امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت ( جلد 1 )
مؤلف : جورج سجعان جرداق
مترجم : عطامحمد سردارنيا
( قسمت سیزد هم )
فهرست مطالب :
پيش از امام ( قسمت دوم )
*******
پيش از امام ( قسمت دوم )
فرد و اجتماع در انواع حقوق ضامن يكديگرند، اجتماع به عهده مي گيرد كه كار و فرصت فعاليت در اختيار فرد بگذارد، و قبول مي كند كه مزد و پاداش او را در خور فعاليت و كوششي كه به كار برده است، و در حد نياز و احتياج او بپردازد، و اين عالي ترين مفهوم انسانيت است.
در مقابل، فرد ملزم است كه يار و مددكار اجتماع باشد، و از آزادي اش طوري استفاده كند كه به هم ميهنش ناراحتي و آسيبي نرسد. در چنين جامعه اي، اجتماع حق تعدي و تجاوز به فرد را ندارد، و فرد نيز در مقابل موظف است از آنچه مربوط به همه ملت است، به تنهايي استفاده نكند و بدين وسيله به هم ميهنانش ستم روا ندارد. بلكه بر عكس، بر او واجب است كه در حفظ و نگهداري مصالح عامه تا حد حمايت از مصالح خويش بكوشد، و در انجام چنين امري مسئول است. پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويد: «همه شما شبانيد و همگي مسئول زير دستان خود مي باشند!»
معني آزادي فردي اين نيست كه به هر صورتي كه باشد زياني به اجتماع وارد گردد. پيامبر صلي الله عليه و آله در اين مورد مثال جالب و شيريني آورده است كه نشان مي دهد اگر آزادي فردي محدود نباشد، چگونه به اجتماع زيان مي رسد؛ او فرمود:
«گروهي در كشتي سوار شدند، جاي نشستن را قسمت كردند و هر كس در جاي خود آرام گرفت، امّا در اين ميان مردي تبري برداشت و شروع به شكافتن جاي خود كرد! به او گفتند: چرا چنين مي كني؟! جواب داد كه اين جا به من تعلق دارد و هر چه مي كنم آزادم!!»
... اگر آنها دست آن مرد را بگيرند و مانع خرابكاري او شوند، هم آنها و هم آن مرد سالم مي مانند ؛ و اگر رهايش كنند تا به كارش ادامه دهد، بي شك همگي غرق مي شود... از طرفي، هر فرد به حكم اينكه عضوي از جامعه است، موظف است كه به نوبه خود زشتي را هر چه كه باشد، از دامن اجتماع پاك كند تا به سهم خويش در پيشرفت اجتماع شركت كرده باشد. چنانكه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «هر كس از شما كه كار ناپسندي ديد بر اوست كه آن را مورد نقد و انكار قرار دهد».
پيامبر صلي الله عليه و آله مي كوشيد تا هر روز ثابت كند كه اخلاق بزرگ و فضايل روحي از طريق ارشاد مردم به وسيله عمل به دست مي آيد نه از راه پند و اندرز دادن به آنها؛ و برانگيختن حس ترحم و شفقت در آنها از راه عمل حاصل مي گردد نه از طريق گفتار. پيامبر صلي الله عليه و آله از مردم كناره نمي گرفت، بلكه برعكس با آنها از كوچك و بزرگ نشست و برخاست مي نمود، سخن آنها را مي شنيد و با آنها همدلي مي كرد، و با ايشان چون بزرگان واقعي خدمت مي نمود.
از داستانهايي كه ابو هريره نقل كرده است، يكي اين است كه: ابو هريره در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله در بازار به دكان فروشنده اي رفت و رسول خدا از او چيزي كه لازم داشت، خريد و به او نصيحت كرد كه در كسب و كار خود به دنبال حلال بگردد، و احتكار نكند، و حق كسي را تضييع ننمايد و نگويد كه زندگي تنها حق من است، و ديگران را حقي در آن نيست.
