آيا انسان نمىداند كه از نطفهاى بىارزش آفريده شده است ، چطور با وجود اين دشمنى آشكار شده است ؟!!
( بخش اول - قسمت دوم )
پاسخ به روایت قرآن :
سورة یس آیات 77 تا 83
رستاخيز انرژيها !
در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون معاد بحث مىكرد و اشارات پر معنى و زندهاى در آن بر مساله امكان معاد و رفع هر گونه استبعاد بود ، در آيات مورد بحث كه آخرين آيات سوره يس - همان قلب قرآن - است ، شرح بيشتر و گوياترى در باره همين مساله مطرح مىكند و از سه يا چهار طريق جالب آن را تعقيب مىنمايد . نخست مىفرمايد :
آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مىافروزيد قادر است كه بر اين استخوانهاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بپوشاند ( الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون ) .
چه تعبير عجيب و جالبى كه هر قدر در آن بيشتر دقيق شويم معانى عميقترى به ما ارائه مىدهد ؟ ! اصولا بسيارى از آيات قرآن داراى چندين معنى است ، بعضى ساده براى فهم عامه مردم در هر زمان و هر مكان ، و بعضى عميق براى خواص ، و سرانجام بعضى كاملا عميق براى زبدههاى خواص ، و يا اعصار و قرون ديگر و آيندههاى دور . در عين حال اين معانى با هم منافاتى ندارد و در آن واحد در يك تعبير پر معنى جمع است .
آيه فوق همين گونه است : نخستين تفسيرى كه بسيارى از مفسران پيشين براى آن ذكر كردهاند و معنى ساده و روشنى است كه براى عموم مردم قابل فهم مىباشد اين است كه : در اعصار قديم در ميان عربها اين امر رائج بود كه براى آتش افروختن از چوب درختان مخصوص بنام مرخ و عفار كه در بيابانهاى حجاز مىروئيده استفاده مىكردند . مرخ ( بر وزن چرخ ) و عفار ( بر وزن تبار ) دو نوع چوب آتش زنه بود كه اولى را زير قرار مىدادند و دومى را روى آن مىزدند ، و مانند سنگ آتشزنه جرقه از آن توليد مىشد ، در واقع بجاى كبريت امروز از آن استفاده مىكردند .
قرآن مىگويد : آن خدائى كه مىتواند از اين درختان سبز آتش بيرون بفرستد قدرت دارد كه بر مردگان لباس حيات بپوشاند . آب و آتش دو چيز متضاد است ، كسى كه مىتواند آنها را در كنار هم قرار دهد قدرت اين را دارد كه حيات را در كنار مرگ و مرگ را در كنار حيات قرار دهد ! آفرين بر آن هستى آفرين كه آتش را در دل آب و آب را در دل آتش نگاه مىدارد مسلما براى او پوشانيدن لباس زندگى بر اندام انسان هاى مرده كار مشكلى نيست .
اگر از اين معنى گام فراتر بگذاريم به تفسير دقيقترى مىرسيم و آن اينكه : خاصيت آتشافروزى به وسيله چوب درختان ، منحصر به چوبهاى مرخ و عفار نيست ، بلكه اين خاصيت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد ( هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگى بيشترى براى اين كار دارند ) .
خلاصه اينكه تمام چوبهاى درختان اگر محكم به هم بخورند جرقه مىدهند حتى چوب درختان سبز . به همين دليل گاه آتشسوزيهاى وسيع و وحشتناكى در دل جنگلها روى مىدهد كه هيچ انسانى عامل آن نبوده ، فقط وزش شديد بادها و طوفانهائى كه شاخههاى درختان را محكم به هم كوفته است و از ميان آنها جرقهاى در ميان برگهاى خشك افتاده ، سپس وزش باد به آن آتش دامن زده ، عامل اصلى بوده است . اين همان جرقه الكتريسته است كه بر اثر اصطكاك و مالش آشكار مىگردد . اين همان آتشى است كه در دل تمامى ذرات موجودات جهان نهفته است ، و به هنگام اصطكاك و مالش خود را نشان مىدهد ، و از شجر اخضر نار مىآفريند ! اين تفسير وسيعترى است كه چشمانداز جمع اضداد را در آفرينش گستردهتر مىكند ، و بقا را در فنا واضحتر نشان مىدهد . اما در اينجا تفسير سومى است كه از آن هم عميقتر است ، و به كمك دانشهاى امروز بر آن دست يافتهايم كه ما نام آن را رستاخيز انرژيها گذاردهايم .
