گرامىترين انسان ها نزد خداوند چه کسانی هستند ؟
پاسخ به روایت قرآن :
( بخش دوم )
سوره الحجرات آیه 13
بسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
يَأَيهَا النَّاس إِنَّا خَلَقْنَكم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلْنَكمْ شعُوباً وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكرَمَكمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاتُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
ترجمه آيات :
به نام الله كه رحمان و رحيم است
هان اى مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را تيرههايى بزرگ و تيرههايى كوچك قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد نه اينكه به يكديگر فخر كنيد و فخر و كرامت نزد خدا تنها به تقوى است و گرامىترين شما باتقوىترين شما است كه خدا داناى با خبر است .
بيان آيات
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم ... .
كلمه شعوب جمع شعب - به كسره شين و سكون عين - است و - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى قبيله بزرگى از مردم است ، مانند قبيله ربيعه و مضر . و كلمه قبائل جمع قبيله است كه جمعيتى كوچكتر از شعب است و تيرهاى از آن است مانند تيم كه يكى از تيرههاى مضر است . بعضى هم گفتهاند : مطلب به عكس است ، و شعوب جمعيتهاى كمتر از قبائل است به طورى كه چند شعب يك قبيله را تشكيل مىدهد . و اگر اين جمعيتها را شعب خواندهاند چون از يك قبيله منشعب مىشوند . راغب مىگويد : شعب عبارت است از قبيلهاى كه از يك قبيله ديگر منشعب گردد ، و جمع آن شعوب مىآيد ، در كلام خداى عز و جل هم آمده شعوبا و قبائل .
و اما كلمه شعب در مورد زمين عبارت است از دامنه چند دره كه اگر از طرف دامنه نگاه كنى به نظرت مىرسد يك زمين است كه در آخر ، چند شقه شده ، و اگر از طرف درهها نگاه كنى به نظرت مىرسد كه چند تكه زمين است كه در آخر يكى شده و لذا بعضى گفتهاند : اين كلمه ، هم به جاى كلمه اجتماع استعمال مىشود ، مثلا مىگويى شعبت يعنى من جمع شدم . و هم به جاى كلمه تفرقه استعمال مىشود ، مثل اينكه مىگويى شعبت يعنى من جدا شدم .
بعضى ديگر گفتهاند : كلمه شعوب به معناى نژادهاى غير عرب از قبيل ترك و فارس و هندى و آفريقايى و امثال اينها است . و كلمه قبائل به معناى تيرههاى عربى است . و ظاهرا برگشت اين قول به يكى از همان دو قول قبلى است ، و به زودى در بحث روايتى آينده تتمه اين گفتار مىآيد - ان شاء الله تعالى .
مفسرين گفتهاند : آيه شريفه در اين مقام است كه ريشه تفاخر به انساب را بزند . و بنا بر اين ، مراد از جمله من ذكر و انثى آدم و حوا خواهد بود ، و معناى آيه چنين مىشود : ما شما مردم را از يك پدر و يك مادر آفريديم ، همه شما از آن دو تن منتشر شدهايد ، چه سفيدتان و چه سياهتان ، چه عربتان و چه عجمتان . و ما شما را به صورت شعبهها و قبيلههاى مختلف قرار داديم ، نه براى اينكه طائفهاى از شما بر سايرين برترى و كرامت داشت ، بلكه صرفا براى اين كه يكديگر را بشناسيد و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام گيرد ، چون اگر فرض شود كه مردم همگى يك جور و يك شكل باشند و نتيجتا يكديگر را نشناسند ، رشته اجتماع از هم مىگسلد ، و انسانيت فانى مىگردد .
پس غرض از اين كه مردم را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرد اين بود ، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند ، تفاخر به انساب ، و تفاخر به پدران و مادران . و بعضى از مفسرين گفتهاند : مراد از ذكر و انثى مطلق مرد و زن است ، و آيه شريفه در اين مقام است كه مطلق تفاضل به طبقات به سفيد پوستى و سياه پوستى و عربيت و عجميت و غنى بودن و فقير بودن و به بردگى و مولائى و به مردى و زنى را از بين ببرد .
و معناى آيه اين است كه : هان اى مردم ، ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم ، پس هر يك از شما انسانى هستيد متولد از دو انسان ، و از اين جهت هيچ فرقى با يكديگر نداريد ، و اختلافى هم كه در بين شما هست و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرده ، اختلافى است مربوط به جعل الهى ، نه به خاطر كرامت و فضيلت بعضى از شما بر بعضى ديگر ، بلكه براى اين است كه يكديگر را بشناسيد و نظام اجتماعتان كامل شود .
