امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت ( جلد 1 )
مؤلف : جورج سجعان جرداق
مترجم : عطامحمد سردارنيا
( قسمت شانزدهم )
فهرست مطالب :
آزادي فردي و اجتماعي
اين را از كجا آورده اي؟!
********
آزادي فردي و اجتماعي
* ايمان ما به انسان، و علاقه ما به انسانيت، طبيعت خيرانديش ما را بر آن داشتند تا با تمام قوا، از فرد به زنجير كشيده بي اراده بي هوش، انساني شريف و هوشيار بسازيم.
روسو
* آنچه در جهان هستي وجود دارد، از موج دريا، و گل بيابان، و پرنده آسمان، با همه شرايط و اساس زندگي خود آزادند؛ و جز بر مبناي اين آزادي، به هيچ قانوني تن در نخواهند داد، و گر نه فنا و نابودي خود را امضا نموده اند!
* علي عليه السلام در زمان هم عصران خود به توسعه معاني حريت و آزادي دست زد، در عين حال به توسعه احساس مسئوليت پرداخت.
اساس آزادي مردم، بنا به روش و قانون امام عليه السلام تضمين شده است. ضامن آن نيروي وجدان انساني است كه تن به زير بار زور نمي دهد؛ ضامن آن قوانين طبيعتي است كه بر مسير آزاد آن، به كم و زياد تعدّي و تجاوز نمي توان كرد؛ و ضامن آن كار درست اجتماعي است كه جز به همان اندازه كه با اصول وجدان انساني و قوانين ثابت و آزاد طبيعت منطق باشد، صورت نخواهد گرفت. پس انسان بر اين اساس آزاد است كه آزاد حس مي كند، آزاد مي انديشد، آزادانه سخن مي گويد، و آزادانه كار مي كند. مجبور و مقيد ساختن او در خارج از حدود آزادي روا نيست، مگر آنكه فنا و نابودي اش نيز جايز شناخته شود.
شما قادر نيستيد كه نور خورشيد را از ميان برداريد، مگر اينكه حايلي بين اشعه آن و محلي كه نور به آن مي تابد، قرار دهيد؛ در اين صورت، نور آن را به نيستي و نابودي كشيده ايد. و نيز نمي توانيد مسير باد را تغيير دهيد، مگر آنكه مانعي در سر راه آن، و هدفش بگذاريد؛ كه در آن حالت چون از وزيدنش مانع شده ايد، آن را از بين برده، و نابودش كرده ايد.
همين طور موج دريا، و گل بيابان، و پرنده آسمان، و هر چه را كه در جهان هستي است با شروط و اساس هستي خود آزادند، و جز بر مبناي اين آزادي، هيچ قانوني را نمي پذيرند و گر نه محو و نابود خواهند شد.
اين همان آزادي اي است كه فرزند ابو طالب به تمام ژرفاي وجودش آن را دريافت، و آنچه را درك كرده بود بر زبان آورد، و با الهام از آن ادراك عمل كرد، كاري كه خود شايسته مي دانست و قوانين طبيعت، و هدف انسان، و صلاح اجتماع روا مي داشت.
ما از رفتار و گفتار او، به چيزهاي بسياري دست يافته ايم، و دانستيم كه چگونه در توجيه حركت و فعاليت افراد اجتماع، به شرط وجود چنين آزادي اي، عملاً كوشش كرد؛ و اينكه كوچك ترين مسأله اساسي مربوط به حريت و آزادي انسان اجتماعي از نظرش دور نماند. به اين ترتيب، او تا آخرين حد از آزادي افراد، در چهار چوب آزادي اجتماعي و صلاح و صرفه آن و هدف وجودي آن، پاسداري و نگهباني نمود.