توضيح اينكه : يكى از كارهاى مهم گياهان مساله كربنگيرى از هوا ، و ساختن سلولز نباتى است ( سلولز همان جرم درختان است كه اجزاء عمده آن كربن و اكسيژن و ئيدروژن است . ) اكنون ببينيم اين سلولز چگونه ساخته مىشود ؟ ياختههاى درختان و گياهان گاز كربن را از هوا گرفته و آن را تجزيه مىكنند ، اكسيژن آن را آزاد ساخته ، و كربن را در وجود خود نگهميدارد ، و آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مىسازد . ولى مساله مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميائى انجام مىيابد يا بايد توأم با جذب انرژى خاصى باشد و يا آزاد كردن آن ( دقت كنيد ) .
بنا بر اين هنگامى كه درختان به عمل كربنگيرى مشغولند ، طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند ، و در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده مىكنند . به اين ترتيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره مىشود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مىسوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مىگردد ، زيرا بار ديگر كربن با اكسيژن هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل مىدهد ، و اكسيژن و ئيدروژن ( مقدارى آب ) آزاد مىگردد .
از اين تعبيرات اصطلاحى كه بگذاريم به عبارت بسيار ساده اين نور و حرارت مطبوعى كه در زمستان درون كلبه آن روستائى يا كرسى ذغالسوز اين شهرنشين را گرم و روشن مىسازد همان نور و حرارت آفتاب است كه در ضمن چند سال يا دهها سال در چوب اين درختان ذخيره شده است ، و آنچه را درخت در طول يك عمر تدريجا از آفتاب گرفته اكنون بى كم و كاست پس مىدهد ! ! و اينكه مىگويند همه انرژيها در كره زمين به انرژى آفتاب باز مىگردد يكى از چهرههايش همين است .
اينجاست كه به رستاخيز انرژيها مىرسيم ، و مىبينيم نور و حرارتى كه در اين فضا پراكنده مىشود و برگ درختان و چوبهاى آنها را نوازش و پرورش مىدهد هرگز نابود نشده است ، بلكه تغيير چهره داده ، و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است ، و هنگامى كه يك شعله آتش به چوب خشكيده مىرسد ، رستاخيز آنها شروع مىشود ، و تمام آنچه از انرژى آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه حشر و نشورش ظاهر مىگردد ، بىآنكه حتى به اندازه روشنائى يك شمع در يك زمان كوتاه از آن كم شده باشد ! ( باز هم دقت كنيد ) .
بدون شك اين معنى در زمان نزول آيه بر تودههاى مردم روشن نبود ، ولى همان گونه كه گفتيم اين موضوع هيچ مشكلى ايجاد نمىكند ، زيرا كه آيات قرآن داراى معانى چند مرحلهاى است ، در سطوح مختلف و براى استعدادهاى متفاوت . يكروز از اين آيه چيزى مىفهميدند ، و امروز ما چيز بيشترى مىفهميم ، و شايد آيندگان از اينهم فراتر روند و بيشتر درك كنند و در عين حال همه اين معانى صحيح است و كاملا قابل قبول و در معنى آيه جمع است .