و سپس همان مفسرين اعتراض كردهاند به اينكه : آيه شريفه در اين سياق است كه تفاخر به انساب را از بين ببرد ، و آن را نكوهش كند ، به شهادت اينكه مىفرمايد و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ، و ترتب اين فرض بنا بر اين وجهى كه شما ذكر كرديد ، روشن نيست ، چون بنا بر وجه شما سخن از مذمت تفاخر به حسب و نسب در بين نمىآيد ، شما مىگوييد : آيه در صدد الغاء مطلق تفاضل است .
ولى ممكن است به اين معترض گفته شود كه : اختلاف در انساب هم يكى از مصاديق اختلاف طبقاتى است ، و بناى وجه بالا بر اين اساس است كه مىگويد آيه در صدد نفى اختلاف طبقاتى به تمامى مصاديق آن است ، و همچنان كه ممكن است تفاخر به انساب را نفى و مذمت كنيم ، به اين دليل كه همه انساب و دودمانها منتهى به يك مرد و زن مىشوند ، و تمامى مردم در اين پدر و مادر شريكند .
همچنين ممكن است همين مطلب را نفى و مذمت بكنيم به اين دليل كه هر انسانى متولد از دو انسان مىشود ، و همه مردم در اين جهت شريكند . ولى حق مطلب اين است كه جمله و جعلناكم شعوبا و قبائل اگر بگوييم ظهور در مذمت تفاخر به خصوص انساب دارد ، وجه اول وجيهتر است ، و گر نه وجه دوم بهتر است ، چون عمومىتر است . ان اكرمكم عند الله اتقيكم - اين جمله مطلب تازهاى را بيان مىكند ، و آن عبارت از اين است كه چه چيزى نزد خدا احترام و ارزش دارد .
تا قبل از اين جمله مىفرمود : مردم از اين جهت كه مردمند همه با هم برابرند ، و هيچ اختلاف و فضيلتى در بين آنان نيست ، و كسى بر ديگرى برترى ندارد ، و اختلافى كه در خلقت آنان ديده مىشود كه شعبه شعبه و قبيله قبيله هستند تنها به اين منظور در بين آنان به وجود آمده كه يكديگر را بشناسند ، تا اجتماعى كه در بينشان منعقد شده نظام بپذيرد ، و ائتلاف در بينشان تمام گردد ، چون اگر شناسائى نباشد ، نه پاى تعاون در كار مىآيد و نه ائتلاف ، پس غرض از اختلافى كه در بشر قرار داده شده اين است ، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند ، يكى به نسب خود ببالد ، يكى به سفيدى پوستش فخر بفروشد ، و يكى به خاطر همين امتيازات موهوم ، ديگران را در بند بندگى خود بكشد ، و يكى ديگرى را استخدام كند ، و يكى بر ديگرى استعلا و بزرگى بفروشد ، و در نتيجه كار بشر به اينجا برسد كه فسادش ترى و خشكى عالم را پر كند ، و حرث و نسل را نابود نموده ، همان اجتماعى كه دواى دردش بود ، درد بى درمانش شود .
در اين جمله مىخواهد امتيازى را كه در بين آنان بايد باشد بيان كند ، اما نه امتياز موهوم ، امتيازى كه نزد خدا امتياز است ، و حقيقتا كرامت و امتياز است . توضيح اينكه : اين فطرت و جبلت در هر انسانى است كه به دنبال كمالى مىگردد كه با داشتن آن از ديگران ممتاز شود ، و در بين اقران خود داراى شرافت و كرامتى خاص گردد .و از آنجايى كه عامه مردم دلبستگيشان به زندگى مادى دنيا است قهرا اين امتياز و كرامت را در همان مزاياى زندگى دنيا ، يعنى در مال و جمال و حسب و نسب و امثال آن جستجو مىكنند ، و همه تلاش و توان خود را در طلب و به دست آوردن آن به كار مىگيرند ، تا با آن به ديگران فخر بفروشند ، و بلندى و سرورى كسب كنند .
در حالى كه اين گونه مزايا ، مزيتهاى موهوم و خالى از حقيقت است ، و ذرهاى از شرف و كرامت به آنان نمىدهد ، و او را تا مرحله شقاوت و هلاكت ساقط مىكند . آن مزيتى كه مزيت حقيقى است و آدمى را بالا مىبرد ، و به سعادت حقيقيش كه همان زندگى طيبه و ابدى در جوار رحمت پروردگار است مىرساند ، عبارت است از تقوى و پرواى از خدا . آرى ، تنها و تنها وسيله براى رسيدن به سعادت آخرت همان تقوى است كه به طفيل سعادت آخرت سعادت دنيا را هم تامين مىكند ، و لذا خداى تعالى فرموده تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة .
و نيز فرموده و تزودوا فان خير الزاد التقوى ، و وقتى يگانه مزيت تقوى باشد ، قهرا گرامىترين مردم نزد خدا باتقوىترين ايشان است ، همچنان كه در آيه مورد بحث هم همين را فرموده . و اين آرزو و اين هدفى كه خداى تعالى به علم خود آن را هدف زندگى انسانها قرار داده ، هدفى است كه بر سر به دست آوردن آن ديگر پنجه به رخ يكديگر كشيدن پيش نمىآيد ، بخلاف هدفهاى موهوم مذكور كه براى به دست آوردن آن مزاحمتها ، جنگها و خونريزيها پيش مىآيد .
او مىخواهد بيش از ديگران ثروت را به خود اختصاص دهد ، و اين مىخواهد قبل از ديگران به رياست برسد . او مىخواهد در تجمل دادن به زندگى از ديگران سبقت بگيرد ، و اين مىخواهد آوازهاش همه آوازهها را تحت الشعاع قرار دهد ، و همچنين ساير مزاياى موهوم ، همچون انساب و غيره .
ان الله عليم خبير - اين جمله مضمون جمله قبل را تاكيد مىكند ، و در ضمن اشارهاى هم به اين معنا دارد كه اگر خداى تعالى از بين ساير مزايا تقوى را براى كرامت يافتن انسانها برگزيد ، براى اين بود كه او به علم و احاطهاى كه به مصالح بندگان خود دارد مىداند كه اين مزيت ، مزيت حقيقى و واقعى است ، نه آن مزايايى كه انسانها براى خود مايه كرامت و شرف قرار دادهاند ، چون آنها همه ، مزايائى وهمى و باطل است . زينتهاى زندگى مادى دنيايند كه خداى تعالى در باره آنها فرموده : و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون .
آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بر هر انسانى واجب است كه در هدفهاى زندگى خود تابع دستورات پروردگار خود باشد ، آنچه او اختيار كرده اختيار كند ، و راهى كه او به سويش هدايت كرده پيش گيرد . و خدا راه تقوى را براى او برگزيده ، پس او بايد همان را پيش گيرد . علاوه بر اين ، بر هر انسانى واجب است كه از بين همه سنتهاى زندگى دين خدا را سنت خود قرار دهد .
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه و جعلناكم شعوبا و قبائل فرمود : شعوب ، ملتهاى غير عرب است و قبائل به معناى طوائف عرب .
مؤلف : اين روايت را صاحب مجمع البيان به امام صادق (عليهالسلام) نسبت داده .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و بيهقى از جابر ين عبد الله روايت آوردهاند كه گفت : در وسط ايام تشريق ( يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه كه روز وسطش دوازدهم مىشود ) رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) براى ما خطبه وداع را ايراد كرد و فرمود : ايها الناس ! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكى است ، پدرتان يكى است و هيچ فضيلتى براى عربى بر غير عرب نيست ، و هيچ غير عربى بر عرب فضيلتى ندارد و هيچ سياهى بر سرخى ، و هيچ سرخى بر سياهى ، فضيلت ندارد مگر به تقوى . و گرامىترين شما نزد خدا باتقوىترين شما است . با شما هستم آيا ابلاغ كردم ؟ همه گفتند بله يا رسول الله . فرمود : پس حاضرين به غائبين برسانند .
و در كافى به سند خود از ابو بكر حضرمى از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ضباعة دختر زبير بن عبد المطلب را ( كه دختر عموى خودش بود ) براى مقداد بن اسود تزويج كرد ، و اين كار را نكرد مگر براى اينكه امر ازدواج را آسان كند ، و مردم به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) تاسى كنند ، و بدانند كه گرامىترين آنان نزد خدا باتقوىترينشان است .
و در روضه كافى به سند خود از جميل بن دراج روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليهالسلام) عرضه داشتم بفرماييد كرم چيست ؟ فرمود كرم تقوى است . و در كافى به سند خود از يونس از يعقوب از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود : اسلام قبل از ايمان است ، بر مدار اسلام است كه مسلمانان با هم ازدواج مىكنند و از يكديگر ارث مىبرند ، و بر مدار ايمان است كه در آخرت اجر مىبرند . و در خصال از أعمش از جعفر بن محمد (عليهماالسلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود : اسلام غير از ايمان است ، و هر مؤمنى مسلمان هست ، ليكن هر مسلمانى مؤمن نيست .
منبع : ترجمة تفسیر الميزان حضرت آیت الله علامه طباطبایى (رحمه الله) ترجمة الميزان ج : 18 ص : 480 تا 501 |