چرا اکثر انسان ها برای جهنم آفریده شده اند ؟
انسان های غافل چه کسانی هستند ؟
کدام انسان ها از چهار پایان گمراهترند ؟
( قسمت دوم )
پاسخ به روایت قرآن :
سورة الأعراف آیه 179
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كثِيراً مِّنَ الجِْنِّ وَ الانسِ لهَُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بهَا وَ لهَُمْ أَعْينٌ لا يُبْصِرُونَ بهَا وَ لهَُمْ ءَاذَانٌ لا يَسمَعُونَ بهَا أُولَئك كالأَنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضلُّ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ(179)
ترجمه :
به نام خدای رحمان و رحیم
بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريدهايم دلها دارند كه با آن فهم نمىكنند چشمها دارند كه با آن نمىبينند گوشها دارند كه با آن نمىشنوند ايشان چون چارپايانند بلكه آنان گمراهترند ايشان همانانند غفلتزدگان ( 179 ) .
تفسیر :
و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ... كلمه ذرء به معناى آفريدن است ، و در اين آيه خداى تعالى جهنم را نتيجه و غايت آفريدن بسيارى از جن و انس دانسته ، و اين با تعريفى كه در جاى ديگر كرده و فرموده نتيجه آفريدن خلق رحمت است كه همان بهشت آخرت باشد ، از قبيل آيه: الا من رحم ربك و لذلك خلقهم منافات ندارد ، براى اينكه معناى غرض بحسب كمال فعل و آن هدفى كه فعل منتهى به آن مىشود مختلف مىگردد . توضيح اينكه ، نجار وقتى بخواهد دربى بسازد
نخست به چوبهايى كه براى اينكار تهيه ديده مىپردازد ، آنگاه آنها را ورانداز نموده
سپس به اره كردن و تيشه زدن و رنده نمودن آن مىپردازد.
تا در آخر ، درب مورد نظر خود را مىسازد ، پس كمال غرض نجار از اينكارها كه روى چوبها انجام مىدهد تنها و تنها به عمل آوردن درب است ، و اين از يك جهت است ، و از جهت ديگر نجار از همان اول امر مىداند كه تمامى اين چوبها ( مثلا اگر بيست من است همه اين بيست من ) صالح براى درب شدن نيست ، چون درب هيات مخصوصى دارد غير هياتى كه اين الوارها و چوبها دارند ، و برگرداندن هيات آنها به هيات يك جفت درب مستلزم اين است كه
مقدارى از آن ضايع گشته و به صورت هيزم در آيد ،
چون اين مقدار ، از هندسه و نقشه عمل بيرون است ، و اين هيزم شدن مقدارى از ابعاض چوب و دور ريختن آن در نقشه و قصد نجار داخل بوده ، و نجار نسبت به آن ارادهاى داشته كه بايد آن را اراده ضرورى ناميد ، پس اين نجار نسبت به اين الوار و تيرهايى كه در جلو خود گذاشته دو نوع غايت در نظر دارد ، يكى غايت كمالى است ، و آن اين است كه اين چوبها را به صورت دربى در آورد ، دوم غايتى است تبعى و آن اين است كه مقدارى از اين چوبها را درب بسازد و مقدارى را كه استعداد درب شدن ندارد ، ضايع كرده و دور بريزد . و همچنين زارع ، او نيز زمين را زراعت مىكند براى اينكه گندم درو كند ،
و ليكن در روز درو ، همه كشتهايش عايدش نمىشود ،
بلكه مقدارى از بذرش فاسد گشته در زمين مىپوسد ، و يا كرمها آن را مىخورند
و يا بعد از سبز شدن گوسفندان آن را مىچرند ، و حال آنكه غرض زارع از افشاندن بذر اين بوده كه همه آن عايدش شود ، پس او نيز دو غرض دارد به دو وجه يكى همينكه همه عايدش شود ، ديگر اينكه مقدارى از آن عايدش گشته ما بقى ضايع شود .
خداى تعالى نيز مشيتش تعلق گرفت به اينكه در زمين موجودى خلق كند تمام عيار و كامل از هر جهت به نام انسان تا او را بندگى نموده و بدين وسيله مشمول رحمتش شود ، و ليكن اختلاف استعداداتى كه در زندگى دنيوى كسب مىشود ، و اختلافى كه در تاثيرات هست نمىگذارد تمامى افراد اين موجود ( انسان ) در مسير و مجراى حقيقى خود قرار گرفته و راه نجات را طى كند ، بلكه تنها افرادى در اين راه قرار مىگيرند كه اسباب و شرايط برايشان فراهم باشد ، اينجاست كه غرض خداى تعالى هم مانند آن نجار و زارع به دو اعتبار متعدد مىشود ، و صحيح است بگوييم : براى خداى تعالى غايتى است در خلقت انسان - مثلا - و آن اين است كه رحمتش شامل آنان گشته و همه را به بهشت ببرد ، و غايت ديگرى است در خلقت اهل خسران و شقاوت ، و آن اين است كه ايشان را با اينكه براى بهشت خلق كرده به دوزخ ببرد ، ولى غايت اولى غايتى است اصلى ، و غايت دوم غايتى است تبعى و ضرورى ، و در هر جا كه مىبينيم سعادت سعيد و شقاوت شقى مستند به قضاى الهى شده بايد بدانيم كه آن دليل ناظر به نوع دوم از غايت است ، و معنايش اين است كه خداى تعالى از آنجايى كه مال حال بندگان خود را مىداند و از اينكه چه كسى سعيد و چه كسى شقى است همين سعادت و شقاوت مورد اراده او هست ، ليكن اراده تبعى نه اصلى .
