امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت ( جلد 1 )
مؤلف : جورج سجعان جرداق
مترجم : عطامحمد سردارنيا
( قسمت پانزد هم )
فهرست مطالب :
سرچشمه هاي آزادي
آزادي و حرّيت
********
سرچشمه هاي آزادي
* بنده ديگري مباش، كه خداوند تو را آزاد آفريده است.
* اجازه مي دهم كه در كار خود چنان باشي كه آن را درك نموده اي.
* در هيچ موردي نبايد مجبور باشيد.
* آن دو، به حكومت با من بيعت كردند، و اگر خودداري مي كردند، آنها را مجبور نمي ساختم، همان طور كه ديگران را نيز مجبور نكردم.
امام علي عليه السلام
آزادي و حرّيت
ايمان عميق علي عليه السلام به آزادي و حريت، اساس و پايه هاي برنامه حكومت او را در امور سياسي و اداري كشور تشكيل مي داد. او در اوامر و نواهي اش، در صلح و جنگش، در عزل و نصبي كه مي كرد، در برخورد با مردم و آميزش با آنها، در طرز رفتار با فرزندانش، و در پرستش خدايش، و در پنهان و آشكارش، از آن الهام مي گرفت! امّا نظرش در امر آزادي و حريت، از نظريه عمومي او درباره وجود و اجتماع، كه قلب جهان هستي و پيشرو به سوي كمال است، متأثر و سرچشمه گرفته است. امّا معاني اين حريت، از تمايلاتي كه افراد جامعه را به هم پيوند و مربوط مي سازد سرچشمه مي گيرد، و اين خود بستگي به ميزان علاقه اي دارد كه در درون و وجدان افراد اجتماع مي جوشد، و در اينجا و آنجا عوامل و پايه هايي وجود دارد، كه بدون توجه و در نظر داشتن همه آن عوامل، سنجش و مقايسه آن امكان پذير نيست؛ عقل و تجربه چنين حكم مي كنند، و فرزند ابو طالب نيز چنين مقرر داشته است. امّا تمايلاتي كه افراد اجتماع را به هم متصل و مربوط مي سازد، دو صورت فردي و اجتماعي دارد، كه امام سياست دولت و كارداني خود را در اصلاح و سامان دادن آنها يكجا در اختيار آنها گذاشت، تا براي مردم زندگي اي هر چه بهتر فراهم سازد، و به آنها فرصت دهد تا به نيكوترين وجهي به آزادي و مفاهيم آن دست يابند و آن را در جهان گسترش دهند!
اولّين قدمي كه فرزند ابو طالب در اين راه برداشت، اين بود كه به مردم مسئوليت و وظيفه خود را در تأييد و تثبيت آنچه حق و درست است، و در هم كوبيدن هر چه كه باطل و خطاست اعلام داشت، تا بدين وسيله آنها را از هر گونه اقدام و انديشه خطايي كه محرك آنها در آلوده شدن به گناه فردي مي گردد، و آنان را وا مي دارد كه تحت عناوين دوستي و خويشاوندي و يا كار و خدمتي كه در گذشته انجام داده اند و امروز پاداش آن را به زيان اجتماع مي خواهند، و بيهوده اميدوارند كه همانها ايشان را از ديدن هر گونه عقوبت و گوشمالي مانع شود، باز دارد.
سپس او براي اعلام اين مسئوليت، پيش از رسيدن به خلافت و بعد از آن، رفتار و گفتارهاي متيني دارد كه داراي دو صورت مثبت و منفي است. در قسمت مثبت، در مقام توجيه خير بر آمده و مشوّق فعاليت براي دست يابي به عوامل خير محض مي گردد، و طرُق دست يافتن به آن را به مردم مي آموزد؛ و در قسمت منفي آن، با شدتي هر چه تمام تر نسبت به اجراي مقررات و قوانين الهي درباره بيگانه و خودي و دشمن و برادر خود اقدام مي نمايد. او به دانش و آگاهي همه مردم در حق خودش، از زهد و خويشتن داري اش و حتي بالاتر از آن، اطمينان داشت. و اين اطمينان جز از آن روي نبود كه او وقتي كامل در دوري جستن از امور نفساني داشت، مگر در مواردي كه بقاي نفس و ادامه زندگي، آن هم به منظور اقامه حق و حقيقت، متكي به آن است؛ و دقت و توجه به حال بيچارگان با احساس و وجداني بيدار، كه در حد رفع ظلم و ستم از آنهاست؛ و نيازمندي و احتياجات آنها را به نام حق مسلم ايشان بر طرف مي سازد، نه بر سبيل بخشش و احسان! او به خود متكي است، و ابا دارد از اينكه راه زندگي را با عسل مصفا طي كند، در حالي كه در ميان ملت افرادي يافت مي شوند كه به قرصي نان جو محتاجند! كه جامه ابريشمي بپوشد، در صورتي كه در ميان جامعه اشخاصي يافت مي شوند، كه اميد جامه كهنه وصله دار را هم ندارند! كه به او پيشواي مسلمانان بگويند، امّا در سختيهاي روزگار با آنان دمساز نباشد.
