امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت ( جلد 1 )
مؤلف : جورج سجعان جرداق
مترجم : عطامحمد سردارنيا
( قسمت پنجم )
فهرست مطالب :
پيامبر صلي الله عليه و آله و ابوطالب
**********
پيامبر صلي الله عليه و آله و ابوطالب
گويي نيروي جهان هستي چنان خواسته بود كه آن دو، در وحدت طبيعت، و خودنمايي ستارگان و زيبايي آفرينش، و شور حيات، و زيبايي سرمدي ستارگان آسمان، لطافت فضا و حركت زمين، و هيابانگ زندگي، با هم خودنمايي كنند.
اگر ما امور را به طور عمقي مورد مطالعه قرار دهيم و به معناي، صرفنظر از اشكال مختلف آن، توجه نمائيم، و بدون توجه به جزئيات مفصل تاريخ، سير واقعي آن را جستجو كنيم، به خوبي بر ما روشن مي شود كه داستان علي بن ابي طالب عليه السلام و محمدبن عبداللّه صلي الله عليه و آله داستان واحدي است.
موقعيت علي عليه السلام و يارانش در برابر معاويه و هواداران او، چون موقعيت پيامبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان صدر اسلام در مقابل ابوسفيان و ابوجهل و دارو دسته قريش بود، با اين تفاوت كه پيامبر صلي الله عليه و آله اسلام توانست دارو دسته سوداگران و خود كامگان و استثماركنندگان و جاه و مقام پرستان را مقهور و مغلوب ساخته و سركوب كند؛ اما شرايط و امكانات علي بن ابي طالب عليه السلام طوري بود كه نتوانست بر گروه تجار و مستبدين و عزيزان بلاجهت و جاه و مقام پرستان بني اميه پيروز گردد.
امّا اگر علي عليه السلام ، چون بني اميه، بر مردم حكومت نكرد و شيوه آنان را در فرمانروايي نداشت، سلطنت و نفوذ خود را در قلبهاي مردمان پاك سرشت و نيكو نهاد از دست نداد. او خود چنان نمودار شخصيت و صفات انسانيت است كه وي را شايسته حكومت بر دلها مي سازد.
اكنون، پيش از آنكه درباره علي بن ابي طالب عليه السلام به سخن بپردازيم، ناچاريم نگاهي كوتاه به گذشته بيندازيم، تا پيوند عميق و ناگسستني كه علي عليه السلام و خاندانش را به محمد صلي الله عليه و آله ربط مي دهد روشن سازيم، پيوندي كه در حوادث جزيي تاريخي متقن يا در امور روحي و ادبي كه در محيط خانه اي واحد وجود دارد، پايه گذاري شده است.
محيطي كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ، و فرزند ابو طالب هر دو نمودار كامل و ممتاز آن بشمار ميروند.
در آن وقت كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله از زانوي گرم پدر و آغوش پر مهر و محبت مادر محروم گرديد، عبدالمطلب هاشمي، جد او و جد علي، سر پرستي او را به عهده گرفت.
او نوه خود را گرامي مي داشت و در حقش از جان خود نيز مضايقه نمي كرد. زياد اتفاق افتاده است كه «در جمعي از ياران و اطرافيان خود» چشم به نوه خود مي دوخت و در حالي كه به سوي او اشاره مي كرد، مي گفت اين كودك آينده درخشاني دارد. عبدالمطلب، او را با آنكه كودكي خردسال بود، با خود به كعبه مي برد و در مجلس عمومي خود، زير سايه كعبه و در كنار ساير فرزندانش مي نشانيد. چون عبدالمطلب در گذشت، عمويش ابو طالب، پدر علي عليه السلام ، به سرپرستي او همت گماشت و چون گذشته، آن كودك در محيط مهر و محبت و حسن تربيتي كه از جدش عبدالمطلب، به عمويش ابو طالب به ارث رسيده بود، نشو و نما مي كرد. امّا اينكه چگونه ابو طالب، كه از نظر مال و مكنت تهي دست تر و از نظر عيال و اولاد پر جمعيت تر از ساير برادرانش بود، سر پرستي او را به عهده گرفت، خود داستان جالبي دارد.
