انسان و سرنوشت
نوشته: شهيد مرتضي مطهري
مقدمه
مسأله سرنوشت و قضا و قدر، چه ازنظر موضوعي و چه از نظر هدف تعليماتي ، دررديف مسائل فلسفي است . منظور از طرح اين مسأله در اين رساله اولاً تحقيق در اين جهت است كه ايا اعتقاد به سرنوشت ، آن طوركه قواعد برهاني فلسفي ايجاب مي كند ، ازنوع عقايد و رفتاري است كه معتقدين خود را به سستي و تنبلي مي كشاند و مردمي كه به اين عقيده مي گرايند خواه و ناخواه به انحطاط كشيده خواهند شد ، يا اين عقيده اگر درست تعليم داده شود ، چنين تأثيرسوئي ندارد ؟ ثانياً اينكه اسلام اين مسأله راچگونه و به چه طرزي تعليم داده است وتعليم اسلامي دراين زمينه چه تأثيري درروحيۀ پيروان اسلام داشته است و ميتواندداشته باشد ؟
ويل دوُرانت درتاريخ تمدن مي گويد :
«پيدايش واضمحلال تمدن اسلامي ازحوادث بزرگ تاريخ است . اسلام طي پنج قرن ازسال 81 هجري تا 597 هجري ، ازلحاظ نيروونظم وسبط قلمروواخلاق نيك وتكامل سطح زندگاني وقوانين منصفانۀ انساني وتساهل ديني وادبيات وتحقيق علمي وعلوم وطبّ وفلسفه پيشاهنگ جهان بود.»
قدرمسلم اين است كه پديده اي درخشان وچراغي نورافشان به نام تمدن اسلامي قرن ها درجهان وجودداشته وسپس اين پديده نابودواين چراغ خاموش شده است . طبعاً اين پرسش پيش مي ايدكه چطورشدمسلمانان پس ازان همه پيشروي وترقي درعلوم ومعارف وصنايع ونظامات ، به قهقرا برگشتند ؟ مسئول اين انحطاط وسيرقهقرايي چيست وكيست ؟
لازم است جثي عميق وفلسفي درباره مطبيعت زمان كه به فلسفۀ تاريخ مربوط است صورت گيرد، كه آياهمان طوري كه بعضي ازفلاسفۀ تاريخ دعوي دارند ، همواره همان چيزي كه سبب ترقي وپيشرفت قومي مي شود ، سبب انحطاط آن ها مي گردد ؟ اين مسأله درميان مسلمين سابقۀ طولاني دارد ؛ ازصدراسلام درميان مسلمين مطرح بوده ؛ مفسرين ، متكلمين ، فلاسفه ، عرفا وحتي شعراوادبا دربارهء ان بحث كرده اند .
«هراس انگيز »
سرنوشت ! قضاوقدر ! كلمه اي رعب اورتروهراس انگيزترازاين دوكلمه ، پرده گوش بشررابه حركت نياورده است . هيچ چيز به اندازه اينكه انسان ازادي خودراازدست رفته وخويشتن رامقهورومحكوم نيرومندترازخودمشاهده كندوتسلط مطلق وبي چون وچراي اورابرخوداحساس كند ، روح او را فشرده و افسرده نمي سازد . ميگويند بالاترين نعمت ها آزادي است و تلخ ترين دردها و ناكامي ها احساس مقهوريت است ؛ يعني اينكه انسان ، شخصيت خود را لگدكوب شده وآزادي خود را به تاراج رفته بيند و خود را در برابر ديگري مانند گوسفند در اختيار چوپان مشاهده كند .
يكي ازمسائلي كه توجه بشر را هميشه به خود جلب كرده است اين است كه ايا جريان كارهاي جهان طبق يك برنامه و طرح قبلي غير قابل تخلف صورت مي گيرد و انسان مقهور مجبور به دنيا مي ايد و از دنيا مي رود ؟ يا اصلاً و ابدا ًچنين چيزي وجود ندارد وگذشته هيچ نوع تسلطي برحال وآينده ندارد و انسان كه يكي ازموجودات اين جهان است ، حرّ وآزاد و مسلط بر مقدرات خويشتن است ؟ اگر اين چنين است ، چگونه مي توان آن ر اتوجيح كرد و توضيح داد ؟
جنبه عملي وعمومي
درقديم كمتر، ازجنبه علمي واجتماعي به اين مسأله توجه مي شدوفقط ازجنبه نظري وفلسفي وكلامي طرح وعنوان مي شد ؛ ولي دانشمندان امروزبيشتربه جنبه اجتماعي وعملي ان اهميت مي دهند . برخي ازمنتقدين اسلام بزرگترين علت انحطاط مسلمين را اعتقاد به قضاوقدروسرنوشت قبلي ذكركرده اند . اينجاطبعاً اين سؤال پيش مي ايد : اگراعتقادبه سرنوشت سبب ركودوانحطاط فرديااجتماع مي شود ، پس چرامسلمانان صدراول اين طورنبودند ؟ انها درعين اينكه به سرنوشت اعتقادداشته اند ، معتقد بودندكه سرنوشت به نحوي تحت اختيارواراده انسان است وانسان قادراست ان راتغييردهد . بايدببينيم منطق قران دراين مسأله چيست؟
آيات قران :
دربرخي ازآيات قران ، صريحاً حكومت ودخالت سرنوشت ، واينكه هيچ حادثه اي در جهان رخ نمي دهدمگر به مشيت الهي وان حادثه قبلاً دركتابي مضبوطه بوده است ، تأييدشده است ازقبيل :
ياَاصابَ مِنْ مُصيبَتهٍ فِي الْاَرْضِ ولافي اَنْفُسِكُمْ اِلّافي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَ أَها اِنَّ ذلِكَ عَلَي الله يَسيرُ .