جائي كه مي بينيم گروهي از متفكرين يونان قديم و متفكرين قرون وسطاي اروپا بدون توجه به صلاح و صرفه جامعه و آزادي اجتماعي و عمومي، به آزادي افراد توجه مي نمايند، و همين نحوه تفكر، باعث آن مي شود كه فرد از جامعه خود را ممتاز دانسته به استثمار حقوق جامعه سوق داده شود. در حالي كه جاي ديگر گروهي از متفكرين را مي بينيم كه بدون توجهي به آزادي فردي و حقوق او، به صلاح و مصلحت اجتماع مي پردازند و به آن توجه دارند؛ و به اين ترتيب فشار و ناراحتي بر وجدان، و بيگاري افراد را روا مي دارند. ولي فرزند ابو طالب را مي بينيم كه يكجا و به طور همه جانبه به آزادي فردي و صلاح و مشورت اجتماعي مي نگرد، نه اين را محروم مي سازد، و نه آن را آزار و اذيت مي رساند؛ بلكه بين آن دو چنان هماهنگي و اتحادي به وجود مي آورد كه فرد در آن اهليت استفاده از آزادي را پيدا مي كند، و جامعه از وجود افراد بهره مند مي گردد. يا مي توان گفت كه فرد را براي جماعت، و جماعت را براي فرد، در محدوده اي از آزادي وسيع قرار مي دهد. ما مجدداً به چنين بحثي در گفتار خود پيرامون زمين و ثروت راه بهره گيري از آن باز خواهيم گشت.
و از آنجا كه علي عليه السلام آزادي فردي را مربوط به آزادي جماعت و صلاح و مصلحت آن قرار داده است، بينش عميق او، وي را به اكتشاف حقيقت اساسي اجتماعي رهبري كردو آن اين كه، مردمي كه با اجتماع سرو كار دارند، ناچارند كه حريت و آزادي را در حد معيني توجيه كنند كه لطمه اي به اصول آزادي وارد نشود، و از آن به نحوي استفاده نشود كه منجر به زيان ديگران گردد. آزادي افراد در نظر وي، آزادي بي بندوبار و بي معنا نيست، بلكه همواره با احساس مسئوليت همراه است. و براي اين كه احساس به اين مسئوليت را معارض آزادي به معناي وسيع آن قرار نداده باشد، مانند بعضي از فلاسفه و متفكرين گذشته، به محدود ساختن معناي آزادي و در نتيجه فشار بر مردم نپرداخت. بلكه برعكس روشي پيش گرفت كه در نظر ما از لحاظ شأن و بها عالي ترين روش و گوياترين برهان بر عمق بينش انسانيت و مفاهيم اجتماعي در شخصيت فرزند ابو طالب است.
او، معناي آزادي را در ادراك مردم گسترش داد؛ و در عين حال به توسعه احساس مسئوليت پرداخت. از مظاهر اين امر، رفتار او با اهالي يكي از بخش هاست: اهالي دهكده اي مي خواستند كه مجاري نهري را تعمير و اصلاح نمايند.
از عامل و كارگزار علي عليه السلام خواستند تا براي اجراي اين منظور مردم را به بيگاري بگيرد! علي عليه السلام به او دستور داد كه مردم را به كار نبايد مجبور كند، بلكه از آنها بخواهد كه كه در كار لاروبي شركت كنند و مزد بگيرند. و اين مزد، و استفاده از نهر از آن كساني است كه با كمال آزادي، و احساس مسئوليت، كار را به انجام رسانيده اند. آنها آزادند كه كار نيكي انجام بدهند، و يا ندهند. اين عاطفه عالي، ده قرن پيش از اين، وسيله علي عليه السلام زنده و احيا گرديد، و نابغه بزرگ فرانسوي ژاك روسو؛ آن را در دو قرن پيش از اين شكل بخشيد، همان وقت كه گفت: «ايمان ما به انسان و علاقه ما به انسانيت، طبيعت خير انديش ما را بر آن داشتند تا با تمام نيرو، از فرد به زنجير كشيده بي اراده بي هوش، انساني شريف و با هوش بسازيم.»
در فرمان علي عليه السلام چنين مقرر است كه آزادي افراد بايد به تمام معني متجلي و واضح، و در عين حال مقيد به احساس مسئوليت باشد؛ و اين احساس مسئوليت نه تنها لطمه اي به آزادي وارد نمي سازد، بلكه براي آن، و كار فردي و اجتماعي نيز سودمند است. بر همين اساس، مسئوليت ظاهري و صوري را محرك و باعث كار مفيد نمي شناسد، و نفس آزادي ،و شخص آزادگان را مسئول مي شمارد، و مقدار مسئوليت را، بسته به مقدار آزادي آنها مي داند.
