امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت - جلد دوم
مؤلف : جورج سجعان جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا
( قسمت نوزدهم )
فهرست مطالب : ما هرگز سوار «مركب بادي» نمي شويم!( بقیه )
وحدت و هماهنگي در شخصيت علي عليه السلام
قبلاً گفتيم كه پيامبر صلي الله عليه و آلهفرمود: «اگر كسي لباسي را به ده درهم خريداري كند و در قيمتي كه مي پردازد يك درهم حرام باشد،خداوند نماز او را نمي پذيرد»و يا فرموده: «ايمان نياورده است كسي كه سير بخوابد و همسايه او گرسنه باشد».
مفهوم اين امر، آن است كه ايمان فرد غارتگر و محتكر و غاصب و ستمگر، نوعي نفاق و دورويي در قبال خداوند است و همين نمازشان نيز مظهري از مظاهر خدعه و نيرنگ و فريب است. و بنابراين، نه ايمان و نه نمازشان، از نظر اسلام كوچكترين ارزشي ندارد. و در واقع، از اين گروه هر كس كه نماز بخواند، نماز او پذيرفته نخواهد شد. و باز پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «نزديك است كه فقر تبديل به كفر شود و معني اين گفتار آن است كه فقير (بخاطر فقرش!) كافر است و نماز كافر مورد قبول نيست!(1) نتيجه منطقي ناشي از اين دو حديث پيامبر، آن است كه پرخور غاصبي كه سير مي خوابد و هزار همسايه گرسنه دارد، نمازش مورد قبول خداوند نيست و نماز گرسنه تنگدست هم مورد پذيرش نيست، براي آنكه «نزديك است كه فقر، كفر و فقير همان كافر باشد!».
اگر ما اين دو حقيقت را بفهميم و به علّت راستي و درستي مضمون آن دو، هر دو را بپذيريم، پس اين مؤلفان در هنگامي كه پرخور و گرسنه را در نماز واحدي در كنار هم قرار مي دهند! از كدام نماز سخن مي گويند و كدام مساوات را در نظر دارند؟
البتّه در اين گناه و تباهي، دوست مؤلف ما، شريكان فراوان، ودر اين تجاوز و عدوان، ياران بيشماري دارد. در قرآن آمده است: «وَ لاتَعاوَنُوا عَلَي الاِْثْمِ وَالْعُدْوان»: بر گناه و دشمني و تباهي، تعاون و همكاري مكنيد.و به نظر شما آيا گناه و تجاوزي نسبت به مردم، بدتر و شديدتر از گمراه ساختن مردم با اين قبيل افكار وجود دارد كه جمود و بدبختي را در ذهن آنان جاي مي دهد و آنان را از گرفتن حقوق خود باز مي دارد و در واقع، فرومايه و بلند پايه، ثروتمند و تنگدست را در ميان آنان بوجود مي آورد؟
اينگونه مؤلفان شباهت زيادي با بعضي از برادرانشان، از كشيشان اروپا در قرون وسطي و قرون بعد از آن دارند كه به ستمديدگان و شكنجه شدگان كه فئودالها و طبقه حاكمه و امرا و پدران روحاني، آنان را چپاول مي كردند و نتيجه رنج و زحمتشان را به يغما مي بردند، مژده مي دادند كه آنان با گروه نجبا و اشراف و دزدان ديگر، در برابر پدر آسماني يكسان و برابر هستند! در مورد قرون وسطي، ما سخنان زيادي داشتيم و گفتيم كه چگونه پدران روحاني سعي مي كردند مردم را قانع سازند كه مساوات و برابري فقط در نماز تحقّق مي يابد! و اگر مردم در روي زمين، از نقطه نظر حسب و نسب و ثروت يكسان نباشند، بدون شك در آخرت، متساوي خواهند شد.
