آيا انسان نمىداند كه از نطفهاى بىارزش آفريده شده است ، چطور با وجود اين دشمنى آشكار شده است ؟!!
( بخش دوم - قسمت دوم )
پاسخ به روایت قرآن :
سورة یس آیات 77 تا 83
پس حق مطلب اين است كه گفته شود : مراد از خلق كردن مثل كفار اعاده ايشان بعد از مردن است براى جزاء ، همچنان كه از كلام طبرسى رحمة الله عليه در مجمع البيان نيز استفاده مىشود . و اما بيان اينكه چگونه منظور از خلقت مثل ، اعاده است ؟ اين است كه : انسان موجودى است مركب از نفس و بدن ، و بدن انسان در اين نشاه دستخوش تحليل رفتن و دگرگون شدن است ، و پيوسته اجزاى آن تغيير مىكند ، و از آنجا كه هر مركبى با نابودى يك جزءاش نابود مىشود ، در نتيجه انسان در هر آنى ، غير از انسان قبل است ، و اين شخص آن شخص نيست ، در حالى كه مىبينيم شخصيتش هست ، و اين بدان جهت است كه روح آدمى شخصيت انسان را در همه آنات حفظ مىكند ، چون روح آدمى مجرد است ، و منزه از ماده و تغييرات عارض از طرف ماده است ، و باز به همين جهت ايمن از مرگ و فنا است .
از كلام خداى تعالى هم استفاده مىشود كه : نفس آدمى با مردن بدنش نمىميرد و همچنان زنده و محفوظ است تا روزى كه به سوى خداى تعالى برگردد ، همچنان كه در سابق ديديد كه اين معنا را از آيه و قالوا ء اذا ضللنا فى الأرض ء انا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون استفاده كرديم .
پس بدنى كه بعد از مرگ كالبد آدمى مىشود ، وقتى با بدن قبل از مرگش مقايسه شود مثل آن بدن خواهد بود ، نه عين آن ، ولى انسان صاحب بدن لاحق وقتى با انسان صاحب بدن سابق مقايسه شود عين آن خواهد بود نه مثل آن براى اينكه : آن روحى كه وحدت بدن قبل از مرگ را در تمامى مدت عمر حفظ مىكرد ، همين روحى است كه بعد از مرگ در كالبد لاحق درآمده ( همچنان كه بدنهاى متعدد قبل از مرگ به خاطر يكى بودن روح يكى بود . بدنهاى بعد از مرگ و قبل از مرگ هم به جهت يكى بودن روح يكى هستند و عين همند ) .
و چون استبعاد مشركين از زنده شدن استخوانهاى پوسيده برگشت مىكند به استبعاد از خلقت بدنى جديد ، نه از نفس و روحى جديد ، به همين جهت خداى سبحان در پاسخ از آن استبعاد ، امكان خلقت مثل آنان را ثابت كرد ، و متعرض برگشتن عين آنان نشد ، چون خلق شدن عين آنان بعد از مرگ ، وقتى صورت مىگيرد كه روح ايشان كه نزد خدا محفوظ است به بدنهاى جديدشان متعلق شود و يا تعلق مزبور عين انسان هاى موجود در دنيا دوباره موجود مىشوند ، همچنان كه خداى تعالى فرموده : ا و لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الأرض و لم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى و در اين كلام شريفش احيا را به عين مردگان نسبت داد ، نه به امثال آنها و فرمود : على ان يحيى الموتى و نفرمود : على ان يحيى امثال الموتى . انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ...
اين آيه شريفه از آيات برجسته قرآن كريم است كه كلمه ايجاد را توصيف مىكند و مىفرمايد : خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه ايجاد آن را اراده كند ، بغير از ذات متعالى خود به هيچ سببى ديگر نيازمند نيست ، نه در اينكه آن سبب مستقلا آن چيز را ايجاد كند ، و نه در اينكه خدا را در ايجاد آن كمك نمايد ، و يا مانعى را از سر راه خدا بردارد .
قرآن كريم تعبيراتش از اين حقيقت ، مختلف است در آيه مورد بحث فرموده : انما امره و در سوره نحل ، آيه 40 تعبير به قول كرده و فرموده : انما قولنا لشىء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون و در سوره بقره آيه 117 تعبير به قضا كرده و فرموده : و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون .
و ظاهرا مراد از كلمه امر در آيه مورد بحث ، شان باشد ، يعنى مىخواهد بفرمايد : شان خداى تعالى در هنگام اراده خلقت موجودى از موجودات چنين است ، نه اينكه مراد از آن ، امر در مقابل نهى باشد ، هر چند كه آيه سوره نحل تاييد مىكند كه به اين معنا باشد ، و ليكن تدبر و دقت در آيات اين معنا را افاده مىكند كه غرض در سه آيه مزبور وصف شان الهى در هنگام اراده خلقت است ، نه اينكه بخواهد بفهماند خداى تعالى وقتى مىخواهد چيزى را خلق كند اين كلام را مىگويد .
پس وجه صحيح همان است كه : ما كلمه قول را بر امر به معناى شان حمل كنيم به اين معنا كه بگوييم : اين كلمه از آن جهت كه خودش مصداقى از شان است در اينجا به كار رفته ، نه اينكه امر را بر قول در مقابل نهى حمل كنيم و معناى اينكه فرمود : اذا اراد شيئا اين است كه : اذا اراد ايجاد شىء - وقتى اراده كند ايجاد چيزى را . و اين معنا از سياق آيه استفاده مىشود .
و در عدهاى از آيات كه متعرض اين حقيقتند ، به جاى اراده كلمه قضاء آمده ، مانند آيه اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون و هيچ منافاتى هم ندارد ، براى اينكه قضا به معناى حكم است ، و حكم و قضا و اراده در خداى تعالى يك چيز است ، براى اينكه اراده از صفات فعل و خارج از ذات خداى تعالى است ، و از مقام فعل او انتزاع مىشود ، و معنايش اين است كه : هر چيز موجود را كه در رابطه با اراده خداى سبحان فرض كنيم طورى است كه هيچ چارهاى جز هست شدن ندارد .
پس معناى جمله اذا اردناه اين است كه : وقتى چيزى در موقف تعلق اراده خدا قرار بگيرد ، شان خدا اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن هم موجود شود .
و جمله ان يقول له كن خبر است براى كلمه انما امره و معنايش اين است كه : خداوند آن چيز را با كلمه كن مورد خطاب قرار مىدهد و اين هم واضح است كه در اين ميان لفظى كه خدا به آن تلفظ كند در كار نيست ، و گر نه تسلسل لازم مىآيد ، براى اينكه خود لفظ هم چيزى است كه بعد از اراده كردن ، تلفظ ديگرى مىخواهد باز آن تلفظ هم چيزى از چيزها است كه محتاج به اراده و تلفظ ديگرى است .
و نيز در اين ميان مخاطبى هم كه داراى گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال موجود شود ، در كار نيست ، براى اينكه اگر مخاطب وجود داشته باشد ، ديگر احتياج به ايجاد ندارد . پس كلام در آيه مورد بحث كلامى است تمثيلى ، مىخواهد بفرمايد : افاضه وجود ، از ناحيه خدا به هر چيزى كه موجود مىشود ، به جز ذات متعالى خدا به هيچ چيز ديگر احتياج ندارد ، و چون ذات خداوندى اراده كند هستى آن را ، بدون تخلف و درنگ موجود مىشود .
با اين بيان ، فساد گفتار بعضى از مفسرين به خوبى روشن مىگردد ، كه گفتهاند : از ظاهر آيه برمىآيد كه در ايجاد هر موجودى لفظى در كار است ، و آن لفظ كن است كه خدا آن را مىگويد ، و آن موجود هستى به خود مىگيرد و بيشتر مفسرين سلف هم همين را گفتهاند ، و چون شؤون خداى تعالى ماوراى فهم بشرى است ، لذا توصيه مىكنيم كه اصلا در اين مقوله سخنى نگوييد و خصومت نكنيد .
وجه فساد آن اين است كه : درست است كه شؤون خداى تعالى ماوراى فهم بشرى است ، و ليكن اين حقيقت نبايد باعث شود كه به كلى حجتهاى عقلى و قطعى باطل گردد ، براى اينكه اگر بنا باشد حجتهاى عقلى بىاعتبار شود ، ديگر اعتبارى براى اصول معارف دينى باقى نمىماند و راهى نداريم براى اينكه به دست بياوريم كه قرآن كتابى آسمانى است ، و معارفى كه آورده همه صحيح و درست است .