اگر مسئوليت در افكار جامد، و دلهاي اسير و گرفتار، و عواطف سركوب شده، و شخصيتهاي در هم خرد شده و محدود نمي درخشد، از آن روست كه حريت و آزادي تنها در محدوده افكار و عواطف شخصي و انحصاري محدود است، و فقط از همان طرف و به سود همان دسته خاص تقويت و تأييد مي شود!
روي اين حساب، علي عليه السلام قيود تنگ، و زنجيرهاي سنگيني را كه فرمانروايان بر مردم نهاده بودند تا هر چه بيش تر از حاصل دسترنج آنها بهره مند شوند، برداشت؛ زيرا در چنان حالتي، مردم از آن روي كه آزادي نداشتند، قادر به انجام كار صحيح نبودند و مسئوليت در نظر آنها، از افكار و احساسات آزاد كه تنها عامل كار خوب و درست است، سرچشمه نمي گرفت، بلكه رفتار و كردار آنها تنها بسته به اراده و تصميم اربابان زور و قدرت، و اشاره چشم مراجع حاكمه بود؛ در نتيجه، اراده توده ملت در هم مي شكست، و مردانگي شان تضعيف مي شد، و نيرويشان در راه صحيح و درست به كار نمي رفت. پس از آنكه امام، افراد را در جامعه سالم، آزاد و مختار اعلام كرد، و آزادي را مأمور رهبري آنها به سوي احساس مسئوليت و تفكر دائم ساخت، و به اينكه آنها به اجتماعي بستگي دارند كه بر گردنشان حق دارد؛ خود به اجرا و وضع قوانين، و اصول اين حقيقت پرداخت، كه در پرتو آن ـ به طوري كه ديديم و باز هم به تفضيل خواهيم ديد ـ نيكوكاران را پاداش خير مي داد و بدكاران را تنبيه مي فرمود، به كاري تشويق مي كرد و از عملي باز مي داشت.
ما در اينجا سخن را از آزادي و مفاهيم آن از نظر علي عليه السلام كوتاه مي كنيم، و از خواننده مي خواهيم كه در فصول آينده به بحث مفصل، پيرامون همين آزادي، كه بر اساس سخن پيرامون اصول انسانيت، بين انقلاب علي عليه السلام و انقلاب كبير فرانسه است، توجه فرمايد: و در آنجا آن مقدار از يادگارهاي افكار انقلابي عميق علي عليه السلام را كه الحق لازم و مايه زندگي و محرك تطور و تكامل است، در يابد و ببيند تا چه مايه علي عليه السلام روح آزادي اي را كه با ايجاد دلهره و وحشت، و تهديد و ترسانيدن اشخاص سر و كار ندارد، و بشريت را جز با سيماي زيبا، و خير محض نمي شناسد، درك كرده است.
اين را از كجا آورده اي؟!
* اين مال، نه از آن من است و نه از آن تو.
* به كسي نمي توانيم چيزي بيش از حقش بدهيم.
* به من مي گوئيد كه پيروزي را با ستم به افراد ملت به دست آورم؟ به خدا سوگند! مادام كه ستارگان در آسمان به دنبال يكديگر روانند، اين كار را نمي كنم.
امام علي عليه السلام
* طلحه و زبير: به شرطي با تو بيعت مي كنيم كه در خلافت با تو شريك باشيم!
علي عليه السلام : نه.
* علي عليه السلام اموالي را كه محتكرين به ناروا به دست آورده بودند، از چنگشان خارج ساخت، همان طور كه پوست چوبدستي را مي كنند.
