انسان و کرامت او
( قسمت دوم)
انسانها از يک گوهرند :
آدم وقتی از بهشت رانده شد ، توبه کرد و توبه او پذيرفته شد . پس نه مرد و نه زن با گناه بدنيا نمی آيند . بر فطرت خدائی بدنيا می آيند . زن را که " دون انسان و عامل فريب مرد " بشمار می آمد ، قرآن با مرد برابر کرد ( 40 ) . زن و مرد را از يک نفس دانست ( 41 ) و به آنها گفت : از يکديگرند و يکی ديگری است . هر يک از مرد و زن فضل ها دارند . زن که در باورهای دينی و فلسفی ، عامل فساد و مرگ بود ، اين فضل ها را دارد :
1 - زن کوثر و مزرعه حيات است ( 42 ) مزرعه ايست که وقتی در فطرت خويش است ، هرگز خشکی نمي پذيرد . در اين مزرعه ، بذر به عشق کاشته می شود و ميوه نيز به عشق زاده و پرورده می شود .
2 - او را آموزگار عشق گرداند . اين او است که زناشوئی را کانون عشق می کند تا مرد را از رفتن به بيراهه خصومت ها و از پا بدر آمدن به تنش ها ، به مزرعه عشق باز آورد . ( 43 )
3 - زن را هنرمند آفريد : بيرون نهادن پا از دايره ای که طرز فکرها و باورهای هر عصر دايره ممکن ها می شمارند و پيشی جستن در فراخنای ناممکن ها ، هنری است که بيشتر زنان خلق می کنند . بنا بر قرآن، در جريان مداوم زمان ، هر بار عصری آغاز می شود ، هنر به بیرون از دايره ممکن ها پا نهادن و بدان عصری را با عصری جديد جای گزين کردن ، هنر زن و از او است : هاجر، زن برده ای که مزارش ، در مکه ، قبله گاه مسلمانان است ، به ابراهيم (ع) ، در پيری ، فرزند می دهد ( 44 ) . به عشق مادری، در شن زار سوزان ، از زمين آب می جهاند . چشمه زمزم پديد می آيد که در شوره زار همچنان نشانه دوام حيات است . مادر موسی (ع) او را به آب مي دهد و همسر فرعون او را از آب می گيرد و ، هم در خانه فرعون ، جباری که فرمان داده بود نوزادان پسر بنی اسرائيل را بکشند ، می پرورد ( 45 ) . مريم ، بدون شوهر ، عيسی (ع) را به دنيا می آورد ( 46 ) و محمد (ص) در آغوش خديجه (ع) ، از اضطراب و فشار مسئوليت سنگين پيامبری ، آرام می گيرد . هم او می گويد : " خديجه نيمی از نبوت بود " ( 47 ) . و ...
4 - زن را فضل مادری است : قرآن به فرزندان خاطر نشان می کند که به مادر ، احترامی فزونتر کنند ( 48 ) و پیامبر بهشت را زير پای مادران دانست .
5 - زن میزان کرامت و فراخوان مرد به کرامت است : خواری زن گزارشگر واپسگرائی و انحطاط جامعه است. هرچند پيامبر (ص) تکريم زن را نشان سلامت اخلاقی و کرامت مرد شمرد ( 49 ) ، اما حافظ کرامت زن، خود او است و او با افزودن بر کرامت خویش است که مرد را به تکریم زن و به تکریم همه آفریده ها باز می خواند ( 50 ) :
و مرد را نیز فضلها است. بر میزان عدالت، فضلهای زن با فضلهای مرد زوجی را می سازند که این دو را به کرامت جوئی و کرامت بخشی توانا تر می کنند :
1 - فضل پدری که وقتی با فضل مادری جمع می شود، رهبری و فضای آزاد رشد را گسترده تر می کنند .
2 - فضل قوام بودن و اعتماد بخشیدن . توان اعتماد بخشیدن وقتی با فضل زن که برانیگختن اعتماد به نفس در مرد است - هر بار که او این اعتماد را از دست می دهد - ترکیب می شوند، پایه استوار عشق پایدار می گردند.