آيا جز اين است كه اين مطالب همه با حجتهاى عقلى اثبات مىشود ؟ و مگر جز اين است كه حجيت خود كتاب و سنت و هر دليل ديگر با عقل اثبات مىشود ؟ آن وقت چگونه ممكن است يك آيه از قرآن و يا يك حديث حجيت عقل را كه اثبات كننده حجيت آن است از كار بيندازد و بىاعتبار معرفى كند ؟ هرگز ممكن نيست ، چون در اين صورت آن آيه و آن حديث قبل از ابطال حجيت عقل ، حجيت خودش را ابطال كرده .
و اين نيز واضح است كه در مساله خلقت غير از خدا و آن مخلوق پاى چيز ديگرى در ميان نيست ، و اگر عليت و سببيت خلقت را به اراده خدا نسبت مىدهيم بعد از خلقت نسبت مىدهيم چون گفتيم اراده صفتى است كه از مقام فعل خدا انتزاع مىشود .و گر نه سبب و علت اصلى خداست نه اراده او ، و گر نه لازم مىآيد يك صفت انتزاعى باعث شود كه اشياء ، ديگر حاجتى به خود خداى تعالى نداشته باشند ، و بطلان اين حرف واضح است . و نيز واضح است كه در مساله ايجاد و خلقت چيزى به نام ايجاد و يا وجود از خدا جدا نمىشود و به مخلوق نمىچسبد ، و افاضه او نظير افاضه ما نيست كه وقتى چيزى به كسى مىدهيم ، از خود جدا مىكنيم و به او ملحق مىسازيم . پس بعد از خداى تعالى چيز ديگرى جز وجود اشياء نيست .
و از اينجا روشن مىگردد كه : كلمه ايجاد يعنى كلمه كن عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده البته بدان اعتبار كه وجود منسوب به خدا و قائم به وجود خداست ، و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست ، موجود است نه ايجاد . و مخلوق است نه خلق . و نيز روشن مىشود كه : آنچه از ناحيه خداى تعالى افاضه مىشود ، قابل درنگ و مهلت نيست ، و تبدل و دگرگونى را هم تحمل نمىكند ، و تدريجيت نمىپذيرد ، و آنچه تدريجيت و مهلت و درنگ كه از موجودات مشاهده مىكنيم ، از ناحيه خود آنها است نه از آن ناحيه كه رو به خدايند ، و اين خود بابى است كه هزار باب از آن باز مىشود .
و در آيات ، اشارات لطيفى به اين حقايق شده ، از آن جمله فرموده : كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون كه كلمه كن را بعد از خلقت آورده و نيز مانند آيه و ماامرنا الا واحدة كلمح بالبصر و نيز فرموده : و كان امر الله قدرا مقدورا و آياتى ديگر . و جمله فيكون بيانگر اطاعت آن شىء است كه مورد اراده خدا قرار گرفته ، مىخواهد بفرمايد : همين كه هست شدن چيزى مورد اراده خدا قرار گرفت ، بدون درنگ لباس هستى مىپوشد . فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء و اليه ترجعون كلمه ملكوت مبالغه در معناى ملك است ، مانند كلمه رحموت و كلمه رهبوت كه مبالغه در معناى رحمت و وحشتاند .
با انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مىآيد كه : مراد از ملكوت آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست ، چون هر موجودى دو جهت دارد ، يكى رو به خدا ، و يكى ديگر رو به خلق . ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است ، و ملك آن سمت رو به خلق است ممكن هم هست بگوييم : ملكوت به معناى هر دو جهت هر موجود است ، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مىشود ، و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين و و لم ينظروا فى ملكوت السموات و الأرض و قل من بيده ملكوت كل شىء .
و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست ، براى اين است كه : دلالت كند بر اينكه خداى تعالى مسلط بر هر چيز است ، و غير از خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ندارد . و برگشت معنا در آيه فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء به اين است كه : خدا از استبعادى كه مشركين در مساله معاد مىكنند ، منزه است ، چون مشركين غافلند از اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه قدرت اوست . و جمله و اليه ترجعون خطاب به عموم مردم است ، چه مؤمن و چه مشرك ، و هم بيان نتيجهاى است از بيان سابق بعد از تنزيه خدا .
( ادامه دارد )
منبع : ترجمة تفسیر الميزان حضرت آیت الله علامه طباطبایى (رحمه الله) ترجمة الميزان ج : 17 ص : 158 تا 178 |