فروشنده نمي دانست كه گوينده شخص محمد صلي الله عليه و آله است، وقتي كه ابوهريره به او فهماند كه او رسول خداست، ناراحت گشت و خم شد تا دست پيامبر صلي الله عليه و آله را ببوسد، محمد صلي الله عليه و آله دستش را به شدت از دست آن مرد بيرون كشيد و به او گفت: «كاري را كه غير عرب با پادشاهان خود مي كنند، شما نكنيد، چون بوسيدن دست، اظهار كوچكي و ذلت براي غير خداست!» و چون ابوهريره خواست آنچه را كه پيامبر صلي الله عليه و آله خريداري كرده بود بردارد و در واقع بدين وسيله خدمتي كرده باشد، مانع او شد و با تبسم به او نگريست و فرمود: «بگذار! صاحب كالا در برداشتن و حمل بارش، از ديگران سزاوارتر است.»
امّا آنها كه به ثروت و مكنت خود مغرورند، و پادشاهان و فرمانروايان، نه تنها اسلام نسبت به آنها سخت بدبين است، بلكه آنها را به طور مطلق از اجتماع طرد مي كند، و آنها را فاسد، و تبهكار مي شناسد و مي گويد:«اِنّ الْمُلُوكْ اذا دَخَلُو قَرْيَةً اَفْسَدوُها وَجَعَلُوا اَعِزَّةً اَهْلَها اَذِلَّة» «پادشاهان چون پاي به شهري گذارند، در آن فساد و تباهي كنند، و بزرگان آن را خوار و ذليل نمايند!»
از كار پادشاهان و فرمانروايان خود سر، چيزي كه بيش از همه پيامبر صلي الله عليه و آله را ناراحت مي كرد و رنج مي داد، تكّبر و خود پسندي بي جا و بي مورد و خود برتر بيني، و تافته جدا بافته انگاري لوس و احمقانه آنها و چيزهائي است كه به گرد خود و شؤون مختلف خويش بسته اند، از قبيل گزافه گويي و ديگر مظاهر فريبندگي و ترسانيدن و به وحشت انداختن مردم؛ چرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله به همان نسبت كه حق و حقيقت را تقديس مي كرد، به زندگاني مردم ارج و احترام مي گذاشت. او، سادگي و بي پيرايگي گفتار و كردار را ركن اساسي زندگي شريف و با فضيلت آدمي مي دانست. بسيار اتفاق افتاد كه ياران خود را از برخاستن به احترام پيش پاي خود، هنگامي كه او بر آنها وارد مي شد و ايشان نشسته بودند، نهي فرموده است و به آنها چنين مي فرمود: «با من همان طوري كه غير عرب با پادشاهان خود معمول مي دارند رفتار نكنيد.»
از اخباري كه درجه ناخوشايندي پيامبر صلي الله عليه و آله را از مبالغه و گزافه گويي و تملق و چاپلوسي اطرافيان مي رساند، اين است كه آن چيزها را خواب و خيال و آرزوهاي طلايي پادشاهان و فرمانروايان خود سر مي داند. وقتي كه پسرش ابراهيم درگذشت، بر حسب تصادف، آفتاب گرفت و مردم گفتند كه آسمان به سوگ فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله عزادار شد. چون اين خبر به گوش پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، مردم را جمع كرد و سپس به آنها چنين فرمود: «خورشيد و ماه، دو آيه از آيات خدا هستند و به مرگ كسي نمي گيرند!»
پيامبر صلي الله عليه و آله اين را درك كرده بود كه گزافه و تملق، دشمن سادگي و زندگي صادقانه است، و دوست داشتن تملق و چاپلوسي و گزافه گويي از صفات پادشاهاني است كه پيوندهاي زنده و حساس طبيعي، بين آنها و واقعيت زندگي و افراد بشر به كلي گسيخته شده است. پس پيامبر صلي الله عليه و آله با اين سخنان دلنشين كه از اراده حيات و جهان هستي و آنچه متكي به آن است سرچشمه مي گرفت، اعلام داشت كه آفتاب براي مرگ كسي منكسف نمي شود و ماه خود را از ديده ها پنهان نمي سازد!