عبدالمطلب در بستر مرگ ابو طالب را به حضور پذيرفت و صرفنظر از ساير فرزندانش او را به سرپرستي فرزندزاده خود مفتخر گردانيد؛ چه او هر يك از فرزندان خود را مي شناخت و حقيقت ظاهر و باطن آنها را به خوبي مي دانست. او، ابو طالب را انتخاب نكرد مگر آنكه از اخلاق و رفتار او كاملاً اطلاع داشت. اگر چه از مهر و عاطفه و محبت، تمام فرزندان عبدالمطلب بهره و نصيبي داشته اند، ولي هيچ كدام آنها از نظر عمق و شدت اين عواطف كه در قلب ابو طالب موج مي زد، به پاي او نمي رسيد، در حالي كه معلوم است تأثير مهر محبت در امر سرپرستي كودك، از مال و منال بسي بيش تر است. به همين دليل، عبدالمطلب او را براي سرپرستي محمد صلي الله عليه و آله انتخاب كرد. به علاوه، اگر هم پدر، او را موظف به سرپرستي محمد صلي الله عليه و آله نمي ساخت، شخص ابو طالب آن قدر محمد را دوست داشت تا از برادر زاده خود سرپرستي نمايد، امّا وقتي كه تكليف و محبت، هر دو دست به هم بدهند، ميزان توجه او را نسبت به محمد صلي الله عليه و آله روشن مي سازد.
چيزي كه كاملاً واضح است و هيچ جاي شك و ترديد نيست، اين است كه ابو طالب خود شخصيتي محبوب و دوست داشتني بود، شخصيتي كه از نيك نهادي و امانت آن پير مرد جهان ديده و كار آزموده، كه همه تجارب و نيك نهادي خود را در هر حال به مرحله عمل در مي آورد و شخصيت خود را بروز مي داد، حكايت مي كرد؛ صفاتي كه يكي پس از ديگري بر محققين تاريخ زندگي و سيرت اين شخصيت آشكار مي گردد و قريش در دوران جاهليت به آن اعتراف كرد و گفت: «ابو طالب در عين فقر و تنگدستي به سروري قوم رسيد، در حالي كه كم تر فقيري يافت مي شود كه چنين مقامي را احراز نمايد!»
در اين سخن، نظريه اهل مكه پيش از اسلام در امر سيادت و رهبري قوم به خوبي آشكار و واضح مي شود؛ آنها سروري و رياست را فقط در خور ثروتمندان و توانگران مي دانستند. از طرفي ديگر، عظمت و بزرگي روحيه ابو طالب را مي رساند كه عليرغم فقر و نداري چگونه به مقام رياست ملت رسيده و رأيش بر آراي توانگران تفوق يافته است؟! اخلاق پسنديده اي كه خانه عبدالمطلب را بدان ممتاز مي ساخت، در درون محمد صلي الله عليه و آله رسوخ كرد و در رفتار او جلوه نمود تا آنجا كه مي توان گفت همان وقت كه خداوند پيامبرش را از فرزندان عبدالمطلب برگزيد، شخص ابو طالب را به تربيت او برگماشت، و نيروي شگرف جهان هستي چنان خواسته بود كه وي درباره برادرزاده اش اطلاعاتي داشته باشد كه ديگران از آن محروم بودند. بر همين اساس بود كه او، در آن هنگام كه از قحطي و خشكسالي كارد به استخوان مردم رسيده بود، با آن كودك خردسال بيرون مي آيد و با نرمي و گرمي از او مي خواهد تا پشت به ديوار كعبه زند. كودك فرمان مي برد و انگشتهاي ظريف خود را به سوي آسمان متوجه مي سازد، در حالي كه در آن موقع نه ابري در آسمان وجود داشت و نه اثري از آن، ابرهاي باران زا اينجا و آنجا به شتاب در آسمان پديدار گشتند و باران سيل آسا باريدن گرفت، صحراي تشنه لب و سوزان سير آب شد و زمين مرده از نو زنده گرديد!... چون از ابوطالب خواستند تا كودك را با آنان معرفي كند، در جواب گفت: او برادرزاده من است كه در حقش مي گويم:
وابيض يستسقي الغمام بوجهه ثمال اليتامي، عصمة للارامل
سفيد رويي كه به احترامش از ابر باران خواهند؛ كه پناه يتيمان و پايدار بيوه زنان است.