نكتهها :
1 - چرا شجر اخضر ؟
گاهى به ذهن مىرسد كه چرا قرآن در اينجا تعبير به شجر اخضر ( درخت سبز ) كرده است ؟ در حالى كه آتش افروختن با چوب تر بسيار مشكل است ، چه خوب بود به جاى آن الشجر اليابس ( چوب خشك ) مىفرمود ، تا با اين تعبير سازگار باشد ! ولى نكته جالب اينجا است كه تنها درختان سبزند كه مىتوانند عمل كربن - گيرى و ذخيره نور آفتاب را انجام دهند ، درختان خشك اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گيرند ذرهاى به ذخيره انرژى حرارتى آنها افزوده نمىشود ، تنها موقعى قادر بر اين كار مهم هستند كه سبز و زنده باشند .
بنا بر اين فقط شجر اخضر است كه مىتواند آتشگيره ( وقود ) براى ما بسازد ، و گرما و نور را به شكل مرموزى در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد ، اما به محض اينكه خشكيدند عمل كربنگيرى و ذخيره انرژى آفتاب تعطيل مىشود . روى اين اصل تعبير فوق هم ترسيم زيبائى از چهره رستاخيز انرژيها است ، و هم يك معجزه علمى جاويدان از قرآن مجيد !
از اين گذشته اگر به تفسيرهاى ديگر كه در بالا اشاره كرديم باز گرديم تعبير شجر اخضر باز هم مناسب و زيبا است ، زيرا چوبهاى درختان سبز هنگامى كه با يكديگر اصطكاك قوى پيدا كنند جرقه بيرون مىدهند ، جرقهاى كه مىتواند مبدء آتش افروزى شود ، و اينجا است كه به عظمت قدرت خدا پى مىبريم كه آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ كرده .
2 - فرق ميان آتش گيره و آتش زنه
توقدون از ماده وقود ( بر وزن قبور ) به معنى روشن شدن آتش است ، و ايقاد به معنى آتش افروختن و وقود ( بر وزن ثمود ) به معنى هيزمى است كه براى افروختن آتش مورد استفاده قرار مىگيرد . بنا بر اين جمله فاذا انتم منه توقدون ( از آن آتش روشن مىكنيد ) اشاره به هيزمهائى است كه با آن آتش مىافروزند ، و به تعبير ديگر اشاره به آتشگيره است نه آتشزنه .
توضيح اينكه ما در فارسى هيزم را آتشگيره و كبريت يا فندك را آتشزنه مىناميم ، و در لغت عرب هيزم را وقود و كبريت و فندك را زند يا زناد مىنامند .
بنا بر اين قرآن مىگويد آن خدائى كه براى شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتشگيره تهيه مىكنيد ( نمىفرمايد آتشزنه ) هم او قادر است مردگان را به زندگى باز گرداند و اين تعبير كاملا با رستاخيز انرژيها منطبق است ( دقت كنيد ) .
به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهاى درختان گرچه يك مساله ساده در نظر ما است ، ولى با دقت معلوم مىشود كه از عجيبترين مسائل است ، چه اينكه موادى كه درخت از آن تشكيل شده قسمت مهمش آب و مقدارى اجزاء زمين است ، و هيچ كدام از آنها قابل اشتعال نيست اين چه قدرتى است كه از آب و خاك ( و هوا ) اين ماده انرژىزا را كه هزاران سال زندگى انسانها با آن پيوند نزديك داشته است آفريده ؟ !
او مالك و حاكم بر همه چيز است !
بعد از ذكر دلائل معاد از طريق توجه دادن به آفرينش نخستين ، و آفرينش آتش از درخت سبز در آيات گذشته ، در نخستين آيه مورد بحث اين مساله را از طريق سومى تعقيب مىكند و آن از طريق قدرت بى پايان خدا است . مىفرمايد : آيا كسى كه آسمانها و زمين را با آن همه عظمت و عجايب و نظامات شگفتانگيز آفريده ، توانائى ندارد كه همانند اين انسانهاى خاك شده را بيافريند ؟ ( و آنها را به حيات زندگى جديدى باز گرداند ) آرى مىتواند ، و او آفريننده آگاه و دانا است ( او ليس الذى خلق السموات و الارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم ) .