در قرون جديد هم هواداران و خواستاران چنين «مساواتي»، همچنان به تأليف كتاب مشغولند، مثلاً اين دكتر «ديكرانژ» است كه در كتاب خود به نامه تاريخ ادبيات فرانسه، سخني دارد كه گويا از زبان دوست عرب خود، دارنده درجه استادي در تاريخ!» نقل مي كند و مي گويد: «... در كليساها، ثروتمند و فقير در برابر خداوند يكسان و مساوي مي شوند، آنجا كه سخنان كشيش درباره عدالت در آخرت، طنين مي افكند...»(2) . من جداً از اين گروه و آن گروه در شگفتم كه چرا و چگونه يكي از عوامل «مساوات عملي» را فراموش كرده اند كه بهتر از حالت نماز، همه طبقات را در هر زمان و مكاني در يك نقطه جمع مي كند و آن، مرگ است. نماز يك امر خاص است ولي مسئله مرگ همگاني است و بنابراين، عموميتر است و از نظر مساوات در بين مردم، عملي تر و بهتر!! با در نظر گرفتن اين مطلب چرا اينگونه افراد، همه را به يك مرگ فوري دعوت نمي كنند تا آن مساواتي را كه درباره اش سخن مي گويند، تحقّق بخشند؟ بدون شك با مرگ، «آثار اختلافات ساختگي مادي»كه مؤلف نخستين از آن سخن مي گفت از بين مي رود و به قول او، «سعادت و خوشبختي در دنيا طلوع مي كند و مردم در يك محيط شكوفا و سالم و پر امنيت بسر مي برند»... البته در زيرزمين!
به مناسبت سخن اين مؤلف و اين نويسندگان درباره «امنيت و آرامش» به آن سبك مخصوص، به يادم آمد كه من در زماني كه دوازده سال داشتم يك كتاب تاريخي را پاره كردم و از مدرسه اي كه اين كتاب مورد استفاده آنجا بود فرار كردم، براي آنكه من در آن روز به مطلب پوچي درباره معني «امنيت» برخوردم كه به حكم كودكي نتوانستم آن را از نقطه نظر منطق رد كنم و به آن پاسخ بگويم ولي توانستم خشم خود را ظاهر ساخته و كتاب را پاره كنم و تا مدتي به مدرسه نروم!... در اينجا مضمون آنچه را كه ناراحت و خشمناكم ساخت، به طور اجمال نقل مي كنم:
در سالي از سالها مردم صيدا بر حكومت آشوريها شوريدند، زيرا از ستم و تجاوز فرمانداران به ستوه آمده بودند و بحدّي ماليّات براي آنها جعل و وضع شده بود كه ديگر نان و پوشاكي براي خود آنها باقي نمانده بود و از همينجا بود كه مرگ را بر زندگي ترجيح دادند... و در نتيجه اين انقلاب، پادشاه «سنخاريب» با چهارصدهزار جنگنده و رزمجو به اصطلاح بعنوان قصاص و تحكيم امنيت و ارامش! به جنگ آنها آمد. سنخاريب پادشاهي بزرگ و قهرماني شجاع بود! شهر را محاصره كرد تا نيمي از مردم آن از گرسنگي جان سپردند، سپس با توسل به زور وارد شهر شدند و صدهزار نفر را به دار آويخت و صدهزار نفر را سوزانيد و صدهزار نفر را در دريا ريخت و غرق كرد و كودكان را قطعه قطعه نمود و در خيابانهاي شهر انداخت... و دانشمندان را در حاليكه زنده بودند به دم اسبها بست و آنها را بسوي كوهها راند! و همه زنان را بعنوان اسير به سوي آشور برد. و سپس شهر را به آتش كشيد به طوري كه چيزي در آن باقي نماند و هر چيزي كه بود به خاكستر تبديل شد! و بدين ترتيب آشوريها از اخلالگران و ياغيان! انتقام گرفتند و «امنيت و آرامش» در سايه اين رهبر عاليقدر و قهرمان شجاع و پادشاه بزرگ آشوري، در سراسر صيدا برقرار شد»!
و امروز در كتابهاي اين دسته از مؤلفان، باز به مطالبي برمي خوريم كه هنوز درباره اينگونه «آرامش و امنيت»، آن هم با اين وضع و رفتار، سخن مي گويند!