اين داستان هرچه كه باشد ميزان محبت شگرف و علاقه شديد را بين عمو و برادرزاده اش مي رساند.
ابو طالب به سرپرستي خود از اين كودك با تمام وجودش ادامه داد؛ به او مهر مي ورزيد و عنايات و محبتهاي خود را از او دريغ نمي داشت؛ از او دور نمي شد؛ او را در كنار خود مي خوابانيد و با او بيرون مي رفت و تنهايش نمي گذاشت. چه بسيار اتفاق افتاد كه مشفقانه به او نظر مي دوخت، اشك در چشمهايش مي گرديد و مي گفت: «هر وقت او را مي بينم به ياد برادرم مي افتم». ابو طالب براي تجارت، به همراه كارواني عازم شام مي شود. در آن وقت كه قافله آماده حركت مي گردد، محمد نگاهي به عموي محربان خود مي افكند و مي گويد: «اي عموي گرامي! من كه پدر و مادري ندارم، مرا به كه مي سپاري؟» ابو طالب را از اين سخن دل به درد آمد، او را به رديف خود بر مركب نشانيد و گفت: «به خدا سوگند كه من او را با خود مي برم. من و او هرگز از يكديگر جدا نخواهيم شد». ابو طالب مي خواهد كه محمد صلي الله عليه و آله رفيق سفر شام او باشد، در حالي كه محمد چهارده سال و يا كم تر از آن داشت.
كاروان از «مدين»، و «وادي القري» و ديار «ثمود» عبور مي كند و در باغات حوالي شام توقف مي نمايد. كاروانيان در آنجا مي ايستند تا شاهد مناظر زنده و خاموش طبيعت باشند. خورشيد را مي بينند كه در پهنه آسمان شناور است، و پرتو آن زمين و اطراف آن را روشن مي سازد، تا آن هنگام كه به جايگاه خود در فضاي بي كران شگفت انگيز مي رسد و پس از اندكي به سوي ديگر اين جهان اسرارآميز سرازير مي شود. آنگاه كه آخرين اشعه خود را به زمين مي فرستد و در آن سوي از ديدها پنهان مي گردد، شب فرا مي رسد و سايه خود را بر زمين مي گستراند؛ تيرگي فزوني مي يابد و همه چيز را سياهي شب مي پوشاند. جز چشمكهاي ستارگان آسمان چيزي ديده نمي شود.
آنچه از معاني طبيعت در روح ابو طالب مي گذشت، در جان محمد صلي الله عليه و آله موج مي زد، و زير نظر و سرپرستي عموي مهربانش، جزء ذاتش مي شد و با آن نشو و نما مي كرد. آنچه در طبيعت خودنمايي مي كرد، اموري كه مايه حزن و اندوه، شادي و سرور، سادگي و و پيچيدگي مي شد، در جان محمد نقش مي بست، و نموداري از روح انسانيت و معاني جهان هستي را مشخص مي ساخت. آري! نيروي جهان هستي چنان خواسته بود كه آن دو در وحدت طبيعت، و خودنمايي ستارگان، شور حيات و زيبايي سرمدي آن، لطافت فضا و حركت زمين و هيابانگ زندگي، با هم همگام باشند.
اين بحيراي راهب است كه مهماندار كارواني است كه ابوطالب و برادرزاده اش نيز جزو آنان هستند. او در صومعه اي بر سر راه شام زندگي مي كند كه در آن جز وارث دانش نصرانيت كسي ديگر ساكن نيست. او در حالي كه خيره در محمد مي نگريست، به ابو طالب هشدار و مژده داد كه اين كودك، در جهان قدرت و منزلتي عظيم خواهد يافت و به اين ترتيب احساسات دروني ابو طالب را به سوي محمد سخت برانگيخت، و دانش وي را در حق او، در آنچه قبلاً در ضميرش گذشته بود، تأييد كرد.