علي عليه السلام خود را از آنچه فرمانروايان زمانش سخت پاي بند آن بودند، از قبيل افتخار به حسب و نسب آزاد ساخت؛ خود را از طمع در ملك و مال و مقام و منصب عالي و خود برتري آزاد ساخت؛ از پاي بندي به عرف و عادات، جز در مواردي كه مورد تأييد عقل سالم و نيازمنديهاي اجتماعي و مشوّق بشريت به اعمال خير و صلاح است، خويشتن را آزاد كرد؛ و نيز خود را از تخصيص اموال عمومي به خويشان و دوستدارانش، و از كينه ورزي به دشمنانش و انتقام جويي از خصمانش آزاد ساخت؛دلش را از هر انديشه اي كه به شايستگي اش اطمينان نداشت، و اعلام مطلبي كه صلاح نمي ديد، آزاد ساخت؛ او در حقيقت روح بزرگ و با عظمتي بود!
او جسم خود را از تمايل شديد به خوردنيها و نوشيدنيها و پوشيدنيها و مسكن و جايگاه، جز به قدر ضرورت و احتياج آزاد ساخت؛ حتي بهاي اين احتياجات اوليه خود را نيز از خزانه ملت، از حقوقي كه به اندازه حقوق ساير فرمانداران و كارگزاراني كه تعيين كرده بود، بر نمي داشت. خبر موثق مي گويد كه چه بسا اتفاق مي افتاد كه او شمشير و زره، و وسايلي را كه داشت مي فروخت تا از بهاي آن شكم خود و فرزندانش را سير كند؛ در حالي كه آنقدر مستمري براي كارگزاران و فرماندارانش تعيين كرده بود كه از راه ناچاري تن به رشوه خواري و اموري كه منجر به پايمال شدن حق و همگامي با باطل مي شود، ندهند!
امام علي عليه السلام ، خود را از جميع اين امور آزاد ساخت، تا خويشتن را از هر قيد و بندي كه مانع اجراي عدالت و دادگستري او نسبت به دوست و دشمن مي گردد، رهائي بخشد! او، اين حالت دروني خود را در سخني كوتاه چنين مي نماياند:«مَنْ تَرَكَ الشَّهَواة كانَ حُراً» «هر كس كه پشت پا به خواهشهاي نفساني زند، آزاد است.»
امّا پرهيزگاري او، جز به پرهيزكاري آزادگان مانند نبود، كه در دل مطمئن مي شوند، و سپس از ايمان قلبي الهام گرفته و عمل مي كنند، بدون اينكه در آن زياده روي و تظاهر نمايند و يا از عقابي بترسند و يا به پاداشي چشم طمع دوخته باشند.
ضامن حريت و آزادي مردم، در درجه اول كار است. او تن كارگر را بر روي زمين، به منزله قلب پاك بهشتي مي داند و مي گويد: «در حالي كه بدنهايشان كار مي كنند، دلهاشان در بهشت جا دارد.» و به طوري كه به همين زودي و به تفصيل خواهيم گفت، بهره كار، بر حسب كاري كه انجام مي دهد، به كارگر تعلق مي گيرد.
براي بزرگداشت آزادي، و كار آزاد، مقرر مي دارد كه هيچ كارگري را به انجام كاري مجبور نسازند. كاري كه بدون رضايت خاطر عميق و كامل انجام پذيرد، توهين به آزادي و اصل كار است؛ مي گويد: «هرگز مايل نيستم كه كسي را به انجام كاري كه از آن بيزار است، مجبور سازم.» براي تشويق و ترغيب به انجام كار مفيد اجتماعي، توأم با محافظت و احترام به آزادي فردي، به اين امر تكيه مي كند كه نتيجه كار و فعاليت تنها شامل كارگر شود و كسي كه وي را بدون مجوزي به انجام آن كار مجبور ساخته است، محروم گردد: «نهر آب از آن كسي است كه آن را ساخته، نه كسي كه كارگر را به حفر آن مجبور نموده است.»