آنچه از بيان پيامبر صلي الله عليه و آله مستفاد مي شود، لزوم پرداختن به يك زندگي ساده زيبا و دور از هر گونه قيد تكلفي است، و نيز پيوند محكمي است كه با اصل موضوع مورد بحث ما در اين فصل دارد؛ چون پيروي از اين دوش در زندگي، اساس اسلامي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله آن را ارائه و پي ريزي مي نمايد؛ هر كس كه به دقت و توجه كامل به اسلام با تمام تبايني كه در موضوعات آن وجود دارد، بيفكند، درك خواهد كرد كه در حد خود از تمام جهات يگانه است و بر يك ريشه عميق استوار مي باشد و آن سادگي و بي پيرايگي اي است همه جانبه كه در آن تكلّف و تشريفات وجود ندارد. يا ساده تر اينكه گفته شود: حقيقت و راستي، توأم با زندگي است.
خالد محمد خالد اين موضوع را به صورت جالبي ساده كرده و مي گويد:
او پيامبر صلي الله عليه و آله بر بدن عربي بيابان گرد نادانسته و غير عمد خراشي وارد ساخت و اصرار داشت تا آن اعرابي مقابله به مثل كند!
با جلال و عظمت روحي بر منبر قرار مي گيرد تا به ياران خود كه گوش به سخنانش فرا داشته اند، بگويد:
«به پشت هر كس تازيانه اي زده ام، پشت من براي انتقام حاضر است؛( در جلد اول كتاب «نقش عايشه در تاريخ اسلام». ) و از هر كس چيزي گرفته ام، اين مال من است، بيايد و از آن بردارد!»
او در سراسر زندگيش به پشت كسي تازيانه نزد، ولي اين زندگي توأم با راستي مطلق است كه محمد آن را به نيكوترين و پاكيزه ترين صورتي در پاكي و صفا طي مي نمايد.
زندگاني او هرگز به ريا و تظاهر و ضعف و سستي توأم نبوده؛ همچنين هرگز به تكّبر و غرور و خودخواهي آلوده نگشته است.
او با همسرش كمك مي كرد، كفشش را خود و پيراهنش را به دست خويش وصله مي نمود!!
گوسفندش را خود مي دوشيد، در كار منزل يار و مددكار همسرش بود، و با يارانش آجر حمل مي كرد و از گرسنگي بر شكم خود سنگ مي بست!
چون با يارانش به راهي مي رفتند، آنها را وامي داشت تا پيشاپيش او حركت كنند، و وقتي كه بر آنها در مجلسي وارد مي شد و آنها نشسته بودند، در انتهاي مجلس مي نشست، و در مواقعي كه آنها به وي تعظيم و تكريم خاصي معمول مي داشتند، دائماً به آنهامي گفت: «من دوست ندارم كه با شما فرقي داشته باشم!»
اين معناي زندگي توأم با صدق و راستي است. ( كتاب محمد صلي الله عليه و آله و مسيح عليه السلام ، تأليف خالد محمد خالد، ص 162ـ 163 ) آنچه در اين فصل از اخبار محمد صلي الله عليه و آله بازگو كرديم؛ مؤيد اين حقيقت است.
* * *
هيئت حاكمه، بنا به مقتضاي مسئوليتها و وظايفي كه به عهده دارند، خادم و خدمتگزار جامعه هستند، نه اربابان و عزيزان بلا جهت، و گردن كشان و سنگدلان بي رحم و مروت، و دزدان حرفه اي! در سيره پيامبر صلي الله عليه و آله آمده است كه جمعي به او گزارش دادند كه يكي از فرمانداران هديه و تعارفي پذيرفته است! رسول خدا صلي الله عليه و آله تحقيقات لازم را به عمل آورد و صحت مدعاي آن عده بر او معلوم شد. پس خشمگين شد و امر به احضار او داد. والي چون به خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، آن حضرت به او فرمود:
«چگونه آنچه را كه حق تو نبود، گرفته اي؟» والي به عنوان عذر و بهانه جواب داد: «اي رسول خدا! آن هديه و تعارف بود!» رسول خدا صلي الله عليه و آله به وي جوابي داد كه پايه قدرت و عظمت ادراك او را در اين مورد مي رساند، و مشخص مي دارد كه چه عواملي باعث ايجاد رشوه بين حاكم و محكوم مي گردد. او، با طرح سؤالي به وي چنين پاسخ داد: «تا به حال ديده اي كه يكي از شما پستي نداشته و در خانه اش نشسته باشد، آن وقت مردم برايش چيزي را هديه ببرند؟!...» سپس دستور داد تا هديه را به خزانه ملت تحويل دهند، و او را در همان ساعت از مقامش بر كنار ساخت.
