آفرينش انسان :
سوره الحجر آیه 26
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ «26»
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
ما انسان را از گل خشکيدهاي (همچون سفال) که از گل بد بوي (تيره رنگي) گرفته شده بود آفريديم .
تفسیر المیزان :
اين بيست و سه آيه سوم از آياتي است که به دنبال آغاز سوره که در باره استهزاي کفار به کتاب خدا و پيغمبرش و درخواست آيتي غير قرآن بود ايراد مي شود. در اين آيات خداي سبحان آغاز خلقت جن و انس و دستور دادنش به ملائکه و ابليس که بر او سجده کنند، و سجده ملائکه، و امتناع ابليس را که از جن است، و رجم او و گمراهي بني آدم به دست او، و به کرسي نشستن قضاي خدا در سعادت متقين و شقاوت گمراهان، را بيان کند.
و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون
راغب در مفردات گفته: اصل معناي (صلصال) عبارت است از صدايي که از هر چيز خشکي چون ميخ و امثال آن به گوش برسد، و اگر گل خشکيده را هم صلصال گفته اند که در قرآن هم آمده (من صلصال کالفخار) و (من صلصال من حماء مسنون: از گل خشکيده اي از لايه اي متعفن بدين جهت است که وقتي روي آن راه مي روند صدا مي کند. کلمه (صلصله) به معناي آب باقيمانده است، و از اين جهت صلصلة گفته اند که حکايت از صداي حرکتش در مزاده (مشگ) مي کند. و بعضي گفته اند صلصال به معناي گل متعفن است که از (صل اللحم: گوشت گنديد) گرفته شده است.
راغب در خصوص کلمه (حما) گفته: (حما) و (حماءة) گلي سياه و متعفن است. و در باره اين آيه: (من حماء مسنون) گفته: بعضيها گفته اند يعني لايه اي متغير. و در خصوص (لم يتسنه) گفته: معنايش اين است که (لم يتغير: متغير نشده) و در باره (هاي) آخر آن گفته که هاي استراحت است.
و مقصود از اينکه فرمود: (و لقد خلقنا الانسان) ابتداي خلقت انسان است، به دليل اينکه در جاي ديگر در باره خلقت آدمي از گل مي فرمايد: (و بدء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين) بنا بر اين، آيه شريفه خلقت نوع انسان را بيان مي کند، زيرا خلق کردن اولين موجودي که بقيه افرادش از آن منشعب مي شوند در حقيقت خلق کردن همه آنها است.
در مجمع البيان مي گويد: اصل آدم از خاک بوده چون قرآن مي فرمايد: (خلقه من تراب: آدم را از خاک خلق کرد چيزي که هست خاک مذکور را گل کرد، همچنانکه فرموده: (و خلقته من طين: تو آدم را از گل آفريدي)، آنگاه آن گل را گذاشت تا متعفن شد، همچنانکه فرموده (من حماء مسنون: آدمي را از گل گنديده خلق کردم) آنگاه آن گل را گذاشت تا خشک شد: (من صلصال: از گل خشکيده) بنا بر اين تناقضي در اين تعبيرهاي مختلف قرآن نيست، زيرا حالات مختلف مبدأ خلقت آدمي را بيان مي کند.
منبع : ترجمة تفسیر الميزان حضرت آیت الله علامه طباطبایى (رحمه الله)
تفسیر نمونه
ما انسانرا از گل خشکيدهاي که از گل بدبوي (تيرهرنگي) گرفته شده بود آفريديم.
تفسير:
آفرينش انسان
به مناسبت آيات گذشته که قسمتهائي از آفرينش خداوند و نظام هستي را بيان ميکرد، در اين آيات به شاهکار بزرگ خلقت يعني آفرينش انسان پرداخته و طي آيات متعدد و پرمحتوائي بسياري از جزئيات اين آفرينش را بازگو ميکند که ما در اينجا نخست به تفسير اجمالي آيات ميپردازيم، سپس نکات مهم را مورد بحث جداگانهاي قرار ميدهيم.
