اختیار انسان و علم پیشین الهى
محمد رضا بهدار
سوال : بین اختیار انسان و علم پیشین الهى (علم الهى به اعمال و پیشامدهایى که در آینده براى انسان روى مى دهد) چگونه باید جمع کرد؟
یکى از مسائلى که اشاعره را به عقیده ى جبر سوق داده است مسئله ى علم گسترده و پیشین خداست که بر تمامى موجودات جهان و از آن جمله افعال و رفتار آدمى احاطه دارد. چنین علمى از نظر اشاعره و هم فکران آنان مایه ى سلب اختیار و مجبور بودن بشر در کارهاست. شبهه را چنین تبیین کرده اند: از طرفى خداوند متعال از ازل به کلیه ى حوادث و رخدادهاى جهان علم و آگاهى تام دارد. و مى داند که فلان پدیده و فعل خاص در کدام روز و در چه شرایطى محقق مى شود; از طرفى دیگر، علم الهى نه تغییرپذیر است و نه خلاف پذیر; زیرا تغییر با تمامیت و کمال ذات واجب الوجود منافات دارد; و از این رو، ممکن نیست آنچه او از ازل مى داند با آنچه واقع مى شود، مخالف و مغایر باشد; زیرا لازم مى آید که علم او علم نباشد بلکه جهل باشد و این با کمال وجود مطلق منافى است. پس اگر در ازل در علم الهى چنین بوده است که فلان شخص در فلان زمان فلان معصیت را مى کند و یا فلان پیشامد (مرض، تصادف، مرگ و... .) در وقتى خاص براى او پیش مى آید، جبراً و قهراً باید آن معصیت و آن واقعه براى آن شخص به وجود آید و هیچ گریزى از آن نیست و نه خود شخص، و نه هیچ قدرتى، قادر نخواهد بود آن را تغییر دهد، والا علم خداوند جهل خواهد بود.[1] من مى خورم و هرکه چو من اهل بود
مى خوردن من به نزد او سهل بود مى خوردن من حق ز ازل مى دانست
گر مى نخورم علم خدا جهل بود
جواب: این شبهه از آنجا پیدا شده است که ما براى هر یک از علم ازلى الهى و مسئله ى نظام اسباب و مسببى این جهان حساب جداگانه اى باز کرده ایم; یعنى چنین فرض کرده ایم که علم الهى در ازل به طور گزاف و تصادف به وقوع حوادث و کاینات تعلق گرفته است. آن گاه براى این که این علم با واقع مطابقت کند و خلافش واقع نشود، لازم است که وقایع و حوادث جهان کنترل شود و تحت مراقبت قرار گیرد، تا با تصور و نقشه ى قبلى مطابقت کند; لذا اختیار و آزادى و قدرت و اراده نیز باید از انسان سلب گردد، تا اعمالش کاملاً تحت کنترل درآید و علم خدا جهل نشود. چنین تصورى درباه ى علم الهى منتهاى جهل و بى خبرى است. علم ازلى الهى از نظام سببى و مسببى جهان جدا نیست و علم به نظام علىّ و معلولى است; یعنى خداوند به صدور معلولات و حوادث و افعال آدمى از علل خاص آنها، علم و آگاهى تام دارد. پس علم ازلى به افعال انسان با تمام خصوصیات و ویژگى هاى خاص خودش تعلق گرفته است; به این معنا که او از ازل مى داند که انسان با همین ویژگى قدرت و اختیار خود فلان فعل را در فلان روز و ساعت خاص انجام مى دهد و مى داند که چه کسى به موجب آزادى و اختیار خود اطاعت مى کند و چه کسى معصیت; و مقتضاى علم الهى این است که کسى که اطاعت مى کند، به اراده و اختیار خود اطاعت مى کند و آن که معصیت مى کند به اراده و قدرت خود معصیت مى کند و آن واقعه ى خوب یا بدى هم که براى انسان پیش مى آید طبق آن قاعده ى علّى و معلولى نظام طبیعت است که قدرت و اراده و اختیار انسان هم در آن دخیل است که خداوند به همگى آنها با تمام ویژگى هایش علم و آگاهى تام دارد. این است معناى سخن برخى که گفته اند «انسان مختار بالاجبار است»; یعنى نمى تواند مختار نباشد; پس علم ازلى خدا در سلب آزادى و اختیار انسان هیچ دخالتى ندارد.[2] صدرالمتألهین پس از طرح شبهه این چنین پاسخ مى دهد: علم و آگاهى خدا هر چند در سلسله ى اسباب صدور فعل از انسان قرار دارد، ولى مقتضاى علم الهى این است که فعل انسان با قدرت و اختیار او انجام گیرد; زیرا قدرت و اختیار او نیز در سلسله ى اسباب و علل آن فعل قرار گرفته است.[3] حاصل آن که خداوند متعال نه تنها به صدور فعل از انسان علم و آگاهى پیشینى دارد، بلکه به ویژگى هاى خاص، مبادى و مقدمات، و دور و نزدیک آن نیز علم و آگاهى تام دارد، که یکى از مقدمات و اسباب فعل آدمى، توانایى و اراده و قدرت خود انسان است به طورى که مى شود گفت اختیار براى انسان یک امر ضرورى است.[4] در آخر باید به این نکته ى مهم توجه کرد که ما نباید علم و آگاهى خدا را با خودمان مقایسه کنیم; چرا که خداوند موجودى غیر زمانى و فوق زمان و مکان است و براى او حال و گذشته و آینده مطرح نیست. موجودات مادى در افق زمان اند و نسبت به گذشته و آینده ى خود و دیگران به صورت مستقیم در جهالت و بى خبرى به سرمى برند و حوادث به صورت تدریجى براى آنها واقع مى شود، ولى در مورد خدا که فراتر از زمان و مکان است، حرکت و زمان معنا ندارد و کلیت و تمامیت هستى براى او آشکار است. علم خداوند به حوادث گذشته و آینده، همانند علم ما به حوادث حال و پیش روى ماست. او همه ى هستى و سلسله ى حوادث را یک جا و یک باره مشاهده مى کند و به یک معنا علم پیش از تحقق و حین تحقق و بعد از تحقق براى او معنا ندارد; در نتیجه، همان گونه که علم ما به این که فلان شخص در حضور ما کار نیکى را انجام مى دهد سبب مجبور بودن آن شخص نمى شود، علم خدا به قبل از تحقق این کار نیک از منظر ما نیز، سبب مجبور بودن آن شخص نمى شود.[5] -------------------------------------------------------------------------------- [1]. ر.ک: مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، (تهران: انتشارات صدرا، چ هفدهم، 1377)، على ربانى گلپایگانى، جبر و اختیار، (انتشارات موسسه امام صادق(علیه السلام)، چ اول، 1381)، ص 83. [2]. مرتضى مطهرى، همان، ص 130 - 125 و همچنین، محمدحسین طباطبایى، نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 14. [3]. صدرالمتألهین، اسفار اربعة، (انتشارات مصطفوى)، ج 6، موقف چهارم، فصل دوازدهم، ص 385. [4]. حکیم سبزوارى، شرح منظومه، (انتشارات دارالعلم، چ پنجم، 1366)، ص 178 - 179. [5]. محمود رجبى، انسان شناسى، (انتشارات مؤسسه ى آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره)، چ چهارم، زمستان 1380) و ص 144 - 145.
منبع : http://www.porsojoo.com/fa/node/2207 |