3 – فضل خطر پذیری و ابتکار و ورود در ابتلا :
فضل هنرمندی زن که جرأت بیرون رفتن از دایره ممکن ها و گشودن فضاهای باز به روی اندیشه و عمل با فضل خطر پذیری و ابتکار و ورود در ابتلی ، ترکیبی را می سازند که رشد زوج زن و مرد را میسر می کنند. ابتلی را راه رشد انسان گرداندن، کرم خداوند در حق انسان است. آن سان که اریک فروم می پندارد، انسان از آزادی نیست که می ترسد ، از ابتلی است که می ترسد . او می ترسد آنگاه که دو فضل زن و مرد، ترکیبی درخور برای پذیرفتن خطر ورود در ابتلی را بوجود نمی آورند. بدین خاطر است که انسانها چون از زوجیت فضلها غافل می شوند، از ورود در ابتلی می ترسند. در نتیجه، از کرامت و آزادی خویش غافل می شوند و از رشد می مانند .
4 – زن میزان کرامت است و مرد از رهگذر تکریم زن بر کرامت خویش عارف می ماند. بدین سان ، زن، به وجود خویش، فراخوان مرد است به غافل نشدن از کرامت خود . و تقوی حق کرامت یکدیگر و آفریده ها را به جا آوردن است . پس هر کوشش در تکریم زن، افزودن بر کرامت مرد است. ترکیب این دو فضل به زوج زن و مرد امکان می دهد از راه تکریم آفریده ها، بر کرامتهای خود و آفریده ها بیفزایند.
5 - زن آموزگار عشق است و مرد را فضل دفاع از استقلال و آزادی زن ، در برابر تجاوز است. هرچند ، مدافع اول زن از استقلال و آزادی خویشتن، خود او است، اما ترکیب این دو فضل است که خانواده را کانون عشق و اعتماد متقابل می کند و رابطه ها میان انسانها را از زور تهی می گرداند. از این رو فرمود : ( 51)
« فضل میان خود را فراموش نکنید. همانا خداوند بدانچه می کنید همواره بینا است »
بدین سان، هر مرزی میان زن و مرد، نه تنها ترکیب فضلهای آنها را ناممکن می کند، که خود گویای غفلت زن و مرد از این فضلها است : زناشوئیها که فرآورده ترکیب فضلها نیستند، رابطه قوا میان زنها و مردها هستند. رابطه قوا زناشوئی را نه کانون عشق که کارگاه تولید قدرت ویرانگر می کند. و نخستين آفريده ای که، به قدرت باوری، قياس صوری را روش کرد و به اختلاف جنس استناد کرد ، شيطان شد ( 52 ) . خدای به انسانها گفت : از شیطان پیروی نکنند و، به قدرت باوری، مرزهای جنسی و نژادی و قومی و ملی و... را پدید نیاورند . به آنها خاطر نشان کرد : به رنگ های مختلف آفريده شده اند و هيچ رنگی را بر رنگ ديگر ، امتيازی نيست ( 53) و قرار گرفتن ﺁنها در قبيله ها و ملت ها ، برای اينست که از يکديگر باز شناخته شوند : ( 54 )
" ای مردمان همانا شما را از مرد و زن آفريدیم و شما را ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا از يکديگر شناخته شويد . همانا بزرگوارتر شما نزد خدا ، پرهيزکارتر شما است . خدا همواره دانا و آگاه است . "
بدين قرار ، در آزاد زيستن و در نژاد و رنگ و معيشت مادی و در حقوق و وظايف و در شرکت در مسئوليت رهبری اصل بر برابری است . قرآن عدالت را که تا آن زمان ، در نحله های فلسفی و دين ها ، بر نابرابری تعريف می شد ، خط جدا کننده « بودها » یا آفریده های آزاد از « نبودها » یا فرآورده های زور گرداند : زور نمی سازد ، ويران می کند . بنا بر اين ايجاد حق نمی کند . پس هر نابرابری سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که زور ايجاد می کند ، خلاف عدالت و مايه ويرانی طبيعت و تباهی انسانها و ديگر جانداران می شود . حال آنکه ناهمسانی های زوجیت پذیر (فضلهای زنان و مردان ) نه بر نابرابری که بر برابری و از یک گوهر بودن شهادت می دهند ( 55 ) . و آن نابرابریهای اکتسابی بر میزان عدالتند که از راه مسابقه در امامت، در علم ، در دادگری ، در خدمتگزاری ، در پرورش انديشه و تن و در هر آنچه معنوی است ( 56 )، حاصل شوند و پیشی گیرندگان ، موقعیت خود را مجوز سلطه طلبی و ایجاد نابرابریها نکنند و کرامت خویش را در گرو تکیریم بجا ماندگان از راه کوشش در بر کشیدن آنها کنند. بدان مسابقه و این کرامت است که پیشی گیرندگان ، هشدار و انذار می شوند( 57 ) ، الگو می شوند و امام رشد پس افتادگان می گردند . چنان که يک رشته گذار ها از نابرابری ها به برابريها ، انسانها را در افق باز معنويت به پيش می برند : ( 58 )
کرامت انسان تحقق پیدا می کند به :
اینک آنچه را پیرامون تکریم کرامت افزا نوشتیم و آنچه را که پیش از این ننوشتیم ، به نگارش آوریم ، با تفصیل و ترتیب :
1 - خدا ، در طبيعت ، از هر چيز به اندازه آفريده است ( 59 ) پس ندرت ، را انسانها بوجود می آورند . چرا و چگونه ندرت را بوجود می آورند ؟ با از یاد بردن کرامت خویش و کرامت آفریده ها ، در نتیجه، برگرداندن نيازهای غير مادی به نيازهای مادی و اصالت دادن به زور و زور را اساس رابطه ها ، با خود ، با ديگران و با طبيعت کردن :
* هيچ نياز طبيعی را نمی توان با فرآورده ای بر آورد که مصرف آن غير طبيعی است . بدن انسان نيازهايی دارد . اما فرآورده هايی که برای برآوردن آن نيازها مصرف می کنيم ، نبايد با بدن رابطه قوا برقرار کنند . بدين قرار، توليد و مصرف فرآورده هايی که اثر تخريبی بر بدن دارند ، غفلت از کرامت خویش و طبیعت است ( 60 )
* اما امر واقع مهمتری که قرآن بدان توجه کرده و توجه اهل خرد را نسبت به آن جلب می کند ، اينست : وقتی ثنويت اصل راهنمای انديشه و عمل می شود ، مدار باز مادی ↔ معنوی به مدار بسته مادی ↔ مادی بدل می شود . در اين مدار بسته ، نيازهای معنوی را نيز بايد با فرآورده های مادی برآورده ساخت . معنوی ها مادی ها می شوند و برآوردن اين نيازها به توليد و مصرف انبوه ممکن می شود . در نتيجه ، زمان به زمان نيازها بيشتر و منابع طبيعت کمتر می شوند . برای مثال ، عشق ميان زن و مرد ، معنوی است . چرا که دوست داشتن حقی معنوی است . اما اگر در " حب شهوات " از خود بيگانه و در اين « حب» خلاصه شد ، زمان که در عشق بی نهايت است ، در شهوت گرائی ، کوتاه می شود . پس زمان مصرف فرآورده ها کوتاه می شود . در عشق نيازها را فرآورده های معنوی برآورده می کنند . در « حب شهوت » ، نيازها را فرآورده های مادی رفع می کنند . و چون زمان ارضاع شهوت کوتاه است ، پس زود به زود نياز به فرآورده های مادی تجديد می شود . بدين سان در مدار بسته مادی ↔ مادی ، توليد و مصرف با اسراف و تبذير همراه می شود ( 61 ) . اما از آنجا که تمامی انسانها نمی توانند در مسابقه مصرف انبوه شرکت کنند ، فقر در جامعه های انسانی و در طبيعت گسترش می يابد . اکثريت بزرگی را فقر و اقليت کوچکی را مصرف انبوه می فرسايد .
آن روز که ، در شبه جزيره عربستان ، جامعه فقيری می زيست ، ديدن امروز که توليد و مصرف انبوه کار را به اينجا رسانده است که بيش از دو سوم توليد کشورهای صنعتی ويرانگر هستند وکه توليد و مصرف انبوه فرآورده ها انسان و طبيعت را به نيستی تهديد می کند ، کاری بيش از معجزه است .
