شدم.
بعضي ديگر گفته اند: کلمه (شعوب) به معناي نژادهاي غير عرب از قبيل ترک و فارس و هندي و آفريقايي و امثال اينها است. و کلمه (قبائل) به معناي تيره هاي عربي است.
و ظاهرا برگشت اين قول به يکي از همان دو قول قبلي است، و به زودي در بحث روايتي آينده تتمه اين گفتار مي آيد ان شاء اللّه تعالي.
مفسرين گفته اند: آيه شريفه در اين مقام است که ريشه تفاخر به انساب را بزند. و بنابراين، مراد از جمله (من ذکر و انثي)آدم و حوا خواهد بود، و معناي آيه چنين مي شود: ما شما مردم را از يک پدر و يک مادر آفريديم، همه شما از آن دو تن منتشر شده ايد، چه سفيدتان و چه سياهتان ؛ چه عربتان و چه عجمتان. و ما شما را به صورت شعبه ها و قبيله هاي مختلف قرار داديم، نه براي اينکه طائفه اي از شما بر سايرين برتري و کرامت داشت، بلکه صرفا براي اين که يکديگر را بشناسيد و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام گيرد، چون اگر فرض شود که مردم همگي يک جور و يک شکل باشند و نتيجتا يکديگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم مي گسلد، و انسانيت فاني مي گردد. پس غرض از اين که مردم را شعبه شعبه و قبيله قبيله کرد اين بود، نه اينکه به يکديگر تفاخر کنند، تفاخر به انساب، و تفاخر به پدران و مادران.
و بعضي از مفسرين گفته اند: مراد از ذکر و انثي مطلق مرد و زن است، و آيه شريفه در اين مقام است که مطلق تفاضل به طبقات به سفيد پوستي و سياه پوستي و عربيت و عجميت و غني بودن و فقير بودن و به بردگي و مولائي و به مردي و زني را از بين ببرد. و معناي آيه اين است که: هان اي مردم، ما شما را از يک مرد و يک زن آفريديم، پس هر يک از شما انساني هستيد متولد از دو انسان، و از اين جهت هيچ فرقي با يکديگر نداريد، و اختلافي هم که در بين شما هست و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله کرده، اختلافي است مربوط به جعل الهي، نه به خاطر کرامت و فضيلت بعضي از شما بر بعضي ديگر، بلکه براي اين است که يکديگر را بشناسيد و نظام اجتماعتان کامل شود.
و سپس همان مفسرين اعتراض کرده اند به اينکه: آيه شريفه در اين سياق است که تفاخر به انساب را از بين ببرد، و آن را نکوهش کند، به شهادت اينکه مي فرمايد (و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا)،و ترتب اين فرض بنابراين وجهي که شما ذکر کرديد، روشن نيست، چون بنا بر وجه شما سخن از مذمت تفاخر به حسب و نسب در بين نمي آيد، شما مي گوييد: آيه در صدد الغاء مطلق تفاضل است. ولي ممکن است به اين معترض گفته شود که: اختلاف در انساب هم يکي از مصاديق اختلاف طبقاتي است، و بناي وجه بالا بر اين اساس است که مي گويد آيه در صدد نفي اختلاف طبقاتي به تمامي مصاديق آن است، و همچنان که ممکن است تفاخر به انساب را نفي و مذمت کنيم، به اين دليل که همه انساب و دودمانها منتهي به يک مرد و زن مي شوند، و تمامي مردم در اين پدر و مادر شريکند. همچنين ممکن است همين مطلب را نفي و مذمت بکنيم به اين دليل که هر انساني متولد از دو انسان مي شود، و همه مردم در اين جهت شريکند.
ولي حق مطلب اين است که جمله (و جعلناکم شعوبا و قبائل)اگر بگوييم ظهور در مذمت تفاخر به خصوص انساب دارد، وجه اول وجيه تر است، و گر نه وجه دوم بهتر است، چون عمومي تر است.