هيچ پستي درزمين يا درنقوش شما به شما نمي رسد مگرانكه قبل انكه ان را ظاهركنيم ، دركتابي ثبت شده واين برخدا اسان است .
گروهي كه طرفدارآزادي واختياربشرهستندآن هابه قدري معروف شدندوگروهي ديگركه طرفدارعقيده تقديرشدندجبري ناميده شدند .
« قضاوقدر »
حوادث جهان ازآن جهت كه وقوع آن هادرعلم ومشيّت الهي قطعيّت وتَحتُّم يافته است ، مَقْضيٍّ به قضاي الهي مي باشندوازآن جهت كه حدودواندازه وموقعيت مكاني وزماني آن ها تعيين شده است ، مقدربه تقديرالهي مي باشد .
« جبر »
ازاينجامعلوم مي شودكه اعتقادبه قضاوقدرعمومي واينكه هرحادثه اي وازآن جلسه اعمال وافعال بشربه قضاوقدرالهي است ، متسلزم جبرنيست ، اعتقادبه قضاوقدرآنگاه متسلزم جبراست كه خودبشرواراده اورادخيل دركارندانيم وقضاوقدرراجانشين قوهّ ونيروواراده بشربدانيم . اگرمقصودازسرنوشت وقضاوقدرالهي انكاراسباب ومسياب وازآن جمله قوهّ ونيروواراده واختياربشراست ، چنين قضاوقدروسرنوشتي وجودنداردونمي تواندوجودداشته باشد ؛ درحكمت الهي بَراهيني پولادين كه جاي هيچ گونه شك وابهام باقي نمي گذارد ، بربي اساس بودن چنين سرنوشت وقضاوقدري اتامه شده است .
« آزادي واختيار »
دراينجايك سؤال پيش مي ايدوان اينكه اگرماقضاوقدرالهي رامستقيماً وبلاواسطه علل واسباب باحوادث مرتبط بدانيم ، ديگر آزادي واختياربشرمفهومي نخواهدداشت . وامّاباقبول اصل عليّت عمومي آيامي توان آزادي واختياربشرراقبول كرد ، يااينكه اصل علّيت عمومي نيزباآزادي واختياربشرمنافات دارد ؟ بشرمختاروآزادآفريده شده است ؛ يعني به اوعقل وفكرواراده داده شده است .انتخاب يكي ازآنهابه نظروفكرواراده ومشيت شخصي اومربوط است . يعني طرزفكروانتخاب اوست كه يك راه خاص رامعين مي كند . اين جاست كه پاي شخصيت وصفات اخلاقي وروحي وسوابق تربيتي وموروثي وميزان عقل ودورانديشي بشربه ميان مي ايدومعلوم مي شودكه آينده سعادت بخش ياشقاوت بارهركسي تاچه اندازه مربوط است به شخصيت وصفات روحي وملكات اخلاقي وقدرت عقلي وعلمي او وبالاخره به راهي كه براي خودانتخاب مي كند .