از اين رو ، قرآن دوگانگی ميان انسان و طبيعت و انسانها و ديگر زيندگان را الغا می کند و هشدار می دهد : خداوند طبيعت را مسخر انسان کرد ( 62 ) و انسانها را به تکریم همه آفریده ها و عمارت طبيعت گماشت ( 63 ) و برای حيوانها نيز حقوق و کرامت قائل شد ( 64 ) .
همانطور که به انسان آموخت مصرف هر فرآورده ای که بدن را از حالت طبيعی بدر برد و عقل را مختل سازد ، اسراف و تبذير است و مرگ آور ، به او آموخت : آدمی اگر به راه رشد نرود ، استعدادها و کارمايه های خود را نمی تواند بيکار نگاه دارد . پس ناگزير در راه فزون طلبی و سلطه جوئی بکار می برد ( 65 ) اما از کجا بايد بدانيم . ما در راه رشد هستيم و در راه فزون طلبی و سلطه جويی نيستيم ؟ :
1/1 – از اين جا که رشد انسان با عمران طبيعت همراه می شود . پس هر رشدی که با تخريب طبيعت همراه شود ، رشد نیست ، فزونی طلبی و سلطه جويی است و سر انجام انسان و طبيعت را به وادی مرگ می کشاند . قومها و شهرها که از ميان رفتند ، در اين بيراهه افتادند و به مرگستان رسيدند ( 66 )
وقتی اين آموزش را با دو بد آموزی در دو فرهنگ مقايسه می کنيم که در يکی ، طبيعت را فعال و انسان را کار پذير و تابع طبيعت می باوراند و، در ديگری ، انسان را مسلط بر طبيعت تبليغ می کند ، و بهره کشی وحشی از طبيعت و مصرف بی حساب منابع آن را دليل رشد می خواند ، حق داريم از خود بپرسيم در آن شوره زار زندگی که عربستان بود ، رهنمودی که تنها درمان طبيعت و انسان عصر ما و هزاره ها است که از پی هم آمده اند و می ﺁيند ، چگونه می توانست هشداری خدائی نباشد ؟
2 – آن حقی که ترجمان سود يکی و زيان ديگری باشد ، حق نيست . حتی اگر ترجمان داشتن يکی و نداشتن ديگری باشد ، حق نيست ، باطل است . اگر حقوق بشر در هيچ جامعه ای به تمامه رعايت نمی شوند ، آیا بدين خاطر نيست که آگاه ها به حقوق ، اغلب برای خود حقوق قائل می شوند اما دفاع از حقوق یکدیگر را وظيفه خود نمی شناسند ؟ ﺁيا علت چنین رفتاری این نيست که اصل راهنمای انديشه و عمل ، رابطه قوا يا ثنويت است ؟ بر اين اصل ، هر حقی سود يکی و زيان ديگری و يا دست کم داشتن يکی و نداشتن ديگری معنی نمی دهد ؟ انسانی که بر اين اصل عمل می کند ، برای خود اين حق را می شناسد که از طبيعت و جانداران استفاده کند . اما آيا اين وظيفه را نيز برای خود می شناسد که در استفاده کردن ، زيان طبيعت و جانداران را نجويد و بهرمند شدن را با سود رساندن و عمران طبيعت همراه کند؟ بدین خاطر نیست که بر اصل ثنویت، استفاده کردن و استفاده رساندن، به رابطه قوا محدود و بناگزیر با ویرانگری همراه می شود؟ چرا . در چنین رابطه ای ، انسان از کرامت خویش غافل می شود و برای آفریده ها و محیط زیست نیز کرامت قائل نمی شود. بر اصل توحید ، انسان خویشتن را با انسانها وآفریده های دیگر و محیط زیست دوگانه نمی بیند و الف - عمل به حق و دفاع از حق را روش می کند. و ب - تکلیف را عمل به حق می داند و تکلیف بیرون از حق را حکم زور می شناسد و بدان عمل نمی کند . و ج - مصلحت بیرون از حق را عین مفسدت و کار قدرت در جانشین حق کردن دلخواه خود می شمارد و نمی پذیرد.
