مفهوم انسان دوستی
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
در نظرياتی كه نقل كرديم ، از جمله گفتيم برخی معيار اخلاقی بودن يك فعل را محبت دانستهاند ، اينكه هدف غير باشد . اينجا ما دو چيز داريم : يكی خود اخلاق يعنی خلق و خوی و خصلت روحی انسانی كه آن همين غير دوستی و انساندوستی و علاقمند به سرنوشت انسانها بودن است . بايد بگوئيم كه اين نسبی نمیشود و مطلق است . نمیشود اين امر برای يك نفر نسبی باشد و برای يك نفر ديگر مطلق . نه ، دوست داشتن انسانها و علاقمند بودن به سرنوشت آنها كه منشأ خدمت به انسانها میشود خود امری مطلق است و برای همه كس در همه شرايط و در همه زمانها صادق است .
ممكن است بگوئيم نه ، اين همكليت ندارد ، زيرا ممكن است يك انسان ، انسانی باشد موذی ، مثلا انسانیجانی ، انسانی قاتل ، انسانی مفسد ، اين انسان را هر مكتبی میگويد بايد با او مبارزه كرد و او را از ميان برد . پس اين هم كليت ندارد .
جواب اينست كه خير ، كليت دارد . [ انساندوستی با مبارزه با انسان مفسد ] منافات ندارد و لازمه محبت انسانها [ مبارزه نكردن با انسان مفسد نيست ] . اولا گفتيم انسانها نه انسان بالخصوص . اگر يك كسی برای انسانها يعنی برای جامعه انسانيت مضر است ، علاقه و محبت به جامعه انسانيت اينطور حكم میكند كه اين فرد را از بين ببريم . ثانيا آنكه میگويد علاقه به انسان ، مقصودش انسان به عنوان يك حيوان به اصطلاح مستوی القامة و يك سر و دو گوش كه روی دو پای خود راه میرود كه نيست ، انسان يعنی انسانيت ، يعنی فضائل انسانی ، نه اين گوشت و پوست . اگر انسان اين گوشت و پوست بخواهد باشد هيچ فرقی ميان انسان و حيوان نيست ، انسان هم حيوانی است كه جانی دارد و میخورد و میخوابد و شهواتی دارد ، پس برايش نمیتوان ارزش قائل شد . وقتی میگوييم " انسان " ، به اعتبار آن كمالات و اعتبارهای انسانی میگوييم .
اگر كسی ضد انسان باشد ، و در واقع انسان بالقوه ، و ضد انسان بالفعل باشد ، او انسان شمرده نمیشود . به هر حال اگر ما پايه اخلاق را دوستی انسانها بدانيم ، اخلاق به معنی يك خصلت و خوی ، امری ثابت است . ( فعل اخلاقی را بعد میگويم ) . همين طور اگر ما اخلاق را به معنای يك سلسله الهامات وجدانی بدانيم - كه آقای كانت در فلسفه خود آورده و يك سلسله اصول را طرح كرده كه اينها الهاماتی است كه وجدان هر انسان به او الهام میكند - مسلم آن الهامات ،يك الهامات كلی و دائم است و در همه زمانها صادق میباشد ، زيرا او مطلب را به عنوان [ يك امر ] كلی در همه زمانها ثابت میداند .
گفتيم راسل و غيره ، اخلاق را به نحو ديگری تعريف میكنند و میگويند معيار اخلاقی بودن ، هماهنگی منافع فرد و مصالح اجتماع است ، چون انسان يك موجود صد درصد منفعتجو است و او را در غير طريق منفعت شخصی نمیشود وارد كرد ، حداكثر اينست كه اگر انتظار يك كار اخلاقی از وی داشته باشيم كه نفعش به غير برسد ، بايد هوشياريش را زياد كنيم و به او تفهيمنماييم كه مصالح خود را با منافع جامعه هماهنگ كند . اخلاق در اين نظريه به عنوان يك خصلت مطرح است ، خصلتی هوشيارانه كه انسان در همه جا منافع خود را با مصالح جامعه هماهنگ كند . طبق اين مكتب نيز اخلاق به عنوان يك خصلت ، امری ثابت است نه نسبی .