) ان اکرمکم عند اللّه اتقيکم) - اين جمله مطلب تازه اي را بيان مي کند، و آن عبارت از اين است که چه چيزي نزد خدا احترام و ارزش دارد. تا قبل از اين جمله مي فرمود: مردم از اين جهت که مردمند همه با هم برابرند، و هيچ اختلاف و فضيلتي در بين آنان نيست، و کسي بر ديگري برتري ندارد، و اختلافي که در خلقت آنان ديده مي شود که شعبه شعبه و قبيله قبيله هستند تنها به اين منظور در بين آنان به وجود آمده که يکديگر را بشناسند، تا اجتماعي که در بينشان منعقد شده نظام بپذيرد، و ائتلاف در بينشان تمام گردد، چون اگر شناسائي نباشد، نه پاي تعاون در کار مي آيد و نه ائتلاف، پس غرض از اختلافي که در بشر قرار داده شده اين است، نه اينکه به يکديگر تفاخر کنند، يکي به نسب خود ببالد، يکي به سفيدي پوستش فخر بفروشد، و يکي به خاطر همين امتيازات موهوم، ديگران را در بند بندگي خود بکشد، و يکي ديگري را استخدام کند، و يکي بر ديگري استعلا و بزرگي بفروشد، و در نتيجه کار بشر به اينجا برسد که فسادش تري و خشکي عالم را پر کند، و حرث و نسل را نابود نموده، همان اجتماعي که دواي دردش بود، درد بي درمانش شود.
در اين جمله مي خواهد امتيازي را که در بين آنان بايد باشد بيان کند، اما نه امتياز موهوم، امتيازي که نزد خدا امتياز است، و حقيقتا کرامت و امتياز است. توضيح اينکه تقوا تنها کرامت و امتياز حقيقي است (ان اکرمکم عند الله اتقيکم(
توضيح اينکه: اين فطرت و جبلت در هر انساني است که به دنبال کمالي مي گردد که با داشتن آن از ديگران ممتاز شود، و در بين اقران خود داراي شرافت و کرامتي خاص گردد. و از آنجايي که عامه مردم دل بستگيشان به زندگي مادي دنيا است قهرا اين امتياز و کرامت را در همان مزاياي زندگي دنيا، يعني در مال و جمال و حسب و نسب و امثال آن جستجو مي کنند، و همه تلاش و توان خود را در طلب و به دست آوردن آن به کار مي گيرند، تا با آن به ديگران فخر بفروشند، و بلندي و سروري کسب کنند.
در حالي که اين گونه مزايا، مزيتهاي موهوم و خالي از حقيقت است، و ذره اي از شرف و کرامت به آنان نمي دهد، و او را تا مرحله شقاوت و هلاکت ساقط مي کند.
آن مزيتي که مزيت حقيقي است و آدمي را بالا مي برد، و به سعادت حقيقيش که همان زندگي طيبه و ابدي در جوار رحمت پروردگار است مي رساند، عبارت است از تقوي و پرواي از خدا. آري، تنها و تنها وسيله براي رسيدن به سعادت آخرت همان تقوي است که به طفيل سعادت آخرت سعادت دنيا را هم تاءمين مي کند، و لذا خداي تعالي فرموده (تريدون عرض الدنيا و اللّه يريد الاخره). و نيز فرموده (و تزودوا فان خير الزاد التقوي)،و وقتي يگانه مزيت تقوي باشد، قهرا گرامي ترين مردم نزد خدا باتقوي ترين ايشان است، همچنان که در آيه مورد بحث هم همين را فرموده.
تقوي يک مزيت واقعي و حقيقت است نه آن مزايائي که انسانها براي خود مايه کرامت وشرف قرار داده اند
و اين آرزو و اين هدفي که خداي تعاليبه علم خود آن را هدف زندگي انسان ها قرار داده، هدفي است که بر سر به دست آوردن آن ديگر پنجه به رخ يکديگر کشيدن پيش نمي آيد، بخلاف هدفهاي موهوم مذکور که براي به دست آوردن آن مزاحمتها، جنگها و خونريزيها پيش مي آيد. او مي خواهد بيش از ديگران ثروت را به خود اختصاص دهد، و اين مي خواهد قبل از ديگران به رياست برسد. او مي خواهد در تجمل دادن به زندگي از ديگران سبقت بگيرد، و اين مي خواهد آوازه اش همه آوازه ها را تحت الشعاع قرار دهد، و همچنين ساير مزاياي موهوم، همچون انساب و غيره.