در اينجا ناگزير از ذكر مطلب مهمي در پيرامون بحث مورد نظر خود هستيم و آن اين است كه: كلمه آزادي در آن عصر و زمان، به مفهوم وسيع و جامع الاطرافش، فقط در قاموس و روش امام علي عليه السلام يافت مي شد؛ زيرا آزادي و مشتقات آن، به طور كلي در عصر امام جز در برابر كلمه برده به كار برده نمي شد.
با اين حساب، آزادي، ضد بردگي و آزاد، عكس بنده و برده است. اگر به مدلول صحيح گفتار مشهود عمر بن خطاب نظر كنيم كه گفت، «چه وقت مردم را به بردگي گرفتيد، در حالي كه مادرانشان آنها را آزاد به دنيا آورده اند؟!» مي فهميم كه صورت ظاهر اين عبارت و قيد زماني كه در آن به كار رفته است، و اموري كه منجر به چنين بياني از جانب فرزند خطاب (عمر) شده، همگي دست به هم داده و بيانگر اين مطلبند كه قصد عمر از كلمه آزادگان، بردگاني كه خريد و فروش مي شده اند نبوده است.
امّا كلمه آزادگان، كه مورد نظر طرفداران حق بوده و همچنين كلمه آزاد و كار آزاد، به آن معني نيست كه مورد توجه عمر بوده است. دليل ديگر اينكه روي سخن عمر به آنهائي است كه مردم را به بردگي مي گيرند، و اينكه دستور مي دهد همين اربابان، همنوعان خود را كه از مادر آزاد به دنيا آمده اند، آزادي را از آنها سلب نكرده و ايشان را به بردگي و غلامي نكشند. ولي در گفته خود توجهي به خود بردگان و بندگان نكرده است تا به آنها فرمان دهد عليه كساني كه ايشان را را به بردگي كشيده و بنده خود نموده، و چون كالايي آنها را مي خرند و مي فروشند، قيام نمايند. بنابراين، وضع همان است كه بود و ارباب صاحب اختيار مطلق است و اين، بنا به گفته عمر، بسته به نظر و اراده اوست و پند و نصيحت عمر نيز متوجه شخص ارباب است كه خوب نيست بيچاره ها را به بردگي و بندگي بگيرند! امّا موضوع از ديد علي بن ابي طالب عليه السلام غير اينهاست، و مفهوم آزادي بسي وسيع تر و جامع تر است. دليل ما در درجه اول، گفته صريح و واضح او در اين امر است؛ ثانياً از قانون كلي و عمومي او كه به عناوين مختلف در غالب گفته ها و سفارشها و پيمان نامه ها آمده است، استنباط مي شود. در مقابل گفته عمر كه به آن اشاره كرديم، علي عليه السلام به طور صريح و واضح مي گويد: «بنده ديگري مباش كه خداي تو را آزاد آفريده است.»
ببينيد علي عليه السلام چگونه صريح و روشن در گفته خود توجه به كسي دارد كه مي خواهد او به خود متكي شود و روح آزادي و معاني آن را حس و لمس كند، و براي بيدار كردن او، توجهش را به اصلي از اصول وجود خودش معطوف مي دارد و آن اينكه جهان هستي، او را آزاد قرار داده، و بر اين اساس او بايد از حد خود تجاوز نكند، و به عنوان برده فرمانبرداري ننمايد، كاري نكند و چيزي نگويد مگر بر اساس اين حق طبيعي؛ و به اين ترتيب، در دل و جان او تخم انقلاب عليه هر چيز كه او را تحت فشار قرار داده و حقش را پايمال و تضييع كند و آزادي اش را به خطر اندازد، مي كارد. خواننده نبايد گمان كند كه تفاوت و اختلاف اين گفته عمر بن خطاب، زماني كه روي به اربابها كرده امر مي كند كه كسي را به بردگي نگيرند؛ و گفته علي بن ابي طالب عليه السلام ، وقتي كه همه افراد بشر را مخاطب ساخته و آزاد بودنشان را به آنها گوشزد مي كند، و آزادي و آزادگي را مرهون اراده و تصميم آنها اعلام مي دارد، نه بخواسته و تصميم اربابها، كه هر وقت بخواهند مردم را به بردگي و بندگي بگيرند، و هر زمان كه اراده فرمايند آنها را آزاد نمايند، بسي ساده و غير قابل توجه است.