گفتيم كه مكتب ديگری درباب اخلاق هست و آن مكتب قدما است . آنها درباب اخلاق نظرشان به اصل عدل است بر مبنای روح مجرد . میگويند خلق خوب عبارت است از اينكه نوعی توازن و تعادل ميان جميع قوا برقرار بشود تحت حكومت مطلق قوه عاقله ، به طوری كه قوا و غرايز حكم رعيت اين يك حاكم را داشته باشند . طبق اين مسلك هم معلوم است كه اخلاق امر مطلقی است . اينكه انسان به گونهای باشد كه تمام قوا و غرايزش در مقابل نيروی عقلش رام باشند چيزی نيست كه بگوئيم در اين زمان با زمان ديگر فرق میكند . رام بودن رام بودن است . يا آن مكتب افلاطونی كه براساس زيبايی بود و میگفت ريشه اخلاق ، زيبايی روح است ، كه اين هم يك امر ثابتی است . البته افلاطون ريشه آن زيبايی را تعادل میدانست .
رفتار نسبی است
يك مطلب هست و آن اينكه مطلق بودن اخلاق را با مطلق بودن فعل اخلاقی نبايد اشتباه كرد . يعنی روی يك فعل نمیشود تكيه كرد و گفت هميشه اين فعل اخلاقی است ، همچنان كه نمیشود گفت هميشه اين فعل ضد اخلاق است . و غالبا اين است كه اسباب اشتباه افراد شده است ، خيال كردهاند كه لازمه اخلاق مطلق و ثابت اينست كه افعال را از اول دسته بندی كنيم ، يك دسته كارها را بگذاريم در طرفی و بگوئيم اين كارها كارهای اخلاقی است ، و يك دسته كارها را بگذاريم در طرف ديگر و بگوئيم اين كارها كارهای غيراخلاقی است . ولی بايد گفت نه ، به قول قدما : با وجوه و اعتبارات ، افعال فرق میكند ، يعنی ممكن است [ يك فعل با يك اعتبار ] اخلاقی باشد [ و با اعتبار ديگر ] ضداخلاقی . اينكه رفتار مطلق است يا نسبی ، غير از اين است كه اخلاق مطلق است يا نسبی .
مثال میزنيم : سيلی زدن به يتيم آيا فعل اخلاقی است و خوب است ، يا ضد اخلاقی است و بد است ؟ جواب اين است كه مطلق سيلی زدن به يتيم را نمیشود حكم به خوب بودن يا بد بودنش كرد . يك وقت هست كه به يتيم سيلی میزنيم كه چيزی را از دستش بگيريم ، و يك وقت قصد تأديب داريم و [ تأديب ، اين كار را ] اقتضاء میكند . پس سيلی زدن به يتيم حكم مطلق ندارد كه مطلقا بد است و يا مطلقا خوب است ، بلكه در يك جا كه جريان ادب كردن اوست خوب است ، و در جای ديگر مثلا در جريان ربودن مال او يا راندن و دور كردن او از خود و يا مقهور نمودن او بد است : « اما اليتيم فلا تقهر واما السائل فلا تنهر (سوره ضحی . ) .
يا مثلا در مقابل يك نفر خم شدن چطور است ؟ میگوئيم موارد خيلی فرق میكند ، يك وقت انسان در مقابل يك كسی به قصد تعظيم خم میشود ، باز تا آن شخص كه باشد ، اگر آدم شايسته تعظيمی است [ اين كار اخلاقی است ] ، و يك وقت در مقابل همان شخص به قصد تمسخر خم میشود ، در اين صورت اين كار عنوان ديگری به خود میگيرد . پس خود اين فعل كه ماهيتش خم شدن در مقابل شخص ديگر است ، در جاهای مختلف حكمهای مختلف پيدا میكند ، يعنی در يك جا ممكن است فعل اخلاقی باشد و در جای ديگر فعل ضد اخلاقی . ما شايد هيچ كاری را در اسلام نداشته باشيم الا اينكه به اصطلاح طلبهها با عناوين ثانويه ، حكمش فرق میكند .