ابو طالب با نظري پر از عاطفه و شگفتي به كودك نگريست، و چون پدري كه به عزيزترين فرزندانش مي نگرد، توجه نمود و به اسرار موجبات خيري كه محمد صلي الله عليه و آله را به عمويش نزديك ساخته و مايه خير خانه او شده بود، پي برد. ابو طالب از زبان مردم مكه مي شنيد كه به محمد صلي الله عليه و آله «امين» لقب داده اند. از شوق و شعف اشك در ديده مي گردانيد، و دلش به تپش مي افتاد. خديجه در حالي كه خود دست رد به سينه خواستگاران ثروتمند و پولدار و اشراف قريش گذاشته بود از محمد صلي الله عليه و آله خواست تا با او ازدواج كند. محمد صلي الله عليه و آله به غير از عموي خود، از نظر بزرگواري و علو مرتبه روحي، كسي را سراغ نداشت تا به دل و جان مراسم پيوند مقدس او را با اين بانوي بزرگوار انجام دهد، و از آنجا كه ابو طالب نخستين كسي بود كه علو روحي و اخلاقي محمد صلي الله عليه و آله را حس كرده بود و مي دانست كه محمد صلي الله عليه و آله در اين مورد جز به خواسته عقل و ضمير درونش سخني نگفته است، خواسته او را فوراً اجابت كرد.
پس از آنكه در غار حراء وحي بر محمد نازل گرديد، نخستين كساني كه با او به نماز برخاستند همسرش خديجه و علي بن ابي طالب عليه السلام بودند؛ چه آن دو نخستين كساني بودند كه به رسول خدا ايمان آوردند. و آنگاه كه اين خبر به ابو طالب رسيد، از فرزندش علي عليه السلام پرسيد: «پسرك من! اين چيست كه تو انجام مي دهي؟» و علي عليه السلام در جواب پدر مي گويد: «به پيامبر خدا ايمان آورده ام و به آنچه آورده، تصديق كرده و با او نماز گزارده، از وي پيروي كرده ام». ابوطالب مي گويد: «اي پسرك من! او تو را جز به نيكي نمي خواند؛ از او پيروي كن!» و در آن هنگام كه پيامبر اسلام به مسلمانان نخستين براي رهايي از آزار قريش فرمان مهاجرت به حبشه را صادر فرمود، جعفر، فرزند ديگر ابو طالب «كه از همه بيشتر به پسر عمويش علاقه نشان مي داد و هر دو در سايه ابو طالب بزرگ شده بودند» سرپرستي گروه مهاجران به حبشه را به عهده داشت. ابو طالب نخستين كسي بود كه در اسلام شعر سرود، و مردم را به دوستي و ياري محمد صلي الله عليه و آله دعوت كرد، و از هر رفتار و گفتاري كه آزاري به وجود برادرزاده اش مي رسانيد رنج مي برد.
در آنروز كه سوداگران قريش به او خبر دادند كه اگر محمد صلي الله عليه و آله دست از روش خود بر ندارد، او و محمد صلي الله عليه و آله را خواهند كشت، سرشك در ديده بگردانيد، نه از آن جهت كه بر جان خود و برادرزاده اش مي ترسيد، بلكه از شگفتي عكس العملي بود كه محمد صلي الله عليه و آله هنگام شنيدن آن از خود نشان داد. خلاصه اينكه چون قريش پس از تبادل نظر در مقام كشتن محمد صلي الله عليه و آله بر آمدند، نزد عمويش ابو طالب رفتند و از او خواستند تا محمد صلي الله عليه و آله را به آنها واگذارد؛ ابو طالب از خواسته آنها سرپيچيد... محمد صلي الله عليه و آله همچنان به دعوت خود ادامه مي داد و قريش نيز به توطئه در قتل او... بار دوم، و همچنين بار سوم، قريش نزد ابو طالب رفتند و به او گفتند: «اي ابو طالب! تو، هم از نظر سن و هم از نظر مقام و منزلت نزد ما معزز و محترمي؛ از تو خواستيم كه از برادرزاده ات دست برداري، ولي حرف مار را نپذيرفتي به خداي سوگند كه ما بي كار و آرام نمي نشينيم تا ببينيم از پدران ما بدگويي مي شود و به عقايد ما توهين مي نمايند و از خدايان ما عيب و نقص مي گويند، مگر اينكه او را از اين كار باز داري و از ما دور كني. يا اينكه با تو و او به ستيزه بر مي خيزيم تا يك از ما از پاي در آيد».
