امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت ( جلد 1 )
مؤلف : جورج سجعان جرداق
مترجم : عطامحمد سردارنيا
( قسمت هیجد هم )
فهرست مطالب :
تعصب و تحميل عقيده محكوم است
******
تعصب و تحميل عقيده محكوم است
* اگر پيوند برادري انساني، تنها بر مبناي صفات انسانيت پي ريزي شود، گناهي ندارد!
* و چه سان اين موجودات زنده و متحرك، خود را به قيد و بندهايي گرفتار مي سازند كه حتي براي جمادات عالم روا نيست؟! و چگونه براي انسان كه محدوديت مي پذيرد، از وزن و مساحت حد و اندازه مي سازند! و زندگي را كه دائماً در حركت و تطور است، مقيّد و محدود مي نمايند، در حالي كه اگر آن را محكوم به قيد و بندهايي كنند و يا فشرده و منقبض سازند، نه از حيات اثري به جاي خواهد ماند و نه از انسان نشاني؟!
علي عليه السلام ، روش عالي و بلند مرتبه خود را در طريقي هموار تعقيب مي كند. گذشته از اينكه حق برخورداري كامل در معاش را براي انسان مقرر مي دارد، حقوقي ديگر نيز براي آن قائل مي شود. او تا دور دست ترين حد انسانيت پيش مي رود، و به منظور تأكيد و تثبيت مقام و شرافت بشر (از هر عنصر و نژادي كه باشند) با همه پايه هاي مادي و اخلاقي در مقابل عقيده و مرام معيني توقف نمي نمايد و در حد تنگناي نژادپرستي رنج دهنده از پاي نمي ايستد.
فرزند ابو طالب ابا دارد از اينكه هردم عقيده معين و مخصوصي را در امر دين و مذهب تحميل نمايد و يا در هر چيزي كه پيوند دور و نزديك با وجدان پاك و زندگاني خصوصي انسان دارد كه به تبعيت از ذات و يا در نتيجه تأثير محيط، شكل و رنگي خاص به خود گرفته است، دخالت نمايد!
گرچه جانشين پيغمبر و پناهگاه اسلام و فرمانرواي مسلمانان بود، با اين وصف با تمام قدرت از اينكه بر فردي فشار وارد آورد و به او تحميل كند كه دين مسلمانان را بپذيرد، امتناع مي ورزيد؛ زيرا مردم آزادند كه به هر عنوان كه صلاح خود مي دانند به خدا ايمان آورند، و هر كس پاي بند عقيده خود باشد، ولي به اين شرط كه اين عقيده و ايمان مايه آزار و اذيت مردم نگردد. مردم همه روزي خوار خدايند، و دين همان نحوه معامله و بر خورد با مردم در اجتماع است.
در نظر امام عليه السلام ، داشتن صفات انسانيت كافي است كه او را محترم و محبوب، و در خور ارفاق و توجه، و مصون از هر گونه تعرض به حقوق ديگران گرداند. در نامه اي كه به كارگزار خود در مصر نگاشته، چنين مي گويد:
«بر مردم چون حيوان درنده اي مباش كه خوردن آنها با غنيمت خود بشماري؛ چه آنها از دو حال خارج نيستند: يا برادر ديني تواند و يا در آفرينش چون تو مي باشند. عفو و بخشش خود را شامل حال آنها گردان، همچنانكه دوست داري خداي بر تو ببخشايد و از تو در گذرد. از بخششي كه مي كني پشيمان و از كيفري كه مي رساني شادمان و مسرور مباش. حق هر كس، عيناً همانند حق تو است، گرچه در پاره اي از معتقدات و يا اساساً در تمام معتقدات مخالف تو باشد؛ و مگر نه اينكه هدف دين، ايجاد پيوند برادري هر چه محكم تر ميان تو و سايرين مي باشد؟ پس اگر پيوند برادري را تنها بر مبناي صفات انسانيت به دست آوري، گناهي ندارد! و او، در هر حال از تو مي خواهد كه رأي و انديشه خود را در هيچ يك از امور زندگاني و جانداران مدار حكم و قياس مطلق قرار ندهي؛ چرا كه پهنه زندگاني وسيع است و زندگان در اين پهنه مي گردند، و تو حق نداري مادام كه مردم به تو زياني نرسانيده اند خود را تنها داور در امور آنها بداني. و چه مي داني! شايد كاري را كه بزرگ مي پنداري، در پهنه وجود بزرگ نباشد؛ و شايد مردي را كه حقير و كوچك مي شماري، اگر او را خوب بشناسي، مقامش از تو بالاتر باشد! امام عليه السلام به طور واضح و صريح مي گويد:
«هيچ بنده اي از بندگان خدا را كوچك مشمار، از آن روي كه شايد او دوستدار خدا باشد و تو نمي داني!»