و از جمله ادلهاى كه بايد حمل بر اين نوع از غايت شود آيه و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس و آيات ديگرى است كه داراى چنين سياقى باشد ، و آن بسيار است .
لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اين قسمت از آيه شريفه اشاره است به اينكه دوزخيان كسانى هستند كه استعداد براى وقوع در مجراى رحمت الهى در آنان باطل گشته ، و ديگر در مسير وزش نفحات ربانى قرار نمىگيرند ، و از مشاهده آيات خدا تكانى نمىخورند ، گويا چشمهايشان نمىبيند ، و از شنيدن مواعظ مردان حق متاثر نمىگردند تو گوئى گوش ندارند ، و حجتها و بيناتى كه فطرتشان در دلهايشان تلقين مىكند سودى به حالشان ندارد و يا گوئى دل ندارند .
البته هيچ عقل و گوش و چشمى در عمل خود فاسد نمىشود ، چون همانطور كه قرآن فرموده : لا تبديل لخلق الله در خلقت خدا تغيير و تبديلى رخ نمىدهد ، مگر اينكه همين تغيير و تبديل هم به دست خود خداى تعالى انجام شده و خود از باب خلقت باشد ، و ليكن آيه شريفه ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم صريحا اعلام مىدارد به اينكه خداى تعالى نعمتى را كه به قومى داده پس نمىگيرد ، مگر آنكه خود آنان باعث زوال و دگرگونى آن شوند .
پس اين نفهميدن و نديدن و نشنيدن دوزخيان از چيست ؟ جواب اين است كه گر چه بطلان استعداد و فساد عمل دلها و چشمها و گوشهاى ايشان مستند به خداى تعالى است ، الا اينكه خداى تعالى اين كار را به عنوان كيفر عملهاى زشت ايشان كرده ، پس خود آنان سبب شدند كه با تغيير راه عبوديت نعمت خدا را تغيير دادند ، خداوند هم مهر بر دلهايشان نهاده و ديگر با اين دلها آنچه را كه بايد بفهمند نمىفهمند ، و پرده بر چشمهايشان كشيده و ديگر با اين چشمها آنچه را كه بايد ببينند نمىبينند ، و سنگينى را بر گوشهايشان مسلط كرده و ديگر با اين گوشها آنچه را كه بايد بشنوند نمىشنوند ، و همه اينها نشانه اين است كه ايشان راه به دوزخ مىبرند .
( اولئك كالانعام بل هم اضل ) اين جمله نتيجه بيان سابق و شرح حال ايشان است ،
آنچه را كه مايه امتياز انسان از ساير حيوانات است از دست دادهاند ، و آن تمييز ميان خير و شر ، و نافع و مضر در زندگى سعيد انسان ، به وسيله چشم و گوش و دل است . و اگر در ميان همه حيوانات بىزبان به انعام تشبيه شدند با اينكه اينگونه اشخاص خوى و خصال درندگان را نيز دارا هستند ، براى اين است كه در ميان صفات حيوانيت
تمتع به خوردن و جهيدن كه خوى انعام است مقدمتر نسبت به طبع حيوانى است ،
چون جلب نفع ، مقدم بر دفع ضرر است ، و اگر در انسان قواى دافعه و غضبيه نيز به وديعه سپرده شده باز بخاطر همان قواى جاذبه شهويه است ، و غرض نوع انسان در زندگى حيوانيش اول به تغذى و توليد مثل تعلق مىگيرد ، و سپس براى حفظ و تحصيل اين دو غرض ، قواى دافعه را اعمال مىكند ، پس آيه مورد بحث از نظر مفاد نظير آيه ( و الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى لهم ) است .
و اما جمله بلكه ايشان از چارپايان هم گمراهترند كه لازمهاش وجود يك نحوه ضلالتى در چارپايان است دليلش اين است كه ضلالتى كه در چارپايان هست ضلالتى است نسبى و غير حقيقى ، براى اينكه چارپايان بحسب قواى مركبهاى كه آنها را وادار مىكند به اينكه همه همت خود را در خوردن و جهيدن صرف كنند ، در تحصيل سعادت زندگىاى كه برايشان فراهم شده گمراه نيستند و در اينكه قدمى فراتر نمىگذارند هيچ مذمتى بر آنها نيست ، و گمراه خواندنشان به مقايسه با سعادت زندگى انسانى است كه آنها مجهز به وسائل تحصيل آن نيستند .
بخلاف كر و كورهاى از افراد انسان كه با مجهز بودن به وسائل تحصيل سعادت انسانى و با داشتن چشم و گوش و دلى كه راهنماى آن سعادت است با اين حال آن وسائل را اعمال نكرده و چشم و گوش و دل خود را نظير چشم و گوش و دل حيوانات ضايع و معطل گذاردهاند مانند حيوانات تنها در تمتع از لذائذ شكم و شهوت استعمال كردهاند به همين دليل اينگونه مردم از چارپايان گمراهترند ، و بر خلاف چارپايان استحقاق مذمت را دارند .
( اولئك هم الغافلون ) اين جمله نتيجه كلام قبلى و بيان حال ديگرى است براى آنان ، و آن اين است كه حقيقت غفلت همان است كه ايشان دچار آنند ، چون غفلتى است كه مشيت خداى سبحان مساعد آن است ، و مشيت خدا با مهر زدن بر دلها و چشمها و گوشهايشان ، ايشان را به آن مبتلا كرده ، و معلوم است كه غفلت ريشه هر ضلالت و باطلى است .
( ادامه دارد )
منبع : ترجمة تفسیر الميزان حضرت آیت الله علامه طباطبایى (رحمه الله) (ج : 8 ص : 437 تا 445 )
|