3 - کرامت در زوج ها است ( 67 ) . توضیح این که انسانها خلق نشده اند تا با يکديگر در نزاع و جنگ بسر برند ، آنها که بخاطر سلطه و به بهانهِ دين جنگ می کنند ، به راه شيطان می روند . (68) . وقتی با جانشين توحيد کردن ثنويت ، انسانها تنازع را اساس زندگی باور می کنند ، بخشی بزرگ از استعدادهای خويش و منابع طبيعت را در توليد و مصرف قهر ( اسلحه و ... ) بکار می برند . هزينه های جنگ و جنگ های و اشکال ديگر قهر منابع طبيعت را از ميان می برند و سبب گسترش فقر در جهان و بردن محیط زیست بکام مرگ می شوند . لذا، رابطه ها میان انسانها می باید، بر میزان پنج حق ، رابطه های آزاد بگردند : حق اشتراک و حق اختلاف و حق دوستی و حق ناتوان بر توانا شدن و برابری جستن با توانا ، در نتیجه حق بر صلح.
4 - عقل شفاف با هدف و روش شفاف ، عقل آزاد است. چرا که با ثنویت را اصل راهنما و منطق صوری را روش و قدرت را هدف کردن، عقل در ابهام فرو می رود. بدین تاریکی تاریکی افزا، آدمی از حقوق و کرامت خویش و کرامتهای آفریده های دیگر غافل می شود. از این روست که فرمود : طاغوت آدمیان را در تاریکیها فرو می برند و بازگشت به خدا، بیرون آمدن از تاریکی زورپرستی به روشنائی است ( 69). قرآن کریم است از جمله به این دلیل که شفاف و خالی از اعوجاج است و روشی است برای بیرون رفتن از ابهام زور پرستی و ورود در روشنانی حقوق و کرامت جوئی . از آنجا که زور فرآورده غفلت از کرامت و آزادی و دیگر حقوق است و از آنجا که پندار و گفتار و کرداری که مایه آن زور باشد، ممکن نیست شفافیت بدست آورد، تحقق معرفت بر آزادی و کرامت انسانی به پندار و گفتار و کردار شفاف و سرراست است.
5 - اصل بر خشونت زدائی و مدارهای بسته اکراه را به مدارهای باز لااکراه بدل کردن است که فرمود : « صلح خیر است » و راه های سلام راههای بیرون رفتن از تاریکی به روشنائی است و سلام کرامت افزون کند ( 70 ). قواعد خشونت زدائی را که در « عقل آزاد » آورده ام . از آنجا که خشونت خواری می آورد و بکار بردنش گزارشگر غفلت از کرامت ذاتی است و خشونت زدائی به یاد آوردن کرامت و افزودن بدان است ، در این جا، روشهای خشونت زدائی را به اختصار باز می آورم و خاطر نشان می کنم که تقوی به اکراه ها را از میان برداشتن است و کرامت به تقوی تحقق عملی پیدا می کند :
روش عمومى، خشونت زدائى است. وقتى زورپرستان از چهار سو زور در كار مىآورند، جهاد واجب مىشود. اما، اين جهاد خشونت زدائى بايد باشد و نبايد، در پوشش مصلحت، «خشونت شيطانى» صورت «قهر مقدس» بجوید.