گفتيم كه حريت و آزادي به مفاهيم وسيعش اساس و پايه حكومت و سياست علي عليه السلام بود، و اين آزادي در نظر او با علاقه افراد اجتماع نسبت به يكديگر، به همان اندازه كه با ضمير و وجدان آنها سر و كار دارد، بستگي و ارتباط خواهد داشت. از طرفي انساني كه طريق تعالي و همكاري و برادري را طي مي نمايد، اگر از نظر ذاتي و اجتماعي آزاد نباشد، نمي تواند چنين پيشرفتي داشته باشد، و آن كس كه وجدان و ضميرش را از آلودگيهايي كه ارزش و مقام انساني را پائين مي آورد پاك نسازد، آزاد نيست.
از طرف ديگر، كسي كه اجتماع به تمام يا قسمتي از حقوقش، به صورت ظاهر احترام بگذارد و آن را به رسميت بشناسد، ولي عملاً آن را پايمال كند، آزاد نخواهد بود.
بر اساس آزادي فردي و اجتماعي، علي عليه السلام با تصميمي خلل ناپذير و عزمي محكم، كه نه طمع و آزادي او را از راه حق به در مي برد نه بيم و اميدي وي را تكان مي داد، با دوست و دشمن خود به يكسان و برابر روبرو شد. در حالي كه با تمام وجودش مي دانست كه اين روش به بعضي از مردم گران خواهد آمد و مي گفت:
«كار ما سخت دشوار است!» و نيز با تمام وجودش مي دانست كه اين روش، مخصوصاً به فرمانداران گران مي آيد و مي گفت: «حق بر فرمانداران سخت و ناگوار است»... و هر حقي ناگوار خواهد بود.
ولي براي فرزند ابو طالب فرقي نمي كرد كه حق بر فرمانداران ناگوار باشد يا نباشد، زيرا خرد و ضميرش به او فرمان مي دادند، و چيزي جز آن در نظرش اهميتي نداشت. آنها به وي امر مي كردند كه تشنه كامان عدل و داد را فراموش نكند، و بر قانونگزاران و فرمانرواياني كه نيازمندي ملت را دستآويز قرار داده، آنان را به خواري مي كشند و بر زمين ذلت مي كوبند، آسان نگيرد؛بيچارگاني كه از شدت گرسنگي به جان آمده، گلويشان خشك و درونشان از آتش التهاب مي سوزد، روزهاي گرم تابستان بر اثر حرارت سوزان آفتاب و شبهاي آن بر اثر گرماي طاقت فرسا به خود مي پيچند، و در سوز و سرماي كشنده زمستان زير ضربات تازيانه باد به خود مي لرزند.
آنها به وي فرمان مي دادند تا بهره زمين را در دست پرخوران و شكم گنده ها، كه سيرند ولي باز هم مي خورند، تشنه نيستند امّا مي نوشند؛ از خود راضي ها و متكبّريني كه بي هيچ رنج و زحمت و كوشش و فعاليتي، از خزانه ملّت مي خورند و كبر و غرور مي فروشند؛ كساني كه دنيا را فيل صفت به كام مي گيرند كه گياهي كه خود نكاشته از بن مي كند و آبي را كه از چشمه روان نساخته مي نوشد، و بدون رنج و زحمتي كه كشيده باشد، مدام در سايه مي خوابد!
گمان فرزند ابو طالب در حق اربابان نفوذ و سردمداران قوم، كه روش او را در امر حكومت و فرمانروايي نمي توانند تحمل كنند و توانايي سختگيري او را در دفاع از اين روش ندارند، همچنانكه خود پيش از قبول مقام خلافت آن را متذكر گرديده بود، درست و صحيح در آمد؛ چه پس از انجام بيعت با او، از وي خواستند كه آنان را با ملت فرق گذارد، ولي او نپذيرفت كه عملي خلاف حق انجام دهد.
طلحه و زبير به قصد سازش و كنار آمدن با او به خدمتش رسيدند و گفتند:
«ما به اين شرط كه در امر خلافت با تو شريك باشيم، بيعت مي كنيم!» و علي عليه السلام بدون تأمل جواب منفي داد.
آن دو از وي فاصله گرفتند و به طوري كه خواهد آمد، به تدارك سپاه عليه او پرداختند.
