امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت ( جلد 1 )
مؤلف : جورج سجعان جرداق
مترجم : عطامحمد سردارنيا
( قسمت سوم )
فهرست مطالب :
گهواره نبوت
صداي محمّد صلي الله عليه و آله
*******
گهواره نبوت
سرزميني است كه در گذشته و آينده به سرزمين معجزه معروف بوده است و خواهد بود. فلاتي است وسيع كه اگر باران در آن مي باريد و به سرسبزي و خرمي مي گراييد و در آن آب فراوان يافت مي شد، بي شك غذا و پوشاك جهاني را فراهم مي ساخت.
حدود بيابانهاي آن را فقط وهم و گمان مي تواند قياس كند. اين سرزمين با همه پهناوري از ابتداي تكوين، ريگزاري است موّاج در دل صخره هايي سخت، كه باد آن را در فضا مي چرخاند و از سويي ديگر مي كشاند. آنجا همان سرزمين انقلاب است. اينجا و آنجا تپه هايي از ريگ بوجود آمده است كه دائماً بر اثر بادهاي سخت حركت و تغيير مي كنند، مي نشينند و پراكنده مي شوند و كوه هاي منفرد كم ارتفاع و خشك كه بر فراز ريگزار سوزان برافراشته اند. سطح اين سرزمين سوزان و سخت از سنگهاي سياه سوراخ سوراخ كه خود بقاياي آتشفشاني است پوشيده شده است بطوري كه گويي حرارت و آتش را هنوز در خود نهان دارند.
آنها سرزمين سوخته ناميده مي شود؛ نامي شايسته و در خور آن. اين سرزمين به هيچ روي شايسته زراعت و كشاورزي و سكونت نيست؛ زيرا كشاورزي عامل اصلي براي تجمع افراد بشمار مي رود. و با وجودي كه از سه جانب به دريا محدود است، گرم ترين و خشك ترين مناطق جهان محسوب مي شود.
در گوشه هايي از اين سرزمين سوخته، باراني اندك مي بارد، و كمي طراوت و سرسبزي به آن مي بخشد، و در چنان نقاطي مردم، پاس آن موسم را مي دارند و با همه دارايي خود از زن و فرزند و شتر به استقبال آن مي روند؛ ولي در اين ميان طبيعت بيكار نمي نشيند و گهگاه با باد سموم كه از بدترين بادهاي اين منطقه از جهان است تمام سرسبزي و خرمي آن مناطق را در مي نوردد و حتي حيات را تهديد مي كند. روي همين اصل شعرا، نسيم صبا را كه از جانب مشرق مي وزد در اشعار خود مي ستايد همچنانكه از بوي بهشت به وجد و سرور مي آيند!! امّا رودهاي آن، در اين سرزمين، رودخانه اي كه دائم در جريان باشد وجود ندارد؛ جز در پاره اي از نقاط آن كه همگام با فرو ريختن بارانها سيل هايي گهگاه در دل باديه روان مي شود، و مردم پيرامون آن سّدي مي بندند تا مگر آب آن را براي مدتي ذخيره كنند. امّا حيوانات آنجا چون ساير حيوانات مناطق ديگر زمين نيستند. خلقت آنها طوري است كه خداوند به آنها ساقي دراز عطا كرده تا به طي مسافات دور و دراز و سخت در بيابانهاي خشك و سوزان توانا باشند؛ همچنانكه به آنها سُميّ گرد عنايت فرموده است تا در شنها فرو نروند. و نيز به آنها تا حّد اعجاب، نيرو و توانايي در برابر سختي ها و دشواري هاي راه هاي سخت عنايت فرموده و به بردباري و تحمل در مقابل تشنگي و گرماي طاقت فرسا مخصوص كرده است و معده اي به آنها داده است كه براي روزهايي چند مي توانند در آن از آب ذخيره بردارند و اعراب باديه نشين كه شتر را به هزار نام مي خوانند در مواقع لزوم از ذخيره آب معده آن حيوان با وسايلي استفاده كنند!!
اَمّا گياهان آن، چيزي ندارد تا به وصف آيد، گياهاني خاردار با تيغهاي سخت و سوزان و ريشه اي لب تشنه از آب.
