انسان از نظر خلق ، بالقوه به دنيا میآيد
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره قلم ( بخش اول )( قسمت دوم )
اجر و پاداش بینهايت
اين خودش بهطوركلی يك حسابی است كه چطور میشود اجر و پاداشیبینهايت باشد و يا اجر و پاداشی محدود باشد . انسان گاهی يك عمل فردیانجام میدهد ، فقط خودش است و برای خودش . اين عمل به همان جا كارشتمام میشود . بسياری از مردم وقتی كه بميرند دفتر عملشان هم با خودشانبسته میشود : " اذا مات ابن ادم انقطع عنه عمله "فرزند آدم كه بميردعملش از او بريده میشود ،يعنی دفتر عملش بكلی بسته میشود " الا عنثلاث "مگر از سه چيز ( درواقع سه گروه مردم ) : " صدقه جاريه " كارخيری انجام بدهد كه بعد از مردن او هم آن كار خير جريان دارد . برای خدامدرسهای يا مسجدی و يا درمانگاهی تاسيس میكند ، هر كار خيری ، كه بعد ازمردنش خودش رفته است ولی كارش دارد كار میكند ، پس اجرش تا آن هستقطع نمیشود . " او ورقه علم ينتفع بها "يك برگ دانش مفيد( گفتهانديك برگ حداقل است ، چون يك كتاب مشتمل بر برگهای متعدد است ) ، اگراز كسی فقط به اندازه يك ورق دانش بماند كه بعد از او مردم منتفع شوند، تا اين برگ دانش و كتاب و ورقه وجود دارد و تا مردم از آن استفادهمیكنند اجر اين آدمقطع نمیشود . " او ولد صالح يستغفر له " فرزند صالحی را به دنيا آوردهو تربيت كرده كه بعد از او برای او استغفار میكند( يا به موجب روايات، منحصر به استغفار نيست ، بعد از او كار خيری انجام میدهد.)
در حديث است : عيسی بن مريم از قبرستانی میگذشت ، با چشم غيبی وملكوتی احساس كرد كه شخصی معذب است . بار ديگر از آنجا گذشت و ديدعذاب از او برداشته شده است . از خدای متعال رازش را خواست ، به اوگفتند اين فرزندی از خود باقی گذاشته است كه او در اين خلال « " اویيتيما و اصلح طريقا " »دو كار خير كرد ، يكی اينكه يتيم و بیپناهی راجا داد ، ديگر اينكه راهی را اصلاح كرد ،يك راه خرابهای بود كه مردمناراحت بودند ، جاده و راهی را اصلاح كرد ، خداوند به موجب عمل فرزندشبه اين شخص پاداش داد كه آن فرزند را او اينطور ساخته بوده است .
وقتی كه يك انسان عادی مثلا كسی كه يك كتاب مفيد تاليف كرده است كهسالها در ميان مردم باقی میماند هنوز نزد خدا دفترش باز است ، به يقينپيغمبر كه نه يك نفر ، نه دو نفر ، نه هزار نفر ، نه يك ميليون نفر ، نه صد ميليون نفر ، نه يك قرن و نه دو قرن سرچشمه تمام خيرات و بركاتاست ، از او قطع شدن [ اجر ] معنی ندارد ، تا دنيا دنياست [ اجر وپاداش دارد . ] آن وقت انسان اجر دارد كه كار او از روی كمال عقل ودانايی و اختيار باشد ، چون شرط تكليف اين است كه انسان عاقل و مختار وبا اراده باشد ( و بالغ بودن كه يك امر مفروض و مسلمی است). " « و انك لعلی خلق عظيم »" همانا تو بر خلقی عظيم هستی .اولامعنايش اين است كه تو دارای خلق عظيم هستی ، چرا " « علی خلق عظيم " گفتهاست ؟
انسان از نظر خلق ، بالقوه به دنيا میآيد
خلق كه اصطلاح " اخلاق " هم در ميان علمای اسلامی از همين جا پديد آمدهاست در مقابل خلق است ، خلق داريم و خلق . خلق به صورت و بدن اطلاقمیشود و خلق به خصلتها و كيفيتهای روحی . انسان از نظر خلق ، بالفعل بهدنيا آمده ، يعنی در عالم رحم بدون اختيار او خلقش تمام میشود ، ولیانسان از نظر خلق ، بالقوه به دنيا میآيد و خودش است كه بايد برایخودش خلق بسازد و به عبارت ديگر اين خود انسان است كه بايد خودش رااز نظر درون و روح و اندامهای روحی بيافريند . يك تفاوت حيوانات باانسان اين است كه حيوان وقتی كه به دنيا میآيد ، چه از نظر جسمی و چه ازنظر خصلتهای روحی ، بالفعل به دنيا میآيد ، يعنی حيوان با يك سلسلهغرايز به دنيا میآيد و تا آخر هم همينطور است ، تغييرپذير هم نيست مگردر سطح بسيار كم ، يعنی همينطور كه بدن حيوان را میشود با تربيتفیالجمله تغيير داد ، مثلا يك اسب را در اثر تربيت ، كمی اندامش راتغيير داد ، خلق حيوان را هم میتوان فیالجمله و به مقدار كم تغيير داد .