نخست ميفرمايد: «ما انسان را از «صلصال» (خاک خشکيدهاي که به هنگام برخورد با چيزي صدا ميکند) که از «حمأ مسنون» (گل تيرهرنگ و متغير و بدبو) گرفته شده بود آفريديم» (و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون)
قرآن و خلقت انسان
همانگونه که در آيات فوق ديديم قرآن بحث فشردهاي در زمينهي خلقت انسان دارد که تقريبا به طور سربسته و اجمالي، از آن گذشته است چرا که منظور اصلي مسائل تربيتي بوده است، و نظير اين بحث در چند مورد ديگر از قرآن مانند سورهي سجده، مؤمنون، سورهي ص، و غير آن آمده است.
البته ميدانيم قرآن يک کتاب علوم طبيعي نيست، بلکه يک کتاب انسان سازي است، و بنابراين نبايد انتظار داشت که جزئيات اين علوم از قبيل مسائل مربوط به تکامل، تشريح، جنينشناسي، گياهشناسي و مانند آن در قرآن مطرح شود،ولي اين مانع از آن نخواهد بود که به تناسب بحثهاي تربيتي اشارهي کوتاهش به قسمتهائي از اين علوم در قرآن بشود.
به هر حال بعد از توجه به اين مقدمهي کوتاه در اينجا دو بحث داريم که طرح آنها لازم به نظر ميرسد:
- تکامل انواع از نظر علمي
- تکامل انواع از ديدگاه قرآن
نخست به سراغ بحث اول ميرويم و منهاي آيات و روايات و تنها با تکيه بر معيارهاي خاص علوم طبيعي روي اين مسأله بحث ميکنيم:
ميدانيم در ميان دانشمندان علوم طبيعي دو فرضيه دربارهي آفرينش موجودات زنده، اعم از گياهان و جانداران، وجود داشته است:
الف: فرضيه تکامل انواع يا «ترانسفورميسم» که ميگويد انواع موجودات زنده در آغاز به شکل کنوني نبودند، بلکه آغاز موجودات تک سلولي در آب اقيانوسها و از لابلاي لجنهاي اعماق درياها با يک جهش پيدا شدند، يعني موجودات بيجان در شرائط خاصي قرار گرفتند که از آنها نخستين سلولهاي زنده پيدا شد. اين موجودات ذرهبيني زنده تدريجا تکامل يافتند و از نوعي به نوع ديگر تغيير شکل دادند، از درياها به صحراها و از آن به هوا منتقل شدند، و انواع گياهان و انواع جانوران آبي و زميني و پرندگان به وجود آمدند. کاملترين حلقهي اين تکامل همين انسانهاي امروزند که از موجوداتي شبيه به ميمون، و سپس ميمونهاي انساننما ظاهر گشتند.
ب- فرضيهي ثبوت انواع يا «فيکسيسم» که ميگويد انواع جانداران هر کدام جداگانه از آغاز به همين شکل کنوني ظاهر گشتند، و هيچ نوع به نوع ديگر تبديل نيافته است، و طبعا انسان هم داراي خلقت مستقلي بوده که از آغاز به همين صورت آفريده شده است. دانشمندان هر دو گروه براي اثبات عقيدهي خود مطالب فراواني نوشتهاند و جنگها و نزاعهاي زيادي در محافل علمي بر سر اين مسأله درگرفته است، تشديد اين جنگها از زماني شد که لا مارک (دانشمند جانورشناس معروف فرانسوي که در اواخر قرن 18 و اوائل قرن 19 ميزيست) و سپس داروين دانشمند جانورشناس انگليسي که در قرن نوزدهم ميزيست نظرات خود را در زمينهي تکامل انواع با دلائل تازهاي عرضه کرد. ولي در محافل علوم طبيعي امروز شک نيست که اکثريت دانشمندان طرفدار فرضيهي تکاملند.
دلائل طرفداران تکامل
به آساني ميتوان استدلالات آنها را در سه قسمت خلاصه کرد: نخست دلائلي است که از ديرينشناسي و به اصطلاح مطالعهي روي فسيلها، يعني اسکلتهاي متحجر شده موجودات زنده گذشته، آوردهاند آنها معتقدند مطالعات طبقات مختلف زمين نشان ميدهد که موجودات زنده، از صورتهاي سادهتر به صورتهاي کاملتر و پيچيدهتر تغيير شکل دادهاند. تنها راهي که اختلاف و تفاوت فسيلها را ميتوان با آن تفسير کرد، همين فرضيهي تکامل است.