اگر تو، اين گفتار حكيمانه را به طور عميق بررسي كني، نظر صريح او را در امر تعصب و آزادگي درك خواهي كرد. اگر برادرت بر خطاست و بد كرده است، تو بايد بر او ببخشايي و از او در گذري و هرگز بر عفو و بخشش خود پشيمان نباشي؛ و نيز بر تو است كه شر و بدي را با دور كردن از سينه خود، از سينه ديگران نيز براندازي؛ و آدميزاد، بر هر چه كه معتقد باشد، بايد كه سرپرست نفس خود باشد، و پيوندش با ديگران، پيوند كسي باشد كه آنچه به خود مي پسندد، به ديگري روا دارد، و از آنچه بر خود نمي پسندد، به ديگري هم روا ندارد.
امام عليه السلام مي گويد:
«آنچه به خود مي پسندي، به ديگري نيز روا دار؛ و از آنچه بيزاري، بر ديگري مپسند. با مردم چنان باش، كه ميل داري با تو باشند.»
از طرفي، مؤمن حقيقي كسي است كه خير و نيكي را تا هدف دنبال مي كند، و خير و نيكي به تمام معني همان دادگري و عدالت ميان مردم و فرق ننهادن يكي بر ديگري است. پس هر كه در جهان پيرو محمد صلي الله عليه و آله باشد، با آن كس كه از مسيح عليه السلام تبعيت مي كند و يا پيرو هر شخصيتي باشد كه نمودار فضائل انسانيت است، اختلافي نخواهد داشت. آنچه در نظر علي عليه السلام مهم است، همان نزديكي به فضيلت و تقوي است؛ امّا در انتخاب وسايلي كه انسان را به مقصود رهبري مي كند، مردم آزادند. علي عليه السلام مي گويد:
«رسول خدا صلي الله عليه و آله ، براي تو كافي ترين نمونه و سرمشق است. دنيا را از او گرفتند و از شير و لذات آن بازش داشتند، و از زمينهايش منع كردند. عيسي بن مريم عليه السلام ، سر بر بالش سنگ مي نهاد، لباس خشن مي پوشيد، و غذاي ناگوار مي خورد. گرسنگي نديمش، و ماهتاب چراغ شبش، و سايه هاي شرقي و غربي سايبانش بود. ميوه و سبزي او را گياه چهارپايان تشكيل مي داد. نه او را همسري بود كه به فتنه اندازد، و نه فرزندي كه اندوهگينش سازد، نه مال و ثروتي كه به خود مشغولش دارد، نه طمع و آزي كه به ذلتش اندازد. پاهايش، مركب سواري اش بود، و خدمتكارش دستهايش!»
و در جاي ديگر مي فرمايد:
«آنان مرداني بودند كه زمين را فرش، و خاك آن را بستر، و آتش را گوارا مي دانستند، و به شيوه مسيح عليه السلام از دنيا روي بگردانيدند.» حقيقتي كه محمد صلي الله عليه و آله درك كرد و گفت:
«انبياء برادران يكديگرند كه از مادر جدا، و در دين واحدند.»