عناوين اوليه و عناوين ثانويه
يك اصطلاح خيلی خوبی علمای خودمان دارند ، میگويند عناوين اوليه داريم و عناوين ثانويه . مقصودشان اينست كه هر چيزی خودش به خودی خود يك نام و عنوانی دارد ، يعنی صفتی بر آن صدق میكند [ ولی گاهی عنوان ديگری بر آن عارض میشود ] مثل اينكه زيد به خودی خود انسان است ، ولی گاهی اوقات يك عنوان ثانوی بر آن عارض میشود ، يعنی يك صفت ديگری غير از صفت اوليهاش پيدا میكند ، مثلا زيد انسان ، انسان عالم است ، يا انسان است، انسان ظالم است . اين عنوان ديگری كه روی او میآيد ، يك عنوان ثانوی است . ثانوی يعنی درجه دوم . ممكن است ثالثی و رابعی و خامسی و . . .هم داشته باشد . درست مثل انسانی كه چند شغل دارد ، به اعتبار اولی زيد پسر عمرو است ، ولی استاد دانشگاه هم هست ، و در همان حال رئيس مجلس هم هست ، و در همان حال رئيس يك شركت هم هست ، عناوين مختلف دارد . آنوقت میگويند هر شيئی به اعتبار هر عنوانی كه بر آن عارض میشود يك حكم پيدا میكند . مثلا اگر از ما بپرسند كه آيا گوسفند حلال گوشت است يا حرام گوشت ، میگوئيم حلال گوشت . بعد میپرسند كه آيا خوك حلال گوشت است ، يا حرام گوشت ؟ میگوئيم حرام گوشت . عنوان اولی گوسفند حلال گوشتی است ، و عنوان اولی خوك حرام گوشتی . ولی همين حلال گوشت به يك عنوان ثانوی میشود حرام .
فرض كنيد مال غير باشد ، به اعتبار اينكه مملوك غير است خوردن گوشتش حرام میشود ، چون دزدی است . پس اين گوسفند از جنبه حلال گوشتی حلال است ولی از جنبه اينكه مال غير است خوردن گوشتش حرام است . و گوشت خوك كه حرام است ، در جای ديگر حلال میشود . مثلا موقعی كه شخص در يك مخمصهای گرفتار باشد كه حياتش بستگی به آن داشته باشد نه تنها حلال میشود بلكه خوردن آن واجب هم میشود ، يعنی اگر نخورد و تلف شود كار حرامی مرتكب شده است . و امثال اينهاكه از اين مثالها زياد داريم .
گاهی میخواهيم روی فعل حساب كنيم و گاهی روی خصلت . اگر بخواهيم روی خصلت حساب كنيم ، در مبنای هگل يا در مبنای سارتر و اشخاصی كه میگويند معياری برای اخلاق جز پسند و انتخاب انسان وجود ندارد ، اخلاق و خوی امری نسبی میشود ، ولی از اين مسلكها كه بگذريم ، اخلاق به عنوان يك خصلت و خوی را میتوان امر ثابتی شمرد ، اما فعل اخلاقی را نه .
مثال به عفاف و عفت
آنهايی كه معتقدند اخلاق نسبی است میگويند مثلا يك روزی عفاف در يك جامعههايی خوب بود - برحسب احتياج و وضع آن جامعهها - زيرا زندگی ، زندگی كشاورزی بود و زندگی كشاورزی اينطور اقتضاء میكرد كه وضع خانواده به شكل مستقل و جدايی باشد و زن در داخله زندگی مرد باشد ، منفعت و مصلحت اين طور اقتضاء میكرد و ناچار هر چه كه بيشتر بر اصول عفاف تأكيد میشد بهتر بود ، ولی بعد زندگی ماشينی آمد و زن به متن اجتماع و داخل كارخانه ها كشيده شد . عفاف يك روزی خلق خوبی بود و امروز خلق خوبی نيست . ولی اين حرف روی اين مبنايی كه ما گفتيم غلط است . عفاف و پاكدامنیبه عنوان يك حالت نفسانی يعنی : رام بودن قوه شهوانی تحت حكومت عقل و ايمان ، تحت تأثير قوه شهوانی نبودن ، شره نداشتن ، از آن افرادی كه تا در مقابل يك شهوتی قرار میگيرند بیاختيار میشوند و محكوم غريزه خود هستند نبودن . پس عفاف همه وقت خوب است . بله ، آن فعل اخلاقی كه ما نام آن را عفت میگذاريم مانعی ندارد كه فرق كند ، البته نه در اين مقياسی كه اينها میگويند ، در اين مقياس هيچوقت فرق نمیكند .