هر حيوانی با هر صفتی كه [ به دنيا ] میآيد ، [ به آن صفت باقی است . ] مثلا اگر میگوييم سگ به حسب غريزه وفادار است و گربه به حسب غريزهبیوفا ، آن ديگر غريزهاش وفاداری است و اين هم غريزهاش بیوفايی است . تغيير دادن آن صفت ، اگر هم بشود ، بسيار بسيار كم است . روح و جسم درحيوان هماهنگاند .
ولی انسان از نظر جسم ، كامل ( يعنی تمامشده ) به دنيا میآيد ، يك عضوناتمام از او باقی نيست كه در دنيا بخواهد تمام شود ، مثلا قلبش ، كبدش، رودهاش ، چشمهايش ، دستهايش ، لبش ، در عالم رحم تمام نشده باشد ، بعد در دنيا بخواهد تمام شود ، به او بگويند ديگر چشم و ابرويت را خودتدرست كن ، تا اينجا خلق شدهای ، از اين به بعد اختيارش با خودت كهچشمت را هر طور میخواهی بساز ، میخواهی مشكی باشد يا ميشی يا آبی ، ابرويت هم میخواهی كج باشد يا راست .
اما انسان از نظر روح يك منزلنسبت به جسم عقب است ، يعنی جسمش در مرحله رحم تمام میشود و روحش دردنيا بايد تمام شود . اين است كه دنيا رحم جان انسان است . از نظر جسم، خودش در رحم خودش را نساخته است ، او را تمام كردهاند ، از نظر روح، در عالم دنيا خودش بايد خودش را تمام كند و بسازد .
اين است كه قلم قضا و قدر را در دنيا به دست خود انسان دادهاند ، نقاشی و رسم و طراحی و مهندسی ساختمان روحی انسان را در دنيا به خودانسان دادهاند . مدلها را هم به انسان معرفی كردهاند ، انسانهای كامل ، انسانهای شرور ، گفتهاند میخواهی خودت را مطابق اين مدل بساز ، اينپيغمبر است ، اين علی است ، اين امام حسن است ، اين امام حسين است ، اين سلمان است ، اين ابوذر است ، آن ديگری فرعون است ، هامان است ، نمرود است ، اختيار باتوست ، میخواهی چشم روحت را مثل آن بساز يا مثلاين ، ابروی روحت را مثل آن بساز يا مثل اين ، رنگ روحت را مثل آنبساز يا مثل اين . اين را میگويند " خلق " . حالات روحی انسان وقتی كهبه صورت ملكه دربيايد " خلق " گفته میشود .
سخن روانشناسان
روانشناسان حرف خوبی میگويند ، همان كه حكما به اين تعبير گفتهاند كهانسان از نظر روحی بالقوه به دنيا میآيد . میگويند انسان وقتی كه به دنيامیآيد ، از نظر حالات روانی حكم ماده شلی را دارد كه قابل سفت شدن است، آن را در هر قالبی بريزيد مطابق همان قالب سفت و محكم میشود ، مثل گچ . گچی كه روی آن آب ريختهاند ابتدا يك ماده شل است . اين ماده شل رادر هر قالبی بريزيد ظرف نيم ساعت به شكل آن قالب درمیآيد . اگربخواهيد از آن يك سر انسان بسازيد ، چنانچه قبلا قالب سر يك انسان راريخته باشيد و اين ماده را در آن بريزيد و بعد از مدتی بيرون بياوريد ، میبينيد مثلا سر سقراط از آن بيرون میآيد . اگر آن را در قالب موشبريزيد موش بيرون میآيد .
