به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

انسان در آثار اندیشمندان / جورج سجعان جرداق » امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت ( قسمت هجدهم )
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 356 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

جورج سجعان جرداق

 

امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت -  جلد دوم

 

مؤلف :  جورج سجعان جرداق

مترجم:عطامحمد سردارنيا

 

( قسمت هجدهم )

فهرست مطالب : ما هرگز سوار «مركب بادي» نمي شويم!( بقیه )

وحدت و هماهنگي در شخصيت علي عليه السلام

البته تعداد تأليفاتي كه بر اين اساس پايه گذاري شده اند، بيشمار است. و اگر شما همراه صاحبان اين تأليفات (به دليل آنكه افسانه اي درباره مركب بادي آمده است) نگوييد كه پدران پيشين ما، هواپيما را ساخته اند بر شما خشمناك خواهند شد و همچنين بر شما خشم مي ورزند اگر نظريه آنان را باور نكنيد كه مردم دوران جاهلي از نقطه نظر فلسفي، بر يونان سبقت داشته اند چرا كه گفته اند: «چه بسا كه زيبايي موجب بدبختي شود» و يا «اعشي» گفته است: «خداوند، وفا و عدالت را براي خود برگزيده و اين مردم هستند كه قابل سرزنش و توبيخند». و شايد مانند لاشخورها بر سرت فرود آيند اگر تو باور نكني كه پدران گذشته ما فلسفه «شوپنهاور» را پيش از او دريافته اند و برپايه او بوده اند؛ زيرا يكي از آنان سر خود را تكان داده و ريش خود را شانه كرده و سپس سينه صاف كرده و «ام عمرو» را مخاطب قرار داده و گفته است: «ام عمرو! زندگي و سپس مرگ و رستاخيز پس از آن، سخن بيهوده اي است!».

 و گاهي احساس مي كني كه اين و يا آن نويسنده و مؤلف در صفحات كتابش، بر تو روترش كرده است و هذيان مي گويد... و خيالات و پندارهاي وي اوج مي گيرد اگر با او هم عقيده نشوي كه مردي به نام «روبة بن عجاج» بر همه فلاسفه جبري گذشته و آينده! غلبه يافته و با جمله اي در بيان فلسفه ويژه اي بر همه آنان سبقت جسته كه گفته است: «به خدا سوگند كه هيچ پرنده اي در پي دانه اي خاك را زير ورو نكرده و هيچ درنده اي دامي براي شكار نگسترده، مگر آنكه در سايه قضا و قدر الهي بوده است»!. و همچنين دوست او «ذوالرمة» نيز بر همه فلاسفه قدري جهان سبقت جسته كه به او چنين پاسخ داده است: «به خدا سوگند كه خداوند، گرگ را مأمور نساخته كه شير دوشيده شده عيال دار تنگدستي را بخورد!». دوست داشتم دهها نوع از اينگونه تأليفات را با نام ونشان يادآوري كنم، ولي متأسفانه در دنياي عرب هنوز آزادي عقيده ارزش خود را نيافته است!. و من مايل نيستم كه جنجال و غوغايي برپا كنم و از همينجا بود كه براي نمونه و تذكر، تنها به اشاره اي به اين نوع نويسندگان و تأليفات اكتفا كردم.

ما سخن ديگري داريم كه ضروري است در اين گفتار به آن اشاره كنيم: گروهي كه عادت دارند درباه آنچه كه مي دانند و نمي دانند اظهارنظر كنند و كتاب بنويسند، همت خود را مصروف وارونه جلوه دادن حقايق بديهي ساخته و با سير جهان هستي به مخالفت برخاسته اند و خود و خوانندگانشان را در زمان و مكان معيني از تاريخ نگه مي دارند و حاضر نمي شوند كه از اين امر دست بردارند و در واقع به اندازه سر سوزني، حقّ بشر را در تحول و تكامل به رسميت نمي شناسند ولو آنكه تحول طبيعي و زندگي، روش آنان را بكلّي پوچ و بي ارزش سازد.