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به مردم ياد داد تا براي به دست آوردن حق خود رشوه ندهند، و فرمانداران و كارگزاران را تعليم داد تا چنين طريقي را با مردم پيش نگيرند. بلكه آنها در حكومت خود نسبت به مردم بايد چون پدري مهربان باشند، نه دزد و راهزن.
پيامبر صلي الله عليه و آله ، عدم رضايت بجا و به مورد خود را از هيئت حاكمه، در آن هنگام كه از قدرت خود حتي در مورد گرفتن هديه سوء استفاده مي كنند، اعلام مي دارد، چه رسد به غارت اموال، و احتكار و انباشتن ثروت، و پايمال كردن حقوق و ظلم و ستم به مردم!
در اسلام، هيئت حاكمه مبعوث ملت و در قبضه قدرت اوست، نيرويش از نيرو و اراده جامعه سرچشمه مي گيرد، و شب زنده داريهايش به خاطر خير آنها و توجه به بهبود اوضاع اجتماع است! اسلام، فرمانروايان را موظف مي دارد تا در مشكلات و معضلات امور با مردم تحت حكومتشان به مشورت بپردازند: «كارشان به مشورت با يكديگر برگزار مي شود.» ( سوره الشوراي، آيه 38 ) هيچ فرمانروا و حاكمي اضافه بر ديگران حقي در ملك و مال و قانون ندارد، و تازه اين حق محدود نيز بسته به مقدار فعاليت او در حفظ و نگهداري منافع و حيثيت و احترامات مردم و جلوگيري از هر گونه اجحاف و تعدي به حقوق ملت است.
اسلام، تنها به اين حد و مقدار در امر رسيدگي به وضع ملت و تشويق او به مداخله در امر حكومت اكتفا نكرده، بلكه در برانگيختن بيچارگان، و فشار ديدگان عليه آنهائي كه آنان را به بيچارگي و سيه روزي انداخته اند، به دخالت مي پردازد. قرآن، كساني را كه به بدبختي و اهانت، و غارت و پايمال شدن اموالو حقوقشان، و از دست دادن بهره، و استثمار شدن فعاليت و زحمتشان، و به ستم ولم تن در دهند و رضا و تسليم از خود نشان داده، بر پا نخيزند و شورش و انقلاب ننمايند، و سخت گيري و فشار و ساير عوامل بدبختي و بيچارگي را به رسميت بشناسند و به آن اقرار و اعتراف نمايند، سخت بيم داده و آنان را «بر خويشتن ستم كننده» ( سوره النساء، آيه97 و سوره النحّل، آيه 28 ) مي نامد! پيامبر اسلام مي گويد: «كسي كه در راه به دست آوردن حق خود كشته شود، شهيد است!» و در جاي ديگر مي فرمايد: «مردم اگر مرد ستمكاري را ببينند و مانع ستم او نگردند، بعيد نيست كه خداوند همگي آنها را به عذاب كشد.» امّا به طور كلي در حد انسانيت! اسلام با تعصب ديني در غالب موارد مي جنگد: «هيچ زور و اكراهي در دين نيست. » ( سوره البقره، آيه 256 ) همچنين با تعصبات فاميلي و نژادي به سختي مبارزه مي كند، آدميان، چه بخواهند و چه نخواهند، برادر يكديگرند. «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدمَ...» «ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم، و در خشكي و دريا بگردانيديم واز پاكيزه ها به آنان روزي داديم، و آنان را بر بيش تر مخلوقات خود نيكو برتري داريم.» ( سوره الأسراء، آيه 70 ) پيامبر صلي الله عليه و آله ، وقتي با مردم سخن مي گويد، روي سخنش با همه مردم از عرب و غير عرب و سرخ و سفيد و زرد و سياه است. و با آنها به اين اعتبار سخن مي گويد كه آنها برادران همكار و مددكاريكديگرند و صفت و جوهر انسانيت، آنها را در يك رديف قرار داده است و اختلافات نژادي و مليت ايشان را از يكديگر متمايز و جدا نمي سازد؛ بلكه برتري و تفوق آنها از يكديگر بسته به درجه خيرانديشي آنهاست. پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويد: «اي مردم! خداي شما و پدر شما يكي است. عرب را بر غير عرب و غير عرب را بر عرب، و سرخ فضل و برتري نيست مگر به تقوا و پرهيزكاري. آنها كه اين سخن را مي شنوند، به ديگران كه حاضر نيستند اطلاع دهند.»
