تكامل اجتماعی انسان
اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بخش دوم : هدف زندگی
جلسه چهارم : ايمان و كمال انسان
) قسمت سوم )
3 - نظريه حكما و فلاسفه الهی
4 - نظريه هندوئيسم
5 - كمال انسان در زيبائی است
6 - كمال انسان در قدرت است
**************
3- نظريه حكما و فلاسفه الهی
حكما و فلاسفه الهی نظر ديگری درباره كمال انسان دارند و انسان كامل از نظر آنها جور ديگری تعريف میشود كه اندكی با آنچه عرفا میگويند فرق دارد .
در بيان حكما مسئله وحدت حقيقت و وصول و سير و سلوك و رسيدن و فنا شدن به شكلی كه عرفا میگويند مطرح نيست و در فلسفه وجود ندارد . از نظر فلاسفه كمال انسان به دو چيز است يكی درك حقايق و به عبارت ديگر حكمت ( كلمه علم وافی نيست ) . عرفا میگويند حقيقت ، و حكما میگويند حكمت و حكمت را درك حقايق اشياء آنطور كه هست و درك نظام كلی هستی آنگونه كه هست میدانند . البته درك جزئيات ، حكمت گفته نمیشود و شان علوم است . مثلا اينكه سيب خاصيتش چيست علم است ولی حكمت نيست . يا در مورد شناسائی يك منزل ، گاهی اندام و كليات آنرا میشناسيد و گاه از جزئيات آن مطلعيد و يا فرضا يكی كوچههای تهران را مانند راننده تاكسی خوب میشناسد ، ولی در عين حال اطلاع كلی راجع به تهران ندارد . اگر از او بپرسيد تهران از كجا مشروب میشود نمیداند ، برق تهران از چند منبع تامين میشود نمیداند ، نظام شهرداری يا شهربانی چگونه است نمیداند .
حكيم كمال انسان را در شناخت كلی عالم میداند ، شناخت درست و صحيح به طوری كه يك " عالم علمی " شود . جهان ، انسانی باشد عينی و او عالمی باشد علمی كه در تعريف حكمت از نظر غايت میگويند : " صيروره الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی " حكمت عبارتست از گرديدن انسان يك جهان علمی و يك جهان عقلانی مطابق با جهان عينی .
مثلا در جهان عينی ، واجب الوجود ، نظام كلی عوامل مجردات و متوسط و مادی هست ، آنجا هم باشد و انسان بداند . پس انسان كامل از نظر آنها يعنی انسانی كه حكمت را دريافته است . در مصداق حكمت ممكن است احتياج به بحث باشد ولی در اصل حكمت نيازی به بحث نيست . قرآن هم میفرمايد :
« يؤتی الحكمه من يشاء و من يؤت الحكمه فقد اوتی خيرا كثيرا »" (سوره بقره آيه 269 ( فيض حكمت را بهر كه خواهد دهد و هر كه حكمت يافت خوبی فراوان يافت ) )
از نظر حكما كمال انسان يكی در حكمت است و ديگری در عدالت . و مقصودشان از عدالت ، عدالت اخلاقی است . ( عدالت اجتماعی تابع عدالت اخلاقی است ) يعنی در ميان قوا و غرائز انسان تعادل و توازن برقرار باشد و اين قوا و غرائز تحت حكومت قوه عاقله باشد . به عبارت ديگر : مسلط و مسيطر بودن عقل بر جميع قوای شهوانی و غضبی و وهمی و به اصطلاح امروز بر جميع غرائز و تمايلات به طوری كه عقل حظ و سهم هر قوهای را به آن قوه بدهد بدون افراط و تفريط ، بدون اينكه حق قوهای ر ا ضايع كند و يا به آن بيش از حقش بدهد
حكما معتقدند كه انسان دارای دو جنبه است : جنبه يدالفوقی و جنبه يدالبدنی ، از جنبه يدالفوقی ، كمال انسان در حكمت است و از جنبه يدالبدنی ، كمال انسان در عدالت است . اولی را كمال عقل نظری و دومی را كمال عقل عملی میگويند
پس انسان كامل از نظر حكما ، انسانی است كه عقلش در مسائل نظری حكيمانه است و در مسائل عملی هم انسانی است صد در صد معتدل از نظر اخلاق ، چون معتقدند همه خلقهای نيك همان معتدل آنها است .
يعنی اخلاق نيك ، اخلاقی است كه در آن هر قوه و غريزهای حق خود را به عدالت میگيرد بر اساس نظر حكما حكمت و علم ، مخصوصا علمی كه پايه حكمت است ، ذاتا كمال است ( البته علم به طور مطلق ، حكمت جزئی هم به جای خود ) پس حكمت كلی كمال است ، نه مقدمه كمال همانطور كه در ابتدا راجع به ايمان گفتيم كه آيا هدف است يا وسيله ، اكنون در مورد حكمت میگوئيم آيا حكمت برای انسان هدف است يا وسيله ؟ آيا علم برای انسان هدف است يا وسيله ، يا هم هدف است و هم وسيله ؟
آيا علم كمال انسان است ؟ البته اگر كمال است منافعی هم بر آن مترتب است . اصولا علم به خاطر منافعش خوب است ، اگر منافع آن نباشد علم هم به درد نمیخورد . هر علمی كه منفعت آن بيشتر است بهتر است و آنكه منفعتش كمتر است ، كم ارزشتر است
4 - نظريه هندوئيسم
نظر ديگری وجود دارد و آن اينكه كمال انسان در " عواطف " است يعنی در " محبت " است يا لااقل محبت هم يكی از اركان كمال انسان است . از نظر حكما كمال در " حكمت و عدالت " و از نظر عرفا در " حقيقت " بود و از اين نظر كه يك نظر اخلاقی است ، در محبت است . يعنی انسان كامل ، انسانی است كه محبتش نسبت به غير خود بيشتر است . هر چه انسان غير خود را و مخصوصا انسانهای غير خود را يا لااقل جاندارهای غير خود و بطور كلی تمام جهان را بيشتر دوست داشته باشد و به آن مهر بورزد ، كاملتر است .