امّا صراحت و سادگي در روبروشدن با موضوعي كه اين گروه در آن «غوطه ور» مي شوند، مسئله اي است كه آنان هرگز به آن توجه ندارند. آنان با گوشه چشم به تغيير و تحول زمان و زندگي (كه هميشه در حال تغيير است) مي نگرند و البته در برابر آن، هزار پرده هوي و هوس و ناداني را آويخته اند!

ما براي نمونه، چند شاهد در اين زمينه مي آوريم تا دليلي براي روشن ساختن روش آنان در بحث و تحقيق باشد:

اسلام در مورد برده، نظر و روش خاصّي دارد. سيستم برده در اسلام با همه شرايع و قوانين آشوريها و عبرانيها و ملل قديمه ديگر و همچنين با همه عادات و رسوم و روشهاي دوران عرب جاهلي و پيش از جاهليت، اختلاف و جدايي دارد؛ اسلام به هر وسيله اي كه ممكن بود در محدود ساختن سيستم بردگي و از بين بردن عوامل آن كوشيده و آزاد ساختن برده را كفاره پاره اي از گناهان قرار داده است. و در واقع، بدينوسيله خواسته است كه با روشي تدريجي، بساط بردگي را برچيند و از ميان بردارد؛ چرا كه بنا به علل و عوامل گوناگوني نمي توانست آن را يكباره لغو سازد. و اين روش، نهايت انسان دوستي در زمان پيدايش اسلام بود و در هر صورت، اسلام، انقلابي بر ضدّ قوانين پيشينيان بود و قصد داشت بتدريج پيش برود.

و اگر اولياي امور طبقه حاكمه در كشورهاي اسلامي حتّي به يك شرط از شروطي كه اسلام آن را براي محدود ساختن و سپس از بين بردن سيستم بردگي وضع كرده بود، پايبند نشدند و بلكه با انجام انگيزه هاي ويژه خود در برده ساختن هر چه بيشتر مردم، از شرايط اسلامي تجاوز كردند و در برده گيري به وسائلي دست زدند كه اسلام آنهارا نه تنها قبول نداشت و صحيح نمي دانست، بلكه از آنها بشدّت نهي كرده و با آنها جنگيده بود.

اسلام مسئول كارهاي اين گروه تجاوزكار نيست و پيامبر، محمّد صلي الله عليه و آله هم از هر چه كه آنها انجام داده اند، بيزار است.

واقعاً چگونه مي توان اسلام را كه از قتل و استبداد و استثمار بشدّت نهي كرده بود، مسئول كارهاي مردي دانست كه او «ناصر» بود و «در خلوت خود با كشتن هزاران نفر از بردگان خود، آرامش خاطر مي يافت»!. و يا مسئول اعمال گروه پادشاهاني دانست كه دهها هزار دختر و دهها هزار پسر جوان را بعنوان كنيز و برده، بدست مي آوردند! ... و آنگاه نقش بعضي از نويسندگان و مؤلفان فرا مي رسد كه مي خواهند درباره مسئله بردگي و وضع برده در كشورهاي اسلامي بحث كنند و سخنان تكرار شده را بجاي آنكه خلاصه كنند، به تفصيل مي نويسند و در آنجا كه لازم است صريحاً سخن بگويند، با ابهام مي گذرند و كارهاي ساده را چنان جلوه مي دهند كه انسان گمان مي كند مسئله بر خود آنان و خوانندگانشان، هر دو با هم، مشتبه شده است!

