تكامل اجتماعی انسان
اثر متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
بخش دوم : هدف زندگی
جلسه چهارم : ايمان و كمال انسان
) قسمت دوم )
نظريات مختلف درباره انسان كامل :
1 - انسان كامل يعنی انسان برخوردار
الف : برخوردار از طبيعت
رد اين نظريه
ب : انسان كامل يعنی انسان برخوردار در آخرت
رد اين نظريه
2 - نظريه عرفا
**************
نظريات مختلف درباره انسان كامل
1 - انسان كامل يعنی انسان برخوردار
الف : برخوردار از طبيعت
اول چيزی كه [ در تعريف انسان كامل ] ممكن است گفته شود اين است كه : انسان كامل يعنی انسان برخوردار . يا انسان تكامل يافته يعنی انسانی كه حداكثر برخورداری را از طبيعت و محيط خارج خود دارد
رد اين نظريه
مسلم اين تعريف غلط است . كمال انسان با برخورداری حاصل نمیشود كه هر كه از اشياء خارج بيشتر استفاده كرد و بهرهبرد كاملتر است .
زيرا : اولا - ما هيچ چيز ديگر را اينطور تعريف نمیكنيم . ما هرگز يك اسب كامل را اسب برخوردار نمیدانيم . اسب را در ارتباط با صفات خود و در وضع خاص خودش در نظر میگيريم كه چه صفاتی بايد داشته باشد . اسب كامل آن نيست كه مثلا ديشب علف بيشتری خورده باشد . يا در سيب كامل نمیگوئيم سيبی است كه برخورداری بيشتری از طبيعت : هوا ، نور و . . داشته باشد
ثانيا - كدام وجدان اين مطلب را قبول میكند كه كاملترين انسان برخوردارترين انسانها تعريف شود . چون لازمهاش اين است كه هر انسانی به هر نسبت كه از طبيعت كمتر برخوردار باشد ناقصتر باشد . برخوردارتر ، كاملتر است و نابرخوردارتر ، ناقصتر . بنابراين اگر ما دو انسان داشته باشيم ، يكی مانند معاويه باشد كه تمام همش استفاده از حداكثر نعمتهای دنيا باشد با هر شرائطی كه هست ، كه میگويند خودش را در اواخر عمر گفت ما در نعمت دنيا غلط خورديم ، و واقعا هم چنين بود زيرا از 80 سال عمرش حدود 40 سالش را به حكومت شام گذراند و از اين 40 سال حدود 20 سال به عنوان والی مقتدر بود و 20 سال ديگر خليفه مقتدر بود ، و ديگری مانند حضرت امير باشد كه برعكس در جهان زاهدانه زندگی كرده و در زهد خود هم فلسفهای داشته است ، حالا فلسفهاش اين بوده است كه میخواسته آزاد زندگی كند ، يا ايثار كند ، يا همدردی با ديگران كند ، و يا اسير دنيا نشده باشد و قلب خود را فارغ برای معنويت نگهداشته باشد ، هر چه باشد ، و بهرهاش از دنيا فقط مثلا 17 من نان جو باشد ، اولی به كمال نزديكتر و دومی انسان ناقصی است كه در اين دنيا كم بهرهگيری كرده است ! اگر اين سخن را بگوئيم انسان را واقعا از حيوان هم پستتر كردهايم چون هيچ حيوانی را به مقياس برخورداری ارزيابی كمال نمیكنيم . و اگر درست توجه كنيم بسياری از افراد اساسا جز درباره برخورداری برای انسان نمیانديشند و هر چيزی را اگر مقدمه برخورداری انسان باشد خوب و گرنه بد میدانند . گويی كه غايت و كمال اصلی انسان را در برخورداری میدانند اين مطلب البته درست نيست
ب : انسان كامل يعنی انسان برخوردار در آخرت
در اينجا مطلب ديگری پيش میآيد كه دقيق است و آن اينكه هيچكس به اين صراحت معتقد نيست كه كمال انسان در برخورداری بيشتر از طبيعت است كه لازمهاش نفی هر گونه معنويت و عمل انسانی است و معنايش اين است كه ايثار كردن كار غلطی است زيرا تنزل كردن است . ولی مطلب ديگری هست كه در اذهان خيليها وجود دارد و آن اينكه برخورداری دنيا كمال انسان نيست ولی برخورداری آخرت چطور ؟ يعنی بگوئيم كمال انسان در برخورداری است ولی در برخورداری آخرت . به اين دليل نمیگوئيم در برخورداری دنيا كه اين برخورداری سبب محروميت آخرت میشود ولی برخورداری آخرت مانعی ندارد
كمال انسان در همان خوردن است و برخورداری از نعمتهای الهی منتها در دنيا حداكثر آن مسير نيست ، بلكه حداكثر آن در آخرت و در بهشت ميسر است . و لهذا زاهدهای عامی عبادت میكنند برای اينكه در آخرت بيشتر برخوردار باشند .