علي عليه السلام از همه كس به موقعيت و نفوذ طلحه و زبير در ميان مردم داناتر بود. امّا با اين حال، به اينان و ديگران مي گويد:
«آيا به من مي گوئيد كه پيروزي را با ستم به افراد ملت به دست آورم؟ به خدا سوگند! مادام كه شب و روزي هست و ستارگان در آسمان به دنبال يكديگر روانند، چنين نخواهم كرد. اين را بدانيد كه مال را بي مورد بخشيدن، اسراف و تبذير است.»
به طوري كه علي عليه السلام مي گويد، غذا را به شخص سير نبايد داد. ثروت، چه كم و چه زياد، در مذهب وي حلال و روا نيست مگر اين كه از راهي به غير از طريق احتكار و استثمار ملت و استفاده از زور و قدرت به دست آمده باشد!
علي عليه السلام ، قسمتي از جرم تبهكاران، و ستمي از ستمكاران را مي بخشيد و چشم پوشي مي كرد، ولي هرگز گناه احتكار و غارت اموال ملت را نمي بخشيد؛ و محتكريني را كه بر كارگر و زحمتكش و بيچاره ستم مي كردند و نان و آبشان را مي ربودند، هرگز عفو نمي كرد.
ظلم و ستم به هر شكل و رنگي كه باشد، به زبان فرزند ابوطالب، ملعون و منفور است و پليدترين آنها ستمي است كه قوي بر ضعيف، و محتكر بر توده ملت، و حاكم نسبت به زير دستان خود روا مي دارد. علي عليه السلام در برابر چنين ستمي، كه در اجتماع ايجاد اختلافات طبقاتي مادي مي نمايد و رذائل و پستيها و جرايم آن را باعث مي گردد، مسامحه روا نمي دارد و خاموش نمي نشيند.
دلايلي كه نشان دهنده مخالفت روش و اخلاق علي عليه السلام با استثمار كنندگان و غاصبين حق ملت باشد، بسيار است. و به هر كجاي نهج البلاغه كه بنگري شراره گفتار آتشين او را، در آن هنگام كه از استثمار و تجاوز به حقوق مردم سخن مي گويد، به خوبي حس خواهي كرد، گويي او در هر سخن و خطبه اش از آنها سخن مي گويد. و از گفتارش چنان پيداست كه او مطمئن بود به اين كه غصب و تجاوز به حقوق ديگران جرمي است اجتماعي، و استثمار كننده، هر كس كه مي خواهد باشد، مجرم و تبهكار است؛ و جمع آوري مال و ثروت كه از طريق غير طبيعي صورت گرفته باشد، عواقب وخيمي خواهد داشت كه در هر حال مالك آن را فرو خواهد گرفت.
به يكي از خطبه هاي علي عليه السلام كه در آن از جمع كننده ثروت سخن مي گويد، توجه كنيد:
«و به خاطر آوريد اموالي را كه جمع كرده، و ممّر كسب آن را چشم پوشي نموده ايد (يعني بين حلال و حرامش فرقي نگذارده) آن را از راههايي كه كاملاً روشن و واضح است يا مشكوك و مبهم، به دست آورده ايد. بي شك وبال و دامنگيرتان مي شود.»
امّا ثروت حلالي كه دست استثمار و يا احتكار در گردآوري آن دخالت نداشته، علي عليه السلام در حق مالك آن مي گويد:
«هر كس كه در راه كسب حلال بميرد، خداوند از او راضي و خشنود است!»
بنابر اين علي عليه السلام تصميم گرفت تا دژهاي بلند احتكار، و استثمار مردم و غارت اموال و ارزاق و ديگر بناهاي محكمي را كه ثروتمندان در دوره سابق بنا نهاده بودند در هم بكوبد علي عليه السلام خود در حق آنها گفته بود كه: «امّا ثروتمندان و متنعّمين ملتها، بر اثر فراواني نعمت به سركشي پرداختند.»