خبر آنها به محمد صلي الله عليه و آله رسيد. مكثي كرد كه تاريخ هستي در برابر آن از مسير خود باز ايستاد، مبهوت و بي حركت؛ مسير خود را باز نمي شناخت. آيا به همان مسير پيش مي رود يا تغيير جهت مي دهد. فرمان حركت تاريخ، تنها به يك كلمه كه از دو لب اين مرد خارج مي شود بستگي دارد. اين مرد بزرگ، رو به سوي عموي خود كرد. در حالي كه از نيروي اراده و نور عظمت و راستي دعوت و اخلاصش در امري كه سرو جان در راه آن نهاده بود، سخن جاويدان خود را كه در آن حقيقت پيامبران را آشكار مي سازد، بر زبان راند. او گفت:
«عموي عزيز! به خدا سوگند، اگر آفتاب را به دست راستم، و ماه را در دست چپم بگذارند تا از اين راه باز گردم، هرگز باز نخواهم گشت تا آنگاه كه خداوند قانون خود را پيروز گرداند، و يا در اين راه كشته شوم!» ابوطالب از مهر برادر زاده و شگفتي كار او به گريه افتاد و در آن هنگام او تنها شاهد مسير جديد تاريخ بود كه برادرزاده اش براي آن معين مي كرد.
دوستي عميقي كه محمد صلي الله عليه و آله در خانه ابو طالب احساس مي كرد، تنها از جانب ابو طالب به او ابراز نمي شد، بلكه همه ساكنين آن خانه به محمد صلي الله عليه و آله اظهار مهر و محبت مي كردند، به ويژه فاطمه بنت اسد، همسر ابو طالب و مادر علي عليه السلام . اين بانوي محترم، به گواهي شخص پيغمبر، چون مادري دلسوز به محمد صلي الله عليه و آله مهر مي ورزيد. رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز او را گرامي مي داشت، به او محبت مي كرد و او را مادر خطاب مي نمود؛ و هميشه مي گفت: «بعد از ابو طالب هيچ كس دلسوزتر از او به من نبود».
و شايد اين احترامي كه محمد صلي الله عليه و آله به تمام وجودش نسبت به همسر عمويش ابو طالب مي گذاشت و او را چون مادر عزيز و گرامي مي داشت، و با توجه به تفاوت فاحشي كه بين او و گروه عظيمي از ساير بانوان قريش، چون حَمّالَةَ الْحَطَبْ، از نظر پيامبر اسلام وجود داشت، همه دست به هم دادند و باعث آن گرديدند كه وي عزيزترين دختران خود را به نام او بنامد؛ منظور بانو فاطمه همسر علي عليه السلام ، و مادر حسن عليه السلام و حسين عليه السلام است. ابو طالب يك بار به نمايندگاني كه از جانب قريش براي تسليم محمد صلي الله عليه و آله با او مراجعه كرده بودند، گفت: «به خدا سوگند! او را تحويل نخواهيم داد، و تا آخرين نفر دست از ياريش بر نمي داريم!»
