سوره الاحزاب آيه 72
بسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا عَرَضنَا الأَمَانَةَ عَلى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَينَ أَن يحْمِلْنهَا وَ أَشفَقْنَ مِنهَا وَ حَمَلَهَا الانسنُ إِنَّهُ كانَ ظلُوماً جَهُولاً(72)
ترجمه :
به نام خدای رحمان و رحیم
ما آن امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، پس آنها از تحمل آن امتناع كردند ، و ترسيدند ، و انسان آن را حمل كرد ، چون انسان ستم پيشه و جاهل بود ( 72 ) .
بيان :
انا عرضنا الامانة على السموات و الأرض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا ... غفورا رحيما امانت - هر چه باشد - به معناى چيزى است كه نزد غير وديعه بسپارند ، تا او آن را براى سپارنده حفظ كند ، و سپس به وى برگرداند ، و در آيه مورد بحث امانت عبارت است از چيزى كه خداى تعالى آن را به انسان به وديعه سپرده ، تا انسان آن را براى خدا حفظ كند ، و سالم و مستقيم نگه بدارد ، و سپس به صاحبش يعنى خداى سبحان برگرداند .
و اما اينكه اين امانت چيست ؟ از جمله ليعذب الله المنافقين و المنافقات ... بر مىآيد كه امانت مذكور چيزى است كه نفاق و شرك و ايمان هر سه بر حمل آن امانت مترتب مىشود ، در نتيجه حاملين آن امانت به سه طائفه تقسيم مىشوند ، چون كيفيت حمل آنان مختلف است .
از اين جا مىفهميم كه ناگزير امانت مذكور امرى است مربوط به دين حق ، كه دارنده آن متصف به ايمان ، و فاقد آن متصف به شرك ، و آن كس كه ادعاى آن را مىكند ، ولى در واقع فاقد آن است ، متصف به نفاق مىشود .
حال آيا اين امر عبارت است از اعتقاد حق ، و شهادت بر توحيد خدا ، و يا مجموع عقايد و اعمال ؟ و به عبارت ديگر ، امر مزبور عبارت است از صرف اعتقاد به همه عقايد دين حق ، با قطع نظر از عمل به لوازم آن ؟ و يا اينكه عبارت از داشتن آن عقايد به ضميمه عمل به آن ، و يا آنكه هيچ يك از اين احتمالها نيست بلكه عبارت است از آن كمالى كه از ناحيه داشتن يكى از آن امور براى انسان حاصل مىشود .
از اين احتمالها احتمال اولى كه توحيد است ممكن نيست منظور باشد ، براى اينكه آيه شريفه مىفرمايد آسمان و زمين و كوهها از حمل آن امانت مضايقه كردند ، و حال آنكه به حكم صريح قرآن آسمانها و زمين و كوهها و تمامى موجودات ، خدا را يگانه دانسته ، و به حمد او تسبيح مىگويند ، همچنان كه فرموده : و ان من شىء الا يسبح بحمده و در آيه مورد بحث مىفرمايد آسمانها و زمين از پذيرفتن آن امانت سرباز زدند ، پس معلوم مىشود امانت مذكور توحيد خدا نيست .
و اما احتمال دوم كه بگوييم مراد از امانت پذيرش دين حق به طور تفصيل است ، نيز صحيح نيست ، براى اينكه آيه شريفه مىفرمايد انسانها به طور مطلق ، يعنى چه خوبشان و چه بدشان آن را حمل كردند ، و پذيرفتند ، و معلوم است كه بيشتر انسانها در هر دورهاى از ايمان به دين حق امتناع ورزيدند ، و كسى كه ايمان به آن نداشته باشد حمل آن را هم نكرده ، و اصلا اطلاعى از آن ندارد .
با اين بيان روشن مىشود كه احتمال سوم هم نمىتواند منظور از امانت باشد ، چون احتمال سوم اين بود به طور مفصل در عمل متلبس به دين حق باشد و معلوم است كه تمامى انسانها اين طور دين دار نبوده و نيستند .
احتمال چهارم هم نمىتواند مراد از امانت باشد ، براى اينكه آسمانها و زمين و ساير موجودات با اعتراف به توحيد خدا ، و اتصافشان به اين اعتراف كمال مزبور را دارند ، و آيه شريفه مىفرمايد آسمانها و زمين اين امانت را نپذيرفتند .
و اما اين احتمال كه مراد از آن امانت تلبس و اتصاف به كمالى باشد كه از ناحيه اعتقاد به حقانيت همه عقايد ، و علم به دين حق حاصل مىشود ، نيز صحيح نيست ، چون همانطور كه گفتيم امانت مذكور چيزى است كه هم نفاق مترتب بر آن مىشود ، و هم شرك ، و هم ايمان ، و اين سه بر صرف اعتقاد به حقانيت تكاليف اعتقادى و عملى دين مترتب نمىشود ، و صرف اين اعتقاد نه سعادتى مىآورد ، و نه شقاوتى ، آنچه سعادت و شقاوت مىآورد ، التزام به اين عقايد ، و تلبس در عمل به آن تكاليف است ، نه صرف عقيده به حقانيت آنها .