ولي خانه هاي آنها، خطاست اگر آنها را خانه بخوانيم، خيمه ها و چادرهايي كه باد سوزان در آن كوران مي كند تا جايي كه مي توان گفت درون آن با بيرونش يكي است، با اين وصف آنها را جز در مواردي خاص و اَماكِني مخصوص بر پا نمي دارند و بيهوده است اگر گمان شود آنها در جايي اقامت مي كنند زيرا آنها با بيابان گردي و خانه بدوشي پيمان ابدي بسته اند. مايه زندگي آنها در دو چيز سياه است: خرما و آب؛ به اضافه گوشتي كه بقدر امكان از شتري و يا گاه از شكاري كه به چنگ مي آوردند!
طبيعت صحرا، ساكنان خود را به جنگ و ستيز و قتل و غارت هميشه كه جزء جدايي ناپذير و اساس زندگي آنها محسوب مي شود واداشته است. آفتاب بر خانه هاي جزيرة العرب پوششي از چنان آتش سوزنده و جانگدازي مي افكند كه به ريگهاي داغ و تفتيده آن، مردمان فقير و بينواي صحرا، گرگهاي از پاي در آمده و گوسفندهاي كشته شده خود را بريان مي كنند.
بر بيابانهاي جزيرة العرب و منازل آن، درد كشنده و فشار رنج و بدبختي خيمه افكنده است؛ مناظر و چشم اندازهاي آن يكنواخت و يكسان است، از دل ريگزار تا درون آباديهاي پراكنده و اندك آن، آرزوهاي بربادرفته اي كه طبيعت صحرا به آن اجازه خودنمايي هم نمي دهد سايه افكنده است. طبيعت خشن، زندگي دردناك، وضعيت سخت و طاقت فرسا، قدرت تفكر و تدبر را از ساكنين صحرا سلب كرده است، تا بتوانند در سايه آن زندگي پر ادبار خود را سر و ساماني بخشند و طبعي ظريف و دلي رحيم داشته باشند. چه، چنين احساساتي در اماكن سرسبز و آب و هواي معتدل، و زندگي آرام و برخوردار از نعمت هاي زندگي يافت مي شود نه در محرومين از كمترين امكانات زندگي و ساكنين صحراي سوزان.
امّاكني را كه تا حّدي از نعمت آبادي برخوردار بودند نبايد بحساب آورد، چه، آنها دهكده هايي مسخره و بيغوله هايي تاريك در سرزمين سوخته و بياباني خشك و سوزان و بي انتها بيش نبودند كه بيخبران در آن سرگردان مي شدند، و راهنمايان و هدايتگران راه نيز راه را در آن گم مي كردند.
آباديهاي آن را بايد به حساب كم در مقابل كمتر، و سخت در برابر سخت تر گذاشت بلكه، بالاتر از اينها؛ چرا كه در مقابل هواي ناسازگار صحرا و طغيان فقر و فاقه و سختي معيشت و دوري راهها و بي خبري از پيشامدها و رويدادهاي جهان به استثناي طائف و يثرب كه به نسبت آبادتر و ثروتمندتر بودند، چنان بي اهميت و ارزش بودند كه گويي وجود خارجي ندارند.
اَمّا مكه، بتكده اي بيش نبود كه مردم آنجا به سوداگري تا آن اندازه خوگرفته بودند كه گاه جاني را در مقابل دادن ديناري مي گرفتند!!
زندگي سخت و ناگوار در جهنمي سوزان در شنزار، همراه با احساس تلخكامي در حال يأس و نااميدي كامل از فردا، قاموس زندگي جزيرة العرب است!
امّا انسان آن، آيا جاي شكفتي نيست كه در چنين سرزميني، با وجود اماكني سرسبز و خرم در خارج از محدوده آن، سرشار از غذا و پوشاك و آماده براي هر نوع زندگي كه فقط كافي است به سوي آن رخت عزيمت كشيد، انساني وجود داشته باشد؟!
وجود انسان در چنين سرزميني كه بين كوهها و درياها و بيابانهايش محصور شده است و آن را با جايي ديگر معاوضه نمي كند و حاضر به ترك سرزمين خود نيست، خود از معجزه صحرا است، معجزه اي كه پيش از قيام محمد صلي الله عليه و آله و انقلاب علي عليه السلام صورت گرفته است.