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چه با عظمت است وقتي كه تقوا و پرهيزگاري و ايمان و دينداري را در خدمت به اجتماع مي داند، و اعلام مي دارد هنگامي كه كار مفيدي در اجتماع صورت نگيرد، آنها معنا و مفهومي نخواهند داشت. به همسايه ات نيكي كن، تا مؤمن باشي! مردم، همه روزي خوار خدا هستند، آن كس را خدا بيش تر دوست دارد كه براي خانواده اش مفيدتر باشد. دين، همان نحوه معامله و برخورد است!
مردي از محمد پرسيد: «كدام اسلام خوب است ؟!» محمد جواب داد: «اينكه گرسنه اي را سير گرداني، و به آشنا و غريبه سلام كني!!» بنابراين، اسلام، همان گونه كه پيامبر صلي الله عليه و آله مي خواهد، بر پايه خدمت به مردم و احترام و گرامي داشتن آنها متكي است، و فرقي بين مسلمان و غير مسلمان، عرب و غير عرب، سرخ و سفيد، و آشنا و غريبه نيست؛ تنها صفات انساني كافي است كه تو را وادار نمايد تا انسان را دوست بداري، او را سير كني، و با خوش رويي با او روبرو شوي.
در آيه وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمْ...( سوره الاسراء، آيه 70 ) خداوند همه فرزندان آدم را گرامي داشته است و اختصاصي به مسلمانان ندارد. احاديثي كه در اين فصل آورديم، همه مؤيد اين نكته اند كه اسلامِ نيكو آن است كه دست و دل و چهره گشاده براي جميع مردم داشته باشي، با آنها خوشرفتار و خوش برخورد باشي، به آنها سود برساني و ايشان را دوست بداري!
از پيامبر صلي الله عليه و آله خبر بزرگي وارد است كه دلالت به خواسته اسلام در معاني خير، و خدمت و دستگيري و كار براي نفس حيات و مفهوم زندگي حتي براي حيوانات دارد كه به صورت داستان كوچكي به ياران خود چنين فرمود: «روزي زني بدكاره، سگي را ديد كه از شدت تشنگي به ناله افتاده است. كفش خود را از پاي در آورد و به ريسماني بست و به چاهي انداخت و آن را از آب پر كرد و سگ بينوا را آب داد. خداوند به اين عمل زن سپاس گفت و وي را به بهشت فرستاد!» راستي كه مقام پيامبر صلي الله عليه و آله در برابر تقديسي كه از زندگي به عمل مي آورد، بسيار بزرگ و با عظمت است... خداوند از زني بدكاره كه سگي تشنه كام را سيراب مي كند، سپاس مي گويد و به بهشت مي برد، و چنين فضل و افتخاري را نصيب آن كشته افتاده در ميدان جنگ، چون رفاعة بن زيد نمي نمايد. اين موضوع را پيامبر صلي الله عليه و آله در حديثي ديگر تأييد مي كند و مي گويد: «زني، از آن جهت كه گربه اي را حبس كرده بود و رهايش نمي ساخت و به وي غذا نمي داد به جهنم رفت.»