پرسشى محل پيدا مىكند: وقتى زورپرستان از چهار سو، انسانهای آزاد را در محاصره زور قرار مىدهند، خشونت زدائى چگونه ميسر مىشود به ترتيبى كه هم این انسانها از آزادى خود غافل نشوند و هم زورپرستان، به احتمالى، کرامت خويش را بازيابند؟ پاسخ اینست :
انسان آزاد نبايد کرامت خویش را از یاد برد و واكنش شود. زيرا واكنش شدن نيرو را به زور بدل كردن و بدان از آزادى خود غافل شدن است. اگر واكنش نشود، نيرو را بكار مىبرد اما به روشى كه زور زورپرست خنثى شود. قواعدى را بكار مىبرد كه آتش خشونت را فرو مىنشاند. همچون آتشى كه بر ابراهيم سرد شد:
* قاعده اول نپذيرفتن حكم زور و مرز مشترك پيدا نكردن با زورپرست است:
اما انسان چگونه بتواند زور متجاوز را با نيرو دفع كند بدون اينكه از آزادى و کرامت خود غافل شود؟ زيرا ديديم كه روش آزادى يكى است. زور را روش كردن، غافل شدن از آزادى است. و نيرو وقتى در تخريب بكار مىافتد كه در زور از خود بيگانه شده باشد. پس نيرو وقتى در مقابله با زور پرست، بكار مىرود، زور شدهاست و نيرو خواندن آن، تجويز خشونت، با فريب دادن عقل، مىشود. براى آنكه خود زبان فريب بكار نبريم و روشى بجوئيم كه فريبهاى زورپرستان را باطل كند، نخست گوئيم:
* قاعده دوم واكنش نشدن از راه نپذيرفتن روش ناقض آزادى و کرامت است:
پندارى مشكل ما لاينحل شد. از سوئى بسا واجب مىشود نيرو بكار بريم كه چون بر ضد زورپرست است، زور است و از سوى ديگر، اين روش انسان را از آزادى و کرامت خويش غافل مىكند. اين تناقض اگر واقعى است، كدام راه حل را پيدا مىكند؟ فراموش نكنيم كه، بنا بر فرض، عقل آزاد، از چهار سو، با زور رويارو است. عمل به دو قاعده اول و دوم، پيروزى زور پرستان را غير ممكن مىكند. پس كار بعدى، خشونت زدائى بقصد آزاد كردن زور پرست از زور و امكان فراهم كردن براى او در باز يافتن آزادى و کرامت خويش است. بنابراين،
* قاعده سوم ، جانشین کردن روش قدرت با روش آزادی است :
با رعايت اين سه قاعده، بكار بردن نيرو بدون آنكه جهت ويرانگر پيدا كند، ميسر مىشود. در حقيقت، جهت ويرانگر را زور پرست متجاوز به نيرو بخشيده است. كارى كه عقل آزاد مىكند، بازداشتن زور از ويرانگرى است. بنابراين جهت عمومى نيرو را نگاه مىدارد و با خنثى كردن زور، چهار ديوارى فرو مىريزد. از آن پس، بكاربردن نيرو در ويران كردن زور پرست تجاوز است. بنابراين،
* قاعده چهارم، به نيرو نبايد جهت ويرانگر داد. حتى وقتى از چهار سو در محاصره زور هستى، هدف بايد بيرون رفتن و بيرون بردن از حلقه محاصره باشد :
می باید از روشی پیروی می کرد که ابراهیم در حلقه ﺁتش : بنا بر قرﺁن، ابراهیم ( ع ) در حلقه ﺁتش قرار گرفت و ﺁتش بر او سرد شد . برای ﺁنکه ﺁتشی بر ﺁدمی یا ﺁدمیان سرد شود هدف می باید بی اثر کردن ﺁتش باشد : رویاروئی تمام حق با تمام زور ( = در این جا جرم ﺁدم ربائی و خودداری مجرم از اعتراف ) باید باشد . بکار بردن نيرو ، تنها، در خنثى كردن زور متجاوز:
رعايت اين چهار قاعده و قواعد ديگر انسان آزاد را از تنگنائى كه زور درآن قرارش مىدهد، رها مىكند و به فراخناى لااكراهش مىبرد. در اين فراخنا، عقل به ابتكارهائى توانا مىشود كه پيروزى شمارى اندك از آزادگان را برشمار بزرگى از زورپرستان ميسر مىگرداند.