ناگزير از بين همه احتمالات باقى مىماند احتمال ششم ، و آن اين است كه مراد از امانت مزبور كمالى باشد كه از ناحيه تلبس و داشتن اعتقادات حق ، و نيز تلبس به اعمال صالح ، و سلوك طريقه كمال حاصل شود به اينكه از حضيض ماده به اوج اخلاص ارتقاء پيدا كند و خداوند انسان حامل آن امانت را براى خود خالص كند ، اين است آن احتمالى كه مىتواند مراد از امانت باشد ، چون در اين كمال هيچ موجودى نه آسمان ، و نه زمين ، و نه غير آن دو ، شريك انسان نيست .
از سويى ديگر چنين كسى تنها خدا متولى امور اوست ، و جز ولايت الهى هيچ موجودى از آسمان و زمين در امور او دخالت ندارد ، چون خدا او را براى خود خالص كرده . پس مراد از امانت عبارت شد از ولايت الهى ، و مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين ، و ساير موجودات مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست .
و معناى آيه اين است كه : اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى ، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مىتواند حامل آن باشد ، و معناى امتناع آسمانها و زمين ، و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست ، ولى در آسمانها و زمين نيست .
اين است آن معنايى كه مىتوان آيه را بر آن منطبق كرد ، و گفت آسمانها و زمين و كوهها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ ، و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند ، ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند ، و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت ، و اشفاقشان از آن ، همين نداشتن استعداد است .
و ليكن انسان ظلوم و جهول نه از حمل آن امتناع ورزيد ، و نه از سنگينى آن و خطر عظيمش اشفاق كرد و به هراس افتاد ، بلكه با همه سنگينى و خطرناكىاش قبولش كرد ، و اين سبب شد كه انسان كه يك حقيقت و نوع است ، به سه قسم منافق و مشرك و مؤمن منقسم شود ، و آسمان و زمين و كوهها داراى اين سه قسم نباشند ، بلكه همه مطيع و مؤمن باشند .
در اينجا ممكن است بپرسى كه : خدا با اينكه حكيم و عليم است ، چرا چنين بار سنگينى را كه حملش از قدرت آسمانها و زمين بيرون است بر انسان ظلوم و جهول حمل كرد ؟ با اينكه مىدانست انسان نيز تاب تحمل آن را ندارد ، و قبول كردنش به خاطر ظلوم و جهول بودنش بوده ، و اين دو خصوصيت او را مغرور و غافل ساخته ، و به او مهلت نداده كه به عواقب اين كار بينديشد ، و اين در حقيقت مثل اين مىماند كه سرپرستى و ولايت بر مردم يك كشور را به ديوانهاى واگذار كنيم ، خود ديوانه هيچ حرفى ندارد ، اما حرف نداشتنش براى اين است كه ديوانه است ، و گر نه ، عقلا اين كار را نمىپسندند ، و در باره ديوانه دچار اشفاق و دلسوزى مىشوند .
در پاسخ مىگوييم : ظلوم و جهول بودن انسان ، هر چند كه به وجهى عيب و ملاك ملامت و عتاب ، و خرده گيرى است ، و ليكن ، عين همين ظلم و جهل انسان مصحح حمل امانت و ولايت الهى است ، براى اينكه كسى متصف به ظلم و جهل مىشود كه شانش اين است كه متصف به عدل و علم باشد ، و گر نه چرا به كوه ظالم و جاهل نمىگويند ، چون متصف به عدالت و علم نمىشود ، و همچنين آسمانها و زمين جهل و ظلم را حمل نمىكنند ، به خاطر اينكه متصف به عدل و علم نمىشوند ، به خلاف انسان كه به خاطر اينكه شان و استعداد علم و عدالت را دارد ، ظلوم و جهول نيز هست .
و امانت مذكور در آيه كه گفتيم عبارت است از ولايت الهى ، و كمال صفت عبوديت ، وقتى حاصل مىشود كه حامل آن ، علم و ايمان به خدا داشته ، و نيز عمل صالح را كه عبارت ديگر عدالت است ، داشته باشد ، و كسى كه متصف به اين دو صفت بشود ، يعنى ممكن باشد كه به او بگوييم عالم و عادل ، قهرا ممكن هم هست گفته شود ، جاهل و ظالم ، و چون علم و عدالت انسان موهبتى است كه خدا به او داده ، و اما خود او فى حد نفسه جاهل و ظالم است ، پس همين اتصاف ذاتىاش به ظلم و جهل ، مجوز اين شده كه امانت الهى را حمل كند ، و در حقش گفته شود : انسان بار اين امانت را به دوش كشيد ، چون ظلوم و جهول بود - دقت بفرماييد .
و بنابر اين معناى دو آيه شريفه به وجهى نظير معناى آيه لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون است ، چون آيه اولى مورد بحث نظير آيه اولى از اين سه آيه است ، و آيه دومى مورد بحث نظير دو آيه دوم و سوم از آيات سوره التين است .
پس جمله انا عرضنا الامانة معنايش اين است كه : ما ولايت الهى و استكمال به حقايق دين حق را ، چه علم به آن حقايق ، و چه عمل بدانها را ، بر آسمانها و زمين عرضه كرديم ، و معناى عرضه كردن آن ، اين است كه ما يك يك موجودات را با آن سنجيديم ، و قياس كرديم ، هيچ يك استعداد پذيرفتن آن را نداشتند ، به جز انسان .