امّا نه هر چشمه ساري كه پر بركت شود، و نه هر سرزميني كه به خرمي و سر سبزي گرايد، و نه نشاط شبانگاهي و نه نسيم صبا و نه ژاله صبحگاهي، و نه راحتي ها و خوشگذراني ها و شيريني ها و شهدها، و نه خنده طبيعت و شادي ها و نشاط در باغ و بوستان ها و حتي نه تمام نعمت هاي دنيا كه جزيرة العرب در آن روزگار از آن محروم بود، اگر به او مي دادند، همه و همه در برابر آنچه در سرزمين معجزات براي جهاني در شرف طلوع و ظهور بود ارزشي نداشت.
در آن روز چيزي بزرگتر و عظيم تر از همه اينها به دنيا عرضه شد. همگامي كه جهان هستي به صدا درآمد و زمانه به هم پيوند يافت و چشمه سارها، صاف و پاكيزه شد، ارزش زندگي آشكار شدو حقيقت وجود در انسانيت مطلق به هم پيوست و برتري نيكي و بزرگداشت طبيعت به كمك عناصر فضيلت نمودار شد و همگي در ساكن غار حراي مُحمّد بن عَبْدُالله صلي الله عليه و آله تجلّي كرد. اين دگرگوني همچنان ادامه يافت تا به برگزيده نيكان، مرد انقلابي بزرگ علي بن ابيطالب عليه السلام منتهي شد. اين بعثت و قيام مرد بزرگ اسلام و استمرار آن در پسر عموي بزرگش در قلب صحرا و در ميان ملتي كه ديناري در مقابل جاني مي دادند خود معجزه اي بزرگ بود؛ معجزه صحرا پس از محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام ، گردانندگان انقلابهاي اجتماعي خير خواهانه آن زمان برضد بدبختي و درماندگي آن محيط.
صداي محمّد صلي الله عليه و آله
در چشمهايش حرارتي از شراره صحراي سوزان ديده مي شد.
صراحت بيانش تأثيري از عرياني شنهاي سوزان در برابر خورشيد فروزان داشت.
رأفت قلب و بردباري و مدارايش از باغها و بوستانهاي طائف و يثرب، و تك تك كه در سرزمين سوخته همچون جزايري پراكنده در زير پرتو ماه خودنمايي مي كردند، حكايت داشت.
انقلابش از صفير بادهاي تند و سركش سخن مي گفت.
و سحر بيان و التهابي درونش نموداري از جهاني مملو از احساسات و انوار پاك آسماني بود و پايمردي و راست انديشي او را برف شمشير بران و رسالت تابناكش گواهي مي داد.
او، محمّد بن عبدالله صلي الله عليه و آله ، پيامبر صلي الله عليه و آله عرب و درهم شكننده راه و رسم بت پرستي، بت پرستي خانمان برانداز و شركي چون سرمايه پرستي و عادات و رسوم پرستي، ملّيت و خون پرستي احمقانه بود.
دنيا در نظر خاندان قريش در اين خلاصه مي شد كه ديناري از دست اعرابي بلغزد و در جيب آنها جاي گيرد. ارزش دنيا در نظر آنان بهره گيري از تجارت و سوداگري و باز هم سوداگري بود و اينكه كارواني از كالاها، راه پستيها و بلنديها را در پيش گيرد و فلاتها و بيابانها را پشت سر گذارد و استراحتگاهي جز سايبان قريش نيابد. مكه (بتكده آنها) كه در آن فقط درهم و دينار حكومت مي كرد تنها پناهگاه آنها بشمار مي رفت.
در چنان حالتي، بانگي در گوشهايشان طنين انداخت و روحشان را درهم كوبيد و آرمانها و هوسهايشان را به باد داد و دنيايي را بر اثر آن بر سرشان خراب كرد. آن صدا مي گفت: ارزش آدمي بجز آن است كه ميدانيد. عرب بياباني و سرگردان صحراي ناشناخته نيز وظيفه اي و رسالتي غير از آن دارد كه شما گمان مي بريد!...اين صدا صداي محمّد صلي الله عليه و آله بود.