بلكه بر عكس، اين تفاوت به نظر ما بسيار وسيع و مهم است. اين تفاوت، اصولي است نه فرعي، و مربوط به عمق نظريه امام در مفهوم آزادي است.
آزادي بنا به گفته صريح و روشن او، ناشي از اصول طبيعي است؛ حق طبيعي مردمي است كه آنها، و تنها همانها حق دارند كه سرنوشت خود را تعيين كنند، به اين دليل كه ايشان در حقيقت مردمي آزاد و مختارند و كسي را نمي رسد كه اين آزادي را از آنها سلب كند و يا به آنان ببخشد! و از عمق اين نظريه علوي در مورد حريت و آزادي، اينكه امام با اين گفته خود اعلام مي دارد كه آزادي عمل، وجداني و دروني محض است، كه در سراسر زندگي داخلي شخصاً و آزادانه خط مشي و حدود و معاني را تعيين مي كند و اجبار و فشاري را نمي پذيرد و آن تابع و جزء ذات است نه امري خارجي و اكتسابي. و چون موضوع از اين قرار است، كسي را نمي رسد كه ديگري را در اين مورد مجبور نمايد، زيرا بدون ترديد نتيجه اي از كار خود نخواهد برد.
بنابراين، بين گفته عمر و امام تفاوت و اختلاف اصلي وجود دارد نه فرعي. در آنجا آزادي و مقدرات آزادگان بستگي به اراده و خواسته آنهايي دارد كه برده مي خرند و مي فروشند؛ چنين آزادي اي پا در هوا و آن آزادگان سرگردان و بلاتكليف مي باشند. اين چنين آزادي اي صوري و ظاهري است كه از نظر حدود و معنا، از منبع طبيعي خود سرچشمه نگرفته، بلكه در خارج از حدود ذات و وجدان خود شكل گرفته است. آنها آزادگاني هستند كه از دايره وجدانهاي خود دور افتاده و مقدرات آنها به دست اتفاقات و پيمانها افتاده است. و در اينجا آزادگاني هستند كه مقدرات آنها بستگي به اصل انسانيت دارد، و آن آزادي از نظر اصول و سرچشمه كاملاً طبيعي است.
بنابراين در چنين وضعيتي، آزادي منطقي وجود دارد كه در زندگي داخلي و دروني به پذيرفتن و يا رد كردن و زير بار نرفتن محدود مي گردد؛ به اين معنا كه آزادگان مختارند امري را با رضا و رغبت بپذيرند يا رد نمايند.
همين مفهوم آزادي علوي است كه انقلابات را به وجود مي آورد و تمدن را باعث مي گردد، و همبستگي مردم را بر اساس تعاون و همكاري در كارهاي خير بنيان مي نهد، و افراد و جمعيتها را در اموري كه به خير و صلاح منتهي مي شود، به هم مربوط مي سازد، چرا كه پيوند، تنها وقتي طبيعي است كه از دو طرف رضايت و قبول وجود داشته باشد. و چون مفهوم آزادي نزد علي عليه السلام چنين دقيق و عميق است، ناچار از معاني آن، اين خواهد بود كه بر اساس آن، به امور خصوصي و عمومي، و آنچه مربوط به درون و وجدانهاي مردم، و انگيزه هاي آنها، و زندگي داخلي ايشان مي شود، و به هر چه كه باعث پيوند و همبستگي عمومي مي گردد، توجه شود؛ و بر اين مقياس، ناگزير حقوق انسان پي ريزي مي گردد. و از آنجا كه وجوه مختلف غير قابل انكار علي بن ابي طالب عليه السلام به شدت با يكديگر متصل و مربوط مي باشند، طوري كه همه پديده هاي خير وي با هم هماهنگي داشته و از اصل نخستين تا هدف نهايي با هم متحد و متفقند، ناگزير و بي هيچ شك و ترديدي اين را دريافته ايد كه مفهوم آزادي از نظر وي به كدام سوي متوجه است؛ ولي اگر پيوند محكمي را كه بين مفهوم اين آزادي و حقيقت شخصيت او، و بهر كاري از كارهاي او وجود دارد، از دست داده ايد، چاره اي جز اين نداريد كه به عقب باز گشت كرده و در اين فصل تجديد نظر نمائيد تا اين پيوند ناگسستني را به خوبي درك كنيد.