در بين گروه نويسندگان و مؤلفان، كساني پيدا مي شوند كه در بررسي موضوعات از راه آن وارد نمي شوند و اصولي بحث نمي كنند و حقيقت مطلب را از سرچشمه آن نمي جويند و بالمآل به نتيجه اي مي رسند كه ارزش ندارد و تازه به خود وعده مي دهند كه دنيا از آنها تقدير كند و درهاي آخرت هم در برابرشان باز شود! من براي اين موضوع دليلي مي آورم كه آن را در كتابي مربوط به زندگي «ابوذر غفاري» خوانده ام. آن را يك مؤلف مصري نوشته است، موضوع كتاب آنطور كه از عنوانش پيدا است، اشتراكيت و سوسياليسم ابوذر است؛ ولي مؤلف براي موضوعات بحث خود به مسائل غير عادي و معجزات آسماني استناد جسته كه ما نمي توانيم در آنها وارد شويم و البته مربوط به خود ابوذر هم كه موضوع كتاب است، نيست؛ مطالبي در آن كتاب مي خوانيد، اين سخن مؤلف است:
مردم شروع به برگشتن كردند... ابوذر هم خارج شد كه به منزل خود برود، از جلوي پيامبر صلي الله عليه و آلهرد شد كه جبرئيل هم در شكل دحيه كلبي در نزد وي بود، و به او سلام نكرد؛ جبرئيل گفت: اين ابوذر است، اگر سلام بكند ما پاسخ مي دهيم؛ پيامبر گفت: جبرئيل! او را مي شناسي؟ جبرئيل گفت: سوگند به آن خداوندي كه تو را برحق به پيامبري برانگيخت، او در ملكوت آسمانهاي هفتگانه مشهورتر از روي زمين است.(3) اين موضوع را نويسنده اي نقل مي كند كه مي خواهد درباره سوسياليسم ابوذر غفاري سخن بگويد!...
اين مؤلف با بياني كه دارد به عقل و انديشه تو مهر مي زند! تا تو را به قبول صحّت نظريات مثبت بودن افكارش وادار سازد! او معتقد است كه همه قوانين اقتصادي و اجتماعي كه محصول عقل بشري باشد، به طور كلّي ارزش ندارد! او در كتاب خود چنين مي نويسد: «آيا هيچيك از مكتبهاي اقتصادي، به پايه آنچه كه قبلاً بيان شده است، مي رسد؟ البتّه كه نه...»!
بسيار خوب... در اينجا فقط يك مطلب باقي مي ماند و آن اينكه براي اين مؤلف و امثال او، سلامتي بخواهيم تا هميشه مايه افتخار ما شوند و اميد گاه مشرق زمين سعادتمند! باشند.
چرا گفتيم «و امثال او»؟ براي آنكه نظاير او فراوانند و در ميان آنها كساني هستند در زماني كه درباره دنياي قديم سخن مي گويند، راه غلو و افراط را مي پيمايند؛ گويي كه در نظر آنها، چيز تازه اي در دنيا رخ نداده و در روي زمين حوادث قابل توجهي بوجود نيامده است. گويي كه شتر به اتومبيل و مركب بادي! به هواپيما مبدل نشده است و آهن طوري مورد استفاده قرار نگرفته كه در آب راه برود و دل آسمان را بشكافد و جلو براند و گويي كه صدا و عكس از قاره اي به قاره ديگر، بوسيله امواج راديويي منتقل نمي شود و يا عقل و انديشه، ميكروبها را در داخل خون انسان، از بين نمي برد. گويي كه جوامع و قوانين جديدي بوجود نيامده و زيباييهاي جديد هنري جالب آفريده نشده اند! و شايد هم بشر از نظر آنها همچنان در آستانه گذشته باقي مانده و از چپ و راست تكان نخورده است!. و بنابراين، آنچه را كه ما گمان مي كنيم پديده نويني است، از نظر آنها، نوين نيست؛ بلكه چيز قديمي اي است كه پيشينيان آن را بوجود آورده بودند ولي پس از آنان، وسايل اختراع و كشف عاطل وباطل مانده است!
آري، در ميان اين گروه كساني هستند كه در هنگام بحث و سخن از قديم و جديد، راه افراط را مي پيمايند و ناگهان مي بينيد حبه و دانه اي كه در نزد ديگران به مثابه قبه اي جلوه مي نمود، در نزد آنها به منزله قبه هاي مرتفع و بلندي جلوه گر شده است... و البتّه آنها خود بخود قبه هاي بلند پايه نمي شوند، بلكه جناب مؤلف اينچنين مي خواهد! زيرا او هم مانند هر مشرقي ديگري است كه در بزرگداشت هر آنچه كه درگذشته بوده و كوچك شمردن واقعيتهاي زمان معاصر، مي كوشند! و گويا در عالم خود تصور مي كنند با كودكاني سخن مي گويند كه نيك و بد را هنوز از هم تشخيص نمي دهند!