علي عليه السلام آن را در حق محمد صلي الله عليه و آله دريافت و گفت: «روشش چون رفتار پيامبران نخستين بود.»
در اين دو گفته اعترافي است كه تأويل و تفسير بردار نيست، و آن اين است كه فضيلت تنها چيزي است كه آدميان را گرد يكديگر جمع مي كند، همان طور كه صفات انسانيت آنها را به گرد يكديگر فراهم آورده است.
در قانون علي عليه السلام ، آزادي عقيده در دين و مسلك يكي از حقوق انسان است. و از آنجا كه آزادي تجزيه بردار نيست، امكان ندارد كه انسان از طرفي آزاد، و از طرف ديگر مقيد و مجبور باشد. يك فرد مسلمان ،خواهي نخواهي برادر مسيحي است؛ زيرا افراد بشر چه مايل باشند و چه مايل نباشند، برادر يكديگرند. اگر در قانون امام در امر آزادي، دستيابي به فضيلت مقياس اساسي آن شمرده نمي شد، و چنانچه آزادي شرافتمندانه در نظرش حقي مقدس جلوه نمي كرد، هرگز پيروان مسيح عليه السلام را چون پيروان محمد صلي الله عليه و آله تعريف و تمجيد نمي نمود! در گذشته، داستان علي عليه السلام را با آن مرد مسيحي كه زره امام را دزديده و مدعي بود كه آن را خريده است، خوانديم، و ديديم كه چگونه بين خود و او مساوات قائل شد و يا چون پدر با فرزندش با او رفتار كرد، وضعشان در برابر محكمه و شريح قاضي چگونه بود، و سرانجام چگونه آن مرد مسيحي در زمره ياران فدايي امام در آمد!
و چه بسيار كه در اطراف حجاز و عراق، داستانها از علي عليه السلام دهان به دهان مي گرديد كه همگي گوياي عدالت و انصاف وي در هنگامي بوده است كه به او خبر مي رسيد كسي را كه عقيده اي خاص داشته، وادار ساخته اند تا از دين و اعتقاد خود دست بردارد، يا بر او ستم كرده اند. و چه بسيار كه مردم علي عليه السلام را ديده اند در حالي كه عمامه سبز بر سر نهاده و اين سخنان را در مسجد مدينه با اصراري هر چه تمام تر عنوان داشته است:
«هر كس كه پيرو انجيل را بيازارد، مرا آزرده است!» و چه بسيار تاريخ جهان عرب، در حالي كه در زيباترين صفحات خود اين گفته را از بزرگ مرد تاريخ عرب علي بن ابي طالب عليه السلام نگاشته است، به خود مي بالد كه:
اگر بالشي بگذارند تا بر آن بنشينم، با پيروان تورات به توراتشان، و با پيروان انجيل به انجيلشان، و با پيروان قرآن، به قرآنشان داوري مي كردم. به طوري كه هر سه اين كتابها تصديق كنند كه علي عليه السلام درست مي گويد.»
و اكنون توجه كنيد كه فرمانرواي مسلمانان به معقل بن قيس چه دستور مي دهد:
«اي معقل! تا آنجا كه در قدرت داري از گناهان بپرهيز، به مسلمانان تعدي مكن، و بر آنان كه در پناه اسلام (اهل ذمه) زندگي مي كنند، ستم روا مدار؛ تكبر مكن كه خداوند متكبران را دوست ندارد.»
توجه كرديد كه علي عليه السلام چگونه تقوي را منحصر به ستم نكردن يك فرد به همنوع خود و عدم كوچك ترين تعدي و تجاوزي نسبت به او قرار داد؟ و نيز دقت كرديد كه او چگونه مسلمان و غير مسلمان را همپايه يكديگر و بدون تمايز و فرقي معرفي كرد؟
در حكومت علي عليه السلام ، به هر طرف كه بنگريم، چنين مساواتي بين مسلمانان و غير آنها به چشم مي خورد.