انسان در ابتدا همان حالت ماده شل را داردولی تدريجا تغييرشكل پيدا میكند ، البته نه به آن سرعتی كه ماده گچ تغييرشكل پيدا میكند ، و هر چه عمر انسان به پايان خود نزديكتر میشود قابليتدگرگونی او كمتر میشود ، يعنی برای يك بچه شيرخوار كه تازه پدر و مادررا تشخيص میدهد ، اين ماده شلتر و قابل انعطافتر است ، سه ساله كهمیشود قابليت انعطافش كمتر است چون اندكی شكل میگيرد ، پنج ساله كه شدكمتر است ، پانزده ساله از آن كمتر ، سی ساله از آن كمتر ، شصت ساله ازآن كمتر ، هشتاد ساله از آن كمتر ، آن آخرها باز هم قابليت هست ، امكانتوبه كردن برای انسان هست ، اما خيلی نيرو میخواهد ، يعنی اين مادهبسيار سفت شده است ( مثل شیء آهنی كه اگر بخواهند آن را تغيير بدهندبايد يك حرارت مثلا پنج هزار درجهای به آن بدهند ذوبش كنند و آن را بهقالب ديگری برگردانند ) .
حال چنين نيرويی پيدا بشود يانشود با خداست ، و سعدی چه تشبيه خوبی میكند ! انسان را تشبيه میكند بهشاخه تر كه تا وقتی كه تر است آن را به هر شكلی كه بخواهی درمیآوری ، اما وقتی كه خشك شد ديگر به هيچ شكلی نمیتوان درآورد :
هر كه در خردیاش ادب نكنند در بزرگی صلاح از او برخاست
چوب تر را چنانكه خواهی پيچ نشود خشك جز به آتش راست
صفات در انسان استحكام و رسوخ پيدا میكند . يك وقت صفت بد در انساناستحكام و رسوخ پيدا میكند ، قهرا زوالش مشكل است ، و يك وقت صفتخوب در انسان رسوخ پيدا میكند ، آن هم زوالش مشكل است . اصلا ما به چهكسی میگوييم " عادل " ؟ كسی كه دارای ملكه تقوا باشد كه میشود به اواعتماد كرد ، يعنی كسی كه تقوا در روحش رسوخ كرده و روحش بر تقوااستحكام و استقرار پيدا كرده است و لهذا منحرف شدنش خيلی بعيد است .
قرآن به پيغمبر میفرمايد تو بر خلق بسيار عظيمی استقرار پيدا كردهای . در اينجا خلق پيغمبر اكرم به عظمت ياد شده است . همينطور كه بعضی ازمفسرين فرمودهاند ، اين آيه بيشتر ناظر به اخلاق اجتماعی پيغمبر است ، يعنی تو از نظر اخلاق اجتماعی فوقالعاده اخلاق عظيمی داری . آن اخلاقی را كهناشی از عظمت روح باشد میگويند " اخلاق عظيم " ، يعنی استقامتها ، تحملشدايد ها ، صبرها ، حلمها ، گذشتها . خدا پيغمبر را به خلق عظيم يادمیكند ، در عكسالعملهايی كه پيغمبر در مقابل كفار و مشركين از خود بروزمیداد .