دليل ديگر قرائني است که از «تشريح مقايسهاي» جمعآوري کردهاند، آنها طي بحثهاي مفصل و طولاني ميگويند هنگامي که استخوانبندي حيوانات مختلف را تشريح کرده، با هم مقايسه کنيم شباهت زيادي در آنها ميبينيم که نشان ميدهد همه از يک اصل گرفته شدهاند.
بالاخره سومين دليل آنها قرائتي است که از «جنينشناسي» بدست آوردهاند و معتقدند اگر حيوانات را در حالت جنيني که هنوز تکامل لازم را نيافتهاند در کنار هم بگذاريم خواهيم ديد که جنينها قبل از تکامل در شکم مادر، يا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند، اين نيز تأييد ميکند که همه آنها در آغاز از يک اصل گرفته شدهاند.
پاسخهاي طرفداران ثبوت انواع
ولي طرفداران فرضيهي ثبوت انواع يک پاسخ کلي به تمام اين استدلالات دارند و آن اينکه هيچيک از اين قرائن قانعکننده نيست، البته نميتوان انکار کرد که هر يک از اين قرائن سهگانه احتمال تکامل را در ذهن به عنوان يک «احتمال ظني»توجيه ميکند، ولي هرگز يقينآور نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اثبات فرضيهي تکامل، و تبديل آن از صورت يک فرضيه ي به يک قانون علمي و قطعي، يا بايد از طريق دليل عقلي بوده باشد، و يا از طريق آزمايش و حس و تجربه، و غير از اين دو راهي نيست.
اما از يکسو ميدانيم دلائل عقلي و فلسفي را به اين مسائل، راهي نيست، و از سوي ديگر دست تجربه و آزمايش از مسائلي که ريشههاي آن در ميليونها سال قبل نهفته است کوتاه است!.
آنچه ما با حس و تجربه درک ميکنيم اين است تغييرات سطحي با گذشت زمان به صورت جهش «موتاسيون» در حيوانات و گياهان رخ ميدهد، مثلا از نسل گوسفندان معمولي ناگهان گوسفندي متولد ميشود که پشم آن با پشم گوسفندان معمولي متفاوت است، يعني بسيار لطيفتر و نرمتر ميباشد، و همان سرچشمهي پيدايش نسلي در گوسفند بنام «گوسفند مرينوس» ميشود، با اين ويژگي در پشم. و يا اينکه حيواناتي بر اثر جهش، تغيير رنگ چشم يا ناخن و يا شکل پوست بدن و مانند آن پيدا ميکند.
ولي هيچکس تا کنون جهشي نديده است، که دگرگوني مهمي در اعضاي اصلي بدن يک حيوان ايجاد کند و يا نوعي را به نوع ديگر مبدل سازد.
بنابراين ما تنها ميتوانيم حدس بزنيم که تراکم جهشها ممکن است يک روز سر از تغيير نوع حيوان در بياورد، و مثلا حيوانات خزنده را تبديل به پرندگان کند، ولي اين حدس هرگز يک حدس قطعي نيست، بلکه تنها يک مسألهي ظني است چرا که ما هرگز با جهشهاي تغييردهنده اعضاء اصلي به عنوان يک حس و تجربه روبرو نشدهايم.
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه ميگيريم که دلائل سهگانه طرفداران ترانسفورميسم نميتواند اين نظريه را از صورت يک فرضيهي فراتر برد، و به همين دليل آنها که دقيقا روي اين مسائل بحث ميکنند، همواره از آن به عنوان «فرضيهي تکامل انواع» سخن ميگويند نه قانون و اصل.
فرضيهي تکامل و مسألهي خداشناسي
با اينکه بسياري کوشش دارند ميان اين فرضيهي و مسأله خداشناسي يکنوع تضاد قائل شوند و شايد از يک نظر حق داشته باشند، چرا که پيدايش عقيدهي داروينيسم جنگ شديدي ميان ارباب کليسا از يکسو، و طرفداران اين فرضيه از سوي ديگر به وجود آورد، و روي اين مسأله در آن عصر به دلائل سياسي، اجتماعي که اينجا جاي شرح آن نيست تبليغات وسيعي درگرفت که داروينيسم با خداشناسي سازگار نميباشد.