به همين منظور، در ميان مردم خطبه خواند و گفت: «آگاه باشيد، هر زميني را كه عثمان به كسي بخشيده و هر چه را كه از مال خدا عطا كرده است، به خزانه ملت بر مي گردد. اجراي حق را چيزي مانع نمي شود. اگر چه با آن اموال، زناني به ازدواج در آمده و يا در شهرها پخش و پراكنده شده باشد، آن را باز مي گردانم؛ دامنه عدل و داد وسيع است، و بر هر كس كه حق و عدل تنگ باشد، ستم بر او تنگ تر است.
بعضي از فرمانداران و اربابان قدرت هستند كه دادگر و عادلند؛ بي زحمت و كار، به كسي مزدي نمي دهد؛ مال ملت را بنا به خواسته خويشان و نزديكان و متملقان، و اشاره دوستي يا عزيزي حيف و ميل نمي كنند؛ امّا اين كه فرمانروايي به حساب گذشته ملت برسد، و اينكه چه كساني بر بساط فقر زده ملت خوان شادي و سرور گسترده اند و به حساب آنها «در ايامي كه خود مصدر كار نبوده است» برسد، و آنچه را كه حق آنها نبوده از آنها بگيرد و به خزانه ملت باز گرداند، بر بصيرت و عمق نظر او به امور گواه است، و اينكه ايمان او به عدالت اجتماعي چيزي نيست كه بتوان در هيچ يك از مردم سراغ گرفت، بلكه ايمان او چنان بر پايه هاي خردي عالي استوار است كه پنهان ترين كارها از نظرش پوشيده نمي ماند و عرف و عادات زمان و مردم او را از راه به در نمي برد؛ و اگر چنين باشد كه هيچ كس جز از طريق خدمت به جامعه دستمزدي نبايد بگيرد، پس حارث بن حكم چه خدمتي در راه اجتماع انجام داده بود كه دويست هزار درهم در روز عروسي اش از خزانه ملت بايد به مصرف برسد! مگر اينكه گفته شود، ازدواج او با دختر عثمان كار و خدمت او بوده است!
و طلحه و زبير چه زحمتي در راه اجتماع متحمل شده بودند كه مال و مكنت بي حساب به چنگ آورند، و آنقدر املاك و مزارع داشته باشند كه ميليونها نفر، چشم اميد تنها به قسمتي از آن دوخته باشند؟!... زبير، از كجا آورده بود كه هزار غلام و كنيز داشته باشد؟!... اگر افتخارش به سبقت گرفتن در اسلام است، كه فضل در اين مورد حسابش با خداست و در آخرت، نه در دنيا. و همانطور كه علي عليه السلام مي گويد، دنيا جايگاه زندگي است، و مردم در نحوه زندگي با هم برابرند.
كدام خير و خوبي از جانب حكام و فرمانداراني كه عثمان به عنوان خويشي و بستگي و دوستي به گردن مردم سوار كرده بود، به توده ملت رسيده بود، كه عثمان بر ملك و مال و ثروت و سپاهيان و نفوذ و قدرت آنها بر مردم افزود؟! كه از آن جمله معاويه رشوه ده، حكم بن عاص، عبداللّه بن سعد، و ديگر اقوام و دوستان وي بودند؟! از كجا فلسطين و حمص را به حكومت معاويه مي افزايند، و فرماندهي چهار لشكر را در اختيار او مي گذارند؟ از كجا اين همه خانه ها و قصرها در هر شهر و دياري براي ديگران فراهم شده بود؟!
آري، به تو مي گويم! اين را از كجا آورده اي؟! چگونه به اين قصرها و اين اموال دست يافتي، در صورتي كه از آن زمان كه آفتاب بر تو تابيده است تاكنون، كاري و خدمتي به سود توده ملت انجام نداده اي!
امّا اگر مال و ثروت را دير زماني است كه بناروا به دست آورده اي، دليل نمي شود كه هر كج، بر كجي خود باقي بماند، در صورتي كه حق را هيچ چيز باطل نمي كند و از ميان بر نمي دارد. بنابراين، هر ملك و سرزميني و هر مال و ثروتي كه به ناروا بخشيده شده به خزانه ملت باز مي گردد اگر چه با آن زناني به ازدواج در آمده باشند و يا در سراسر كره زمين پخش شده باشد؛ چرا كه دامنه عدل و داد وسيع است، و تنگي و محدوديت را در دايره اي كه سود پرستان برايش مي تراشند هرگز به خود نمي پذيرد.