مثلا دراين مثالهای معروف فقهی كه ذكر میكنند میگويند : زنی است مريض و نياز به طبيب دارد . طبيب زن وجود ندارد و طبيب مرد هم بايد بدنش را لمس كند و احيانا در يك بيماريهايی مثل تبزا حتی با عورت زن سر و كار دارد . و فرض اين است كه جان زن در خطر است . در اين صورت مراجعه به طبيب مرد جايز است . لمس كردن و نگاه كردن بدن زن برای نامحرم يك فعل خلاف عفت است ، اما همين فعل در يك شرايط خاص جنبه غيراخلاقی بودن خود را از دست میدهد ، ولی اين غير از اينست كه خود عفاف به عنوان يك خلق و خوی و خصلت ، ارزش خود را از دست بدهد ، ارزش آن محفوظ است ، اين فعل است كه تغيير میكند .
البته از همين جا میشود فهميد كه فعلها و كارهايی كه بيشتر به شرايط اقتصادی و صنعتی و فنی بستگی دارند ، خود فعلها زياد تغيير میكنند ، ولی كارهايی كه كمتر به اين امور بستگی دارند مثل همين مسائل مربوط به عفاف و ستر و پوشش زياد تغيير نمیكنند . تغييرات يا مربوط به جمعيت است يا شرايط اقتصادی و فنی كه اينها تغييری در اين جهت ايجاد نمیكنند . اين مسائل مربوط به نوع ارتباطی است كه دو جنس میتوانند با هم داشته باشند ، و جاذبهای كه اين دو جنس نسبت به يكديگر دارند . چون اصول ، ثابت است فعل اخلاقيش هم هميشه يكنواخت است .
بنابراين مسئله فعل اخلاقی و خوداخلاق را بايد از يكديگر تفكيك كرد . آنهايی كه تبليغ اخلاق میكنند دو كار بايد بكنند : از نظر توصيه كردن به خود خلق و خويها بايد آنها را به عنوان امور مطلق توصيه كنند ، ولی در عين حال بايد نوعی آگاهی و اجتهاد نيز به مردم بدهند كه در مقام عمل ، فعل اخلاقی را با فعل غيراخلاقی اشتباه نكنند .
يادم هست اوائلی كه قم بوديم شنيدم از طرف عده زيادی از مردم ژاپن كه مذاهب منحطی دارد [ تقاضای ارسال مبلغ اسلام شده بود . از برخی نقاط جهان ] عدهای را به ژاپن فرستاده بودند كه مذاهب خودشان را معرفی كنند . مرحوم آقا شيخ عبدالكريم به آقايی كه واردتر از ديگران بود دستور داد كه به ژاپن برود . آن آقا میگفتند من قبول نكردم چون فكر كردم شايد در بلاد كفر مردم . در نتيجه از مصر عدهای رفتند و بيست هزار نفر مسلمان سنی شدند . اين ، حساب نكردن كار است .