آزمايشگاه زمان
اينها گفتند كه پيغمبر ديوانه است ، خدای پيغمبر میگويد خير ، ديوانهنيست . كفار میگويند بسيار خوب ، ما كه اين خدا را قبول نداريم ، مااگر خدا و وحی را قبول میداشتيم كه اين حرف را نمیزديم . همان كسی كه] از سوی او ] به تو وحی میشود به تو میگويد كه تو ديوانه نيستی ، مامیگوييم همين هم منشاش ديوانگی است . جوابش چيست ؟ محك و تجربهزمان برای حوادث تاريخی ، بهترين لابراتوارها و آزمايشگاههاست . قرآنمیگويد عن قريب تو خواهی ديد يعنی تو نخواهی مرد و خواهی ديد و آنها همنخواهند مرد و خواهند ديد كه ديوانه كيست: " « و لتعلمن نباه بعد حين"( ص / . 88)خبرش را عن قريب خواهيد شنيد، همين چيزی كه شما آن را حرفهای يكآدم ديوانه میدانيد، اثرش را روی دنيا عن قريب خواهيد ديد ، خواهيد ديدكه چگونه قلمها، نوشتهها، فيلسوفها، عالمها، داناها، عاقلهای درجه اول دراين آستان خضوع خواهند كرد.
شما چند آدم مشرك بتپرستی كه همه كارهايتانجنون آميز است بياييد اين حرفها را بزنيد، ولی زمان ثابت خواهد كرد. " « فستبصر و يبصرون »" يعنی به بعد از مرگ تو هم نمیرسد . ابوسفيان هنوز نمرده بود و اتفاقا در دربار قيصر بود . مقارن بودن اودر دربار قيصر نامه پيغمبر اكرم به قيصر رسيد كه او را به نبوت و رسالتخودش دعوت كرد . او جلو ايستاده بود و عده ديگری پشت سرش ايستادهبودند ، هيبت قيصر هم او را گرفته بود و میترسيد كهدروغی درباره پيغمبر بگويد ، مبادا كسی اطلاعی داشته باشد بگويد در حضورقيصر دروغ میگويی ؟ و همان جا گردنش را بزنند . غرق در تعجب شده بود كهكار اين مرد به كجا رسيده كه حالا يكی از دو قدرت بزرگ دنيا را دارددعوت میكند كه بيا اگر سعادت میخواهی نزد من است . تازه اين هم بهترديد افتاده ، میگويد ببينيد چه میگويد .
قيصر گفت : آيا اهل منطقهشماست ؟ بله ، اهل منطقه ماست . از احوال او چيزی میدانی ؟ بله ، میدانم . بگو ، ولی راست بگو ، يك كلمه دروغ نگو . ابوسفيان مثل يكدستگاه ضبطصوت [ سخن گفت و ] اصلا جرات نكرد يك كلمه خلاف بگويد ، عليرغم عقيده خودش مجبور شد كه آنچه در پيغمبر اكرم از حقيقت هست بيانكند كه در كودكی چگونه بوده ، در جوانی چگونه بوده ، ما او را با چه صفتیمیشناختيم و چه میگويد ، عين حقيقت را گفت .
اين همان " « فستبصر ويبصرون باييكم المفتون »" است . [ گويی ابوسفيان با خود گفت : ] عجبديوانهای بود ! ما نمرديم و ديديم كارش به كجاها رسيد ! اين به اصطلاح آزمايش عملی است ، زمان مطلب را ثابت میكند ، از ايناتهامات ، از اين حرفها هرچه میخواهند بگويند ، عن قريب آزمايشگاه زمانمطلب را به ثبوت میرساند .
درد واقعی كفار قريش
بعد قرآن میخواهد بفرمايد كه حال ، درد واقعی اينها چيست ؟ اين بشر كه اينقدر میآيد روی نيات خودش پرده میكشد [ و ] حرفهايی میزند كه خودش هم به آن حرفها معتقد نيست ، قرآن میخواهد بگويد كه اينها خودشان هم به اين حرف معتقد نيستند . يك وقت واقعا برای اينها يك چنين خيال و توهمی پيدا شده بود كه العياذ بالله اين شخص ديوانه است ، كه بايد از آنها رفع توهم شود ، و يك وقت مساله چيز ديگری است و مساله دو راه مختلف است .
اينها منافع خودشان را در گمراهی بشر تشخيص دادهاند و تو راه راست را نشان میدهی . مساله مساله دو راه و مساله هدايت و ضلالت است نه مساله عقل و جنون ، حقيقت اين است . آنها واقعا در عمق دلشان دچار چنين شبههای نيستند ، مساله اين است كه اينها میخواهند راه تو را به هر شكل و عنوان كه هست تخطئه كنند ، خدا كه خودش میداند كه حقيقت چيست ، اينها در زير اين پردهها بر مردم بتوانند تعميه كنند ، بر خدا كه تعميه نمیشود .