در اينجا شايسته است كه مطلبي مورد توجه قرار گيرد و آن اينكه علي عليه السلام املاكي را كه به عنوان خويشاوندي و نفوذ به ديگران منتقل مي گرديد، جزء اموال غارت شده محسوب مي داشت، زيرا او به حقيقت مي دانست كه زمين منبع ثروت و علت تملك است، و با خرد محكم خويش دريافت كه حكام و ثروتمندان و اشراف زمين خوار بي شك به منظور ازدياد ثروت و مكنت خود، مردم را به بردگي و بيگاري مي كشند و به كار زمين وا مي دارند تا خيرات آن را به دست آورند، و به اين ترتيب اندك اندك مردم بيچاره گردند، و خرده مالكان ناچار به فروش سهم خود به مالكان بزرگ شوند و در ملت، دو طبقه، مالكان و ثروتمندان، و طبقه محرومان و بيچارگان به وجود آيد. علي عليه السلام مي گويد: «كسي به قطعه زمين تو چشم طمع ندوزد، و در آب يا كار مشترك، خود را انگل ديگران نسازد!» نظر امام در مورد مالكان بزرگ، كه نفوذ و و قدرت به هم مي رسانند، و مردم را در راه ثروت خويش به بردگي مي كشند، درست بود. دكتر طه حسين در كتاب خودش به نام عثمان مي نويسد: «اختصاص زمينهاي وسيع و املاك بزرگ و پر وسعت از طرفي، و وجود كارگران بي بضاعت و بردگان و بندگان كه در آن املاك بزرگ به كار مشغول بودند از طرف ديگر، در اسلام طبقه جديدي از ثروتمندان و اغنيا را به وجود آورد، كه به علت وجود مال و مكنت بي انتها، و فراواني حشم و خدم و بردگان و زرخريدان، بر طبقه اشراف كه خود آنها از آن طبقه برخاسته بودند، ممتاز بودند! در مذهب علي عليه السلام ، از مال و زمين و منافع حاصله از آنها نصيب و سهم كسي بيش از ديگري نيست مگر با كوشش و به اندازه احتياج و نيازمندي؛ و هر كس كه اين حقيقت را انكار كند و زير بار آن نرود، به ملت خيانت كرده است.
بنا به عقيده امام: «بزرگ ترين خيانتها، خيانت به مردم است، و هر كس كه به ملت خيانت ورزد، در نظر خليفه جديد، صاحبِ نظر مخصوص نيست و مقام و منزلتي ندارد. به همين دليل، او تصميم گرفت به هر قيمت كه شده، حقوق مردم را حفظ كند، و فرزند ابو طالب چون به كاري تصميم بگيرد، از موقعيت اربابان نفوذ و تهديد آنها نمي هراسد، و از اين كه آنها به سپاهيان دشمنان و مخالفانش بپيوندند، باكي ندارد. او خود، حق است كه اراده نموده، و عدالت و دادگري است كه سخن مي گويد. حتي اگر از ياران رسول خدا و پيكار كنندگان در ركاب او، برخلاف حق و عدالت باشند، همدمي با پيغمبر و جهاد در ركاب او برايشان فضيلت و برتري محسوب نخواهد شد.
«اي مردم! فردا از ميان شما، مردماني كه دنيا آنها را به خود گرفته، زمينها به دست آورده ،نهرها در آن ساخته، و بر اسبها سوار مي شوند و كنيزكان ماهرو مي گيرند، وقتي كه مانع رفتارشان شدم، و حقشان را كه شما هم به آن واقف هستيد، به آنان رسانيدم، نگوئيد كه: فرزند ابو طالب ما را از حق خودمان محروم ساخته است!