از همين نمونه ها است آنچه كه «محمد طيب نجار» انجام داده است. اين مؤلف كه لقب خود را در روي جلد كتابش:  «الموالي في العصر الاموي»، (دارنده درجه استادي در تاريخ اسلامي) ثبت مي كند، بجاي آنكه حقيقت آشكاري را بيان كند و بگويد: نظام بردگي در سراسر جهان قديم معمول بوده و اسلام هم با امكاناتي كه داشت، اهتمام و توجه ويژه اي براي محدود ساختن آن و از بين بردن علل و عوامل آن بكار برد و خود پيامبر نيز با علاقه كامل در اين مورد مي كوشيد و از بردگي بيزار بود و بردگان را به قصد آزادي مي خريد و بلافاصله آزاد مي ساخت و مي فرمود: «بردگان هم برادران شما هستند؛ از آنچه كه مي خوريد به آنها بدهيد و كار سنگين به آنان ارجاع نكنيدو اگر كاري به آنان واگذار كرديد، كمكشان كنيد» و باز مي فرمود: «بدترين مردم كسي است كه تنها بخورد و ديگران را محروم سازد و برده خود را بزند» و بعضي از فقهاي مسلمانان حديثي از پيامبر نقل كرده اند كه فرمود: «بدترين مردمان كسي است كه مردم را بفروشد»(1) و يا بگويد اسلام تحول را مي پذيرد و بر آن دعوت مي كند و از همين جا است كه الغاي سيستم بردگي را با تغيير زمان قبول مي كند... من مي گويم: آري، بجاي آنكه مؤلف به اين ميزان از حقايق روشن در اين زمينه اكتفا كند، مي بينيم كه او بر خود مي پيچيد و مي كوشد كه خواننده را از حقيقتي دور سازد كه بايد آن را به رسميت شناخت؛ چرا كه اين حقيقت، بي هيچ سخني خود را نشان مي دهد و براي آنكه استقبال از حقايق، همان شرط اساسي در هرگونه بحثي است كه به تاريخ و خواننده و معرفت بشري خدمت مي كند.

اين مؤلف مطالب خود را در پايان هر فصلي با قالبهاي پرطنين الفاظ خاتمه مي دهد و تصور مي كند كه به مرحله نهايي رسيده و جملات او مسك الختام و محورالايام شده و كتاب او شگفت انگيزترين كتابها شده است. مثلاً او در ذيل يكي از فصول كتاب خود مي گويد: «و شما مي بينيد كه چگونه مسئله برده مورد توجه واقع شده و با در نظر داشتن مصلحت ارباب و برده اش، موضوع حل شده است و بدين ترتيب به انسانيت، يد بيضايي بخشيده شده كه تا جهان باقي است مديون آن خواهد بود»(2) در اينجا ما از جناب مؤلف مي خواهيم توضيح دهد: تا زماني كه «ارباب و برده» وجود دارد، يعني مادامي كه فرد آزاد، زندگي و مرگ فرد برده را در اختيار دارد، چگونه مسئله «بردگي» به اصطلاح «حل» شده است؟ و علاوه بر آن چگونه «مصلحت» ارباب و برده» با هم جمع مي شوند؟ در صورتي كه تا موجودي به نام «ارباب» و انساني به نام «برده» وجود دارد، مصلحت ارباب آن اسـت كـه بـرده خـود را استثمـار كنـد و مـاننـد چهـارپـايـان او را بكـار بگمارد!

داستان ديك الجن حمصي (كه مشهور است بخاطر يك انديشه ذهني كنيز خود را كشت)شاهدِخوبي بر «صحت»نظريه مؤلف است كه «امكان» دارد مسئله برده فقط با در نظر داشتن «مصلحت ارباب»حل شود و همچنين است داستان «الحاكم بامرالله» كه صداي بعضي از كنيزكانش كه در حمام بودند، وي را ناراحت ساخت و او بلافاصله دستور داد كه همه آنان را بقتل برسانند و همه آنها با فجيع ترين وضع كشته شدند. وي امر كرد تمام منافذ و روزنه هاي حمام را مسدود ساختند و آن گروه بدبخت در آنجا خفه شدند! و چرا چنين نكند؟ او ارباب است! و كنيزكان هم ملك مطلق وي هستند!