« حقيقت ممكن »
اماتغييرسرنوشت به معني اينكه عاملي كه خودنيزازمظاهرقضاوقدرالهي وحلقه اي ازحلقات عليّت است سبب تغييروتبديل سرنوشتي بشود ، وبه عبارت ديگر ، تغييرسرنوشت به موجب سرنوشت وتبديل قضاوقدربه حكم قضاوقدر ، هرچندشگفت ومشكل به نظرمي رسداماحقيقت است . آياعلم خداتغييرپذيراست ؟آياحكم خداقابل نقص است ؟ آياداني مي تواند درعالي اثربگذارد ؟ جواب همه اين ها مثبت است . بلي ، علم خداتغييرپذيراست ؛ يعني خداعلم قابل تغييرهم دارد . حكم خدا قابل نقص است ؛ يعني خداحكم قابل نقص هم دارد . بلي ، داني مي توانددرعالي اثربگذارد . نظام سُفْلي ، ومخصوصاً اراده وخواست وعمل انسان ، مي تواند عالم بالا راتكان بدهد وسبب تغييراتي دران بشود ، واين عالي ترين شكل تسلط انسان برسرنوشت است . سرّ مطلب اين است كه قضاوقدرچه ازجنبه الهي وچه از غيرجنبه الهي ، عاملي درعرض سايرعوامل جهان نيست ، بلكه مبدأ ومنشأ وسرچشمه همه عاملهاي جهان است . هرعاملي كه بجنبدواثري ازخودبروزدهد ، مظهري ازمظاهرقضاوقدراست وتحت قانون عليّت عمومي است . به همين دليل است كه « جبر » محال است . جبريعني اكراه واجبار انسان ازطرف قضاوقدر . سرّ مطلب درامكان تبديل سرنوشت اين است كه قضاوقدر ، وجودهرموجودي رافقط وفقط ازراه علل واسباب خاص خوداو ايجاب مي كند .
سرچشمه اصلي :
سرچشمه اصلي اين نوع تعليم كه بشررا درعين اعتقاد به قضاوقدر، به تسلط اوبرسرنوشت نيزمعتقدمي كند ، قران كريم است . قران كريم ازقضاهاي متعددنام مي برد :
هُوالّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمّيً عِنْدَهُ .
اوست كه شماراازگل افريدواجلي معين كردواجل نام برده شده درنزد خوداوست .
تفاوت دومكتب :
درگذشته گفتيم ماديون موضوع قضاوقدررادستاويز حمله به اسلام قرارداده اندومي گويندلازمه اعتقادبه قضاوقدراين است كه انسان خودرامجبورودست بندبداندونقش خودرا درايجاد وتكوين وسازندگي بهتراجتماع فراموش كندومنتظرسرنوشت بنشيند . اكنون اضافه مي كنيم كه يك تفاوت بين اين دومكتب هست كه بسيارحساس وازنظرآثارتربيتي واجتماعي فوق العاده قابل توجه است . به موجب اين تفاوت اعتقادبه قضاوقدرازنظرجهان بيني الهي درايجاداميدونشاط فعاليت واعتمادبه نتيجه گرفتن ازسعي وعمل اثرخارق العاده دارد ، برخلاف جهان بيني مادي كه فاقداين مزيّت است . اين تفاوت ازاصلي كه درفصل گذشته ذكركرديم ناشي مي شود. مطابق آن اصل ، عوامل مؤثردركارجهان كه مجموعاً علل واسباب جهان راتشكيل مي دهند ومظاهرقضاوقدربه شمارمي روند ، منحصربه امورمادي نمي باشند ؛ يك سلسله امورمعنوي نيزوجوددارندكه جزعوامل مؤثرجهان اندوقهراً درتغييروتبديل سرنوشت مؤثرند .
ريشه تاريخي :
يكي ازمباحث قابل توجه اين است كه منشأ پيدايش اين افكاروعقايدواين بحث وجدل هاچيست ؟ چطورشدكه مسلمين ازنيمه اول وحداكثرازنيمه دوم آن قرن واردبحث جبروقدرشدند . بدون شك علت ورودمسلمين دراين مباحث آيات قران وكلمات رسول اكرم است . اما مستشرقين واتباع واذنابشان مدعي هستند كه اين افكارريشه ديگردارد . چنان كه قبلاً گفتيم بعضي ازمورخين اروپايي راعقيده اين است كه مسأله سرنوشت وجبرواختياربعدهادرميان متكلمين اسلامي عنوان شد ودراسلام سخني ازاين مطالب نيست ، نه ازجبرونه ازاختيار !! ولي بعضي ديگردرسخنان خودچنين وانمودمي كنند كه فكر اشاعره مبني برجبروعدم آزادي بشرهمان چيزي است كه اسلام تعليم داده است ، امامعتزله زيرباراين حرف اسلام مانندبسياري ازحرف هاي ديگراسلام كه باعقل ومنطق منطبق نمي شدنرفتندوموضوع آزادي واختياربشررامعتزله براي اولين باردرميان مسلمين عنوان كردند ! درتاريخ ادبي ايران تأليف ادوارد براون جلداول صفحه 413 مي گويد :
« فُن كومر معتقداست فكرآزادي اراده رامعبدالجهني به تقليدوتبعيت ازيك ايراني موسوم به سنبويه درپايان قرن هفتم دردمشق ترويج مي كرد .» درصفحه 412 مي گويد :
به نظرفن كومرمحل تكوين وتكامل معتقدات اين قوم دمشق بوده وتحت نفوذ متألهين بيزانس علي الخصوص يحيي دمشقي ومريد او ثيودور ابوتره بوده است .