اما رعايت چهار قاعده بالا، در گرو رعايت قواعد ديگر است:
* قاعده پنجم از دست ندادن استقلال قوه رهبرى است:
پذيرفتن حكم زور يك قاعده است، و، از دست ندادن استقلال قوه رهبرى قاعدهاى ديگر است. انسانهاى آزاد، حتى وقتى در محاصره آتش زور هستند، هريك بايد نفس خويش را مكلف بدانند. اگر در صير به خدا باشند، آتش بر آنها سرد مىشود. اگر نه، هيزم آتش زور مدارى مىشوند و خاكستر مىشوند. بدين قرار، استقلال قوه رهبرى، خود كامگى نيست، «آزادى از» همه صفتها است كه زور را، در شكلى از اشكال آن، در آدمى مؤثر مىكند. علامت بارز استقلال رهبرى، يكى جهت ويرانگر ندادن به نيرو است. و
* قاعده ششم ابهام زدائى است. نه تنها نبايد گذاشت زورپرست انسان آزاد را گرفتار ابهام كند. بلكه ابهام هايى را هم بايد زدود كه زور پرست را به بردگى قدرت در آوردهاند:
تجربهها يى که هر انسان مىكند و هر جمع انسانها مىكنند و يا در جريان آنها قرار مىگيرند، به عقل تجربه گر و به عقلهاى تجربه گر و به عقلهائى كه در جريان تجربه قرار گرفتهاند، مىآموزند كه ممكن نيست از چهار سو زور در كار آورد مگر به ايجاد ابهامها، بيان آزادى را نمىتوان در بيان قدرت از خود بيگانه كرد، مگر به ابهام سازيها. و
* قاعده هفتم عمل به حق و دفاع از حق تا آنجا كه ميان حق خويش و حق متجاوز نيز، بسود حق خود، تبعيض قائل نشد:
آن قاعده كه، در نزاع، «يكى از دوطرف بايد از ميان بروند» ترجمان قدرت مدارى و اصل راهنماى آن ثنويت تك محورى است. وجدان به يگانگى حق به انسانى كه از چهار سو به محاصره زور در آمدهاست، ميدان عمل گستردهاى در فطرت زور پرستان و مأموران آنها مىدهد. بهنگام تجاوز عراق، اين قاعده را با موفقيت كامل بكار برديم. تا اين قاعده بكار مىرفت، زمان به زمان، از ميل قواى متجاوز، به جنگ، كاسته مىشد. اگر در ششمين ماه جنگ رژيم صدام تن به صلحى داد كه پيروزى خشونت زدائى بر خشونت بود، يك علت آن، كاهش روز افزون ميل به جنگ در قواى عراق بود. همين روش را با استبداديان بكار بردهايم و همچنان موفقيتآميز است. بخصوص اگربا قاعده هشتم همراه شود:
* قاعده هشتم اختيار زمان و مكان را، بهيچرو، از دست ندادن است :
اگر آدمى خود اين اختيار را از دست ندهد، هيچ قدرتى نمىتواند از دست او بستاند. توضيح اينكه مكان و زمان قدرت (= زور)، هم اينجا و هم اكنون، است. اما زمان عقل آزاد، زمان بى نهايت و مكان عقل آزاد بى كران لااكراه (= هر جاى جهان كه با قرارگرفتن در آن بتوان خشونت زدائى را تا انحلال قدرت ادامه داد) است. اگر، در انقلابها، بدون استثناء، به مهاجرت نياز مىافتد، بدين خاطر است كه شرط پيروزى روش آزادى بر روش قدرت، يكى اينست كه انسان آزاد، زمان و مكان روش زور پرستان را نمىپذيرد. زنهار! تن دادن به زمان و مكان زورپرستان، پيروزى ندارد. بر فرض كه كسى بتواند از حصار زور، با غلبه بر زور پرستان، بيرون آيد، شكست خوردهاست. زيرا به قدرت اصالت بخشيده و روش او راپذيرفته و بكار بردهاست. و
* قاعده نهم، غفلت نكردن از واقعيتها و سود جستن از آنها در خشونت زدائى است:
برفرض كه آدمى در زندان زورپرستان باشد، هنوز عقل او فضاى بى كران انديشيدن را دارد و آن را هيچ قدرتى نمىتواند از او بستاند. افزون بر اين، در هر مكانى، پديدههائى وجود دارند كه ،بكار گرفتن آنها، خشونت زدائى را ميسر مىكند. براى مثال، در تجاوز عراق، نزديك بود كه سدهاى خوزستان را منفجر كنند تا قواى عراق زير آب روند. بديهى است خوزستان نيز پامال مىشد. مجوز آن عمل، اين بود كه خوزستان در حال سقوط است وبا سقوط خوزستان، منابع نفت كشور به تصرف عراق در مىآيد. كشور از درآمد نفت محروم مىشود و، به فقر و جنگ، از پا در مىآيد. با اطلاع بموقع، از اين جنايت جلوگيرى شد. بجاى آن، اجراى طرح آبيارى و استفاده از آب براى زمين گير كردن بخش مهمى از قواى دشمن اجرا شد. دو روش، يكى خشونت بر ضد خشونت و ديگرى خشونت زدائى، دو نتيجه يكى ويرانگرى عمومى و ديگر محدود كردن عرصه متجاوز و كاهش دادن كار برد قواى مسلح دشمن همراه با عمران زمين. تنها از آب نبود كه بهره مىجستيم، از پستى و بلندى زمين، از آب و هواى منطقه، از نوع خاك، از شن زار و از هوا نيز استفاده مىكرديم. روش عمومى جانشين اسلحه كردن پديده هاى طبيعى، هم به قصد صرفه جوئى در مصرف اسلحه و مهمات در شرايط محاصره اقتصادى - نظامى، هم به قصد به حداقل رساندن تلفات از دو سو.