اگر كسي بتواند توضيح دهد كه مصلحت گوسفند چاق و پروار با مصلحت قصاب آزمند چگونه توافق مي يابد، او خواهد توانست كه نظريه اين مؤلف بزرگوار را هم براي ما توضيح دهد!

ما از جناب مؤلف مي خواهيم كه بر ما منت نهد و گوشه اي از دانش وسيع خود را بر ما ارزاني فرمايد و معني اين جمله را تشريح كند: «و تا جهان باقي است مديون آن خواهد بود»؟!، آيا مراد او آن است كه مشكل بردگي كه در كتاب جناب ايشان «حل» شده است، مثلاً در آلمان، روسيه و دانمارك هم بر همان روش «حل» شده كه او در كتاب خود آن را «حل» فرموده است؟، يا مرادشان آن است كه «آبراهام لينكلن» در هنگامي كه قانون الغاي بردگي را بوجود آورد از قانون مشابهي كمك گرفت كه قبلاً آن را خليفه عاليجناب «آمين» وضع كرده بود كه «گروهي جوان خصي را خريد و پول گزافي پرداخت و آنان را شب و روز مونس خلوتهاي خود كرد!»(3) و يا آنكه او با نظريه «المستنصر» آشنايي داشت كه: «در قصر خود سي هزار كنيز داشت»

... البته شماره جوانان امرد و خصي و بردگان ديگر، در اين آمار نيامده است. و يا آنكه مراد وي آن است كه «روسو» و «ولتر» و «ديدرو» و «روبسپير» كه به مساوات در ميان مردم و وحدت نژاد بشري دعوت كردند، جملگي بر راه و روش سلاطين عثماني بوده اند!

و علاوه بر آن آيا جناب مؤلف با اين جمله كلّي «تا جهان باقي است» مي خواهند بفرمايند كه مسئله برده در قرن بيستم، در سويس، سوئد و نروژ هم به همان نحوي «حل» شده كه در عصر «هشام بن عبدالملك» و «هارون الرشيد» و «متوكل» حل شده بود؟

جمود فكري، رفيق ما را وادار مي كند جمله هايي بگويد كه هيچ دانش و واقعيتي آن را به رسميت نمي شناسد و هيچ عقل و انديشه اي آن را نمي پذيرد تا چه رسد به اينكه «مؤيد» صحّت نظريه وي باشد! او در پايان كتاب خود مي گويد: «راه حلهايي كه در مسئله برده عرضه داشته است در تمام زمانها و مكانها به سود همه ملتها و امتها است!»(4) . ما فكر مي كرديم كه فقط انبيا و پيامبران الهي هستند كه يك سلسله دستورات آسماني تغييرناپذيري مي آورند، ولي امروز مي بينيم كه شريكان فراواني در اين زمينه براي آنها پيدا شده اند!... و بنابر نظريه اين مؤلف نبايد هيچيك از مردم جهان درباره طرح و برنامه تازه اي نسبت به امروز يا آينده شان، فكر كنند. زيرا همه مسائل مهم قبلاً «حل» شده است!

مؤلف نامبرده در هر مسئله اي اظهار نظريه مي كند؛ و از آن جمله است نظريه اي كه درباره «مساوات» و مفاهيم و جنبه عملي آن ابراز داشته و البته اين اظهار لطف! پس از ناسزاگويي فراوان به تمدن اروپايي و توصيف آن به اين است كه اين تمدن غير واقعي، فاسد و بي اعتبار است!(5) در صورتي كه همين دوست ما، زندگي خود را با تلقيح مواد و واكسني بر ضدّ وبا و طاعون و امراض واگير ديگر حفظ كرده و همين مواد را انديشه اروپايي كشف كرده و دست اروپايي ساخته است. و سپس لباسي را پوشيده است كه در اروپا بافته شده و آنگاه لطف فرمود و در دفتري كه با وسايل اروپايي ساخته شده، نشسته تا در پرتو چراغي كه از آثار تمدن اروپايي است، به تمدن اروپايي ناسزا گويد...