علم خدا جهل بود ؟
درخاتمۀ بحث سرنوشت و قضا و قدر ، بدنيست به ذكرمعروفترين اشكالات جبريّون بپردازيم وآن را تجزيه وتحليل نماييم تا پاسخ آن روشن گردد . جبريّون ادلّه وشواهد زيادي ازنقل و عقل مدعاي خود اقامه كرده اند . اَدله عقلي كه از طرف جبريّون بر اين مُدعا اقامه شده بسيار است . معروفترين شبهۀ جبر همان است كه با مسألۀ قضا و قدر به مفهوم الهي ، يعني با مسألۀ علم خداوند مربوط است و آن اين است : خداوند از ازل ، از آن چه واقع مي شود وآن چه واقع نمي شود آگاه است و هيچ حادثه اي نيست كه ازعلم ازلي الهي پنهان باشد . منطقاً بايد چنين نتيجه گرفت :
حوادث وكائنات جبراً وقهراً بايدبه نحوي واقع شوندكه باعلم الهي مطابقت داشته باشند ، خصوصاً اگراين نكته اضافه شودكه علم الهي علم فعلي وايجابي است ؛ يعني علمي است كه معلوم ازعلم سرچشمه مي گيرد ، نه علم انفعالي كه ازعلم معلوم ريشه مي گيردنظيرعلم انسان به حوادث جهان .
خيام مي گويد :
من مي خورم و هركه چومن اهل بُوَد
مي خوردن من نزد اوسهل بود .
مي خوردن من حق ز ازل مي دانست
گرمي نخورم علم خداجهل بود .
اين شبهه از آن جا پيدا شده كه براي هر يك از علم الهي و نظام سببي و مسببي حساب جداگانه فرض شده است . آنگاه كه براي اين علم درست از آب در آيد و خلافش واقع نشود لازم است وقايع جهان كنترل شود و تحت مرلقبت قرار گيرد تا با تصور و نقشه قبلي مطابقت كند .
از اين رو از انسان نيز بايد اختيار در آيد و علم خدا جهل نشود . اين چنين تصور درباره علم الهي منتهاي جهل و بي خبري است . اين شعر به زبان اهل سخن گفته شده نه زبان اهل فلسفه .
علم ازلي الهي ، از نظام سببي و مسببي جهان جدا نيست . علم الهي علم به نظام است . انسان در نظام هستي چنانكه در گذشته گفته شد داراي نوعي اختيار و آزادي است و امكاناتي در فعاليت هاي خود دارد كه آن امكانات براي موجودات ديگر حتي براي حيوان ها نيست پس علم ازلي دخالتي ندارد در سلب آزادي و اختيار آنكه در نظام علمي و نظام عيني مقرر است كه مختار و آزاد باشد ، دخالتي ندارد .
در سلب اختيار و آزادي انسان به اينكه او را به معصيت يا اطلاعات وادار و مجبور كند . اگر كاري را به جبر بكند ، در علم خدا جهل بوده ، لذا از اشكال كننده كه مي گويد : (( مي خوردن من حق ز ازل مي دانست )) بايد توضيح خواست كه آيا آن چه حق ز ازل مي دانست ، مي خوردن اختياري و از روي ميل و اراده و انتخاب شخصي بدون اكراه و اجبار بود ، يا مي خوردن جبري و تحميلي به وسيله يك قوه اي خارج از وجود انسان و يا مي خوردن مطلق بدون توجه به علل و اباب ؟ آن چه (( حق ز ازل مي دانست )) نه مي خوردن اجباري بود و نه مي خوردن اختياري بود . و چون علم ازلي چنين است پس اگر مي به اختيار نخورد و به جبر بخورد (( علم خدا جهل بود ))
نتيجه :
بايد دانست گذشته از اينكه موجودات جهان و نظام سببي و مسببي ، معلوم حق مي باشند ، به علم مطابق ازلي خود همين نظام كه معلوم حق است علم حق نيز مي باشد . اين جهان با همه نظامات خود ، هم علم باري تعالي است و هم معلوم او . زيرا ذات همه اشيا از ازل تا ابد محيط است و ذات هر چيزي نزد او پنهان بماند . او همه جاست و با همه چيز است .
عليهذا خود جهان با همه خصوصيات و نظامات ، از مراتب علم خداوند است . در اين مرتبه از علم ، علم و معلوم يكي است نه دوتا تا در آن انطباق و عدم انطباق علم با معلوم فرض شود و آنگاه گفته شود ، اگر چنين شود علم خداوند علم و اگر چنان شود ، جهل خواهد بود
منبع:كتاب انسان وسرنوشت | نام محقق : سميه اصغري ، سودابه قدبنان
http://www.tebyan-babol.ir/main.asp?id=1564 |