ما بعنوان گواه، قسمت خشك و جامدي از يك كتاب مصري را نقل مي كنيم كه مؤلف زحمت كشيده و آن را براي پرورش يافتگان مكتب «عبدالله مصطفي المراغي» تأليف كرده است! او مي گويد:
و بعد ما در زماني زندگي مي كنيم كه مردم آن از راه راست منحرف شده و به حقايق لباس جديدي پوشانيده اند كه اين واقعيات را به صورت ديگر جلوه گر ساخته است، تاآنجا كه مردم ساده لوح تصور مي كنند كه آنها از پديده هاي اين عصر و از شگفتيهاي اين دوران است! اين بيماري به بسياري از مسائل حياتي و اوضاع زندگي سرايت كرده و سيل آن طغيان نموده تا به حقايق علمي نيز صدمه رسانيده است! به طوري كه وقتي انسان به نامهاي علوم عصر جديد مي نگرد، مي بيند كه بمراتب بيشتر از آن است كه در گذشته بوده است و گويا كه موضوعات اين نامهاي جديد در گذشته نبوده و پيشينيان آنها را درك نكرده اند!(4) شما را بخدا! اين مؤلف چه مي خواهد بگويد؟ چرا اينسان به تمدنهاي جديد فخر مي فروشد و چرا بدون دليل مي خواهد بر كوششهاي بشر، تفوق و برتري جويد؟ او از كدام «حقايق علمي»سخن مي گويد و آن حقايق چيست؟ و از كجا بدست آورده؟ و چگونه فهميده است كه آنها «حقايق» و«علمي» هستند؟
سپس،اين «علومي» راكه پيشينيان شناخته اند وآيندگان آنها را نفهميده اند و مردم ساده هم فريب خورده و گمان كرده اند كه آنها پديده نويني بوده و از آثار تمدن جديدند، كدام هستند؟
شايد خواننده محترم متوجه شود كه اين مؤلف، خود پاسخ خود را به اين نحو داده است كه در قرن بيستم، كتابي را نوشته كه در صفحات آن بجاي بررسي تاريخ تكامل يافته، مردم كره زمين را به عمل به «احكام برده» دعوت كرده است! اين امر به آن جهت پاسخ خود مؤلف است كه امروز در سراسر جهان، بردگي ملغي شده و اين بهيچ وجه صحيح نيست كه ما مردم را دعوت به احكام سيستمي بكنيم كه اصولاً وجود خارجي ندارد. مگر آنكه مردم از مؤلف اين كتاب پيروي كنند و بخاطر عملي ساختن مطالب آن كتاب! مجدداً بردگي را مرسوم سازند.
ولي اگر جناب مؤلف اجازه دهند مي خواهم بگويم: چرا ايشان مايل هستند كه در قرن بيستم نيز گروهي برده باشند تا قانون خاصي براي آنها درنظر گرفته شود كه جناب مؤلف در كتاب خود مردم را به عمل بر آنها دعوت كند؟ چرا ايشان مي خواهند زندگي را جامد سازند و چرخ تاريخ پيشرو را از حركت باز دارند و آنگاه مردم را سرزنش كنند كه چرا چنين و چنان نكرده اند؟
بي مناسبت نيست كه مؤلف مزبور به خلاصه بعضي از قوانين جديد توجه كند كه درباره همين موضوع مورد بحث ايشان، وضع شده و سپس آن را با مطالبي كه خود مي گويد، تطبيق كند تا بداند كه كداميك بهتر است.
جمعيت ملي فرانسه (كنوانسيون) در سال 1793، يعني پس از اعلان حقوق بشر، بسياري از اصول همگاني را تصويب كرد كه در پاره اي از آنها چنين آمده است:
حقوق بشر، بدون توجه به امتيازات نژادي، ملي، عقيده اي و مذهبي تثبيت مي شود و اين حقوق وابسته و پيوسته به شخصيّت بشري بوده و به هيچ وجه قابل چشم پوشي و از بين رفتن نيست و در هر زمان و مكاني بايد محترم شمرده شود و نيز بايد ضمانت اجرايي آن طوري باشد كه از همه گونه تجاوزهاي سياسي و اجتماعي در امان باشد و بايد مجمع بين المللي براي حمايت از حقوق بشر بوجود آيد و امكاناتي فراهم شود كه هيچ دولتي نتواند از تطبيق اين قوانين درباره هر انساني كه در سرزمين او بسر مي برد، جلوگيري بعمل آورد...(5) و باز از موادي كه اين جمعيّت تصويب كرد آن بود كه:
1. بشريت به مثابه يك هيئت اجتماعي است كه هدف آن صلح و خوشبختي براي همه، و براي هر عضوي از اعضاي آن است.