- او، وقتي كه پيرامون حال مسلمانان به بحث و گفتگو مي پردازد، برداشتن بار ظلم و ستم را از دوش مردم، بهترين فضيلت، از فضايل اسلام، معرفي مي كند و مي گويد:
«اگر پيرو حق باشيد،... و در پرتو اسلام قرار گيريد، مسلمان و معاهد (معاهد به پيروان انجيل و تورات كه در پناه اسلام زندگي مي كنند گفته مي شود. ) مورد ظلم و ستم واقع نمي شويد.»
او، زماني كه مسلمانان را به علت كوتاهي كردن از ياري حق و كوتاه نكردن دست ظلم و ستم، مورد سرزنش و توبيخ قرار داد، از آن جهت بود كه سفيان بن عوف اسدي، از جانب معاويه شهر انبار را مورد تجاوز و تاخت و تاز خود قرار داد و به اهالي آن ظلم و ستم فراوان نمود.
امام آنها را سرزنش كرد، زيرا ايشان دست تعدي و تجاوز را از سر برادران و خواهران خود كه ساكن شهر انبار بودند و بين مسلمان و معاهد آن فرقي نبود ،كوتاه نكردند. امام مي فرمايد:
«... به من گزارش رسيد كه مردي از آنها بر زن مسلمان و زني معاهد وارد شد و خلخال او را به زور از پايش بيرون آورد! ... اگر پش از اين واقعه، مرد مسلماني از تأسف و ندامت بميرد، بر او ايرادي نيست!»
او، در آن هنگام كه محمد بن ابوبكر را به حكومت مصر نامزد كرد، پيمان نامه اي برايش فرستاد كه در آن مي گويد:
«تو را سفارش مي كنم كه با اهل ذمه به عدل و داد رفتار كني، داد مظلوم بستاني و بر ستمگر سخت بگيري. بر مردم ببخشايي و تا آنجا كه مي تواني نيكي كني! و بايد كه دور و نزديك، در مورد حق نزد تو يكسان باشند.»
علي عليه السلام پس از آنكه نظر فرزند ابوبكر را متوجه اهل ذمه مي نمايد، به منظور تقويت موضوع مساوات بين مردم در ذهن او، وي را به گذشت و اغماض نسبت به تمام مردم امر مي كند. و در پيمان نامه او با مسيحيان نجران چنين آمده است:
«...نه ستم ببينند، و نه حقي از حقوقشان تضييع شود!...» و خون بهاي يك فرد مسيحي را چون ديه يك نفر مسلمان تعيين كرد!
اين جبهه سازي علي عليه السلام در مقابل تعصب و خشكي، به طور طبيعي از شخصيت بزرگ مردي تراوش مي كند، كه درباره پديد آوردنده جهان هستي چنين مي گويد:
«(توجه به) كسي، او را از (عنايت به) شخص ديگر باز نمي دارد، و صدايي، او را از (شنيدن) صدايي ديگر، به خود مشغول نمي سازد.»
در نزد علي عليه السلام ، هر انساني شريف است، و هر فريادي را فرياد رسي بايد باشد. با وجود تعصبي كه كوردلان و نادانان پيروان اديان در ادوار گذشته از خود نشان داده اند، بر اثر اعلام اين حقيقت از جانب علي عليه السلام ، مسيحيان عرب كه او را چه در زمان خود او و چه پس از وي شناخته اند، از علاقمندان شديد و دوستداران ثابت قدم وي به شمار رفته اند. ابن ابوالحديد در شرح نهج البلاغه به اين موضوع اشاره كرده و مي گويد: «من درباره علي عليه السلام چه بگويم، كه اهل ذمه با وجودي كه منكر رسالت پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بودند، او را دوست داشتند...!»