اگر زن بدكاره اي تنها به خاطر رسيدگي به حال سگي به بهشت مي رود و اگر زن ديگري به خاطر گربه اي كه حبس كرده بود و او را غذا و آب نمي داد و آزادش نمي كرد كه خود را از گرسنگي برهاند، به جهنم مي رود، احتكار كنندگان و استثمار كنندگان كه اموال توده ملت را غارت مي كنند، و حاصل دسترنج زحمتكشان را چون زالو مي مكند، و همچنين كساني كه سعي و كوشش آنها در تفرقه اندازي و ايجاد اختلافات طبقاتي، اجتماعي و اقتصادي است، به طوري كه بزرگها كوچكها را ببلعند، و گروههاي مختلف و دشمن يكديگر به وجود بيآورند، و اختلافات نژادي راه بياندازند تا مردم به جان يكديگر بيفتند و كشت و كشتار راه بيندازند، و آنگاه تنها براي خود آقايي و سروري و رياست بخواهند، وضع شان چگونه خواهد بود؟!
حال آنهائي كه ملت را به بردگي و بندگي خود مي گيرند، در صورتي كه همه آنها فرزندان آدمند كه خداوند آنان را بر بيش تر مخلوقاتش برتري داده است، چگونه مي باشد؟! و وضع گروهي كه به دشمني جمعي ديگر بر مي خيزند، و منافع آنها را غارت مي كنند، و سرزمينشان را مستعمره خود مي سازند، و با تصرف و استثمار حاصل دسترنج آنها، به ايشان تكبر و غرور مي فروشند، در حالي كه همان دو گروه، به طوري كه در قرآن آمده است، به اين دليل دسته دسته و قبيله قبيله شده اند كه با يكديگر انس بگيرند و آشنا و دوست يكديگر باشند، نه دشمني و عداوت نمايند، چه خواهد بود؟!
اين تنها خط مشي عمومي قرآن و حديث، در امر تعاون افراد بشر است كه در گذشته، فرمانروايان و كارگزاران ملت اسلام در دوزمان بر طبق آن عمل نمودند، و در دو عصر و زمان نيز با تمام قوا برخلاف آن رفتار كردند. امّا زماني كه روش آنها بر مدار موافقت با آن مي گرديد، زمان شخص پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و خلافت ابوبكر و عمر بن خطاب و عصر خلافت امام علي عليه السلام بود. امّا روزگاري كه از آن روش عدول كردند و به مخالفت آن برخاستند، زمان خلافت عثمان بود كه خويشانش از بني اميه، از ضعف و سستي او سوء استفاده نمودند، و در پناه وي به استثمار مردم پرداختند، و همچنين زمان بعد از خلافت امام علي عليه السلام ، در دوره خلافت بني اميه و دنباله آن، خلافت بني عباس در شام و بغداد است. البته به استثناي مدت بسيار كوتاه خلافت عمربن عبدالعزيز، يگانه شخصيت ممتاز بني اميه، و به غير از دورانهاي فترت كوتاهي كه در خلال اين مدت كه به شتاب مي گذشتند و دوامي نمي يافتند تا كار زيادي از پيش ببرند. امّا دوران عثمان بن عفان، دوره اي است كه در بحثهاي آينده به تفصيل از آن سخن خواهيم گفت؛ دوره اي كه در آن، مقياس حكومت و فرمانروايي كه در پيش شمرديم، با روي كار آمدن بني اميه و تسلط ايشان بر جان و مال مردم، و احتكار ارزاق ملت، چنان به آنها بال و پر داد كه توانستند سيماي خلافت انساني را برگردانند و مقدمات پي ريزي سلطنت مطلق بني اميه را فراهم سازند، كه به تفصيل در جاي خود خواهد آمد. پس از گذشت زماني، حكومت به دست علي بن ابي طالب عليه السلام افتاد، حكومتي كه به تمام معني، از نظر عوامل و اهداف آن زائيده انقلاب ملت بود. امّا فرزند ابو طالب اين حكومت را چگونه توجيه كرد و با آن به چه نحوي روبرو گرديد و كارش به كجا كشيد؟!
( پایان قسمت سیزدهم )
( ادامه دارد )
منبع :? http://www.tebyan.net/index.aspx؟ |