اين جمله كه با استفهام انكارى شروع شده در حقيقت سؤالى را در برابر وجدانهاى بيدار و عقلهاى هشيار مطرح مىكند كه آيا شما به اين آسمان عظيم با آن همه ثوابت و سيارات عجيبش و با آنهمه منظومهها و كهكشانهايش نگاه نمىكنيد كه هر گوشهاى از آن دنيائى است وسيع ؟ ! كسى كه قادر بر آفرينش چنين عوالم فوق العاده عظيم و منظمى است چگونه ممكن است قادر به زنده كردن مردگان نباشد ؟ ! و از آنجا كه پاسخ اين سؤال در قلب و روح هر انسان بيدارى آماده است ، در انتظار پاسخ نمىماند ، بلافاصله مىگويد : آرى او چنين قدرتى را دارد و به دنبال آن روى دو صفت بزرگ خداوند كه در رابطه با اين مساله بايد مورد توجه قرار گيرد - يعنى صفت خلاقيت و علم بىپايان او - تكيه مىكند كه در حقيقت دليلى است بر گفتار پيشين كه اگر ترديد شما از ناحيه قدرت او بر خلقت است او خلاق است ( توجه داشته باشيد كه خلاق صيغه مبالغه است ) .
و اگر جمع و جور كردن اين ذرات نياز به علم و دانش داد او از هر نظر عالم و آگاه است . در اينكه مرجع ضمير مثلهم چيست ؟ مفسران احتمالات متعددى دادهاند ، ولى از همه مشهورتر اين است كه به انسانها باز مىگردد ، يعنى آفريدگار آسمان و زمين قادر بر آفرينش مثل انسانها مىباشد .
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه چرا نفرموده : قادر است خود آنها را از نو بيافريند بلكه گفته است : مثل آنها را ؟ در برابر اين سؤال پاسخهاى متعددى مطرح كردهاند آنچه نزديكتر به نظر مىرسد اين است كه هنگامى كه بدن انسان تبديل به خاك شد ، صورت خود را از دست مىدهد ، و در قيامت كه باز مىگردد همان مواد پيشين ، صورتى مانند صورت اول را به خود مىگيرد ، يعنى ماده همان ماده است ولى صورت شبيه صورت گذشته ، چرا كه عين آن صورت مخصوصا با توجه به قيد زمان امكان بازگشت ندارد ، بخصوص اينكه مىدانيم در رستاخيز انسانها با تمام كيفيات گذشته محشور نمىشوند ، مثلا پيران به صورت جوان ، و معلولان به صورت سالم خواهند بود .
و به تعبير ديگر : بدن انسانها همانند خشتى است كه از هم متلاشى مىشود و خاك آن را جمع مىكنند و بار ديگر به صورت گل در آورده و در قالب مىريزند و خشت تازه از آن مىزنند . اين خشت نوين از يك نظر عين همان است و از يك نظر مثل آن ( مادهاش همان ماده و صورتش مانند آن صورت است دقت كنيد ) .
آيه بعد تاكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت ، تاكيدى است بر اين حقيقت كه هر گونه ايجادى در برابر اراده و قدرت او سهل و آسان است ، ايجاد آسمانهاى عظيم ، و كره خاكى ، با ايجاد يك حشره كوچك براى او يكسان است مىفرمايد : فرمان او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به آن مىگويد موجود باش آنهم موجود مىشود ، همانگونه كه خدا خواسته ( انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ) .
همه چيز به يك اشاره و فرمان او بسته است و كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا جاى اين دارد كه در احياء مردگان به وسيله او ترديد شود ؟ بديهى است امر و فرمان الهى در اينجا به معنى امر لفظى نيست ، همچنين جمله كن ( بوده باش ) جملهاى نيست كه خداوند به صورت لفظ بيان كند ، چرا كه نه او لفظى دارد و نه نيازمند به الفاظ است ، بلكه منظور همان تعلق اراده او به ايجاد و ابداع چيزى است ، و تعبير به كلمه كن به خاطر آن است كه از اين تعبير كوتاهتر و كوچكتر و سريعتر تصور نمىشود .
آرى تعلق اراده او به چيزى همان ، و موجود شدن آن همان است ! و به تعبير ديگر : هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند بلافاصله تحقق مىيابد به طورى كه در ميان اراده او و وجود اشياء چيزى فاصله نيست ، بنا بر اين تعبير به امر و قول و جمله كن همه توضيحى است براى مساله خلق و ايجاد ، و چنانكه گفتيم در اينجا امر لفظى و قول و سخن و كلمه كاف و نون مطرح نيست ، همه اينها بيانگر تحقق سريع اشياء بعد از تعلق اراده الهى است ، او چه حاجتى به الفاظ و كلمات دارد ؟ و اصولا بعد از تعلق مشيت او بر ايجاد چيزى وساطت الفاظ بىمعنى است .
و باز به تعبير روشنتر در افعال خداوند دو مرحله بيشتر وجود ندارد : مرحله اراده ، و مرحله ايجاد ، كه در آيه فوق از مرحله دوم به عنوان امر و قول و جمله كن تعبير شده است . جمعى از مفسران قديم پنداشتهاند در اينجا قول و سخنى در كار است ، و آن را يكى از اسرار ناشناخته مىدانند ، آنها در حقيقت در پيچ و خم لفظ گرفتار شدهاند ، و از محتوا و معنى آن بيخبر ماندهاند و كارهاى الهى را با مقياس وجود خود سنجيدهاند .
چه زيبا مىفرمايد امير مؤمنان على (عليهالسلام) در يكى از خطبههاى نهج البلاغه : يقول لما اراد لما كونه كن فيكون لا بصوت يقرع ، و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه ، و مثله لم يكن من قبل ذلك كائنا ، و لو كان قديما لكان ثانيا : او هر چه را اراده كند به آن مىگويد باش ، آن بلا درنگ موجود مىشود ، اما كلام او نه صوتى است كه در گوشها نشيند ، نه فريادى است كه شنيده شود ، بلكه سخن خدا همان فعل او است كه ايجاد مىكند و پيش از او چيزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى محسوب مىشد .
از اين گذشته اگر پاى لفظى در ميان آيد دو اشكال در برابر ما خودنمائى خواهد كرد : نخست اينكه اين لفظ خود مخلوقى از مخلوقات است و براى ايجاد آن كلمه كن ديگر لازم است ، اين سخن در باره كن دوم نيز تكرار مىشود و به صورت تسلسل پيش مىرود . ديگر اينكه هر خطابى مخاطبى مىخواهد و هنگامى كه چيزى موجود نشده چگونه خداوند آنرا با جمله كن مخاطب مىسازد ، مگر معدوم قابل خطاب است ؟
در آيات ديگرى از قرآن همين معنى با تعبيرهاى ديگر آمده است مانند آيه 117 سوره بقره : و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون : هنگامى كه قضا و حكم او به چيزى تعلق گيرد تنها به او مىگويد موجود باش او نيز بلافاصله موجود مىشود ، و مانند آيه 40 سوره نحل انما قولنا لشىء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون : سخن ما براى چيزى كه مىخواهيم ايجاد شود همين است كه مىگوئيم موجود باش بلافاصله موجود مىشود .
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره يس است به صورت يك نتيجهگيرى كلى در مساله مبدء و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان مىدهد ، مىگويد : پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز مىگرديد ( فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء و اليه ترجعون ) .
با توجه به اينكه ملكوت از ريشه ملك بر وزن ( حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه واو و ت به آن براى تاكيد و مبالغه مىباشد ، مفهوم آيه چنين مىشود : حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است ، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است ، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مىگرديد و معاد حق است !
( ادامه دارد )
منبع : تفسير نمونه مرجع عالیقدر اسلام آیت الله مكارم شیرازى تفسير نمونه ج : 18 |