او نظريه خود را با جوهر اروپايي و بر روي كاغذ اروپايي در كنار بخاري (شوفاژ) و راديويي (اگر زمستان باشد) و يا در كنار پنكه و تلويزيون (اگر تابستان باشد) نوشته كه همه آنها ساخت اروپا است! و سپس به ساعت خود كه ساخت اروپا است نگريسته و متصدي حروفچيني را با تلفن اروپايي احضار كرده و آنگاه سوار اتومبيل اروپايي شده تا به چاپخانه اي برود كه ساخت اروپا است! و تازه، حروف عربي آن هم در اروپا ريخته و آماده شده است! و آنگاه نظريه بزرگوارانه خود را در مورد «تمدن غير واقعي و بي اعتبار اروپا» ابراز داشته است.(6) ما پيش از آنكه نظريه دوستمان را درباره مساوات بررسي كنيم، بايد بپرسيم كه: كسي كه چنين فكر كند و اينچنين نظريه اي را درباره تمدن اروپايي داشته باشد، چگونه مي تواند حقيقت آن را بفهمد؟ و چگونه مي تواند عظمت آن را درك كند؟ و علاوه بر آن، او در ذهن و قلب و تاروپود وجود خود، چه ادراكاتي از مفاهيم كوشش و كار عظيمي دارد كه انسان اروپايي در سراسر مراحل تاريخ خود، در راه همه انسانيت و در راه بزرگداشت خصلتهاي بشري، آن را به انجام رسانيده تا شادي و سرور بزرگ زندگي بوجود آيد: سرور و شادي برتري و تفوق انسان بر هر اندوه و هر بدبختي و هر ضعف و هر سستي در قبال طبيعت زورمند، و هرگونه دشمني و عداوت و هرگونه مانعي كه بين انسان و حرارت خورشيد و زندگي و ثمربخشي آن وجود داشت.(7) و اگر اين مرد، از جمله كساني باشد كه كاملاً از اين حقايق ناآگاهند، آيا علي بن ابي طالب عليه السلام درباره او و امثال او، و اين سخن بزرگ را نمي فرمايد كه: «كسي كه چيزي را نمي داند آن را تقبيح مي كند!» و «مردم دشمن چيزي هستند كه نمي دانند»!

و اكنون نظريه دوستمان را درباره مساوات ارزيابي كنيم: اين مرد، «نظريه» خاصي در موضوع مساوات دارد و معتقد است كه «مساوات عملي در نماز» تحقق مي يابد و در اين باره سخن شگفت انگيزي دارد: «ولي دين به مساوات عملي دعوت مي كند... و آن نماز است كه همه گونه اختلافات و تبعيضات ساختگي مادي را از بين مي برد. چون همه مردم، در كنار هم، بدون وجود كوچكترين امتيازي بين بلندپايه! و فرومايه! و ثروتمند و تنگدست، مي ايستند» و بدين ترتيب، «سعادت و خوشبختي در افق دنيا طلوع مي كند و مردم در محيط شكوفا و پر امن و آرامشي زندگي مي كنند!».

اما نظريه ما درباره «نظريه» دوستمان، به طور خلاصه اين است:

اولاً: اصولاً اين مرد چرا مي خواهد در ميان سرزمين و جامعه عربي،«بلندپايه وفرومايه» و «ثروتمند وتنگدست» وجود داشته باشد؟ چرا نمي گويد: بهتر آن است كه همه مردم، از هر طبقه اي كه باشند، چون از افراد بشر هستند، برادران همكار و همفكر، متعاون و متكافلي باشند؟ و همه مردم بي نياز و ثروتمند، كار كنند و به كوشش بپردازند و در جامعه واحدي، زندگي واحدي را در پيش گيرند كه همه، حقّ يكساني داشته باشند؟ و اگر مردم اينچنين شدند، (آن وقت است كه آزادانه در صف نماز جماعت، در كنار هم خواهند ايستاد)! و علاوه بر اين، آيا اين مؤلف اصولاً از اينكه فكر كند كه بايد در جامعه، انساني بلندپايه! و ديگري فرومايه باشد متنفر نيست؟ و آيا از اين وضع در وجود او ناراحتي و انقلاب برپا نمي شود؟