و هر چه انسان به غير خود بیمحبتتر و خشكتر باشد ، به چيز ديگر ديگر علاقه نداشته و خودپرست باشد ، بدتر و ناقصتر است و اخلاق او را محكوم میكند و چون محور اخلاق فاسد خودپرستی است . به هر نسبت كه انسان از خودپرستی خارج و به غير پرستی برسد ، به همان نسبت دارای اخلاق ممدوح است . اين هم يك نظر است كه هندوها روی اين مطلب تكيهای دارند و تكيه بجائی است . گاندی در كتاب " اين است مذهب من " بسيار خوب روی اين مسئله تكيه كرده است . البته هندوها ، هم روی " حقيقت " تكيه میكنند و هم روی " محبت " و نسبت به تمدن غرب كه اين دو چيز را دفع كرده و از بين برده است انتقاد دارند
5 - كمال انسان در زيبايی است
نظريه ديگر اين است كه كمال انسان در جمال و زيبائی است ولی نه صرف زيبائی جسمانی بلكه بيشتر زيبائی روحی . به عبارت ديگر [ معتقدين به اين نظريه ] كمال انسان را در هنر و كارها و فعاليتهای ظريف كه ناشی از روح ظريف است میدانند و همه چيز را تحت عنوان ظريف و زيبا میآورند ، حتی اخلاق را هم كه ما خوب میگوئيم ، میگويند چون زيبا است كمال است . از نظر آنها علم از مقوله زيبايی است ، خود حقيقت هم چون زيباست كمال است . پس بنابراين كمال انسان در زيبائی است .البته اين نظريه يك تعبير جداگانه است و گرنه حرف جداگانهای نيست
6 - كمال انسان در قدرت است
نظريه ديگر كه تقريبا میشود گفت نظر متداول غربی است و در آن ، كمال انسان جنبه مادی پيدا میكند ( در نظريات پيش كمال انسان جنبه روحانی داشت . " حقيقت " ، " حكمت و عدالت " ، " محبت " و " زيبائی " هيچكدام مادی نيست ) . میگويد كمال انسان در " قدرت " است و انسان كامل يعنی انسان قادر و مقتدر . انسان هر چه مقتدرتر و نيرومندتر باشد و بر محيط خارج خود يعنی بر طبيعت و نيز بر انسانهای ديگر مسلط تر باشد ، به كمال نزديكتر است . تكامل داروينی هم بر همين اساس است
موجود كاملتر در مقياس داروين يعنی موجود نيرومندتر ، موجودی كه بهتر میتواند خود را نگهداری كند و بهتر میتواند رقيب را در ميدان تنازع بقا از ميان ببرد . و لهذا به داروين ايراد گرفتهاند كه تو با اين " اصل تنازع بقا " كه نظر دادی ، اخلاق را به كلی از ميان بردی . چون به موجب اين اصل ، پايه اخلاق متزلزل میشود
اين همان چيزی است كه غربيها باطمطراق زياد تبليغ كردند كه ما كشف بزرگ كرديم و اشتباه چندين هزار ساله را از بين برديم و آن اين بود كه ديگران كه به دنبال علم میرفتند ، فكر نمیكردند كه علم را برای چه میخواهند ، ولی ما میگوئيم علم آنست كه به درد انسان بخورد و قدرت انسان را زياد كند و انسان را بر طبيعت بيشتر مسلط كند .
از اينرو دنبال " علم تجربی " را گرفتند ، علمی كه بهتر برای انسان ابزار باشد و بدين ترتيب تمدن و صنعت و . . . را پيش بردند . البته اين پيشبرد درست است ولی بيش از مقداری كه به بشر فايده رساندند ضرر زدند [ زيرا ] مسئله حقيقت و مسئله حكمت به عنوان يك كمال ، و علم به عنوان يك كمال از قداست افتاد و كمال شمرده نشد . محبت كه خود ، كمال انسان شمرده میشد از قداست افتاد ، همه چيز مقدمه قدرت شد و اين ، مسير بشريت را عوض كرد . از آنروز است كه بشريت هر چه هم ادعا میكند نمیتواند به هيچ معنويتی معتقد شود . اگر سخن از معنويت میگويد ، عملا بر خلاف آن رفتار میكند
قبلا گفتيم كه به فلسفه نيچه ايراد میگيرند و افكارش را افراطی میدانند كه حرفهای عجيبی هم زده است . ولی [ مطابق اين طرز فكر ] جای ايراد نيست . نيچه ركتر و صريحتر گفته است
اصولا لازمه تغيير مسير علم كه به وسيله بيكن و . . . صورت گرفت ، اين است كه در اخلاق همان را بگوئيم كه نيچه گفته است . نتيجه منطقی راهی كه بيكن و . . . در پيش گرفتند كه علم را فقط در خدمت قدرت قرار داده و كمال انسان را صرفا در قدرت دانستند همين حرفهای نيچه در اخلاق و در مسائل اجتماعی است .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html |