ولي امروز اين مسأله براي ما روشن است که اين دو با هم تضادي ندارند يعني ما چه فرضيهي تکامل را قبول کنيم و چه آنرا بر اثر فقدان دليل رد نمائيم در هر دو صورت ميتوانيم خداشناس باشيم.
فرضيهي تکامل اگر فرضا هم ثابت شود، شکل يک قانون علمي که از روي علت و معلول طبيعي پرده برميدارد به خود خواهد گرفت، و فرقي ميان اين رابطهي علت و معلولي در عالم جانداران و ديگر موجودات نيست، آيا کشف علل طبيعي نزول باران و جزر و مد درياها و زلزلهها و مانند آن مانعي بر سر راه خداشناسي خواهد بود؟ مسلما نه، بنابراين کشف يک رابطهي تکاملي در ميان انواع موجودات نيز هيچگونه مانعي در مسير شناخت خدا ايجاد نميکند.
تنها کساني که تصور ميکردند کشف علل طبيعي با قبول وجود خدا منافات دارد ميتوانند چنين سخني را بگويند، ولي ما امروز به خوبي ميدانيم که نه تنها کشف اين علل ضرري به توحيد نميزند بلکه خود دلائل تازهاي از نظام آفرينش براي اثبات وجود خدا پيش پاي ما ميگذارد.
جالب اينکه خود داروين در برابر اتهام الحاد و بيديني قد علم کرده، و در کتابش (اصل انواع) تصريح ميکند که من در عين قبول تکامل انواع، خداپرستم، و اصولا بدون قبول وجود خدا نميتوان تکامل را توجيه کرد.
به اين عبارت دقت کنيد: «او با وجود قبول علل طبيعي براي ظهور انواع مختلف جانداران، همواره به خداي يگانه، مؤمن باقي ميماند، و تدريجا که سن او افزايش حاصل ميکند احساس دروني مخصوصي به درک قدرتي مافوق بشر در او تشديد ميگردد، به حدي که معماي آفرينش را براي انسان لاينحل مييابد».
اصولا او معتقد بود که هدايت و رهبري انواع، در اين پيچ و خم عجيب تکامل، و تبديل يک موجود زندهي بسيار ساده به اين همه انواع مختلف و متنوع جانداران بدون وجود يک نقشهي حساب شده و دقيق از طرف يک عقل کل امکانپذير نيست!
راستي هم چنين است آيا از يک مادهي واحد و بسيار ساده و پست، اينهمه مشتقات شگفتانگيز و عجيب، که هر کدام براي خود تشکيلات مفصلي دارد، به وجود آوردن بدون تکيه بر يک علم و قدرت بيپايان امکانپذير است؟
نتيجه اينکه: غوغاي تضاد عقيدهي تکامل انواع با مسأله خداشناسي يک غوغاي بياساس و بيدليل بوده است (خواه فرضيهي تکامل را بپذيريم يا نپذيريم).
تنها اين مسأله باقي ميماند که آيا فرضيهي تکامل انواع با تاريخچهاي که قرآن براي آفرينش آدم ذکر کرده است تضادي دارد يا نه؟! که ذيلا از آن بحث ميشود.
قرآن و مسأله تکامل
جالب اينکه هم طرفداران تکامل انواع و هم منکران آن يعني آنها که در ميان مسلمين بودهاند به آيات قرآن براي اثبات مقصد خويش تمسک جستهاند، ولي شايد هر دو گروه گاهي تحتتأثير عقيدهي خود به آياتي استدلال کردهاند که کمتر ارتباطي با مقصود آنها داشته است، لذا ما از هر دو طرف آياتي را انتخاب ميکنيم که قابل بحث و مذاکره باشد.