ثانياً: رفيق ما سربلند است كه مردي از هند قبل از او اين نظريه پرارزش را اظهار كرده است و آنگاه او را بعنوان «دانشمند» معرفي مي كند و در واقع مي خواهد به اين نيكوكاري وي كه با اين كشف بزرگ! نسبت به تمدن و بشر انجام داده است، ارج بگذارد. و مفهوم اين امر، آن است كه اين «دانشمند» و «كاشف اين نظريه» در علم و دانش، با اديسون (مخترع برق) و ماركوني (مخترع راديو) و پاستور (نجات دهنده بشر از حمله ميكروبها) و يا مخترعين قمرهاي مصنوعي (كه سينه افلاك را مي شكافند و بر دور زمين مي چرخند!) همكار است!البته اين در صورتي است كه ايشان كمي كوتاه بيايد! و اديسون و ماركوني و پاستور و سازندگان اقمار پرنده را از شمار دانشمندان بحساب آورد!، زيرا كه آنان فرزندان «تمدن بي اعتبار و فاسد» بوده و خودشان نيز بي ارزش هستند؛ چرا كه آنان به لزوم وجود« انسان بلندپايه وانسان فرومايه» معتقد نيستند.(8) و شايد هم نظريه وي درباره آنان، مانند نظريه سلف او «ابوعمرو» درباره «اخطل اموي»باشد كه گفته بود: «اگر اخطل،تنهايك روز از دوران جاهليت را درك مي كرد، شاعرترين مردم به شمار مي رفت!»و لابد اين مؤلف بايد بگويد: «اگر پاستور روزي را در عصر مماليك بسر مي برد، دانشمندترين مردم روي زمين بحساب مي آيد!»

ثالثاً: پس از هرگونه ارزيابي، معني اين گفتار مؤلف چيست؟

معني اين گفتار آن است كه مساوات بين ملك فاروق كه با استفاده از دسترنج مردم در هزار ويك نوع خوشي بسر مي برد و بر جان و مال و ناموس مردم تسلط داشت، و بين آن فرد صعيدي(9) بدبخت و محرومي كه هر روز هزار بار مي مرد، عملاً تحقّق مي يافت!، زيرا كه هر دو براي اداي نماز، در برابر خداوند مي ايستادند! معني اين سخن آن است كه مساوات در ميان فئودال خونخوار اروپايي در قرون وسطي و كشاورز بدبختي كه فئودالها، گوشت او را مي خوردند و خونش را مي مكيدند، عملاً برقرار بوده است؛ زيرا كه هر دو در نماز و نيايش واحدي، در كنار هم در كليسا شركت مي كرده اند! باز معني اين كلام آن است كه مساوات بين محتكر دزدي كه مال مردم را به يغما مي برد و ثمره كوشش آنان را در صندوقهاي آهنين و در بانكهاي خارجي به امانت مي گذارد، با سرپرست بيكار خانواده اي كه رنگش از گرسنگي زرد شده و همه نيرويش تلف شده است، عملاً تحقّق مي يابد، چون هر دو با هم در مسجد يا كليسايي در كنار هم مي ايستند.

و مفهوم اين گفتار آن استكه برابري بين پادشاهان و خانهاي مصري كه مغز تهي از خرد و سبيلهاي كلفت و دانش كم و دامن بلندي داشتند و بين دههاهزار شكنجه شده هايي كه در روستاها جان مي سپردند، عملاً تحقّق يافته بود، زيرا كه اين گروه و آن گروه، هر دو در كنار هم براي نماز در برابر خداوند مي ايستادند!