(ان اللّه عليم خبير)- اين جمله مضمون جمله قبل را تاءکيد مي کند، و در ضمن اشاره اي هم به اين معنا دارد که اگر خداي تعالي از بين ساير مزايا تقوي را براي کرامت يافتن انسان ها برگزيد، براي اين بود که او به علم و احاطه اي که به مصالح بندگان خود دارد مي داند که اين مزيت، مزيت حقيقي و واقعي است، نه آن مزايايي که انسان ها براي خود مايه کرامت و شرف قرار داده اند، چون آنها همه، مزايائي وهمي و باطل است. زينتهاي زندگي مادي دنيايند که خداي تعالي در باره آنها فرموده: (و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهي الحيوان لو کانوا يعلمون.)
آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه بر هر انساني واجب است که در هدفهاي زندگي خود تابع دستورات پروردگار خود باشد، آنچه او اختيار کرده اختيار کند، و راهي که او به سويش هدايت کرده پيش گيرد. و خدا راه تقوي را براي او برگزيده، پس او بايد همان را پيش گيرد. علاوه بر اين، بر هر انساني واجب است که از بين همه سنتهاي زندگي دين خدا را سنت خود قرار دهد.
بحث روايتي
در تفسير قمي در ذيل آيه (و جعلناکم شعوبا و قبائل) فرمود: شعوب، ملتهاي غير عرب است و قبائل به معناي طوائف عرب.
مؤ لف: اين روايت را صاحب مجمع البيان به امام صادق (عليه السلام) نسبت داده.
رواياتي درباره اينکه تنها ملاک فضيلت تقوا است
و در الدر المنثور است که ابن مردويه و بيهقي از جابر ين عبداللّه روايت آورده اند که گفت: در وسط ايام تشريق (يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذي الحجه که روز وسطش دوازدهم مي شود) رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله وسلّم) براي ما خطبه وداع را ايراد کرد و فرمود: (ايها الناس! آگاه باشيد کهپروردگارتان يکي است، پدرتان يکي است و هيچ فضيلتي براي عربي بر غير عرب نيست، و هيچ غير عربي بر عرب فضيلتي ندارد و هيچ سياهي بر سرخي، و هيچ سرخي بر سياهي، فضيلت ندارد مگر به تقوي. و گرامي ترين شما نزد خدا باتقوي ترين شما است. با شما هستم آيا ابلاغ کردم؟ همه گفتند بله يا رسول اللّه. فرمود: پس حاضرين به غائبين برسانند.
رواياتي در خصوص فرق بين اسلام و ايمان
و در کافي به سند خود از ابوبکر حضرمي از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده که گفت: رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله وسلّم) ضباعه دختر زبير بن عبد المطلب را (که دختر عموي خودش بود) براي مقداد بن اسود تزويج کرد، و اين کار را نکرد مگر براي اينکه امر ازدواج را آسان کند، و مردم به رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله وسلّم)تاسي کنند، و بدانند که گرامي ترين آنان نزد خدا باتقوي ترينشان است.
و در روضه کافي به سند خود از جميل بن دراج روايت کرده که گفت: به امام صادق (عليه السلام) عرضه داشتم بفرماييد کرم چيست؟ فرمود : کرم تقوي است.
و در کافي به سند خود از يونس از يعقوب از امام صادق (عليه السلام) روايت کرده که در ضمن حديثي فرمود: اسلام قبل از ايمان است، بر مدار اسلام است که مسلمانان با هم ازدواج مي کنند و از يکديگر ارث مي برند، و بر مدار ايمان است که در آخرت اجر مي برند.
و در خصال از اعمش از جعفر بن محمد (عليهماالسلام) روايت کرده که در ضمن حديثي فرمود: اسلام غير از ايمان است، و هر مؤ مني مسلمان هست، ليکن هر مسلماني مؤ من نيست.
منبع : ترجمة تفسیر الميزان حضرت آیتالله علامه طباطبایى (رحمهالله) |