مهمترين آيهاي که طرفداران تکامل روي آن تکيه ميکنند، آيه 33 سوره آلعمران است : ان الله اصطفي آدم و نوحا و آلابراهيم و آلعمران علي العالمين: «خداوند آدم و نوح و آلابراهيم و آلعمران را بر جهانيان برگزيد».
آنها ميگويند همانگونه که نوح و آلابراهيم و آلعمران در ميان امتي زندگي ميکردند و از ميان آنها برگزيده شدند، همچنين آدم نيز بايد چنين باشد، يعني در عصر و زمان او انسانهائي که نام «عالمين» (جهانيان) بر آنها گزارده شده، حتما وجود داشتهاند و آدم برگزيدهي خدا از ميان آنهاست، و اين نشان ميدهد که آدم اولين انسان روي زمين نبوده است، بلکه قبل از او انسانهاي ديگري بودهاند و امتياز آدم همان جهش فکري و معنوي او است که سبب برگزيده شدنش از افراد همسانش شد.
آيات متعدد ديگري نيز ذکر کردهاند، که بعضي از آنها اصلا ارتباط با مسألهي تکامل ندارد، و تفسير آن به تکامل بيشتر از قبيل تفسير به رأي است، و قسمتي ديگر، هم با تکامل انواع سازگار است، و هم با ثبوت آنها و خلقت مستقل آدم، و به همين دليل بهتر ديديم که از ذکر آنها صرفنظر کنيم.
اما ايرادي که به اين استدلال ميتوان کرد اين است که «عالمين» اگر به معني مردم معاصر بوده باشد و اصطفاء (برگزيدن) حتما بايد از ميان چنين اشخاصي صورت گيرد، اين استدلال قابل قبول خواهد بود، اما اگر کسي بگويد «عالمين» اعم از معاصران و غيرمعاصران است، همانگونه که در حديث معروف در فضيلت بانوي اسلام حضرت فاطمه (سلاماللهعليها) از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده که ميفرمايد: اما ابنتي فاطمه فهي سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين: «دخترم فاطمه بانوي زنان جهان از اولين و آخرين است».در اين صورت آيهي فوق دلالتي بر اين مقصود نخواهد داشت و درست به اين ميماند که کسي بگويد خداوند، عدهاي را از ميان انسان ها (انسان هاي تمام قرون و اعصار) برگزيد که يکي از آنها آدم است در اين صورت هيچ لزومي ندارد که در عصر و زمان آدم ، انسانهاي ديگري وجود داشته باشند که نام عالمين بر آنها اطلاق گردد و يا آدم از ميان آنها برگزيده شود.
به خصوص اينکه سخن در برگزيدن خدا است خدائي که از آينده و نسلهائي که در زمانهاي بعد ميآيند به خوبي آگاه بوده است. و اما مهمتر دليلي که طرفداران ثبوت انواع از آيات قرآن، انتخاب کردهاند، آيات مورد بحث و مانند آن است که ميگويد:
خداوند انسان را از گل خشک که از گل تيرهرنگ بد بوي گرفته شده بود آفريده جالب اينکه اين تعبير هم در مورد خلقت «انسان» گفته شده (و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون- آيه ي 26 حجر) و هم دربارهي «بشر» (و اذ قال ربک للملائکة اني خالق بشرا من صلصال من حمأ مسنون- آيه 28 حجر) و هم به قرينهي ذکر سجدهي فرشتگان بعد از آن در مورد شخص آدم آمده است (به آيات 29 و 30 و 31 سوره حجر که در بالا آورديم دقت کنيد)
ظاهر اين آيات در بدو نظر چنين ميگويد که آدم نخست از گل تيرهرنگي آفريده شد و پس از تکميل اندام، روح الهي در آن دميده شد و به دنبال آن فرشتگان در برابر او به سجده افتادند، بجز ابليس.
طرز بيان اين آيات چنين نشان ميدهد که ميان خلقت آدم از خاک و پيدايش صورت کنوني انواع ديگري وجود نداشته است.
و تعبير به «ثم» که در بعضي از آيات فوق آمده و در لغت عرب براي «ترتيب با فاصله» آورده ميشود، هرگز دليل بر گذشتن مليونها سال و وجود هزاران نوع نميباشد، بلکه هيچ مانعي ندارد که اشاره به فاصلههائي باشد که در ميان مراحل آفرينش آدم از خاک و سپس گل خشک و سپس دميدن روح الهي وجود داشته.