انسجام شخصيت علي بن ابي طالب عليه السلام طوري است كه هرگز تناقض نمي پذيرد، سلامت فكر و اصالت طبعش دوگانگي ندارند. ما به زودي اين موضوع مهم و قابل ملاحظه را در فرزند ابو طالب، در فصلي جداگانه كه علل آن را در پيش از اين نموده ايم، مورد بحث قرار خواهيم داد و چنانچه دليلي نقد بر اين نقد بر اين جنبش لايزال مي خواهيد، كه فرزند ابو طالب را وا ميدارد تا گفتار و رفتار خود را بامفهوم آزادي به همان معنا كه ما گفتيم پيوند دهد، اينك شما و اين دليل.
آنچه معلوم است، اين است كه مسأله قضا و قدر در تمام اديان مشرق زمين، مكان و موقعيت خاصي دارد، و در فلسفه قدما داراي ريشه عميقي است، و در مفاهيم الهيات، و آنچه مربوط به سنن اخلاقي مي شود، و توجيهي كه افراد از آنها به عمل مي آورند، نقش مؤثري به عهده دارد، اگر چه دايره نفوذ آن محدود است. و نيز معلوم است كه مذاهب بسياري در مسيحيت و اسلام و غيره به وجود آمده اند كه هدفشان اين بوده است تا حوادث و رويدادهاي عمومي و خصوصي، و دور و نزديك را ناشي از تأثير قضا و قدر بدانند. و شگفت نيست كه براي حمل و تعليل رويدادها بر اين نظريه، روشهاي مخصوصي در اخلاق و مرام به وجود آيد تا مسئوليت هر كار و پيش آمدي را از مسبب اصلي آن سلب و به عهده قضا و قدر بگذارند. و چون از اصول اين مذاهب جبري اين است كه زمام حوادث و رويدادها را تنها به دست مقدرات بسپارند، طبيعي است كه در نظر آنها براي آزادي و حريت كه قدرت و نيرو را كامل در عهده اختيار و آزادي مي گذارد و مختار را به علت آزادي اي كه دارد مسئول مي شناسد، ديگر معنا و مفهومي باقي نمي ماند.
علي بن ابي طالب عليه السلام با اين قضيه روبرو شده است، ولي آن را چگونه تلقي كرده است؟ آيا گفته است كه قضا و قدر «كه در فلسفه پيشينيان و مذاهب ايشان، به دست خدا تعبير مي شد» آدمي را به جلو مي راند، در پهنه زندگاني و آنچه در برابر ديدگانش گسترده شده است از خود اراده اي ندارد، و بر مسيري كه قرار گرفته است مجبور و محكوم مي باشد؟!
اگر او چنين گفته باشد، با خود مخالفت ورزيده است؛ و ارزشي براي گفته او در حق حريت و آزادي باقي نمي ماند، و در آن صورت ارزش سخنش، بيش تر از گفته بي اثر و پا در هوايي نخواهد بود كه از نهادي ژرف برنخاسته، و هدف مشخصي را تعقيب نمي كند؛ چنين گفته اي، به اندازه يك خاطره زودگذر و فراموش شدني از حقيقت گوينده اش حكايت مي كند.
امّا اگر پايه، سخنش در امر آزادي چنان است كه ديديم، او بدون شك با تمام نيرو، پيش راندن انسان را به دست قضا و قدر انكار مي كند. او با ديد كسي به قضا و قدر نگاه مي كند كه قدرت و نيروي آن را فوق امكانات و نيروي انساني نمي داند كه مي بيند و مي داند و مختار است و پيش مي رود.
علي عليه السلام به پيرمردي از اهل شام كه در صفين حاضر بود، گفت: «خداوند، پاداش شما را به خاطر حركتي كه خود مي كنيد، و توقف و اقامتي كه خود مي نمائيد، بزرگ گردانيده است؛ چه در هيچ يك از حالات خود، مجبور و محكوم نيستند!»
شامي گفت: «اين چگونه ممكن است، در حالي كه قضا و قدر ما را بر اين مسير داشته است، و پيشرفت و بازگشت ما بسته به دست آنهاست؟!»