علي عليه السلام رفتار خود را با افراد غير مسلمان، از آن روي كه مي خواست پس از وي نيز معمول گردد، بر آن گفته قرار داد: «اموال آنها چون اموال ما، و خون آنها به مثابه خون ماست!»
بنابر اين، تعصب ديني در منطق علي عليه السلام مذموم و ناپسند است؛ زيرا مخالف ساده ترين قواعد حريت و آزادي اي است كه علي عليه السلام به حدي بسيار وسيع به آن ايمان دارد، و آن را عظيم و بزرگ مي شمارد. زماني كه ما رفتار او را با رفتار كساني كه هم عقيده او نبودند، از روحانيون اروپا در قرون وسطي، مخصوصاً آنهائي كه گردونه محاكم تفتيش را مي چرخانيدند و همچنين باگشاد بازيهاي بي حد، و سختگيريهاي خرد كننده آنها، مقايسه و بررسي مي كنيم، مي بينيم كه او اوج مي گيرد و بزرگ و بلند مرتبه مي شود؛ در حالي كه آنها نزول مي نمايند و پست و خوار مي گردند. و اين تعجبي ندارد، زيرا ايمان علي عليه السلام از سرچشمه انسانيت او مي جوشد، و از ديدگاه او نسبت به هستي و وجود الهام مي گيرد؛ در حالي كه ايمان غالب آنها نموداري از مظاهر بندگي است كه صورت عادت به خود گرفته است، نه در آن اصالت انسانيت به چشم مي خورد و نه زيبائي و جمال! و ما كه امروز با تعصب ديني و مذهبي مي جنگيم، در حالي كه تعصب ديني به هر صورت كه باشد مطرود است، بعضي از ملتها چهره اي ديگر از تعصب را (هر چه خطرناك تر) به نامهاي تعصب در مليت و نژاد و رژيم رو كرده اند كه عذر و بهانه و عفو و بخشش در آن راه ندارد، و با انسان به مدارا و گذشت و رفتار نمي شود! و مالا مال حماقت و جهالت و نفع پرستي آزار دهنده است؛ چه فرد متعصب به تو اعتراف ضمني مي كند كه او بر حق است، و حقيقت همان است كه او ارائه مي دهد! و نظريه او در دنيا تالي ندارد، و عقيده اش درباره شؤون انسان و زندگي كاملاً صحيح است و تغيير و تعديلي نمي پذيرد.
اين گروه نژاد پرستان سخت سر و متعصبين رژيمهاي مختلف سياسي، دانسته و ندانسته به كام خود فرو رفته اند، در حالي كه در خود بيني و تعصب در آنچه تعلق به مذهب و مرام داشته باشد، چيزي جر انجماد و مرگ نيست. و راستي چه سان اين موجودات زنده و متحرك كه دائماً در تغيير و حالي به حالي شدن هستند، خود را به كام قيد و بندهايي مي كشند كه حتي بر جمادات عالم طبيعت روا نيست؟! و چگونه براي انسان كه محدوديت پذير نيست، از وزن و مساحت، حد و اندازه مي سازند! و زندگي را كه دائماً در حركت و تطور است، مفيد و محدود مي نمايند؛ در حالي كه اگر آن را محكوم به قيد و بندهايي كنند و يا فشرده و منقبضش سازند، نه از حيات اثري به جاي خواهد ماند و نه از انسان نشاني؟!