لذا همين کلمه «ثم» دربارهي خلقت انسان در عالم جنين و مراحلي را که پشت سر هم طي ميکند آمده است، مانند: يا ايها الناس ان کنتم في ريب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة... ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا اشدکم: «اي مردم اگر ترديد در رستاخيز داريد (به قدرت خدا در آفرينش انسان بينديشيد) که ما شما را از خاک آفريديم سپس از نطفه. سپس از خون بسته شده، سپس از مضغه (پارهي گوشتي که شبيه گوشت جويده است)... سپس شما را به صورت طفلي خارج ميسازيم، سپس به مرحلهي بلوغ ميرسيد» (سوره ي حج آيه ي 5)
مراحل رشد جنین
ملاحظه ميکنيد که هيچ لزومي ندارد «ثم» براي يک فاصلهي طولاني باشد، بلکه همانگونه که در فواصل طولاني به کار ميرود در فاصلههاي کوتاه هم استعمال ميشود.
از مجموع آنچه در بالا گفتيم چنين نتيجه ميگيريم که آيات قرآن هر چند مستقيما در صدد بيان مسألهي تکامل يا ثبوت انواع نيست، ولي ظواهر آيات (البته در خصوص انسان) با مسأله خلقت مستقل سازگارتر است، هر چند کاملا صريح نيست اما ظاهر آيات خلقت آدم بيشتر روي خلقت مستقل دور ميزند، اما در مورد ساير جانداران قرآن سکوت دارد.
«گل تيره» و « روح خدا »
جالب اينکه از اين آيات به خوبي استفاده ميشود که انسان از دو چيز مختلف آفريده شده که يکي در حد اعلاي عظمت، و ديگري ظاهرا در حد ادني از نظر ارزش. جنبهي مادي انسان را گل بد بوي تيرهرنگ (لجن) تشکيل ميدهد، و جنبهي معنوي او را چيزي که به عنوان روح خدا از آن ياد شده است.
البته خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافهي روح به خدا به اصطلاح «اضافهي تشريفي» است و دليل بر اين است که روحي بسيار پرعظمت در کالبد انسان دميده شده، همانگونه که خانهي کعبه را به خاطر عظمتش «بيت الله» ميخوانند، و ماه مبارک رمضان را به خاطر برکتش «شهر الله» (ماه خدا) مينامند.
و به همين دليل قوس صعودي اين انسان آنقدر بالا است که بجائي ميرسد که جز خدا نبيند، و قوس نزوليش آنقدر پائين است که از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد (بل هم اضل) و اين فاصلهي زياد ميان «قوس صعودي» و «نزولي» خود دليل بر اهميت فوقالعاده ي اين مخلوق است. و نيز اين ترکيب مخصوص دليل بر آن است که عظمت مقام انسان به خاطر جنبهي مادي او نيست، چرا که اگر به جنبه ماديش بازگرديم لجني بيش نميباشد.
اين روح الهي است که با استعدادهاي فوقالعادهاي که در آن نهفته است و ميتواند تجليگاه انوار خدا باشد، به او اينهمه عظمت بخشيده و براي تکامل او تنها راه اين است که آن را تقويت کند و جنبهي مادي را که وسيلهاي براي همين هدف است در طريق پيشرفت اين مقصود به کار گيرد (چرا که در رسيدن به آن هدف بزرگ ميتواند کمک مؤثري کند)
از آيات خلقت آدم در آغاز سورهي بقره نيز استفاده ميشود که سجدهي فرشتگان در برابر آدم به خاطر علم خاص الهي او بود، و اما اين سؤال که چگونه سجده براي غير خدا امکانپذير است و آيا براستي فرشتگان براي خدا به خاطر اين آفرينش عجيب سجده کردند، و يا سجدهي آن براي آدم بود، پاسخ آنرا در ذيل همان آيات مربوط به آفرينش آدم در سورهي بقره بيان کرديم (به جلد اول تفسير نمونه صفحه 127 مراجعه فرمائيد)
منبع : |