قبايل بني تميم و بني اسد تا مي توانستند در وادي حماقت اسب تاخته و در مسير ضلالت و گمراهي پيش رفته بودند. دختران معصوم و بيگناهشان را زنده در گور مي نهادند و در اين راه هيچ هدفي جز تبعيت كوركورانه از عادات و رسوم زشت و خلاف انسانيت و بي حرمتي به آيات الهي، و روي گردانيدن از زيباييهاي طبيعت و مايه گرمي زندگي نداشتند.
و درست در همين هنگام بود كه صدايي ملايم و سرشار از مهر و محبت و زمزمه اي از عشق و زندگي در گوششان طنين انداز شد كه: اي بندگان خدا، به خود آييد، حقّ حيات براي زن و مرد يكسان است، و هيچكدام را بر ديگري حقّ مرگ و زندگي نيست؛ مرگ و زندگي تنها به دست خداست، و اين صدا صداي محمّد بود.
اعراب را هنري جز شمشير زدن نبود. بدزبان و تند خو بودند، بدانسان كه گويي با تازيانه با يكديگر سخن مي گويند. در كنار لبه شمشير، بر لب دوشيزگان بوسه مي زدند! تلفيقي بودند از سواركاران متكّبر، مردان كارزار، و در عين حال، كودكاني بي تاب و توان و محتاج و منتظر كمك و مساعدت ديگران؛ گويي از عاطفه دوستي و برادري بويي نبرده بودند و در چنين اوضاعي بود كه بانگي در خيمه هاي آنان پيچيد سهمگين تر از غرش رعد، و هولناك تر از صفير گردباد،:كه چه مي كنيد؟! در حالي كه خداي آسمان و زمين شما را برادر يكديگر آفريده است، به كشتار هم كمر بسته ايد!؟ جنگ و خونريزي از خصايل اهريمن است. صلح و آشتي براي شما زيبنده تر است و در سايه آن مي توانيد به خواسته هاي خود برسيد و اين صدا، صداي محمّد صلي الله عليه و آله بود!
هيچ ملت و قومي همچون عرب گرفتار خود پسندي و خودبرتربيني نبودند. آنان غير عرب را در حّد يك فرد متكّبر بداخلاق تندخوي تحقير مي كردند، و اين ستم كه بر غير عرب مي رفت تا سر حّد تهديد مقام انسانيت شيوع داشت؛ اين امر بر پرچمدار رسالت سخت گران آمد و با فرماني، متكبران و از خود راضيان را به خود آورد و فرمود: عرب را بر غير عرب، هيچ برتري و امتيازي نيست مگر از نظر پرهيزگاري؛ و آدميان چه بخواهند و چه نخواهند برادر يكديگرند...؛ اين صدا، صداي محمّد بود! اَمّا ستمديدگان و بي پناهاني كه سموم صحرا بدنهايشان را سوخته بود و اجتماع، آنان را از خود رانده، زندگي به كامشان تلخ و ناگوار شده بود و در عالم هستي پست تر از ريگهاي بيابان بشمار مي رفتند و روزگار سياه و پرادباري را مي گذراندند، از ياران و طرفداران پرچمدار رسالت بودند؛ همچنانكه فقرا و رانده شدگان اجتماع، ياران مسيح عليه السلام و ديگر بزرگان تاريخ را تشكيل داده اند، او نيز به نفع آنان حكومت را بر عهده شورا گذاشت. بردگي و استثمار صرف را تحريم و بيت المال را ملي اعلام كرد و از راه خير خواهي بر پشت اعمام غافل خويش تازيانه زد، و با تمام قوا در راه يگانگي بشر زير پرچم توحيد و يكتاپرستي كوشش كرد، در حالي كه آنان، بيخردان و كودكان خود را وامي داشتند تا او را سنگسار و مسخره كنند!!