2. در داخل اين هيئت اجتماعي بزرگ، همه ملتها و دولتها ـ به مثابه افرد از همه حقوق طبيعي بهره مند مي شوند و تابع همان اصول و عدالتي خواهند شد كه مردم در هيئتهاي اجتماعي كوچك خود، بر آن سر فرود مي آورند! در سال 1790، «دانتون» پيشنهاد كرد: «چون ضروري است كه ديگر حدّ و مرزي، غير از مرز جهاني وجود نداشته باشد، بايد براي سلامتي و آزادي و خوشبختي بشريّت هورا كشيد؟» و در همان سال «ميرابو» با جوشش فراوان به «پيمان اتحاد و نژادبشري» دعوت كرد و در سال 1792، «روبسپير» ، چهار ماده پيشنهاد كرد كه ماده اول آن چنين مي گويد: «افراد بشر در سراسر روي زمين برادر همديگر هستند و بايد ملتهاي گوناگون، بر طبق امكانات خود با يكديگر همكاري و تعاون داشته باشند، بدانسان كه مردم يك وطن، در يك كشور همكاري و تعاون دارند. و «كامبل ديمولان» گفت:
ما آرزو مي كنيم كه بزودي تجزيه و تقسيم جهان به كشورهاي كوچك پايان يابد و در روي زمين جز يك ملت واحد كه آن را نژاد بشري بناميم، وجود نداشته باشد.(6)
اكنون بايد ديد كه نظر مؤلف مزبور چيست؟ آيا او همانند من و همه مردم اعتقاد پيدا نمي كند كه تنها آن سيستمهايي كه هوادار: «برادري بشر» و «وحدت نژاد بشري» و «خانواده واحد انساني» و «وحدت جهان واحد» هستند، براي هر زمان و مكاني، بهتر از سخن درباره حكم «خريد و فروش برده» و موضوعاتي از اين قبيل است كه در قرن بيستم اصولاً وجود ندارد؟
بد نيست ما دوستمان «شيخ عبدالله مصطفي المراغي» و همفكران او را كه مي گويند(!!) بايد هرگونه امر «قديم» را بر كار «جديد» ترجيح داد، مخاطب قرار داده و سخناني را از مصادر اصيل نقل كنيم.
امام علي بن ابيطالب عليه السلام به اين گروه مي فرمايد: «بپرهيز از كيفرهاي دردناكي كه ملتهاي ديگر و پيشين، به علّت كارهاي ناشايست دچار آن شدند. شما وضع نيك و بد آنان را بررسي كنيد و بخاطر بياوريد و بترسيد كه همانند آنان گرفتار شويد». و باز به آنان فرمود: «فرزندان خود را مجبور به پيروي از اخلاق خود نكنيد، زيرا كه آنان براي زماني غير از زمان شما خلق شده اند». و باز علي عليه السلام فرمود: «اگر قضاوت كرديد، به عدالت رفتار كنيد و هيچوقت به پدران خود افتخار نكنيد،» و «شرف و افتخار با همتهاي عالي است نه با استخوانهاي پوسيده»و «بدانيد كه مردم در گرو نيكوكاري هستند»و «عاقل و انديشمند كسي است كه امروز وي، بهتر از ديروزش باشد».
و رابندرانات تاگور، شاعر بزرگ قرن بيستم مي گويد:
اگر صحيح باشد كه آنچه را كه مي توان امروز انجام داد، در گذشته انجام شده است، ديگر ماندن ما در روي زمين لازم نبود! و در پيشرفت زندگي مشكلات طاقت فرسايي بوجود مي آمد. برتري و فضل اين گروهي كه گذشته را بزرگ مي شمارند و معتقدند كه گذشتگان به مرتبه كمال رسيده اند در چيست؟ و چگونه آنان مي توانند با عزت و احترام زندگي كنند؟ توجه عمده آنان به اين است كه در دژهاي محكم آداب و رسوم كهنه باقي بمانند. و آنان هيچگونه وظيفه اي را در امروز احساس نمي كنند و اميدي به آينده ندارند.(7) ما به اين جهت اين بررسي اجمالي را در مورد روشهاي خشك و جامد بحث و تحقيق نويسندگان براي شما نقل كرديم كه با روشن شدن وضع عدّه اي از آنان، روش و اسلوب نويسندگان بيشمار ديگر نيز، آشكار شود.