تجربههاى فراوان به انسان آزاد مىآموزند كه توحيد با پديدههاى محيط زندگى و بى نهايت گرفتن زمان و ، بنا بر اين، سنجش دقيق زمان هر كار، به آدمى آن توانى را مىبخشد كه هيچ قدرتى نمىتواند بر او غلبه كند. براى مثال، اگر دزد مسلحى به خانهاى وارد شود و صاحب خانه روش عقل آزاد را بكار نبرده و اسباب ناكامى دزد را، پيشاپيش، تدارك نكرده باشد، با حضور دزد و تهديد او، نخست بايد عقل را از مدار بسته بد و بدتر (دادن ثروت يا مرگ) آزاد كند و آنگاه با شناسائى كه از خانه خود و نقشه آن و اشياء گوناگون دارد، قواعدى را كه شناختيم بكار برد. بدين قرار،
مأخذها :
40 – نگاه کنيد به زن و زناشويی از ابوالحسن بنی صدر
41 – قرآن سوره نساء آيه 1 و يس آيه 36 و ...
42 – قرآن سوره های کوثر و سوره بقره آيه 223 و زن و زناشويی ، مبحث های اول و دوم
43 – قرآن سوره های روم آيه 21 و اعراف آيه 189
44 – قرآن سوره صافات ، آيه 101
45 – قرآن سوره قصص آيه های 7 و 8
46 – قرآن سوره های آل عمران ، آيه های 45 تا 48 و مومنون آيه 50
47 – حديث نبوی
48 – قرآن سوره لقمان ريال آيه 14
49 – حديث نبوی و خطبه پيامبر در حجته الوداع
50 – زن و زناشوئی، فصل زناشوئی در اسلام و استسلام
51 – قرآن، سوره بقره آیه 237
52 – قرآن ، يوره اعراف آيه 12
53 – قرآن سوره روم آيه 22
54 – قرآن سوره حجرات آيه 13
55 – اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت
56 - اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت
57 – قرآن سوره فاطر آيه های 20 تا 24
58 - اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت و معاد
59 – قرآن سوره قمر آيه 49
60 – قرآن سوره های مائده آيه های 90 و 91 و بقره آيه 173 و انعام آيه 145 و ...
61 – کیش شخصیت از ابوالحسن بنی صدر ، فصل اول ، در مادیت و معنویت و قرآن سوره های بقره آيه 2.8 و اسراء آيه 53 و حج آيه 53 و انعام آيه 121 و نساء آيه 76 و
اعراف آيه 31 و نساء آيه 6 و غافر آيه 4 و 28 و 34 و ...
62 – قرآن سوره جاثيه آيه 13 و ...
63 – قرآن سوره هود آيه 61
64 – قرآن سوره های سجده آيه 27 و رحمن آيه 10
65 – قرآن سوره علق آيه 6
66 – قومهای هود و ثمود و عاد و ... و نيز نگاه کنيد به اصول راهنمای اسلام ، فصل معاد .
67 – قرآن، سوره های نور آیه 26 و شعراء آیه 7
68 – قرآن، سوره نساء آیه 76
69 - قرآن، سوره بقره آیه 257
70 – قرآن، سوره های هود آیه های 52 و 53 و نساء آیه 128 و مائده آیه 165 و احزاب آیه 44 و فرقان آیه های 25 و 26 و ...
( ادامه دارد )
منبع :http://rezaei.typepad.com/hassan_rezaei/files/ |