ابو طالب يك لحظه در زندگي خود فراموش نمي كرد كه وجود شخص محمد همان استمرار نبوغ و عظمت اخلاقي است كه تا حدي شخص او و برادرش عبداللّه و پدرشان عبدالمطلب بدان ممتاز و معروف بوده اند. به همين دليل هنگام مرگ كه عده كثيري دور او جمع شده بودند، به آنها چنين گفت: «من در حق محمد صلي الله عليه و آله به شما به نيكي سفارش مي كنم؛ او امين قريش و در ميان عرب راستگو است. او محور همه سفارشات من است. چنان مي بينم كه ژنده پوشان عرب و بينوايان و درماندگان و ستمديدگان مردم دعوتش را پذيرفته اند، گفتارش را باور داشته، امرش را بزرگ دانسته، و با او به كام مرگ شتافته اند. و در اين ميان، سران و بزرگان قريش خوار گرديده، و بيچارگان و از پاي افتادگان بر آنها بزرگي و سروري يافته اند.
آنها كه روزي بر محمد صلي الله عليه و آله فخر مي فروختند و به او سخت گرفته بودند، به او محتاج تر شده اند و دورترين آنها، به او نزديك تر شده است.
اي گروه قريش! او را دوست بداريد، و طريقت و حزب او را تأييد و پشتيباني كنيد؛ به خدا سوگند! هيچ كس راه او را پيش نمي گيرد مگر آنكه رستگار مي شود؛ و هيچ كس دستور او را عمل نمي كند مگر آنكه خوشبخت مي گردد. اگر مي ماندم و مرگ مرا از پاي در نمي آورد، بلاها را از او دور مي ساختم.
محمد صلي الله عليه و آله ، راستگو و امين است، دعوتش را بپذيريد، و به ياريش هماهنگ شويد و دشمنش را برانيد؛ او مايه افتخار سرمدي شما در جهان خواهد بود».
ابو طالب پس از آنكه مدت 42 سال، شب و روز از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله حمايت كرد و از او سرپرستي و نگهداري نمود، و در برابر قريش به حمايت از او و طريقتش برخاست، ديده از جهان فرو بست. چون ابو طالب در گذشت، رسول خدا دريافت كه پشتيبان بزرگي را از دست داده است، حامي اي كه به او متكي بود و آزار قريش را از او دفع مي كرد. اين احساس، خود نمودار بارزي از همبستگي عوامل خير بين محمد صلي الله عليه و آله و عمويش بود سرپرست و بزرگ خانه اي كه در آن نشو و نما نموده و تكامل يافته بود! با فقدان ابو طالب، محمد صلي الله عليه و آله احساس كرد نگهبان از جان گذشته اي را از دست داده است ياوري كه تا پاي جان از او در برابر آزار و اذيت قريش حمايت مي كرد. و پناهگاه محكمي را برضد قريش و خودكامگان و فرزندان متجاسر و سر سخت آنان از كف داده است، تا آنجا كه گفت:
«مادام كه عمويم ابو طالب زنده بود، از طايفه و خاندانم به من ستمي نمي رسيد!» اين اندوه عميق كه قلب محمد صلي الله عليه و آله را به مرگ عمويش سخت جريحه دار كرده است، به چه چيز مي توان تعليل كرد؟ و علت اينهمه ناراحتي چيست؟ در حالي كه محمد صلي الله عليه و آله شخصي شكيبا و خويشتن دار و با حزم، و به پيروزي رسالت خود مطمئن بود، خواه دوستانش اندك و دشمنانش بسيار باشند و اخيار و اشرار در هر مقام و منزلتي كه باشند. آري! علت اين حزن و اندوه، اگر ماهيت مصيبت بزرگي نباشد كه سراپاي وجود محمد صلي الله عليه و آله را، براي از دست دادن عزيزترين فرد حامي و مهربان خود، گرفته است، پس چه چيز مي تواند باشد؟
و اگر اين سيل اشك گواه بر اين نباشد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ، چون هر فردي از افراد بشر حس مي كند كه با فقدان عمويش چيزي از هستي و وجود خود را از دست داده است كه اثرش تا آخر عمر باقي خواهد بود، پس به چه چيز گواه تواند بود؟
( پایان قسمت پنجم )
( ادامه دارد )
منبع : http://www.tebyan.net/index.aspx ? |