«اين را بدانيد كه هر كس از ياران رسول خدا، چه مهاجر و چه انصار، اگر به عنوان هم صحبتي و ياري رسول خدا، براي خود فضيلتي بر ديگران قائل باشد، فضيلت و برتري آنان فردا در پيشگاه خداوند محفوظ خواهد بود.»
«شما همه، بندگان خدائيد؛ و مال و ثروت نيز از آن خداست كه بين شما به يكسان و برابر تقسيم مي نمايم، و در اين تقسيم، كسي را بر ديگري امتيازي نخواهد بود!»
همين روش كه علي عليه السلام در اقامه مساوات بين مردم در حقوق عمومي پيش مي گيرد، نخستين عاملي است كه باعث مي شود تا سردمداران، و معاريف ملت، فرزند ابو طالب را ترك گويند و به فرزند ابوسفيان بپيوندند كه در باره آن بعدها به تفصيل سخن خواهيم گفت.
علي عليه السلام هيچ يك از سرشناسان و اشراف را بر مردم ساده و غير معروف برتري نمي نهاد، زيرا در دانش و علم او، براي شرف مقياسي جداگانه بود كه با مقياس زمانش همآهنگي نداشت. عرب را بر غير عرب فضيلتي نبود؛ براي اينكه در برابر وجدان علي عليه السلام ، همه آدميان برادر يكديگرند و مانند فرزند هند جگر خوار، با رؤساي قبائل و سران قوم سازش نمي كرد، و با مال ملت، كسي را دلجويي نمي نمود و به خود نزديك نمي ساخت.
مالك اشتر نخعي به علي عليه السلام گفت: «ما با مردم بصره، به ياري اهالي بصره و كوفه جنگيديم و مردم در اين مورد متفق الرأي بودند و با هم اتحاد داشتند؛ امّا پس از آن اختلاف پديد آمد و دو دستگي ايجاد شد، و نيت ها سست گرديد، و تعداد ياران رو به كاهش نهاد؛ در حالي كه تو با آنها به عدل و داد رفتار كردي و پي گپر راه حق بودي، و با وضيع و شريف به يكسان رفتار نمودي، طوري كه شريف را بر وضيع رجحان و برتري ندادي.
گروهي از ياران تو كه مشمول حق خواهي تو گرديده بودند، به خروش آمدند، و زماني كه خود را در چهارچوب عدالت محصور يافتند، دلتنگ شدند؛ و از طرفي سازش معاويه را با ثروتمندان و اشراف ديدند و خود را به او فروختند؛ بيش تر آنها خريدار باطل و فروشنده حق مي باشند.
«اگر تو هم مال و ثروت را بر سر و روي آنها بريزي، گردنهاي مردان به اطاعت تو خم خواهد شد، و دوستي و محبت آنها تنها به تو تعلق خواهد گرفت!»
علي عليه السلام بدون تأمل جواب داد.
«امّا آنچه درباره عدل و رفتار ما گفتي، خداي عزوجل مي فرمايد: «هر كس كه كار خوبي انجام دهد، براي خود انجام داده و هر كه بدي كند، به ضرر خود كرده است و خداوند به بندگان ستم نمي نمايد. و من در آنچه تو گفتي مي ترسم كه مبادا مقصر باشم. و امّا اينكه گفتي حق بر آنها سنگيني كرد، و از آن جهت از ما روي گردانيده اند، خدا مي داند كه آنها از ستم ما، از ما دوري نجسته، و درآن حالت نيز به عدل پناه نبرده اند. امّا آنچه كه از بذل مال و ثروت و جلب مردان گفتي، ما نمي توانيم به كسي چيزي بيش تر از حقش بدهيم!»
امّا در چنين وضعيتي قانون او در فرماني كه به اشتر نوشت، چنين خلاصه مي شود: «بهوش باش تا آنچه را كه همه مردم در آن سهيم و برابرند به خود اختصاص ندهي!»
و حقوق عمومي، همان چيزي است كه همه مردم در آن سهيم و برابرند، و منظور فرزند ابو طالب نيز همان است.
( پایان قسمت شانزدهم )
( ادامه دارد )
منبع : ? http://www.tebyan.net/index.aspx |