عبادت كردن برای بهشت مگر جز عبادت برای برخورداری بيشتر است ؟ عبادت مقدمه برخورداری است و طبعا هر ذی المقدمهای بر مقدمهاش افضل و اشرف است . عبادت فقط وسيلهای است برای آن برخورداری . بوعلی در نمط نهم اشارات میگويد : " العباده عند غير العارف معامله ما كانه يعمل فی الدنيا لاجره ياخذها فی الاخره هی الاجر و الصواب " . انسان غير عارف عبادت میكند آنچنانكه يك كارگر مزد بگير كار میكند . كارگر مزد بگير هدفش پولی است كه میگيرد . اگر پول نباشد هرگز حاضر نيست كار بكند . اين شخص هم عبادت میكند برای برخورداری آخرت . بنابراين باز كمال انسان برگشت به برخورداری ، گر چه نه در دنيا بلكه در آخرت
رد اين نظريه
از نظر منطق اسلام اين مطلب مسلم است كه عبادت برای برخورداری در آخرت عبادت بسيار ناقصی است . يعنی همينقدر عبادت است كه انسان از خدا چيزی را میخواهد و خدا را وسيله قرار داده است و همين مقدار توجه به خدا دارد كه آخرت و بهشت را از خداوند میخواهد و عبادت میكند برای اينكه امر خدا را اطاعت كرده باشد تا خدا در عوض به او آخرت را بدهد
عبادت است ولی عبادتی كه در آن خدا وسيله قرار گرفته است . در اين باره در كلمات ائمه زياد داريم و در نهج البلاغه نيز هست : « قوم عبدوا الله طمعا و تلك عباده الاجراء ( عباده التجار ) » [ گروهی خدا را از روی طمع بندگی میكنند و اين عبادت مزد بگيران ( يا بازرگانان ) است ] . « و قوم عبدوا الله خوفا و تلك عباده العبيد » آنان كه از ترس عبادت میكنند كارشان از قبيل كار بردگان است كه از ترس ارباب كار میكنند .
« و قوم عبدوا الله شكرا » ( حباله ) كه عبارات مختلف آمده است . [ « فتلك عباده الاحرار » ] (نهج البلاغه ، حكمت 229 ان قوما عبدوا الله رغبه فتلك عباده التجار و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلك عباده العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عباده الاحرار » ( ترجمه : گروهی خدا را از روزی رغبت بندگی میكنند و اين عبادت بازرگانان است و گروهی خدا را از روی ترس بندگی مینمايند . و اين عبادت غلامان است و گروهی از روی سپاسگزاری خدا را بندگی میكنند و اين عبادت آزادگان است ) )
و قومی او را عبادت میكنند نه از روی ترس و نه به خاطر طمع ، بلكه از روی سپاسگزاری كه او را شايسته سپاسگزاری میدانند . يعنی اگر نه ثوابی باشد و نه بهشتی و نه جهنمی باز هم خدا را عبادت میكنند [ و اين عبادت آزادگان است ] . آن عبارت معروف ديگر از اميرالمؤمنين از همه اينها صريحتر است كه میفرمايد : " « الهی ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك » " (خدايا من تو را از ترس آتشت و به طمع بهشت عبادت نمیكنم بلكه تو را شايسته عبادت يافتهام و عبادتت میكنم )
پس اين يك نظريه درباره كمال انسان كه آنرا در برخورداری بدانيم ، كه اگر در دنيا آنرا مستلزم نفی هر فضيلتی بشماريم و برخورداری را به آخرت موكول كنيم باز هم مطلب درستی نيست وگرنه بايد اصولا كاملترين عبادت هم برای برخورداری باشد و حال اينكه دانستيم ناقصترين عبادت آنست كه برای برخورداری است .