مفهوم اين سخن، بالمآل آن است كه بزرگان اروپا اشتباه كرده و گمراه شده اند كه با خون خود در راه تثبيت حقوق انسان در برابري، كوشيدند و ملتهاي جهان هم در گناه بزرگي فرو رفتند كه براي برچيدن بساط ظلم و فساد، آتش انقلابهاي پيگير و دامنه داري افروختند... آنان به طور كلي بايد بفهمند كه فقط نيايش، «مساوات عملي»است و جز آن، مساوات ديگري مفهوم ندارد! ولي متأسفانه آنان پيش ازآنكه تأليفات آثار« دارندگان درجه استادي در تاريخ» را بخوانند، بدنيا آمدند، زندگي كردند، انديشه خود را بكار بردند و كتابها نوشتند و سپس انقلابها برپا كردند و درگذشتند. البته نماز و نيايش چه در اسلام و چه در مسيحيت، هدفي بالاتر از اين دارد، و اگر غير از اين بود، پيامبر به اين اكتفا مي كرد كه پيروانش فقط نماز بخوانند و ديگر قوانيني را وضع نمي كرد كه حقِّ ستمديده را از ستمكار باز گيرد و نگذارد حقّ توده مردم ضايع شود. البته اين دوست ما! فراموش كرده است كه پيامبر فرمود:

«اصلاح ميان دو نفر، بهتر از يكسال نماز و روزه است» و «انديشه يك ساعت، بهتر از عبادت يكسال است» و يا امام علي عليه السلام فرمود: «فقر و تنگدستي، مرگ بزرگ است» و «فقيه و دانشمندي از هزار عابد و زاهد بر اهريمن خطرناكتر است» و «خواب توأم با ايمان و يقين بهتر از نماز توأم با شك وترديد است» و «چه بسا روزه داري كه از روزه اش جز تشنگي و گرسنگي نتيجه اي نگيرد و چه بسا نمازگزاري كه از آن جز بيداري و زحمت، سودي نبرد، خوابيدن و خوردن مردم عاقل و انديشمند چه نيكوست!» و «بنگر كه در چه نماز مي خواني؟ اگر از راه حلال و مشروع نباشد، نماز تو پذيرفته نيست».

و باز فراموش كرده است كه خود پيامبر صلي الله عليه و آله در اين زمينه سخن قاطعي دارد و اين گفتار گرانبها را كه راه هرگونه تفسير و تأويل را بسته است، بيان مي كند: «ايمان نياورده است كسي كه سير بخوابد و همسايه او گرسنه بماند». و علاوه بر آن، اين مؤلف كه خواستار «مساوات عملي» بين خان و پاشاي مفت خور، فئودال تبهكار، سوداگر آزمندي كه چون گرگ از گودالي بيرون آمده و به مردم حمله كرده است و بين غارت شدگان سركوب شده اي است كه در كنار غارتگران و ستمگران در نماز واحدي ايستاده اند، اگر اين حديث پيامبر را بشنود و آن را بفهمد و درك نمايد و حفظ بكند، چه خواهد گفت؟: پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اگر كسي لباسي را به ده درهم خريداري كند و در قيمتي كه مي پردازد يك درهم حرام باشد، خداوند نماز او را نخواهد پذيرفت».

خوب است كه ايشان اظهار تفقد فرموده و به ما بگويد: جناب پاشا و خان، لباس خود را از كجا آورده است؟ و جناب فئودال در بدست آوردن بهاي پيراهن خود چقدر رنج كشيده است؟ و در جيب آن محتكر غارتگري كه چون گرگ از گودالي بيرون آمده و بر مردم حمله كرده است، چند درهم حلال پيدا مي شود؟...