" مفتون " به معنی گرفتارشده است ، يعنی مجنون . اغلب ، مفسرين گفتهاند كه " ب ، " در " « باييكم المفتون »" " ب ، " زائده است ، يعنی " فستبصر و يبصرون ايكم المفتون " . ولی بعضی ديگر از مفسرين گفتهاند دليل ندارد بگوييم زائده است ، اما آنها مفتون را مصدر به معنای خود فتنه گرفتهاند ، چون در زبان عربی مفعول به معنای مصدر زياد آمده ، مثل ميسور كه به معنای يسر آمده است . ولی من از اين مطلب تعجب كردم و نرسيدم كه همه تفاسير را ببينم كه اساسا كلمه " ابصر " در لغت عرب ، مكرر و شايد بيشتر با " ب ، " استعمال میشود و اين يك امر استثنائی نيست ، يعنی " ابصرته " در زبان عرب داريم و " ابصرت به " هم زياد داريم كه همان معنی ابصرته را میدهد و به اصطلاح با تقويه است . اين يك امری نيست كه بگوييم استثنائا در اين مورد آمده است كه بعد بگوييم آيا " ب ، " زائد است يا زائد نيست ، مثل " اعلم به " است كه در آيه بعد آمده است . " علمته " و " علمت به " هر دو در زبان عرب استعمال شده است. بنابراين دليل ندارد كه ما " ب ،" را زائده بگيريم ، مفتون را به همان معنی مجنون میگيريم و " ب ، " را هم زائد نمیگيريم .
" « ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين » " پروردگار تو خودش داناتر است ، بهتر میشناسد كه چه كسی از راه منحرف است و چه كسی راه را يافته است ، يعنی مساله مساله گمراهی و هدايت است ، مساله دو راه است ، طرح مساله عقل و جنون يك پرده فريبكارانه است كه اينها كشيدهاند برای اينكه از اين طريق راه را تخطئه كنند .
بعد قرآن به شكل ديگری اينها را رسوا میكند ، پوچی و غيرجدی بودن ادعای اينها را ثابت میكند و آن اين است كه میفرمايد: « فلا تطع المكذبين ودوا لو تدهن فيدهنون و لا تطع كل حلاف مهين »الی آخر . آدمی كه راهش راه حقيقت نيست قهرا به درهای مختلف میزند .
میگويند روزی پيغمبر اكرم در ميان اصحاب نشسته بودند . يك خط مستقيم از طرف خودشان به يك نقطه معين كشيدند ، بعد چند خط منحنی و كج كشيدند . سپس آن خط مستقيم را نشان دادند و فرمودند اين راه من است ، يعنی يك راه حق بيشتر نيست ، آن راههای كج همه راههای ديگری است ، يعنی راه كج زياد است و راه راست يكی بيشتر نيست ، كه قرآن روی اين مطلب خيلی تكيه دارد . آدمی كه حرف حق میزند يك راه بيشتر نمیرود ، ولی آدمی كه حرف باطل میزند از راههای متضاد و متناقض میرود ، مثل همين كفار قريش ، گاهی میگفتند او ( پيغمبر ) يك شاعر است مثل همه شاعرها ، گاهی میگفتند ديوانه است و گاهی چيز ديگر .
از يك طرف میآمدند تبليغ میكردند كه اين بيچاره حالش بهم خورده ، گاهی محرمانه میآمدند پيش پيغمبر ، میگفتند حالا بياييم يك جوری با هم كنار بياييم ( با ديوانه كه كسی كنار نمیآيد ، كنار آمدن معنی ندارد ، اين ضد همان ادعاست ) ، تو راه خودت را برو ، به اين بتهای ما جسارت و اهانت نكن ، ما را به حال خود بگذار ، بگذار ما كار خودمان را بكنيم ، تو هم كار خودت را بكن ، بياييم با همديگر كنار بياييم . اين با همان ادعای ديوانه بودن هم جور درنمیآيد .