پس نمیتوان گفت كه كمال انسان در برخورداری بيشتر انسان از غير خود است .
نظريات ديگری غير از اين هست كه بعضی روحانی است و برخی مادی
نظريات مادی آخر كار برمیگردد به همان نظريه برخورداری . اما نظريات روحانی :
2 - نظريه عرفا
اولين و شايد مهمترين اين نظريات كه شايسته است در اطرافش بحث شود نظريه عرفا است . اساسا مبحث " انسان كامل " را تحت همين عنوان عرفا مطرح كردهاند و شايد بتوان گفت بطور قطع عرفا اين نظر را از اديان گرفتهاند ، از مسئله انسان اول كه در اديان هست ( مسئله آدم ) و بطور كلی از مسئله " نبی " و " ولی " و انسان كامل آخر الزمان ( مهدی موعود ) كه در همه اديان هست ، الهام گرفتهاند . ما سينيون معروف كتابی دارد تحت عنوان " انسان كامل در اسلام " كه عبدالرحمن بدوی آنرا به عربی ترجمه كرده است (ترجمه اين كتاب به فارسی از اصل فرانسه آن از نظر اثر علمی كار مفيدی خواهد بود )
ماسينيون در آن كتاب میگويد : فرضيه انسان كامل ميراث هلنی نيست يعنی ميراث يونانی نيست . فلسفه يونان درباره انسان كامل حرفی ندارد و بحثی نكرده است
در جهان اسلام بحث انسان كامل را عرفا مطرح كردهاند و مخصوصا در ميان عرفا محی الدين عربی خيلی در اين زمينه بحث كرده است .
ديگران كتابهائی به نام انسان كامل نوشتهاند . از جمله عبدالكريم ديلی كتابی نوشته است به نام انسان كامل كه چاپ شده است . عزيزالدين نسفی نيز به نام الانسان الكامل كتاب نوشته است . همچنين سيد محمد برقعی ( برادر مرحوم آقا ميرزا سيد حسن برقعی ) كه مرد عارف مسلك و شاعری است ، كتابی نوشته تحت همين عنوان
عرفا طبق مسلك خودشان نظريه روشنی درباره كمال انسان و انسان كامل دارند گو اينكه برای ديگران قابل قبول نباشد . آنها در اين زمينه صد در صد قاطع و جزم قضاوت میكنند و حرف عجيبی دارند
عرفا معتقدند كه حقيقت يكی است و بس و آن همان خدا است . آنها غير خدا را حقيقت نمیدانند و به نوعی ظل و چهره و سايه حقيقت میدانند و حقيقت بودن هر چيزی را هم كه ظاهرا قائل باشند ، به اعتبار انتساب آن به خداوند میدانند . از نظر عارف همه چيزشان و صفت و اسم خداوند است و ما تا وقتی اشياء را در مقابل خدا میبينيم و او را چيزی و اينها را چيز ديگری میدانيم و ثانی برای او قرار میدهيم ، در كفر و شرك و جهل و حجاب محض هستيم كه اگر به اين حال بميريم در ظلمت مردهايم يعنی حقيقت را درك نكردهايم
انسان آنوقت كامل است كه حقيقت را درك كند و به حقيقت هم برسد
اصطلاحی دارند تحت عنوان " وصول به حق " كه به معنای اين نيست كه العياذ بالله حق حلول كند در انسان . زيرا محال است كه خداوند حلول كند يا متحد با خلق بشود .