امّا همان ستمديدگان و بي پناهان و رانده شدگان و بردگاني مانند بلال كه نخستين مؤذن اسلام و اذان گوي خّاص پيغمبر جزو آنان بود، دلهايشان با نوايي مؤثرتر و با نفوذتر از سرود صبحگاهي، و نيرومندتر از بالهاي شب، و متنفذتر از هر بانگي، آرامش يافت، وقتي كه شنيدند:
همه مردم روزي خور خدايند، كسي نزد او محبوب تر است كه به همنوع خود مفيدتر باشد . و اين صدا صداي محمّد صلي الله عليه و آله بود! و امّا دشمنانش؛ آنها كه او را سنگسار و مسخره كردند، اين سخن را از وي شنيدند كه:
اگر تو گژخوي و سنگدل بودي، از اطراف تو پراكنده مي شدند، آنها را ببخش و برايشان آمرزش بخواه؛ در كارهايت با آنها مشورت كن و چون تصميم گرفتي بر خدا توكل كن كه خداوند توكل كنندگان را دوست دارد...؛ ( سوره آل عمران آيه 159 ) اين صدا، صداي محمّد بود. امّا مبارزين كه براي زندگي بهتر مي جنگيدند، و ياران او برضد شر و فساد، آنهايي كه همگام نبرد و پيكار به منظور تحكيم اساس انقلاب، وسوسه اي براي هتك حقوق و شرافت ديگران در درونشان راه مي يافت، اين كلمات تابناك در دل و جانشان نقش مي بست كه:
حيله به كار نبريد، و مردم را به زنجير نكشيد، كودكان و زنان و پيرمردان گوشه گير و صومعه نشين را از پاي در نياوريد، نخلي را آتش نزنيد و درختي را قطع نكنيد و خانه اي را ويران نسازيد!...اين صدا، صداي محمّد صلي الله عليه و آله بود.
عرب، اين ندا را از فرزند عبدالله پذيرفت و در همه جا اشاعه داد تا آنجا كه هر صاحب تاج و تختي را تحت الشعاع خود قرار داد و از پاي در آورد؛ پيوند ميان جامعه انساني، و انسان و روح كائنات، كه پيامبر صلي الله عليه و آله صحرا، آن را خداي بي همتا خوانده بود محكم شد.
سايه ديني كه محمّد بن عبدالله صلي الله عليه و آله آورده بود گسترش يافت و وسيع و وسيع تر شد تا همه جهان قديم را زا مشرق تا مغرب عالم در خود گرفت و از آن، خير و معرفت و صفا و آشتي روييد. پيامبر صلي الله عليه و آله صحرا، دست رحمت بر تمامي جهان كشيد تا تخم برادري و محبت بر آن بپاشد. ميدان حكومت عرب از هند تا آندلس گسترده شد و بر پيشاني خورشيد تاج ملتي بزرگ درخشيدن گرفت!
اين صدا، دعوت جهاني به برادري و انسانيت، كوتاه ساختن دست ظلم و عمال فرمانروايان از ملت، اموال و كارهاي او، وبرابري همه مردم از كوچك و بزرگ، حاكم و محكوم، عرب و غير عرب در مقابل حقوق بود. همه مردم برادر و مساوي اعلام شدند.
بر مبناي اين دعوت، آزادي زنان از جور و ستم مردان، آزادي كارگران در برابر ظلم و تعدي كارفرما، و تا آنجاكه محيط و طرز تفكر و شرايط زندگي اجازه مي داد. آزادي بردگان و خدمتكاران از قيد بندگي و اسارت تأمين شد. دخالت دادن مردم در امر حكومت و سرنوشت خويش، برخلاف نظريات فلاسفه قديم كه كارگران و صاحبان حرف و صنايع و بندگان را از حقوق مدني به جرم اينكه كار و پيشه آنها سبك و پست است!! محروم ساخته و مردم را از نظر حقوقي و مشاغل به طبقات مختلف تقسيم كردن بودند؛ بزرگترين قدم خير اجتماعي بود كه بنا به مقتضاي زمان و مكان و مردم آن ايّام برداشته شده است. رباخواري و استثمار انسان از انسان تحريم شد.
و امّا انقلاب علي عليه السلام ، همانا تحولي كه او ايجاد كرد انقلابي بود كه شالوده آن برضد هر ستمكار و تجاوزگري بنيان نهاده شد.
( پایان قسمت سوم )
( ادامه دارد )
منبع : http://www.tebyan.net/index.aspx? |