مثال به راستی
از اينجور حساب نكردنها زياد داريم . فعلی را كه اخلاقی است ضداخلاق میشناسيم و فعلی را كه ضد اخلاقی است اخلاقی میدانيم . مثلا راستی از آن جهت كه راستی است خوب است و بايد راست گفت ، و دروغ از آن جهت كه تحريف است بد است و نبايد دروغ گفت ، ولی آيا راست را در همه جا میتوان گفت و دروغ در همه جا گفتنش حرام است ؟ يك جاهايی قطعا دروغ گفتن واجب است . و چيز عجيبی است كه اخيرا عدهای به سعدی حمله میكنند كه [ او گفته است ] دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است . بسيار حرف درستی است . ولی عدهای میگويند كسی كه دروغ میگويد لابد مصلحتی را در نظر دارد . نه ، دروغ منفعت آميز غير از دروغ مصلحت آميز است . راست را انسان چرا میخواهد بگويد ؟ برای مصلحت اجتماع . دروغ را چرا نبايد گفت ؟ چون برخلاف مصلحت اجتماع است . ولی اگر يك جايی همان دروغ به مصلحت اجتماع و فرد باشد ، بديهی است كه بايد آن را گفت .
خيلیها از جمله موسيو جردن رئيس كالج آمريكايیها حمله كردهاند به سعدی كه چرا گفته است دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است . همين طور زردشتیها حمله میكنند به سعدی كه چرا اين جمله را گفته است . محيط طباطبائی يك وقت مقالهای نوشته بود كه در هند - كه قبلا در آنجا فارسی خيلی معمول بود - وقتی انگليسیها آمدند ، از جمله كتابهايی كه تدريس آن را در مدارس ممنوع كردند و زردشتیها هم آنها را تأييد میكردند " گلستان سعدی " بود چرا كه اخلاق بچهها را فاسد میكند زيرا گفته است : " دروغ مصلحت آميز به از راست فتنهانگيز است " . و بعد اضافه كرده بود كه رنود میدانستند كه اين كار علت ديگری دارد و آن اينست كه در اوايل اين كتاب حرف ديگریاست :
ای كريمی كه از خزانه غيب گبر و ترسا وظيفه خورداری
دوستان را كجا كنی محروم تو كه با دشمنان نظر داری
از اول توی كله بچه میرود كه گبر و زردشتی و نيز ترسا ( مسيحی ) دشمن خدا هستند ، و اينها چون میخواستند آن جمله گفته نشود چيز ديگری را بهانه كرده بودند ، والا كدام عاقل است در دنيا كه معنی راست و دروغ را بفهمد، و نفهمد كه در يك شرايطی راست گفتن از هر جنايتی بالاتر است . البته در همان جا هم بايد فقط تا آن حدی كه لازم است از آن راست كه طرف را به جنايتش راهنمايی میكند پرهيز كرد ، بايد به شكل " توريه " باشد ، مثل داستان ابوذر كه میگويند پيغمبر را به دوش گرفته بود در حالی كه روی ايشان ردائی كشيده بود . آمد و پيغمبر را از جلوی كفار قريش عبور داد . گفتند : ابوذر ! چيست كه بر پشت گرفتهای ؟ گفت : محمد . اين راستی بود كه آنها باور نمیكردند . ولی اگر او میدانست كه اگر اين راست را بگويد آنها باور میكنند ، گفتنش برای او حرام بود و از هر حرامی هم حرامتر .
بدون شك انسان در يك مسائلی مثل اصلاح ذات البين [ مانعی ندارد كه دروغ بگويد ] . ما مواردی در فقه داريم كه در آن موارد دروغ گفتن جايز است ، مثل آشتی دادن دو دشمن ( مصلحت يعنی اين ) ، بیگناهی را با يك دروغ نجات دادن ، كه داستان سعدی نيز در همين مورد است . در چنين شرايطی اگر دروغ بگوئيم البته بهتر است .
غرض اينست كه ميان فعل اخلاقی و خود اخلاق بايد تفاوت قائل شد . اينكه فعل اخلاقی تغيير میكند ، با اسلام هم سازگار است . مثلا كسی میپرسد دزدی حرام است يا حلال ؟ میگوئيم حرام است . میگويد آيا جايی هست كه دزدی جايز باشد ؟ میگوئيم بله ، پيش میآيد كه حتی واجب میشود .
منبع : از کتاب " تعليم و تربيت در اسلام " اثر شهید مطهری |