خودشان حس میكردند كه اين به تنهايی به شكل يك قدرت درآمده و مجبورند با او سازش كنند ، چون انسان وقتی مطمئن است كه حريف از بين میرود يا میتواند او را از بين ببرد پيشنهاد سازش به او نمیدهد ، اين پيشنهاد سازش دادن دليل بر اين است كه او را به صورت يك قدرت خيلی جدی درك كردهاند .
ادهان و مصانعه
قرآن اين [ كار ] را تعبير به " ادهان " میكند . ادهان و مداهنه در زبان عربی همان معنايی را میدهد كه ما در فارسی به آن میگوييم ماستمالی ، عرب میگويد روغنمالی . سروته كاری را بهم آوردن ، صورتی برايش ساختن ، مقداری از آن را كنار زدن و مقداری را گرفتن ، امروز میگويند سمبل كردن . مصانعه تعبير ديگر آن است . مصانعه درست همين مفهوم سازشكاری را دارد . دو فكر كه در دو قطب متضاد قرار گرفتهاند امكان ندارد كه با يكديگر كنار بيايند مگر اينكه اين فكر مقداری از حرفهايش را حذف كند ، آن هم مقداری از حرفهايش را ، تا بشود اينها را در كنار همديگر قرار داد و الا او بخواهد روی همه حرفهای خودش ايستادگی داشته باشد ، آن هم روی همه حرفهای خودش ، محال است كه با هم كنار بيايند . پيشنهاد همزيستی مسالمتآميز میدادند ، همان چيزی كه خروشچف پيشنهاد كرد .
خلاصه با همديگر بسازيم دنيا را بچاپيم ( آنها داشتند میچاپيدند ) ، تو از قدرت ما استفاده كن ، ما هم از قدرت تو استفاده میكنيم . قرآن میگويد كه دو فكر صددرصد متضاد و دو قطب متضاد با همديگر سازش ندارند . ولی دنيای امروز نشان داد كه چنين كاری میشود كرد ، منتها شدن از قبيل همان داستان كه شخصی به ديگری گفت اين كار نمیشود [ و حرام است ، [ گفت ما كرديم شد ! اينها هم يك چنين كاری كردند . هنوز هم از اينكه كاپيتاليسم و كمونيسم دو قطب صددرصد متضادند دم میزنند . آخر در چه متضادند ؟ در آنچه كه مربوط به مردم هست كه نهايت سازش را كردند .
ناسازگاریشان از قبيل همان ناسازگاری عسل و خربزه است كه طبيبی به شخصی گفت ايندو را با هم نخور ، نمیسازند ، خورد و دل درد گرفت . طبيب گفت : نگفتم با هم نمیسازند ؟ ! گفت : اتفاقا با همديگر خوب ساختهاند ولی پدر مرا دارند درمیآورند !
" « ودوا لو تدهن فيدهنون »" قرآن ته قلب اينها را میشكافد : خيلی دوست دارند كه تو مداهنه و مصانعه و سازشكاری كنی ، حرفها را سمبل كنی ، ] بپذيری كه ] به ظاهر مخالف يكديگر باشيم ، تو عليه ما بگو و ما عليه تو ، ولی باطنا با همديگر بسازيم . قرآن میگويد آنها آمادهاند برای ادهان و سازشكاری ، دوست دارند تو هم اين كار را بكنی . قرآن اين [ كار ] را تعبير به " اطاعت " كرده است ، چون واقعا هم اطاعت است ، يعنی خواسته آنها را پذيرفتن : " « فلا تطع المكذبين »" اين تكذيب كنندگان تو و حقيقتی كه عرضه داشتهای حرفشان را گوش نكن " « ودوا لو تدهن فيدهنون »" آنها دوست میدارند تو كمی مداهنه و مصانعه كنی كه آنها هم اين كار بكنند ، يعنی تو امتياز بدهی و آنها هم بدهند، آمادهاند برای امتياز دادن اما به شرط اينكه تو هم امتياز بدهی... (مقدار كمی از آخر بيانات استاد شهيد روی نوار ضبط نشده است )
منبع : کتاب " آشنايی با قرآن ( جلد 8 ) تفسير سوره قلم ( 1 ) " اثر متفكر شهيد استاد مطهری
|