تعصب به تمام اشكال و رنگهايش، از قديم ترين ادوار تاريخ جزء طبيعت پاره اي از مردم بوده است و اين امام بزرگوار عليه السلام ، هنوز از پيكار عليه تعصب ديني نياسوده، به نبرد با ساير اشكال آن مي پردازد. او، تعصب قبيلگي، و نژاد پرستي را سركشي و فساد، و تغيير سيماي زيباي زندگي مي شناسد. و توجه كنيد كه چگونه متعصبين همزمان خود را مخاطب قرار داده است:
«شما در سركشي و ستم اصرار ورزيديد، و زمين را به تباهي كشيديد. در تعصب به تكبّر و افتخار به دوران جاهليت از خدا بترسيد كه مايه دشمنيها، و جولانگاه شيطاني است كه ملتهاي گذشته را فريب داده است! از فرمانبرداري از سروران و بزرگان خود بپرهيزيد، آنهائي كه به حسب و نسب خود باليدند و بدان وسيله تكبر ورزيده، خويشتن را بلند مرتبه انگاشتند و ديگر مردمان را كوچك شمردند و دانسته، خلق خدا را انكار كردند. آنان، اساس و پايه هاي عصبيت، و اركان فتنه و آشوبند!»
و پس از آنكه تعصب قبيلگي و نژادي را مايه سركشي و ستم، و فساد و تباهي و دگرگونه ساختن چهره زندگي معرفي و آن را همطراز فتنه و آشوب مي شمارد، به منظور جايگزين ساختن روش خردمندانه خود به جاي هر گونه و هر شكل تعصبي كه با گذشت روزگار هر چه بيش تر راسخ و پا بر جا تر مي شود، مي گويد:
«در آنچه يافتم به دقت نظر كردم، و كسي از مردم دنيا را نديدم كه بر چيزي تعصب ورزد، جز از آن جهت كه حاوي اشتباهات و گمراهيهاي نادانان است و يا برهاني زائيده افكار بي خردان!»
هر كس درباره آنچه در معاني تعصب گفته شد بنگرد، بيش از اين دو ريشه كه فرزند ابو طالب آن را نموده است، نخواهد يافت. متعصبين، بر هر چيز كه تعصب مي ورزند، يا ناشي از ناداني است و يا از بي خردي! و جهل و بي خردي است كه مايه تجاوز و تعدي و فساد و گردنكشي عليه حيات و زندگي مي باشد كه فرزند ابو طالب آن را در گفتار پيشين خود مجسم ساخته است.
به اين ترتيب، هر نوع تعصبي در مذهب فرزند ابو طالب مذموم است، جز تعصب در راه فضيلت و دادگري و حقوق عامه مردم! مگر تعصب در راه احقاق حق طبقات ستمديده از گروه غارتگران و محتكران! مگر تعصب در طريق پايداري و راستي و سلامت وجدان! مگر تعصب در امر آزادي، و بزرگداشت بشر! مگر تعصب در راه احقاق حق مردم از تجاوز كاران و ستمگران!... امام در خطبه اي كه به نام «قاصعه» ناميده مي شود، چنين مي گويد:
«اگر از تعصب گريزي نيست، بايد آن را در راه خصال پسنديده و كارهاي نيكو، اخلاق شايسته و افكار بزرگ، آثار نيك، به دست آوردن فضيلت، و دوري از ستم، و انصاف در حق مردم، و اجتناب از تباهي ها بر روي زمين به كار برد!»
و از سخنان جاويدان او، در همگامي با طبيعت پاك، كه تعصب را در فكر و يا هر حالتي كه باشد نمي پسندد، سفارشي است در حق خوارج كه بر او ستم روا داشتند و با تمام قوا به جنگش برخاستند؛ مي گويد:
«پس از من با خوارج پيكار نكنيد؛ زيرا آن كس كه حق را مي خواسته و خطا كرده، مانند كسي نيست كه باطل را مي جسته و آن را باز يافته است!»
و از آنجا كه امام مي خواهد به مردم بفهماند كه تعصب معنايي جز اين ندارد كه شخص متعصب معتقد است خطا نمي كند، در هر امري به مشاوره و تبادل نظر فرمان مي دهد، و خود را مثل زده مي گويد:
«سخن حق و مشورت منصفانه خودداري نكنيد، كه من خود را برتر از آن نمي بينم كه خطا نكنم!»
( پایان قسمت هیجدهم )
( ادامه دارد )
منبع :? http://www.tebyan.net/index.aspx |