علي عليه السلام جواب داد: «واي بر تو اي برادر شامي! شايد تو، قضايي لازم و قدري محتوم را در گمان داري؟! اگر چنين است كه ثواب و عقاب از ميان برداشته مي شود، و بر گناهكار سرزنشي، و بر نيكوكار تحسيني نيست، و نيكوكار، بر بزهكار، و گناهكار بر نيكو كار به گرفتن پاداش اعمالشان بر يكديگر برتري نخواهند داشت؟!»
و نيز چنين گفت: «اگر راستگو باشي، تو را پاداش خير، و چنانچه دروغگو باشي، كيفر خواهيم داد.»
شخصي كه قَدَري مذهب باشد و پاي بند قضا و قدر، راستگو با پاداش خير، و دروغگو را عذاب نمي دهد.
گفتيم وقتي كه آزادي نزد علي عليه السلام چنين مفهوم و معناي دقيق و عميقي دارد، ناگزير حقوق بشر بر چنان مبنايي استوار خواهد بود. و اين مطلب را با كمال وضوح و صراحت در قوانين مقرره علي عليه السلام در حق مردم مي بينيم. او، حق افراد را، در انتخاب و گوشه گيري در كار و در گفتار و زندگي خوش و راحت، محترم شمرده و به رسميت مي شناسد. همه افراد بشر را در برابر حقوق و وظايف، مساوي و برابر مي داند. و حدي براي اين آزادي، مگر در مواردي كه صلاح و مصلحت جامعه حكم نمايد، قائل نيست.
ما اگر رفتار امام را با مردم بررسي كنيم، همچنانكه در پيش گفتيم و بعدها نيز معلوم خواهيم ساخت، در مي يابيم كه سيره او، با مقرراتي كه در مفهوم آزادي وضع نموده، به كم يا زياد، معارض و مخالف نيست. و اين مفهوم را از نظر گفتار و عمل در حقوق عمومي به كار برده، و در حق دوستان و دشمنانش به يكسان اجرا نموده است. در آغاز اين فصل گفتيم كه او چگونه مقرر داشت تا كسي را به كاري كه دوست ندارد وادار ننمايند و كسي به بيگاري گرفته نشود. و در فصل پيش نموديم كه چگونه او برخي از مردم را مجبور به بيعت با خود نكرد، و آنها را به پي سپري از راه خطايي كه خود خواسته بودند، آزاد گذارد؛ در حالي كه به كج روي و خطاي آنها مطمئن بود؛ و چرا آنها را مجبور كند، مادامي كه اين كج روي آنها آزاري به مردم نمي رساند و به حقوق عمومي لطمه اي وارد نمي سازد، و مادامي كه آنها چنين راهي را در پيش گرفته و از خير و شر هر چه كه از اين راه به آنها برسد، راضي و خشنود هستند: «و شما كه به حلال و حرام آگاه تريد، از دانش خود بهره گيريد. «مغيرة بن شعبه را مخاطب ساخته مي گويد: «به تو اجازه مي دهم كه در كار خودت آن چنان باشي كه آن را درك نموده اي.» و نيز حبيب بن مسلم فهري يك بار نزد او آمد و گفت: «از كار مردم كناره گيري كن، تا آنها كارشان را به شورا محول كنند.»
علي عليه السلام جواب داد: «ساكت شو! تو را چه به اين كار؟ تو كسي نيستي، و شايستگي آن را هم نداري. «حبيب برخاست و گفت: «به خدا سوگند، مرا چنان خواهي ديد، كه خوشايند تو نباشد.»
در حالي كه زمانه و مردم با فرزند ابو طالب به مبارزه برخاسته اند، و يكي از آنها به طور صريح و واضح او را تهديد مي كند بر خواننده پوشيده نيست، علي عليه السلام چه عكس العملي از خود نشان داد؟ آيا با وجودي كه قدرت داشت، و رو در رويش اين تهديد به عمل آمد، به مجازات وي فرمان داد؟ به زندانش فرستاد، و آزادي را از او سلب كرد تا نتواند به دشمني با وي برخيزد و ديگران و خانواده اش را عليه او تحريك نمايد؟ و يا به طور كلي چه واكنش شديدي از خود نشان داد؟
او هيچ يك از اين كارها را نكرد، بلكه به جاي همه اينها به تهديد كننده نگريست و با لهجه اي كه از اطمينان و ايمان به عدالتش، و اعتراف و اقرار به حق آزادي ديگران در آنچه مي گويند و مي كنند خبر مي داد گفت: «تو اگر سواركاران و پيادگانت را هم بياوري، باز هم كسي نيستي! خدا از تو نگذرد، اگر مرا از ميان برنداري! برو و هر چه را كه مي داني بكن!»