بالاتر از اين، ما نظريه ديگري داريم كه شايد به مذاق اينگونه مؤلفان خوش نيايد كه مي گويند در راه جامعه پرارزشي كه همه در آن برابر باشند، تساوي در مظاهر عبادات كافي است؛ ما مي گوييم فقط « دركنارهم قرار گرفتن،در نماز واحد»كافي نيست بلكه حقوق و وظايف و درآمدمردم بايدمطابق عدالت وانصاف باشد و گروهي نالايق كه كار نمي كنند، ثروتمند و پرخور نشوند و گروه ديگري كه كار مي كنند گرسنه و تنگدست و بي چيز نگردند.

پى‏نوشتها:‌

1. شرالنّاس من باع النّاس.

2. عبـدالسـلام بـن رغبـان (ديـك الجن) در حمص بدنيا آمد و از شعراي معروف است... .

3. تاريخ طبري.

4. به كتاب الموالي في العصرالاموي، صفحه 176 مراجعه شود.

5. الموالي في العصرالاموي، صفحه 148.

6 . بايد تصديق كرد كه مؤلف محترم براي «هو» كردن «محمّد طيب نجار»، راه افراط را پيموده و مانند غرب زدگان ما، همه چيز را از فراوردهاي اروپا قلمداد كرده است. در صورتي كه اولاً اين نظريه، با نظريه خود مؤلف كه در صفحه 11 و 12 همين كتاب گذشت تناقض دارد؛ مؤلف در صفحه 11 مي گويد: تمدن بشري، محصول كار مشترك انسانيت تمام قرون و اعصار است و در صفحه 12 مي گويد: «بدين ترتيب، برق، فقط اختراع اديسون امريكايي نيست. راديو، تنها اكتشاف ماركوني ايتاليايي نيست. چاپخانه تنها از آثار گوتمبرك آلماني نيست، بلكه اين همه انسانيت، با آن تاريخ طولاني، صاحب اين شگفتيها در فرهنگ و اختراعات و اكتشافات است...»

و ثانيا: تاريخ تمدن بخوبي به ما نشان مي دهد كه كاغذ، ساعت، جوهر و غيره، قرنها پيش بوسيله مسلمانان ساخته شده و به اروپا رفته است. و ثالثاً پارچه هاي عالي و حروف چاپخانه ها و حتي اتومبيل و هواپيما و غيره، امروز در كشورهاي اسلامي هم ساخته مي شود و معلوم نيست كه مؤلف چرا همه آنها را به «اروپا» نسبت داده و ساخت اروپا قلمداد مي كند؟ و بطور خلاصه: جملات مؤلف محترم در اينجا، خالي از احساسات نيست و گويا كه بطور معكوس تحت تأثير احساسات محمد طيب نجار قرار گرفته و مقابله بمثل كرده است!... ـ مترجم.

7 . درست است كه انسان قرن ما توانسته است كارهايي پرارزش و بزرگ انجام دهد، ولي به شهادت رويدادهاي زندگي انسان معاصر، بدبختيها، اندوهها و دشمنيهاي جديدي از طرف انسان غربي، بر ضدّ بشريت بوجود آمده كه شيريني زندگي را بر كام همه افراد انساندوست، تلخ ساخته است... شما خود نمونه هاي بيشماري را سراغ داريد و ما را نيازي به ذكر شاهد نيست! ـ مترجم.

8. آيا در اردوگاه سرمايه داري و حتي بلوك كمونيستي كه سازندگان اقمار مصنوعي هستند واقعاً مساوات برقرار است؟ واقعيتهاي زندگي انسانها در اين دو اردوگاه، عكس ادعاي مؤلف را ثابت مي كنند...

9. الصعيد، همان مصرعليا است كه بين جنوب قاهره و آبشارهاي اسوان واقع شده است. مردم آن منطقه مانندمردم بلوچستان ما در محروميت و بدبختي كامل بسـر مـي بردنـد... و بـه هـر صـورت اصطـلاح «صعيـدي»، هماننـد اصطـلاح «بلوچي» ما بود.

 ( ادامه دارد )

منبع : مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir