عید قربان، عید سرسپردگی وبندگی بر عموم مسلمانان مبارک باد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ * فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ * وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ * وَ تَرَکْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ * سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ * کَذلِکَ نَجْزِي الُْمحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ *
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
پروردگارا! به من از صالحان ( فرزندان صالح) ببخش.» * ما او ( ابراهيم) را به نوجواني بردبار و صبور بشارت داديم. * هنگامي که با او به مقام سعي و کوشش رسيد، گفت: «پسرم! من در خواب ديدم که تو را ذبح ميکنم، نظر تو چيست؟» گفت«پدرم! هر چه دستور داري اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت.» * هنگامي که هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاک نهاد، * او را ندا داديم که: «اي ابراهيم! * آن رؤيا را تحقق بخشيدي (و به ماموريت خود عمل کردي).» ما اين گونه، نيکوکاران را جزا ميدهيم. * اين مسلما همان امتحان آشکار است. * ما ذبح عظيمي را فداي او کرديم، * و نام نيک او را در امتهاي بعد باقي نهاديم. * سلام بر ابراهيم! * اين گونه نيکوکاران را پاداش ميدهيم. * او از بندگان باايمان ماست. *
« سوره الصافات آیات 100 تا 111 »
تفسير نمونه
پروردگارا! به من از (فرزندان) صالح ببخش.
و در اينجا نخستين تقاضايش از خدا که در آيات فوق منعکس است تقاضاي فرزند صالح بود، فرزندي که بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد، و برنامههاي نيمهتمامش را به پايان برساند، اينجا بود که عرض کرد: «پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش» (رب هب لي من الصالحين). چه تعبير جالبي «فرزند صالح و شايسته»، شايسته از نظر اعتقاد و ايمان، شايسته از نظر گفتار و عمل، و شايسته از تمام جهات.
قابل توجه اينکه يک جا ابراهيم خودش تقاضا ميکند که در زمره صالحان باشد، چنانکه قرآن از قول او نقل ميکند: رب هب لي حکما و الحقني بالصالحين: «پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما، و مرا به صالحان ملحق کن» (شعراء- 83).
و در اينجا تقاضا ميکند که فرزندان صالح به من مرحمت فرما، چرا که صالح وصفي است جامع که تمام شايستگيهاي يک انسان کامل در آن جمع است.
خداوند نيز اين دعا را مستجاب کرد، و فرزندان صالحي همچون «اسماعيل» و «اسحاق» به او مرحمت فرمود، چنانکه در آيات بعد همين سوره ميخوانيم و بشرناه باسحاق نبياً من الصالحين «ما او را بشارت داديم به تولد اسحق پيامبري از صالحان».
و در مورد اسماعيل ميگويد: و اسماعيل و ادريس و ذاالکفل کل من الصابرين و ادخلناهم في رحمتنا انهم من الصالحين: «و اسماعيل و ادريس و ذاالکفل را به ياد آور که همه از صابران بودند، و ما آنها را در رحمت خود وارد کرديم چرا که از صالحان بودند (انبياء- 86 و 85).
ما او (ابراهيم) را به نوجواني بردبار و پراستقامت بشارت داديم.
ابراهيم در قربانگاه
در آيات گذشته به اينجا رسيديم که ابراهيم بعد از اداي رسالت خويش در بابل از آنجا هجرت کرد، و نخستين تقاضايش از پروردگار اين بود که فرزند صالحي به او عطا فرمايد، زيرا تا آن روز صاحب فرزندي نشده بود.
نخستين آيهي مورد بحث سخن از اجابت اين دعاي ابراهيم به ميان آورده، ميگويد: «ما او را به نوجواني حليم و بردبار و پراستقامت بشارت داديم» (فبشرناه بغلام حليم).
در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است: بشارت تولد فرزندي پسر، و بشارت رسيدن او به سنين نوجواني، و بشارت به صفت والاي حلم. در تفسير «حليم» گفتهاند کسي است که در عين توانائي در هيچ کاري قبل از وقتش شتاب نميکند، و در کيفر مجرمان عجلهاي به خرج نميدهد. روحي بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلط است.
«راغب» در «مفردات» ميگويد: حلم به معني خويشتنداري به هنگام هيجان غضب است، و از آنجا که اين حالت از عقل و خرد ناشي ميشود گاه به معني عقل و خرد نيز به کار رفته، وگرنه معني حقيقي «حلم» همان است که در اول گفته شد، ضمناً از اين توصيف استفاده ميشود که خداوند بشارت بقاي اين فرزند را تا زماني که به سني برسد که قابل توصيف به حلم باشد داده است، و چنانکه در آيات بعد خواهيم ديد او مقام حليم بودن خود را به هنگام ماجراي «ذبح» نشان داد، همانگونه که ابراهيم نيز حليم بودن خود را در آن هنگام، و هم در موقع آتشسوزي آشکار ساخت.
قابل توجه اينکه واژه «حليم» پانزده مرتبه در قرآن مجيد تکرار شده، و غالباً وصفي است براي خداوند جز در دو مورد که به صورت توصيفي براي ابراهيم و فرزندش در کلام خدا آمده است، و در يک مورد توصيفي است براي شعيب از زبان ديگران.
واژه «غلام» به عقيده بعضي به هر کودکي قبل از رسيدن به سن جواني گفته ميشود و بعضي آن را به کودکي که از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسيده است اطلاق کردهاند. از تعبيرات مختلفي که در لغت عرب آمده ميتوان استفاده کرد که «غلام» حد فاصل ميان «طفل» (کودک) و «شاب» (جوان) است که در زبان فارسي از آن تعبير به «نوجوان» ميکنيم.
هنگامي که با او به مقام سعي و کوشش رسيد گفت: فرزندم من در خواب ديدم که بايد تو را ذبح کنم! بنگر نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هر چه دستور داري اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت!
سرانجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارتالهي متولد شد، و قلب پدر را که در انتظار فرزندي صالح سالها چشم به راه بود روشن ساخت، دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجواني رسيد.
در اينجا قرآن ميگويد: «هنگامي که با او به مقام سعي و کوشش رسيد» (فلما بلغ معه السعي).
يعني به مرحلهاي رسيد که ميتوانست در مسائل مختلف زندگي همراه پدر تلاش و کوشش کند و او را ياري دهد.
بعضي «سعي» را در اينجا به معني عبادت و کار براي خدا دانستهاند، البته سعي مفهوم وسيعي دارد که اين معني را نيز شامل ميشود ولي منحصر به آن نيست، و تعبير «معه» (با پدرش) نشان ميدهد که منظور معاونت پدر در امور زندگي است.
به هر حال به گفته جمعي از مفسران، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود که ابراهيم خواب عجيب و شگفتانگيزي ميبيند که بيانگر شروع يک آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيمالشأن است، در خواب ميبيند که از سوي خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانهاش را با دست خود قرباني کند و سر ببرد.
ابراهيم وحشتزده از خواب بيدار شد، ميدانست که خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسههاي شيطاني دور است، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تکرار شد که تأکيدي بود بر لزوم اين امر و فوريت آن.
ميگويند نخستين بار در شب «ترويه» (شب هشتم ماه ذيالحجه) اين خواب را ديد، و در شبهاي «عرفه» و شب «عيد قربان» (نهم و دهم ذيالحجه) خواب تکرار گرديد، لذا براي او کمترين شکي باقي نماند که اين فرمان قطعي خدا است.
ابراهيم که بارها از کورهي داغ امتحان الهي سرافراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندي را که يک عمر در انتظارش بوده و اکنون نوجواني برومند شده است با دست خود سر ببرد!
ولي بايد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين کار کند، رو به سوي او کرد و «گفت: فرزندم من در خواب ديدم که بايد تو را ذبح کنم، بنگر نظر تو چيست»؟! (قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحک فانظر ما ذا تري).
فرزندش که نسخهاي از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر کوتاهش در مکتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روي طيب خاطر از اين فرمان الهي استقبال کرد، و با صراحت و قاطعيت «گفت: پدرم هر دستوري به تو داده شده است اجرا کن» (قال يا ابت افعل ما تؤمر).
و از ناحيه من فکر تو راحت باشد که «به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت» (ستجدني انشاءاللَّه من الصابرين). اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پرمعني است و چه ريزهکاريهائي در آن نهفته است؟.
از يکسو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح ميکند و از او نظرخواهي ميکند، براي او شخصيت مستقل و آزادي اراده قائل ميشود، او هرگز نميخواهد فرزندش را بفريبد، و کورکورانه به اين ميدان بزرگ امتحان دعوت کند، او ميخواهد فرزند نيز در اين پيکار بزرگ با نفس شرکت جويد، و لذت تسليم و رضا را همچون پدر بچشد!
از سوي ديگر فرزند هم ميخواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نميگويد مرا ذبح کن، بلکه ميگويد هر مأموريتي داري انجام ده، من تسليم امر و فرمان او هستم، و مخصوصاً پدر را با خطاب «يا ابت»! (اي پدر!) مخاطب ميسازد، تا نشان دهد اين مسأله از عواطف فرزندي و پدري سر سوزني نميکاهد که فرمان خدا حاکم بر همه چيز است.
و از سوي سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عاليترين وجهي نگه ميدارد، هرگز به نيروي ايمان و اراده و تصميم خويش تکيه نميکند، بلکه بر مشيت خدا و اراده او تکيه مينمايد و با اين عبارت از او توفيق پايمردي و استقامت ميطلبد. و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر نخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزي کامل ميگذرانند.
نکتهها:
ذبيحاللَّه کيست؟
در اينکه کدام يک از فرزندان ابراهيم (اسماعيل يا اسحق) به قربانگاه برده شد و لقب ذبيحاللَّه يافت؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است، گروهي «اسحاق» را «ذبيح» ميدانند، و جمعي «اسماعيل» را، نظر اول را بسياري از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه برگزيدهاند.
اما آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است که ذبيح «اسماعيل» بوده است، زيرا:
اولا: در يکجا ميخوانيم: و بشرناه باسحاق نبياً من الصالحين: «ما او را بشارت به اسحاق داديم که پيامبري بود از صالحان» (صافات 112). اين تعبير به خوبي نشان ميدهد که خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين ماجرا و به خاطر فداکاريهاي ابراهيم به او داد، بنابراين ماجراي ذبح مربوط به او نبود. به علاوه هنگامي که خداوند نبوت کسي را بشارت ميدهد، مفهومش اين است که زنده ميماند، و اين با مسأله ذبح در کودکي سازگار نيست.
ثانياً: در آيهي 71 سوره هود ميخوانيم: فبشرناه باسحق و من وراء اسحاق يعقوب: «ما او را به تولد اسحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق» اين آيهي نشان ميدهد که ابراهيم مطمئن بود اسحاق ميماند و فرزندي
همچون يعقوب از او به وجود ميآيد، بنابراين نوبتي براي ذبح باقي نخواهد ماند. کساني که ذبيح را اسحاق ميدانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفتهاند.
ثالثاً: روايات بسياري در منابع اسلامي آمده است که نشان ميدهد ذبيح «اسماعيل» بوده است به عنوان نمونه:
در حديث معتبري که از پيامبر گرامي اسلام نقل شده ميخوانيم: انا ابن الذبيحين: «من فرزند دو ذبيحم» و منظور از دو ذبيح يکي پدرش «عبداللَّه» است که «عبدالمطلب» جد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نذر کرده بود او را براي خدا قرباني کند سپس يکصد شتر به فرمان خدا فداء او قرار داد و داستانش مشهور است، و ديگر «اسماعيل» بود، زيرا مسلم است که پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله از فرزندان اسماعيل است، نه اسحاق.
در دعائي که از علي عليهالسلام از پيامبر گرامي صلي اللَّه عليه و آله نقل شده ميخوانيم: يا من فدا اسماعيل من الذبح: «اي کسي که فدائي براي ذبح اسماعيل قرار دادي».
در احاديثي که از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل شده ميخوانيم: «هنگامي که سؤال کردند «ذبيح» که بود فرمودند: «اسماعيل».
در حديثي که از امام علي بن موسي الرضا عليهالسلام نقل شده نيز ميخوانيم: لو علم اللَّه عز و جل شيئاً اکرم من الضأن لفدا به اسماعيل: «اگر حيواني بهتر از گوسفند پيدا ميشد آن را فديه اسماعيل قرار ميداد». خلاصه روايات در اين زمينه بسيار است که اگر بخواهيم همهي آنها را نقل کنيم سخن به درازا ميکشد.
در برابر اين روايات فراوان که هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است روايت شاذي بر ذبيح بودن اسحاق دلالت دارد که نميتواند مقابله با روايات گروه اول کند، و نه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است.
از همهي اينها گذشته اين مسأله مسلم است کودکي را که ابراهيم او را با مادرش به فرمان خدا به مکه آورد و در آنجا رها نمود، و سپس خانه کعبه را با کمک او ساخت، و طواف و سعي با او بجا آورد اسماعيل بود، و اين نشان ميدهد که ذبيح نيز اسماعيل بوده است، زيرا برنامه ذبح مکمل برنامههاي فوق محسوب ميشده.
البته آنچه از کتب «عهد عتيق» (تورات کنوني) برميآيد اين است که ذبيح، اسحاق بوده است.
و از اينجا چنين به نظر ميرسد که بعضي از روايات غير معروف اسلامي که اسحاق را ذبيح معرفي ميکند تحت تأثير روايات اسرائيلي است و احتمالاً از مجعولات يهود است، يهود چون از دودمان «اسحاق» بودند مايل بودند اين افتخار را براي خود ثبت کنند و از مسلمانان که پيامبرشان زاده اسماعيل بود سلب کنند، هرچند از طريق انکار واقعيات باشد!
به هر حال آنچه براي ما از همه محکمتر است ظواهر آيات قرآن است که به خوبي نشان ميدهد که ذبيح اسماعيل بوده است، گرچه براي ما تفاوتي نميکند که ذبيح اسماعيل باشد يا اسحاق هر دو فرزند ابراهيم و پيامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن اين ماجراي تاريخي است.
آيا ابراهيم مأمور به ذبح فرزند بود؟
از سؤالات مهم ديگري که در اين بحث براي مفسران مطرح است اين است که آيا ابراهيم راستي مأمور به ذبح فرزند بود، يا به مقدمات آن دستور داشت؟ اگر مأمور به ذبح بوده، چگونه پيش از انجام آن، اين حکم الهي نسخ شد؟ در حالي که نسخ قبل از عمل جايز نيست، و اين معني در علم «اصول فقه» اثبات شده است. و اگر مأمور به مقدمات ذبح بوده است اين افتخار مهمي نخواهد بود.
و اينکه بعضي گفتهاند اهميت مسأله از اينجا ناشي ميشود که ابراهيم احتمال ميداد بعد از انجام اين مأموريت و فراهم کردن مقدمات دستور به اصل ذبح داده شود، و امتحان بزرگ او همينجا بود، مطلب جالبي به نظر نميرسد.
به عقيدهي ما اين گفتگوها از اينجا ناشي ميشود که ميان اوامر امتحاني و غير امتحاني فرق نگذاشتهاند، امري که به ابراهيم شد يک امر امتحاني بود، ميدانيم در اوامر امتحاني اراده جدي تعلق به اصل عمل نگرفته است، بلکه هدف آن است که روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگي اطاعت فرمان دارد؟ و اين در جائي است که شخص مورد آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست.
و به اين ترتيب در اينجا نسخ واقع نشده است که در صحت آن قبل از عمل بحث و گفتگو شود. و اگر ميبينيم خداوند بعد از اين ماجرا به ابراهيم ميگويد: قد صدقت الرويا: «خوابي را که ديده بودي تحقق بخشيدي» به خاطر آن است که آنچه در توان داشت در زمينه ذبح فرزند دلبند انجام داد، و آمادگي روحي خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت رسانيد و از عهدهي اين آزمايش به خوبي برآمد.
هنگامي که هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او را بر خاک نهاد... در اين ميان چهها گذشت؟ قرآن از شرح آن خودداري کرده، و تنها روي نقاط حساس اين ماجراي عجيب انگشت ميگذارد. بعضي نوشتهاند: فرزند فداکار براي اينکه پدر را در انجام اين مأموريت کمک کند، و هم از رنج و اندوه مادر بکاهد، هنگامي که او را به قربانگاه در ميان کوههاي خشک و سوزان سرزمين «مني» آورد به پدر گفت: پدرم ريسمان را محکم ببند تا هنگام اجراي فرمان الهي دست و پا نزنم، ميترسم از پاداشم کاسته شود! پدر جان کارد را تيز کن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد!
پدرم قبلا پيراهنم را از تن بيرون کن که به خون آلوده نشود، چرا که بيم دارم چون مادرم آنرا ببيند عنان صبر از کفش بيرون رود.
آنگاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعي نديدي پيراهنم را برايش ببر که باعث تسلي خاطر و تسکين دردهاي او است، چرا که بوي فرزندش را از آن خواهد يافت، و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش ميفشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.
لحظههاي حساسي فرارسيد، فرمان الهي بايد اجرا ميشد، ابراهيم که مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش کشيد، و گونههايش را بوسه داد، و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند، گريهاي که بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاي خدا بود.
قرآن همين اندازه در عبارتي کوتاه و پرمعني ميگويد: «هنگامي که هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاک نهاد...» (فلما اسلما و تله للجبين). باز قرآن اينجا را به اختصار برگزار کرده و به شنونده اجازه ميدهد تا با امواج عواطفش قصه را همچنان دنبال کند.
بعضي گفتهاند منظور از جمله «تله للجبين» اين بود که پيشاني پسر را به پيشنهاد خودش بر خاک نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدري به هيجان درآيد و مانع اجراي فرمان خدا شود!
به هر حال ابراهيم صورت فرزند را بر خاک نهاد و کارد را به حرکت درآورد و با سرعت و قدرت بر گلوي فرزند گذارد در حالي که روحش در هيجان فرورفته بود، و تنها عشق خدا بود که او را در مسيرش بيترديد پيش ميبرد. اما کارد برنده در گلوي لطيف فرزند کمترين اثري نگذارد!...
ابراهيم در حيرت فرورفت بار ديگر کارد را به حرکت درآورد ولي باز کارگر نيفتاد، آري ابراهيم «خليل» ميگويد: ببر! اما خداوند «جليل» فرمان ميدهد نبر! و کارد تنها گوش بر فرمان او دارد.
وسوسههاي شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت
از آنجا که امتحان ابراهيم يکي از بزرگترين امتحانات در طول تاريخ بود، امتحاني که هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهي کند، و عشق الهي را در سراسر قلب او پرتوافکن سازد، طبق بعضي از روايات شيطان به دست و پا افتاد، کاري کند که ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه به سراغ مادرش «هاجر» آمد، و به او گفت ميداني ابراهيم چه در نظر دارد؟ ميخواهد فرزندش را امروز سر ببرد!
هاجر گفت: برو سخن محال مگو که او مهربانتر از اين است که فرزند خود را بکشد، اصولاً مگر در دنيا انساني پيدا ميشود که فرزند خود را با دست خود ذبح کند؟
شيطان به وسوسهي خود ادامه داد و گفت او مدعي است خدا دستورش داده.
هاجر گفت: اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت کند و جز رضا و تسليم راهي نيست!!
گاهي به سراغ «فرزند» آمد و به وسوسهي او مشغول شد از آن هم نتيجهاي نگرفت، چون اسماعيل را يک پارچه تسليم و رضا يافت.
سرانجام به سراغ «پدر» آمد و به او گفت ابراهيم! خوابي را که ديدي خواب شيطاني است! اطاعت شيطان مکن!
ابراهيم که در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد دور شو اي دشمن خدا.
در حديث ديگري آمده است: ابراهيم نخست به «مشعرالحرام» آمد تا پسر را قرباني کند، شيطان به دنبال او شتافت، او به محل «جمرهي اولي» آمد شيطان به دنبال او آمد، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب کرد، هنگامي که به «جمرهي دوم» رسيد باز شيطان را مشاهده نمود هفت سنگ ديگر بر او انداخت، تا به «جمرهي عقبه» آمد هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براي هميشه از خود مأيوس ساخت).
و اين نشان ميدهد که وسوسههاي شياطين در ميدانهاي بزرگ امتحان نه از يکسو که از جهات مختلف صورت ميگيرد، هر زمان به رنگي، و از طريقي مردان خدا بايد ابراهيموار شياطين را در همهي چهرهها بشناسند، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند و سنگسارشان کنند، و چه درس بزرگي؟!
فلسفهي تکبيرات در «مني»
ميدانيم از دستورهائي که در مورد عيد اضحي در روايات اسلامي آمده است تکبيرات مخصوصي است که همه مسلمانان، چه آنها که در مراسم حج شرکت کردهاند و در مني هستند، و چه آنها که در ساير نقاط ميباشند، بعد از نمازها ميگويند (منتهي کساني که در مني باشند بعد از 15 نماز که نخستين آن نماز ظهر روز عيد است، و کساني که در غير مني باشند بعد از 10 نماز تکرار ميکنند) و صورت تکبيرات چنين است:
اللَّهاکبر، اللَّهاکبر، لا اله الا اللَّه، و اللَّهاکبر، اللَّهاکبر، و للَّه الحمد، اللَّهاکبر علي ما هدانا، و هنگامي که اين دستور را با حديثي که سابقاً نقل کرديم مقايسه ميکنيم ميبينيم در حقيقت اين تکبيرات مجموعهاي است از تکبيرات «جبرئيل» و «اسماعيل» و پدرش «ابراهيم» و چيزي افزون بر آن.
و به تعبير ديگر اين تعبيرات خاطره پيروزي «ابراهيم» و «اسماعيل» را در آن ميدان بزرگ آزمايش در نظرها زنده ميکند، و به همه مسلمانان چه در مني و چه در غير مني الهام ميبخشد.
ضمناً از روايات اسلامي معلوم ميشود که نامگذاري سرزمين «مني» به اين اسم به خاطر آن است که ابراهيم هنگامي که به اين سرزمين رسيد و از عهده امتحان برآمد جبرئيل به او گفت هرچه ميخواهي از پروردگارت بخواه، او از خدا «تمني» کرد که دستور دهد به عنوان فداي فرزندش اسماعيل قوچي را ذبح کند، و اين تمناي او انجام شد.
«حج» يک عبادت مهم انسانساز
سفر حج در حقيقت يک هجرت بزرگ است، يک سفر الهي است، يک ميدان گستردهي خودسازي و جهاد اکبر است.
مراسم حج در واقع عبادتي را نشان ميدهد که عميقاً با خاطرهي مجاهدات ابراهيم و فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر آميخته است، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نکته غفلت کنيم بسياري از مراسم آن به صورت معما درميآيد، آري کليد حل اين معما توجه به اين آميختگي عميق است.
هنگامي که در قربانگاه در سرزمين مني ميآئيم تعجب ميکنيم اين همه قرباني براي چيست؟ اصولا مگر ذبح حيوان ميتواند حلقهاي از مجموعه يک عبادت باشد؟!
اما هنگامي که مسأله قرباني ابراهيم را به خاطر ميآوريم که عزيزترين عزيزانش و شيرينترين ثمرهي عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار کرد، و بعداً سنتي به عنوان قرباني در مني به وجود آمد، به فلسفه اين کار پي ميبريم.
قرباني کردن رمز گذشت از همه چيز در راه معبود است، قرباني کردن مظهري است براي تهي نمودن قلب از غير ياد خدا، و هنگامي ميتوان از اين مناسک بهرهي تربيتي کافي گرفت که تمام صحنهي ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر و پسر به هنگام قرباني در نظر مجسم شود، و آن روحيات در وجود انسان پرتوافکن گردد.
هنگامي که به سراغ جمرات (سه ستون سنگي مخصوصي که حجاج در مراسم حج آنها را سنگباران ميکنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها ميزنند) اين معما در نظر ما خودنمائي ميکند که پرتاب اينهمه سنگ به يک ستون بيروح چه مفهومي ميتواند داشته باشد؟ و چه مشکلي را حل ميکند؟ اما هنگامي که به خاطر ميآوريم اينها ياد آور خاطره مبارزه ابراهيم قهرمان توحيد با وسوسههاي شيطان است که سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان «جهاد اکبر» گرفتار سستي و ترديد کند، اما هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت، محتواي اين مراسم روشنتر ميشود.
مفهوم اين مراسم اين است که همهي شما نيز در طول عمر در ميدان جهاد اکبر با وسوسههاي شياطين روبرو هستيد، و تا آنها را سنگسار نکنيد و از خود نرانيد پيروز نخواهيد شد.
اگر انتظار داريد که خداوند بزرگ همانگونه که سلام بر ابراهيم فرستاده و مکتب و ياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتي کند بايد خط او را تداوم بخشيد.
و يا هنگامي که به «صفا» و «مروه» ميآئيم و ميبينيم گروه گروه مردم از اين کوه کوچک به آن کوه کوچکتر ميروند، و از آنجا به اين بازميگردند، و بيآنکه چيزي به دست آورده باشند اين عمل را تکرار ميکنند، گاه ميدوند، و گاه راه ميروند، مسلماً تعجب ميکنيم که اين ديگر چه کاري است، و چه مفهومي ميتواند داشته باشد؟!
اما هنگامي که به عقب برميگرديم، و داستان سعي و تلاش آن زن باايمان «هاجر» را براي نجات جان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشک و سوزان به خاطر ميآوريم که چگونه بعد از اين سعي و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانيد، چشمه زمزم از زير پاي نوزادش جوشيدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب برميگردد، پردهها کنار ميرود، و خود را در آن لحظه در کنار «هاجر» ميبينيم، و با او در سعي و تلاشش همگام ميشويم که در راه خدا بيسعي و تلاش کسي به جائي نميرسد! و به آساني ميتوان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت که «حج» را بايد با اين رموز تعليم داد، و خاطرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفه آن درک شود و هم اثرات عميق اخلاقي حج در نفوس حجاج پرتوافکن گردد، که بدون آن آثار، قشري بيش نيست.
او را ندا داديم که اي ابراهيم!
اينجا است که قرآن با يک جمله کوتاه و پرمعني به همه انتظارها پايان داده، ميگويد: «در اين هنگام او را ندا داديم که اي ابراهيم» (و ناديناه ان يا ابراهيم).
آنچه را در خواب مأموريت يافتي انجام دادي، ما اينگونه نيکوکاران را جزا ميدهيم.
«آنچه را در خواب مأموريت يافتي انجام دادي» (قد صدقت الرؤيا). «ما اينگونه نيکوکاران را جزا و پاداش ميدهيم» (انا کذلک نجزي المحسنين). هم به آنها توفيق پيروزي در امتحان ميدهيم، و هم نميگذاريم فرزند دلبندشان از دست برود، آري کسي که سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيکي را به حد اعلا رسانده جز اين پاداشي نخواهد داشت.
چگونه خواب ابراهيم ميتوانست حجت باشد؟
در مورد «خواب» و «خواب ديدن» سخن بسيار است که ما شرح مبسوطي از آن را در تفسير سوره يوسف ذيل آيهي 4 آورديم.
آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود اين است که چگونه ابراهيم خواب را حجت دانست و آن را معيار عمل خود قرار داد؟ در پاسخ اين سؤال گاه گفته ميشود که خوابهاي انبياء هرگز خواب شيطاني، يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست بلکه گوشهاي از برنامه نبوت و وحي آنها است.
و به تعبير ديگر ارتباط انبياء با مصدر وحي گاهي به صورت القاء به قلب است.
و گاه از طريق ديدن فرشتهي وحي.
و گاه از راه شنيدن امواج صوتي که به فرمان خدا ايجاد شده.
و گاه از طريق خواب است.
و به اين ترتيب در خوابهاي آنها هيچگونه خطا و اشتباهي رخ نميدهد، و آنچه در خواب ميبينند درست همانند چيزي است که در بيداري ميبينند.
و گاه گفته ميشود که ابراهيم عليهالسلام در حال بيداري از طريق وحي آگاهي يافت که بايد به خوابي که در زمينهي «ذبح» ميبيند عمل کند.
و گاه گفته ميشود: قرائن مختلفي که در اين خواب بود، و از جمله اينکه در سه شب متوالي عيناً تکرار شد، براي او علم و يقين ايجاد کرد که اين يک مأموريت الهي است و نه غير آن. به هر حال همهي اين تفسيرها ممکن است صحيح باشد و منافاتي با هم ندارد و مخالف ظواهر آيات نيز نميباشد.
اين مسلماً امتحان مهم و آشکاري است.
سپس ميافزايد: «اين مسلماً امتحان مهم و آشکاري است» (ان هذا لهو البلاء المبين).
ذبح کردن فرزند با دست خود، آنهم فرزندي برومند و لايق، براي پدري که يک عمر در انتظار چنين فرزندي بوده، کار ساده و آساني نيست، چگونه ميتوان دل از چنين فرزندي برکند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بيآنکه خم به ابرو آورد به امتثال اين فرمان بشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد، بطوري که از نظر آمادگيهاي رواني و عملي چيزي فروگذار نکند؟
و از آن عجيبتر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، که با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار و تسليم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت.
لذا در بعضي از روايات آمده است هنگامي که اين کار انجام گرفت جبرئيل (از روي اعجاب) صدا زد: «اللَّهاکبر» «اللَّهاکبر»!...
و فرزند ابراهيم صدا زد: «لا اله الا اللَّه، و اللَّهاکبر!...» و پدر قهرمان فداکار نيز گفت: «اللَّهاکبر و للَّه الحمد». و اين شبيه تکبيراتي است که ما روز عيد قربان ميگوئيم.
ما ذبح عظيمي را فداي او کرديم.
اما براي اينکه برنامهي ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قرباني کرده باشد و آرزوي ابراهيم برآورده شود، خداوند قوچي بزرگ فرستاد تا به جاي فرزند قرباني کند و سنتي براي آيندگان در مراسم «حج» و سرزمين «مني» از خود بگذارد، چنانکه قرآن ميگويد: «ما ذبح عظيمي را فداي او کرديم» (و فديناه بذبح عظيم). در اينکه عظمت اين ذبح از چه نظر بوده از نظر جسماني و ظاهري؟ و يا از جهت اينکه فداي فرزند ابراهيم شد؟ و يا از نظر اينکه براي خدا و در راه خدا بود؟ و يا از اين نظر که اين قرباني از سوي خدا براي ابراهيم فرستاده شد؟
مفسران گفتگوهاي فراواني دارند، ولي هيچ مانعي ندارد که تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع، و از ديدگاههاي مختلف داراي عظمت باشد.
يکي از نشانههاي عظمت اين ذبح آن است که با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشتري يافته، و الان در هر سال بيش از يک ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح ميکنند و خاطرهاش را زنده نگه ميدارد.
«فدينا» از ماده «فدا» در اصل به معني قرار دادن چيزي به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص يا چيز ديگر است، لذا مالي را که براي آزاد کردن اسير ميدهند «فديه» ميگويند، و نيز کفارهاي را که بعضي از بيماران بجاي روزه ميدهند به اين نام ناميده ميشود.
در اينکه اين قوچ بزرگ چگونه به ابراهيم عليهالسلام داده شد بسياري معتقدند جبرئيل آورد، بعضي نيز گفتهاند از دامنه کوههاي «مني» سرازير شد، هرچه بود به فرمان خدا و به اراده او بود.
و نام نيک او را در امتهاي بعد باقي گذارديم.
نه تنها خداوند پيروزي ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلکه خاطره آن را جاويدان ساخت، چنانکه در آيهي بعد ميگويد: «ما نام نيک ابراهيم را در امتهاي بعد باقي و برقرار ساختيم» (و ترکنا عليه في الاخرين). «او «اسوه»اي شد براي همه آيندگان، و «قدوه»اي براي تمام پاکبازان و عاشقان دلداده کوي دوست، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاودان نموديم» او پدر پيامبران بزرگ، او پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود.
سلام بر ابراهيم باد!
«سلام بر ابراهيم» (سلام علي ابراهيم).
اينگونه نيکوکاران را پاداش ميدهيم.
آري، «ما اينگونه نيکوکاران را پاداش ميدهيم» (کذلک نجزي المحسنين).
پاداشي به عظمت دنيا، پاداشي جاودان در سراسر زمان، پاداشي درخور سلام و درود خداوند بزرگ!
جالب توجه اينکه جمله «کذلک نجزي المحسنين» يک بار اينجا ذکر شده، و يک بار در چند آيهي قبل، اين تکرار حتماً نکتهاي دارد. ممکن است دليلش اين بوده باشد که در مرحله اول خداوند پيروزي ابراهيم را در امتحان بزرگش تصديق ميکند، و کارنامهي قبولي او را امضا ميفرمايد، اين خود جزا و پاداش بزرگي است، و اين مهمترين مژدهاي بود که خداوند به ابراهيم داد، سپس مسأله «فدا کردن ذبح عظيم» و «جاودان ماندن نام و سنت او» و «درود فرستادن خدا بر او» را که سه موهبت بزرگ ديگر است مطرح کرده و آن را به عنوان پاداش نيکوکاران معرفي ميکند.
او (ابراهيم) از بندگان باايمان ما است.
ابراهيم بندهي مؤمن خدا
سه آيهي فوق آخرين آياتي است که ماجراي ابراهيم و فرزندانش را تعقيب و تکميل ميکند، و در حقيقت هم بيان دليلي است بر آنچه گذشت و هم نتيجهاي براي آن. نخست ميگويد: «او (ابراهيم) از بندگان باايمان ما است» (انه من عبادنا المؤمنين). در حقيقت اين جمله دليلي است بر آنچه گذشت و اين واقعيت را بيان ميکند که اگر ابراهيم همه هستي و وجود خويش و حتي فرزند عزيزش را يکجا در طبق اخلاص گذارد و فداي راه معبود خويش کرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود.
آري همهي اينها از جلوههاي ايمان است و ايمان چه جلوههاي عجيبي دارد!
در ضمن اين تعبير به ماجراي ابراهيم و فرزندش گسترش و تعميم ميدهد، و آنرا از صورت يک واقعه شخصي و خصوصي بيرون ميآورد، و نشان ميدهد هر کجا ايمان است ايثار و عشق و فداکاري و گذشت است. ابراهيم همان را ميپسنديد که خدا ميپسنديد و همان را ميخواست که خدا ميخواست، و هر مؤمني ميتواند چنين باشد.
منبع : تفسير نمونه ، اثر مرجع عالیقدر اسلام آیت الله مكارم شیرازى |