دلايل ديگري در دست است كه تا چه پايه دوستان و دشمنانش از آزادي وسيع و پردامنه، به طور يكسان برخوردار و بهره مند بودند.
از جمله اين كه عده اي از اهالي حجاز و عراق رو به سوي شام نهادند تا به معاويه بپيوندند. علي عليه السلام جلو آنها را نگرفت و ممانعتي هم از ايشان به عمل نياورد، و آنها را نگه نداشت و فريبشان نداد؛ زيرا در مذهب و روش او، آنها در عمل به تشخيص خود و پيشروي در راهي كه خود انتخاب كرده اند، آزادند. علي عليه السلام مي گويد:
«بار خدايا! من آنها را به راه رحمت راهنمايي كردم، و به آگاه ساختن و به ياد آوردن آنها علاقه شديد از خود نشان دادم تا بازگشت كننده، اجر و پاداش و پند گيرنده، بيدار شود، امّا سخن مرا نپذيرفتند! بار خدايا! من باز هم به آنها خواهم گفت.»
او، آنها را به راه نيكي دلالت و رهبري مي كرد، ولي آزادشان مي گذاشت و آنها را مجبور نمي ساخت؛ چه وظيفه آنها بود كه اين حق را در آزادي به كار برند. هر كس كه بخواهد رستگار مي شود، و هر كس كه نمي خواهد، راه وسيع شام را در پيش روي او، و معاويه كه مي بخشد، و زياد هم بخشش مي كند، در انتظار اوست.
در آن هنگام كه سهل بن حنيف انصاري، عامل او در مدينه، به وي نوشت كه عده اي از مردم مدينه روي به شام نهاده و به معاويه پيوسته اند؛ به وي چنين نوشت:
«امّا بعد، به من رسيد كه جمعي از مردان ناحيه تو، روي به معاويه نهاده اند. از اينكه تعدادي از آنها را از دست مي دهي، و به اين ترتيب از تعداد ياورانت كاسته مي شود، اندوهگين مباش. آنها اهل دنيا هستند كه با شتاب به آن روي نهاده اند. آنها عدل و داد را شناخته، ديده، شنيده و درك كرده اند. و اين را هم دانسته كه همه مردم از نظر حق و عدالت در برابر ما يكسانند، و با علم به اين مطلب به سوي اختلافات طبقاتي و مال و مكنت گريخته اند؛ بروند و گم شوند! به خدا سوگند! آنها از ستمي نگريخته، و به عدل و دادي نرسيده اند.»
شاهد ديگري كه گواه بر شناخت حق آزادي وسيع مردم از جانب علي عليه السلام مي باشد، نحوه رفتار او با خوارج است؛ با هر يك از آنها كه نزد وي مي ماند، نيكو رفتار مي كرد، و هر كدام كه از او جدا مي شد و قصد خروج داشت، او را وادار به اقامت نمي كرد؛ و راضي نبود كه احدي از يارانش متعرض او شوند، و در آن حال نيز بهره آنان را از غنيمت، مساوي و برابر ديگران مي داد! و به آنان مجال مي داد تا به هر طرف كه خود مي خواهند روي آورند. اساس، و پايه هر كاري آزادي است؛ و مردم در گفتار و كردار، و دوستي و دشمني خود آزادند، مگر جايي كه به زيان اجتماع و عليه جامعه تمام شود، و در زمين فساد و فتنه و تباهي كنند، كه در آن صورت آزاد نيستند، و او در آن حالت بدون كم ترين نرمشي كيفر لازم را به آنها خواهد داد.
يكي از خوارج به نام خريت بن راشد به او پيغام فرستاد كه هرگز با او يكجا نمي ماند، و با وي نماز نمي گزارد، و فرمانش را اطاعت نخواهد كرد، و قدرت و نفوذي هم بر او ندارد.
علي عليه السلام از خود عكس العملي نشان نداد، و او را در خواسته و اراده و انديشه خود آزاد گذاشت تا اينكه روزي همان فرزند راشد با ياران بسيار خود بيرون شد، علي عليه السلام آنها را مجبور به اقامت نكرد و از خروجشان جلوگيري به عمل نياورد، در حالي كه قدرت در دست او بود و مي توانست آنها را مجبور و ممنوع سازد. امّا وقتي كه آنها از اين همه آزادي سوء استفاده كردند و عليه مردم بي گناه به ستيز و دشمني برخاستند و به غارت و چپاول دست زده و در زمين فساد و تباهي كردند، و راه عذر و بهانه را بر خود بستند، علي عليه السلام كسي را به جنگ آنان فرستاد تا شرشان را از سر مردم و زمين كم كند.
آزادي اي كه تا اين حد فرزند ابو طالب براي مردم قائل بود، حد جالب و شگفت انگيزي است.
پيوند محكمي كه بين روش او با مردم، و ايمانش به اين كه آزادي اصلي است انساني كه تأويل بردار نبوده و انحراف و تغيير آن صحيح نيست، هيجان آور است.
او، حق آزادي را براي يارانش حتي در حساس ترين و خطرناك ترين موقعيتي كه دچار آن شده بود، به رسميت مي شناخت. در آن وقت كه پيكار قاسطين، و تبهكاران و آنها كه از حق روي گردانيده بودند و زمين را از دشمنان وي پر كرده، ضمن ساير خواسته هاي بي مورد خويش خون او را هم مي خواستند، برخاسته بود، يارانش را آزاد گذارد!
از آنجا كه پيكار با اينان مسأله اي بود كه هر ميزان و منطقي به لزوم آن حكم مي كرد، و وجدان كه نگهبان حق و عدالت است، آن را لازم مي شمرد؛ براي چنين پيكاري فرزند ابو طالب محتاج مرداني بود كه وي را ياري دهند و دوستاني كه او را در اين جنگ نصرت نمايند. امّا با وجودي كه حق حكومت بر آنها داشت، و قدرت و نيرو نيز در دست او بود، هيچ يك از آن ياران جنگي دور و نزديك خود را به جنگ و قتال مجبور نكرد، و آنان را ملزم به پيكار با آنان ننمود تا دوشا دوش او به نبرد؛ قاسطين و تبهكاران برخيزد! در اين مورد به اسلحه خشونت مادي و معنوي دست نزد، خشم و سختگيري، به هر عنواني كه باشد، در نظريه علوي با آزادي و شروط آن منافات دارد.
او با اسلحه منطق عقلي و دليل و برهان، با عقول مردم روبرو شد؛ و با منطق قلب و وجدان و نيرو و دليلي كه داشت، با قلوب و ضماير آنها مواجه مي گرديد. آن كه شايستگي داشت به او مي پيوست، و آنكه نمي خواست از او روي مي گردانيد؛ دسته اي را با خوشرويي سپاس مي گفت و تقدير مي كرد؛ و به دسته دوم بار ديگر با سخناني رساتر، و پندهايي شيواتر و تشويقي كامل تر به مقابله مي پرداخت؛ آنان كه همچنان بر عناد و سرپيچي خود پافشاري مي كردند، در امر خود آزاد بودند؛ علي عليه السلام آنها را مجبور و ملزم نمي ساخت.
او نمي خواست كسي بدون بصيرت و ايمان قلبي از او پيروي كند. بر اين اساس، هيچكس را در جنگ جمل، و صفين، و نهروان، مجبور نكرد تا در ركاب او بجنگد. در صورتي كه اگر اراده مي كرد و مي خواست، كوه و دشت را از سپاهي پر مي ساخت!
علي بن ابي طالب عليه السلام ، حريت و آزادي را، از اصل و ريشه باز شناخته است. و اين شناخت را با صراحتي هر چه تمام تر بيان داشته، و بر اين اساس بناي محكم اخلاق خصوصي و عمومي، و روابط و آميزش مردم را با يكديگر بنيان نهاد؛ و بر آن مبنا، به اصلاحات و وضع قوانين، و راهبري و حكومت، و راهنمايي و پند و نصيحت پرداخت، و هر روز بر اساس احترام به حق آزادي وسيع مردم، دليلي روشن ارائه كرد، ولي در حدّي كه مفهوم اصل آزادي معلوم مي گردد، به اين معنا كه آزادي فرد لطمه اي به آزادي اجتماع وارد نسازد.
( پایان قسمت پانزدهم )
( ادامه دارد )
منبع :? http://www.tebyan.net/index.aspx |