آنان اصلا ثانی برای خداوند قائل نيستند
شبستری میگويد :
حلول و اتحاد اينجا محال است
كه در وحدت دوئی عين ظلال است
اگر بگويد " حلول " برای خدا ثانی قائل شده است و عين شرك است و چيزی است كه از آن فرار میكند و اگر بگويد " اتحاد " باز دو چيز است كه با هم متحد شدهاند . او برای شيئی ، شيئيتی قائل نيست كه آنرا ثانی برای خدا قرار دهد . خلق از نظر او يعنی تجلی ، خلق كردن يعنی ظهور
بنابر اين معنای رسيدن ، فانی شدن در او است و فانی شدن يعنی انسان برسد به آنجا كه حقيقت را آنچنانكه هست درك كند و وقتی خودش را درك میكند پس از درك او باشد ، قبل از هر چيزی او را درك كند و ببيند ²ما رأيت شيئا الا و رايت الله قبله و بعده و معه » ديگر از نظر او من و ما باقی نمیماند و فانی شدن يعنی اين
پس اصول سخن عرفا اين است كه حقيقت يك چيز بيشتر نيست و غير او هر چه هست ، ثانی برای او نيست ، بلكه جلوهها و اسماء و صفات و تجليات او است . كمال انسان در رسيدن به حقيقت است ، و رسيدن به حقيقت يعنی اينكه انسان برسد به جائی كه اين حالت را كاملا درك كند كه در همه چيز و با همه چيز او را ببيند « و هو معكم اينما كنتم »با هر چيزی و بلكه قبل از هر چيزی او را ببيند ، قوام هر چيزی را به او ببيند ، و هر چيزی و از آن جمله خودش را در واقع در او ببيند و آنوقت ديگر منی باقی نمیماند
اين همان معنی " فنا " است كه میگويند و اگر انسان به اين حالت رسيد و اين فنا و اتصال برای او رخ داد ، به قول آنها يدالله الباسطه میشود .
عرفا معتقد به رسيدن هم هستند . " سلوك " همين است ، " سير الی الله " ، " سلوك الی الله " . ( ما هم كه " تقرب " می گوئيم به معنای نزديك شدن است ) و چون معتقد به سير و سلوك و حركت به سوی خدا و طی منازل قرب هستند و برای اين منازل هم نظم خاصی قائلند مثل منازل مكانی كه تا منزل اولی طی نشود محال است كه بتوان به منزل دوم رسيد ، برای عرفان منازلی معين كردهاند تا انسان برسد به حقيقت . كمال انسان از نظر آنها خيلی روشن است . آدمی كه به حقيقت نرسيده ناقص است ، محجوب است و انسان " نارسيده " است . و انسانيت انسان و استعداد اصليش همين است كه حقيقت را بشناسد و به آن برسد . كسی كه به حقيقت نرسيده ، از راه و امانده است . مركب اين سير هم از نظر آنها " عشق " و " محبت " و " انس " است . و راه ، راه قلب و دل است نه راه فكر و فلسفه و . .
از نظر آنها هر كمال ديگر از اين كمال منشعب میشود . هر چيز ديگر به آن اعتبار كمال است كه يا راه رسيدن به اين كمال است و يا ناشی از اين كمال . مثلا آيا زهد برای انسان كمال است ؟ میگويند بلی زيرا شرط اين راه است . آيا تواضع كمال است ؟ بلی زيرا شرط اين راه است . چيزهائی كه محاسن اخلاقی است ، و نيز دستگيری و ارشاد و هدايت خوب است چون اثر اين كار است . وقتی كه كسی به حقيقت رسيد مظهر اسم الهادی میشود و ديگران را ارشاد و هدايت میكند . اين ، نظر روشنی است برای عرفا كه كمال مساوی است با وصول به حقيقت . حقيقت يكی است و كمال انسان يعنی اتصال و وصول به حقيقت .
( ادامه دارد )
منبع : http://www.ghadeer.org/author/motahary/28/pages/4.html
|