ما به دليل پوستها و لباسهاي گرانبهاي شاهزاده خانمها و زيورهاي آنان و كاخهايي كه امرا ساخته اند و مال و ثروتي كه خلفا در عروسيهاي خود خرج كرده اند و هدايايي كه از طلا و نقره داده اند هرگز درباره خوشي و خرمي توده و «مردم ميهن» سخن نخواهيم گفت. و هيچوقت خشك و جامد نخواهيم بود و از حبه اي، قبه اي نخواهيم ساخت و حوادث و رويدادهايي را كه قابل قبول نباشد، نقل نخواهيم كرد و البته نقش زمان و مكان را هم در هر سخني كه گفته شده و هر عملي كه انجام شده است فراموش نخواهيم كرد!
در مورد كارهاي قديم و جديد ما هر چيز سودمندي را خواه از قديم باشد يا از پديده هاي نوين، مي پذيريم و بر آن ارج مي گذاريم و اين، در واقع شناخت نيروي انسان بر اختراع و اكتشاف و پيشرفت و شناخت عدم سستي وي درقبال افتخارات گذشته است.
درباره تعصّب هم ما فقط به كار بزرگ انسان ارج مي گذاريم و براي آن تعصّب مي ورزيم، خواه اين انسان عرب باشد يا بيگانه(!) سياه باشد يا سفيد، دور باشد يا نزديك، معاصر باشد يا از پيشينيان...
ما قصد نداريم كه تمدنهاي «فاسد» و غيرواقعي جديد را «نابود» سازيم، زيرا همين تمدنها، چيزهايي با خود همراه آورده كه گذشتگان ما آنها را نديده بودند و نمي شناختند و همچنين نمي خواهيم كه همانند نويسندگاني كه به آنها اشاره كرديم، سيل دشنام و ناسزا را به سوي آنها سرازير سازيم و از مقام و ارزش آنها بكاهيم.
ما باز مدعي آن نيستيم كه آنچه را كه انسان قديم ساخته، همان بناي كامل و محكمي است كه انسانيت پس از آن چيز تازه يا بزرگي را نياورده است ما خود را در جايي قرار نمي دهيم كه بزرگان گذشته، در مورد مسائل زمان و جامعه شان در آن قرار نداشتند!
گفتيم كه ما هرگز چيز كوچك را بزرگ جلوه نمي دهيم و تعصب خاصي به تاريخ و مردان تاريخمان نداريم و هرگز هم در عصر قمرهاي مصنوعي، سوار «مركب بادي» نمي شويم و اين روش ما در تطبيق اصول امام علي عليه السلام با اصول انقلاب فرانسه، نسبت به سبكها و روشهايي كه به آنها اشاره كرديم، اختلاف اساسي و فاحشي دارد، اكنون بايد ديد چه اصلي به ما اجازه داده كه به تطبيق اصول و مبادي امام علي عليه السلام و اعلاميه حقوق بشر بپردازيم؟
و به عبارت ديگر، دليل ما بر اين تطبيق و مقايسه چيست؟
پىنوشتها:
1. استنبـاط جناب مؤلّف عجيب است! و ما براي حفظ امانت در ترجمه، جملات او را ترجمه كرديم، و نيازي به يادآوري نيست كه اين استنباط، به اين نحو صحيح نيست.
2. از كتاب تاريخ الادب الفرنسي، از دكتر ديكرانژ، ص 18.
3. ابوذر غفاري، از عبدالحميد جودة السحار، صفحه 91، چاپ مصر.
4. كتاب التشريع الاسلامي ...، از مصطفي المراغي، ص 3.
5. از كتاب تاريخ اعلان حقوق الانسان، تأليف آلبربابيه، تعريب دكتر محمد مندور، ص 112.
6. تاريخ اعلان حقوق الانسان، صفحه 116 ـ 115.
7. از كتاب النكبات، تأليف امين ريحاني، صفحه 7 ـ 6.
پایان
منبع : مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن |