انسان و کرامت او
( قسمت سوم )
* قاعده دهم، بيرون رفتن و بيرون بردن زورمدار (در اين مثال، دزد) از مدار بسته است:
در حقيقت عقل آزاد مىداند كه تهديد كننده، خود، زندانى مدار بسته است. در مثال ما، دزد مىداند كه اگر صاحب خانه را بكشد، دزد مسلح قاتلى است كه دير يا زود، گرفتار و مجازات مىشود. اگر مال راببرد صاحب خانه در پى مال خود خواهد شد. پس احتمال دارد گرفتار مجازات شود. بنابراين، در موقعيت ضعيفى كه متجاوز دارد، احتمال بيرون بردنش از مدار بسته بد وبدتر، نه تنها احتمالى به وزن صفر نیست ، بلكه، بسيار هم زياد است. دو روش تجربه شدهاند: «يكى ستيز را به مدار بسته متجاوز بردن كه فراوان تكرار مىشود و ديگرى، آشتى در فضاى باز را جانشين ستيز كردن. اين روش را، در قلمرو علم و سياست، خود، با موفقيت آزمايش كردهام. شرط موفقيت چنين روشى اينست كه به زور تسليم نشوى و اميد متجاوز را، در غلبه به زور، بدل به يأس بگردانى. وارد ستيز و زور آزمائى نيز نگردى و در، برابر زور، در عمل به حق، استقامت و استمرار بورزى. انسان آزاد، اگر هم تجربههاى گذشتگان و معاصران را نپذيرد، خود مىتواند تجربه كند تا مطمئن شود بيرون از حق و حقيقت قرار گرفتن مصلحت، مفسدت و تقدم دادن آن بر حق، زندانى شدن در مدار بسته بد و بدتر است. بنابراين، هر زمان انسان آزاد، از هر سو، به محاصره خشونت در آيد، قاعده عمومى اينست: انسان آزاد و با کرامت مىبايد حق ناطق بگردد. ميزان تنزه از ناحق را به صد در صد برساند. و
* قاعده يازدهم ايجاد فرصت حر شدن و کرامت باز یافتن است:
بستن باب ويرانگرى با گشودن باب آزاد شدن و کرامت بازیافت ، به یمن دو قاعده دهم و يازدهم، ممکن می شود . اين روش را همه آنهائى كه انديشه راهنمايشان بيان آزادى است، با موفقيت بكاربردهاند. در قلمروهاى باور و سياست و جنگ، اين روش بسيار مشكلتراست. اما با بزهكاران نيز اين روش با موفقيت بكار رفته است. در انقلاب مشروطه ايران و در انقلابهاى ديگر، بودهاند بزهكارانى كه حر شدهاند و الگوهائى ماندگار از کرامت انسانی گشتهاند. جامعهها نيز، بتدريج دريافتهاند با بستن باب ويرانگرى، درب ساختن و رشد را بايد گشود. در مثال ما، دزد مسلح، اگر بيمار نباشد، و صاحب خانه اگر ثروتمند باشد، چرانتواند او را به كار بخواند و دستمايه در اختيار او بگذارد؟ فرصت حر شدن و کرامت خویشتن را باز یافتن را ايجاد كردن، سنت همواره متجددى است. بجاى زندانى شدن در مدار بسته ويرانگرى، گشودن افق باز هميارى، سنتى است كه نياز به حسين (ع) دارد. تسليم نشدن به زور و دعوت به حق:
* قاعده دوازدهم، بيدار نگاه داشتن وجدان همان آگاهى به ذاتى بودن حقوق و عمل به حقوق و دفاع از حقوق است:
حقوق را هيچ زورى نمىتواند از آدمى بستاند و کرامت را نیز . بنا بر این، وقتی هم آدمی الف - در محاصره آتش زور است، نباید از آزادی ، از حقوق و کرامت خویش غافل بماند و ب – بی آنکه خسته شود، می باید آزادی، کرامت و حقوق زورمدار را به او یادآور شود . در این پهنا است که خشونت بی محل می شود و زورپرستی که خشونت را روش کرده است، آزادی و کرامت خویش را باز می یابد.
قواعد دوازدهگانه را، وقتی زورگو در بند است، با موفقیت بسیار کامل تری می توان بکار برد .
6 - فرشته ، با قائل شدن به تبعیض، از کرامت خویش غافل گشت و شیطان شد. هر تبعیضی مرز گذاری و هر مرزگذاری خوار شدن و خوار کردن و بنا بر این گم کردن کرامت است. رها شدن و رها کردن از تبعیضها ، کرامت جستن و تکریم است. خود را برتر دیدن از خود را فروتر دیدن بسا کمتر موجب گم کردن کرامت می شود. از این رو، توانائیهای خویش را از یاد بردن غفلت از کرامت خویش است و به خواری معتاد شدن ستمی بزرگ تر است ( 71 )
7 - یاد آور شدم که تکریم همه آفریده ها ، همه وقت و همه جا، برکرامت خویش افزودن است . و نیز، یادآور شدم که آدمی، بگاه خلق کردن ، با هستی این همانی می جوید و، در آن حال، آزادی ای را حس می کند که آزادی بمعنای اصیل کلمه است. پس اگر آدمی در فعالیتهای همه استعدادهای خویش ، با هستی این همانی بجوید و آن آزادی را حس کند، با و در خدا و بمثابه خلیفة الله می زید ، رشد می کند و رشد می دهد. تکریم آفریننده و آفریده این تکریم است. ( 72) بنا بر این،
8 - ساختهای بنیادهای جامعه ها ( Institutions ) ، حتی بنیادهای دینی و تربیتی ، بر اساس کرامت و حقوق انسان می باید تغییر کنند. در حال حاضر، این ساختها و نظامهای اجتماعی که از این ساختها پدید آمده اند، بر اساس «کرامت » قدرت ساخت گرفته اند. در برخی جامعه ها، در قوانین اساسی ، بر رعایت کرامت انسان تأکید شده است. اما در همان قانون ها، «کرامت » قدرت واقعی و کرامت انسان صوری هستند. از این رو، در جامعه ها، تعارض میان کرامت و حقوق انسان با «کرامت » قدرت ، روزمره است . و همواره «کرامت » قدرت است که رعایت می شود و کرامت انسان است که رعایت نمی شود. برای مثال ، کرامت انسان و جانداران و محیط زیست ، در تعارض است با «کرامت » سرمایه و شیوه تولید سرمایه داری . این تعارض بسود «کرامت» سرمایه حل می شود. اینطور توجیه می شود که سالم کردن تولید و مصرف، موجب ناتوانی در رقابت و این دو موجب بیکار شدن « نیروی کار » - جریان شئی شدن انسان او را نیروی کار گردانده و هنوز این پایان فراگرد نیست - می شود. در این جا، پای مصلحت به میان می آید و هدف وسیله را مشروع می کند : جلوگیری از افزایش میزان بیکاری تقدم دارد. با آنکه ، هم طبیعت می میرد و هم بر میزان بیکاری افزوده می شود، ساخت بنیاد اقتصادی زیر علامت سئوال نمی رود.
و یا، انواع ترورها ، بخصوص عمل انتحاری ، آدم ربائی و... فرآورده رابطه هائی تلقی نمی شوند که بر مدار قدرت ساخت پذیرفته اند . لذا، جنگ پیشگیرانه ، شکنجه ولو در تحقیر انسان حد نشناسد، ولو به مرگ بیانجامد، توجیه می شود. در جریان کشتار اسیران جنگ در قلعه جنگی افغانستان و شکنجه های زندانهای گوانتانامو و ابوغریب و... ، بدین عنوان که هدف وسیله را توجیه می کند و می باید از وقوع ترورهای بزرگ جلوگیری کرد، خوار گردانی انسان بدان حد شد که در تصور حتی شکنجه گر نیز نمی گنجید. چرا که دینامیک شکنجه کار را به ایجاد آن صحنه ها کشاند که برای همیشه مایه شرم انسان می مانند. با اینهمه، ترورها ادامه یافته اند و انسانیت تماشگر مسابقه میان شکنجه و ترور است.
با آنکه انسانها می بینند که تا عاملهای زاینده آسیبهای اجتماعی برجایند و روشهای ناقض کرامت و حقوق انسان برآسیبها می افزایند ، این روشها بیش از پیش بکار می روند : شکنجه ها ترورها را بیشتر می کنند. روشهای کنونی مبارزه با تجارت جهانی مواد مخدر ، موجب توسعه بازرگانی این مواد می شوند و... زیرا نه تنها بر آنها که ترور را روش می کنند و یا به تجارت مواد مخدر ، زنان، کودکان و اعضای بدن و... می پردازند، ثابت می شود که در نظر دولتها، نه انسان که قدرت «کرامت » دارد، بلکه بر گروهای اجتماعی و بسا بر جامعه ها ثابت می شود که قدرت «کرامت » دارد و مظاهرش، پول ، سکس ، جنس، نژاد، ملیت و... خدائی می کنند. بی قدر شدن انسان و واقعیت نجستن کرامت و حقوق او، خشونت را در اشکال فراوان جهانگیر کرده است . روش کنونی مسلطها ( جنگ پیشگیرانه ، مبارزه با ترور و... ) موجب فراگیر تر شدن بازهم بیشتر خشونتها می شود. راه حل اینست که «کرامت » قدرت جای به کرامت انسان دهد . در رابطه ها، از بار زور کاسته شوند و قدرت بمثابه فرآورده رابطه قوا، ضد ارزش بگردد که هست. تجدید ساختهای جامعه ها بر وفق کرامت انسان و همه دیگر آفریده ها و حقوق ها شان ، نظامهای اجتماعی باز و تحول پذیر را می باید پدید آورد. نظامهای اجتماعی را پدید آورد که، در آنها، کرامت ها و حقوق ها واقعیت بجویند و در جریان رشد ، کرامت بر کرامت افزوده شود.
9 - عمل به حق و دفاع از حقی از حقوق انسان و دیگر آفریده ها، بر کرامت انسان می افزاید. اما بازشناسی حقیقت ( = واقعیت ) و اظهار آن، ولو به زیان خود (73) ، عملی دیگر و همچنان افزودن بر کرامت است. انسان حق دارد بداند و حق و وظیفه دارد حقیقت را بازگوید. چرا که نجستن حقیقت و واقعیت ها را واگذاشتن ، در دنیای مجاز، زندانی شدن و بازیچه قدرت مداری گشتن و از دست فروهشتن کرامت خویش و همه آفریده ها است. بدترین نوع خوارشدن و خوار کردن است. بدین قرار، انسان ، هر زمان با غفلت از کرامت ، با واقعیتی رابطه برقرار می کند، این رابطه بضرورت غیر مستقیم ، از راه قدرت برقرار می شود و با خوارشدن و خوارکردن همراه است. از این رو ، بیان حقیقت رویاروی قدرتمدار ستمگستر جهاد افضل است و بیان حقیقت به خویش و تذکار دائمی حقوق خود به خود و عمل به این حقوق جهاد اکبر و هر سه جهاد، کوششها برای معرفت بر کرامت خویشتن ، افزودن بر این کرامت و بازشناختن کرامت تمامی پدیده ها است.
10 - انسان وقتی شاعر بر کرامت خویش است که می خواهد « پیشاروی خود را باز کند » (74 ). چهل سال پیش از این، سخن از دوران وفور بود. ارهارد، صدر اعظم اسبق آلمان ، کتابی انتشار و در آن، وعده داده بود انسانها به دوران وفور می رسند. بدین سان، دو مرام ، یکی مارکسیسم و دیگری لیبرالیسم ، هریک مدعی بودند که نسخه رشد بهتری هستند و می توانند راهبر انسانها به دوران وفور بگردند. اما الف - آینده ای که لحظه به لحظه آن را نتوان حال کرد، مجازی است که این و آن بیان قدرت، انسان را بدان می فریبند. به سخن دیگر، اگر در لیبرالیسم و یا در مارکسیسم رفتن بسوی دوران وفور ممکن بود، می باید، هر روز، نسبت به روز پیش، وفور بیشتر می بود. اما ارزیابی منابع موجود در طبیعت و میزان آلودگی محیط زیست از سوئی و مدار بسته مادی ↔ مادی که سبب می شود میزان نیاز ، در نتیجه، تقاضا، از میزان عرضه بالاتر بماند، و بخصوص تخریب نیروهای محرکه – که زمان به زمان بر ابعاد آن افزوده می شود- از سوی دیگر، مرا به این نتیجه رساند که هر دو اقتصاد انسانها را ناگزیر از پیشخور کردن و بدان، متعین کردن پیشاپیش آینده می کند. به سخن دیگر، انسان ، با بستن پیشاروی خود، خویشتن خوارگردانی را رویه می کند. و امروز، نوجوانان غرب از آینده می ترسند! می ترسند کار نیابند و اطمینان دارند زندگی بدتری خواهند یافت . سیاستمدارها که از مدیریت مسائل امروز درمانده اند، چگونه بتوانند از آینده سخن بمیان آورند ؟ حال آنکه اقتضای کرامت انسان و همه آفریده ها ، بازکردن پیشارو است و باز کردن پیشارو ، با جانشین کردن مدار بسته مادی ↔ مادی با مدار باز مادی ↔ معنوی آغاز می شود . و
11 – چند و چون نیروهای محرکه اگر محل بحث باشند ، در این که انسان و اندیشه راهنمای او نیروهای محرکه رهبری کننده دیگر نیروهای محرکه هستند ، اتفاق نظر وجود دارد . اما همین انسان، وقتی اندیشه راهنمایش ، بیان قدرت می شود، رهبری کننده ویران کردن نیروهای محرکه و آلودن محیط زیست می شود. در انسان امروز که می نگریم، تخصص گرائی بیمارگونه و محرومیت اکثریت بزرگ جامعه انسانی را از « تخصص » یکی از مهمترین عاملهای تخریب نیروی محرکه رهبری کننده ای می یابیم که انسان است. نه تنها آنها که تخصص ندارند ، یا کار نمی یابند و یا کار سازگار با کرامت انسان را نمی یابند، بلکه آنها که تخصص دارند، بنا بر این که از جامعیت می افتند، در درون ویران می شوند و بدیهی است از کرامت و حقوق خود غافل می مانند . توضیح این که تخصص تمام عرصه و زمان اندیشه و عمل را در اختیار یکی از استعدادها قرار دادن ، معنی یافته است. در نتیجه، استعدادهای دیگر انسان متخصص ، چون مجال رشد نمی یابند، در درون، در تخریب شخصیت او بکار می افتند و در بیرون، او را آلت قدرت می گردانند. در نظامهای اجتماعی کنونی ، انسان در خدمت قدرت است . از این رو، آنها که تخصص ندارند، مجال پرورش همان یک استعداد را نیز نمی یابند . جای پرسیدن ندارد که افزون بر 6 میلیارد انسان که هر یک مجموعه ای از استعدادها هستند وقتی یا امکانی برای رشد همآهنگ استعدادهای خویش نمی یابند و این استعدادها را جز در تخریب ، نمی توانند بکار اندازند، زیان انسان و آفریده ها و محیط زیستشان ، بابت رشدی که واقعیت پیدا نمی کند و ویرانی که واقعیت پیدا می کند، چه اندازه است ؟ می دانیم که سخن از تغییر ساخت کار بعمل آمده است . اما یا تحقق انسان جامع - که با رها شدن از قید فروش خود بمثابه نیروی کار تحقق نمی یابد - موکول به استقرار جامعه آرمانی ( کمونیست ) گشته است و یا کاستن از زمان کار « تولیدی » و افزودن بر اوقات فراقت و گاه نیز از تغییر ساخت کار به ترتیبی که انسانها بتوانند در رهبری جامعه شرکت مستقیم پیدا کنند، سخن بمیان آمده است. در نظریه های جدید پیرامون عدالت اجتماعی، میان کار و کرامت انسانی رابطه بر قرار شده است. با اینهمه ، این واقعیت که انسان مجموعه ای از استعدادها است و ساخت کار می باید دربرگیرنده انواع کارها ، هریک درخور استعدادی از استعدادهای انسان ، باشد، توجه اهل نظر را به خود جلب نکرده است. بدیهی است ، بر اصل ثنویت ، نمی توان انسان جامع استعدادها را در نظر آورد چه رسد به پیشنهاد نظامی اجتماعی باز و تحول پذیر فراخور رشد انسان در جامعیت خویش . در اقتصاد توحیدی که 35 سال پیش تألیف کرده ام ( 75) ، فهرست کامل تری از نیروهای محرکه ، از ساخت کار متناسب به استعدادهای انسان پیشنهاد کرده ام . پس از آن، در کتاب عدالت (76) ، باردیگر به این مهم باز پرداخته ام . راستی اینست که ساخت کار، در هر جامعه ای ، گویای جهت فعال شدن نیروهای محرکه و جهت یابی نیروهای محرکه بیانگر اندازه وجدان جمعی به کرامت انسان است. و
12 – گسترش فقر انسان و طبیعت و بیماریها و فسادهای مالی بزرگ ، تجارت مواد مخدر و نابسامانیها و آسیبهای اجتماعی در جهان ، غیر از این که فرآورده و فرآورنده روابط مسلط – زیر سلطه در جهان هستند و در انواع بیانهای قدرت توجیه می شوند، گویای این واقعیت نیز هستند که الف – جوهر مشترک بیانهای قدرت، ناتوانی انسان خاصه در آنچه به شرکت در رهبری جامعه خویش مربوط می شود ، نیازهای او ، نادانی او و بخصوص شرارت ذاتی او است . در جامعه ها، نظامهای اجتماعی و بنا بر این ، بنیادها، بر این مجازها بنا شده اند . نخبه گرائی افراطی که با تخصص گرائی پشت و روی یک سه را تشکیل می دهند، این سان توجیه می شود که جمهور مردم از مدیریت جامعه خود ناتوانند و نیاز به نخبگانی دارند که آنها را اداره کنند . شرارات ذاتی ، نیازها - با غفلت از این واقعیت که مقدم بر فعالیتهای موجود زنده نیستند – و نادانی و ناتوانی توجیه گر ساخت دادن به بنیادهای جامعه بر محور قدرت و رابطه آنها را با انسان، رابطه انسان تابع و قدرت متبوع می گرداند: رابطه دولت با انسان ، رابطه حزب با عضو حزب ، رابطه کارفرمائی با کارگر ، رابطه زن و مرد با خانواده ، رابطه دانش آموز با مدرسه ، رابطه انسان با بنیاد هنری ، رابطه انسان با بنیاد دینی .
وقتی هم ، بنا بر اصل، رابطه می باید رابطه دوستی و عشق باشد، همچنان ناتوانی و نقص ، توجیه گر رابطه با بنیاد بر محور قدرت است . برای نمونه : پیش از این ، خاطر نشان کردم که در جامعه ها، زوج زن و مرد ، توحید فضلها و استعدادها بشمار نیستند. در این جا، می افزایم که در باورهای رایج ، در جامعه ها- بدون توجه به این واقعیت که دو ناقص زوج کامل پدید نمی آورند- زن و مرد را دو ناقصی می شمارند که با ازدواج ، کمال می یابند . و یا زن را ناتوانی می شمارند که، به ازدواج، تکیه گاه توانائی می جوید که خانواده است . و یا هنوز، زن را شئی جنسی اغواگری می انگارند که در محدوده خانواده از وسوسه کردن و وسوسه شدن ، حفظ می شود . بدیهی است که ارزیاب ناتوانائی و توانائی، مظاهر قدرت (پول، مقام ، این و آن موقعیت ، بسط ید مرد بر زن و... ) هستند . با آنکه ، حقوق انسان ، حقوق زن و مرد بشمارند ، با آنکه ، بنا بر برخی قانونهای اساسی ، زن و مرد از کرامت برابر برخوردارند، اما بنیادهای جامعه ها، همچنان ترجمان فلسفه ارسطو در مادون گمان بردن زن هستند .
بدین قرار، بیان آزادی ، بمثابه اندیشه راهنما ، اهمیتی بتمام پیدا می کند. بیانی که در آن، انسان ، از زن و مرد کرامت، حقوق ذاتی و توانائیها و فضلهای خویش را بازیابد. شرارت ذاتی و نابرابری ذاتی در خلقت، مبنای سازمان دادن رابطه ها نباشند . اقلیتی که خویشتن را مدار قدرت می پندارد دریابد از کرامت انسانی خویش محروم است . و انسانها که نقش گوسفند را بازی می کنند، دریابند ، بنا بر غفلت از کرامت خویش، مسئولیتشان دو چندان است . وجدان به خود، بمثابه موجود صاحب حقوق و کرامت و نه انسانی که شرور و گناهکار زاده می شود، وجدان به فضلها و توانائیهای خویش و شعور بر استعدادهای خود و تجدید نظام اجتماعی و بنیادهای آن، بر وفق این وجدان، رشد در راست راه بازیافت جامعیت، همین است.
13 - و کرامت به ساختن هویت در وطنی و از رهگذر بر کرسی نشاندن اراده زیستن ، در زمانی ، که لحظه های حالش گذشته ها و آینده های دور را در بر می گیرند، هویت فردی و جمعی ساختن و ساخته شدن در آزادی ،کرامت افزا است . فرهنگها گوناگونی ها می یابند چرا که حاصل سعی جامعه ها در وطن ها هستند : فرهنگ ابداع و خلق مردمی در وطنی است. فرهنگ را که از ضد فرهنگ یا فرآورده قدرت سوا کنیم، نه یک فرهنگ که فرهنگها می یابیم و در می یابیم که فرهنگها مشترک ها می یابند اما این گمان که یک فرهنگ جهان شمول بگردد ، مجازی پرفریب است . ضد فرهنگی است که سلطه گر آن را فرهنگ جلوه می دهد و زیرسلطه ها را بدان می فریبد. فریب است چرا که فرهنگ خلق است و لباسی که به عاریت ستانی و برتن کنی نیست. اخذ فرهنگ که در تشبه جوئی ناچیز شود، انسان با « فرهنگ برتر » پدید نمی آورد، انسان عقیم پدید می آورد. آیا نمی بینیم ضد فرهنگی که « فرهنگ مصرفش » می خوانند، با چه شتابی انسانیت را عقیم می کند؟ آیا نمی بینیم جهانی شدن اقتصاد، تنها جامعه ها را به پیش خورکردن و از پیش متعین کردن آینده ناگزیر نمی کند، بلکه انسانها را در وطن های خویش ، از وطن، از محیط اجتماعی ، بنا بر این ، از کار با خاصه خلق فرهنگ ناتوان می سازد. کافی است در فرهنگ ها، فرآورده های قدرت را ، سوا کنیم تا ببینیم ، از فرهنگها بمثابه فرآورده های انسانهای کریم و حقوقمند و توانا، چه می ماند . تا ببینیم فرهنگها دارند شتابان شوره زار می شوند و این در همه جای جهان. چنان که بحران هویت، دارد سخت ترین بحرانهائی می شود که انسانیت هرگز به خود دیده است. حساب ضد فرهنگ را از حسب فرهنگ جدا کردن و کوچک کردن عرصه عمل قدرت و بزرگ کردن پهنای اندیشه و عمل انسان آزاد و کریم ، برای ساخت هویتی از راه رشد، اینست کاری که به اقتضای کرامت انسان باید کرد .
14 - تکرار کنم که انسان ، مسئولیت امانتی را آزادانه پذیرفت که همه دیگر آفریده ها از آن سرباز زدند. در این هستی ، هیچ مسئولیتی برتر از مسئولیت رهبری آزاد و هیچ امانتی برتر از امانت تکریم زندگی از رهگذر رشد در آزادی نیست. انسان غافل از بعد معنوی خویش ، انسان غافل از آزادی و کرامت خود است . تکرار کنم که بیان های قدرت انسانهای رهبر را به انسانهای آلت قدرت بدل و جهان را از کرامت خالی کرده اند. از این رو ، انسان کریم که بتواند در تکریم آفریده ها و زندگی بکوشد، نیاز به بیان آزادی ، بمثابه اندیشه راهنما دارد.
بر اصل موازنه عدمی، این بیان به عقل آزاد ، پندار می شود، بر زبان آزاد، گفتار می شود و به دست آزاد ، کردار می شود . چند میلیارد انسان ، با محروم ماندن از بکاربردن قوه رهبری خویش، در حقیقت ، خیانت در امانت می کنند و حق کرامت خویش ، کرامت آفریده ها و کرامت زندگی را بجا نمی آورند. اما آیا آگاهند ؟ اگر آگاه نیستند، ناآگاهی از کرامت و مسئولیتی که بر عهده گرفته اند، بزرگ ترین خواری نیست ؟ آیا اقتضای کرامت انسان این نیست که هر هموطن، در عین بجا آوردن حق امانت از راه شرکت در اداره آزاد جامعه خویش، شهروندی جهان را بجوید و ، از راه شرکت در مسئولیت اداره جهان و آن را سرای زندگی آزاد در گوناگونیهای همآهنگی جوی شمردن و کردن ، وطن خویش را محل عقد دوستی و صلح و پایه گذاری مدیریت مردم سالار جهان بگرداند ؟
15 - بدين قرار ، اگر حق ، بخواهد رابط همه انسانها و طبيعت و آيندگان ، با یکدیگر بگردد و انسانها حق کرامت خویش و آفریده ها و طبیعت را بجا آوردند، تضاد که اینک راهنمای پندارها و گفتارها و کردارها است، می باید جای به توحید بسپارد . فلسفه ها که هستی مادی را فرآورده تضاد انگاشته اند ، لاجرم انسان را مجبور به جبر تقابلهای متضادها تصور کرده اند و بدیهی نتوانسته اند برای او آزادی ، حقوق و کرامت قائل شوند . راستی اینست که قائل شدن به تضاد و ثنویت را اصل راهنما کردن، انکار آزادی و کرامت است. از این روست که میان قائل شدن به آزادی و اصل راهنما شناختن ثنویت، تناقض ، از راه تعریف آزادی به قدرت ، حل شده است. راست بخواهی حل نشده است . با بکار بردن منطق صوری، لفظ آزادی و معنی قدرت گشته است، لفظ حق معنی قدرت شده است، لفظ کرامت انسان و معنی «کرامت » قدرت گشته است .
در حقیقت، آزادی حق است زيرا همگان بايد از آن « برخوردار شوند تا انسانهای ﺁزاد واقعيت پيدا کنند . قدرت ( = زور) باطل است زيرا يکی بايد نيرو از دست بدهد تا ديگری آن را بر زور خود بيفزايد و زورمند شود . آزادی بر اصل توحيد قابل فهم شدن است اما زور را جز بر اصل ثنويت نمی توان تعريف کرد و واقعيت نيز پيدا نمی کند . وقتی آزادی و حق های ديگر بايد همگانی شوند تا انسانهای حقوقمند واقعيت پيدا کنند ، انسانی که توحيد را اصل راهنمای انديشه و عمل خويش می کند ، ميان خود و ديگران مرزی، از مرزهای دينی و مرامی و نژادی و قومی قائل نمی شود . می داند هر حقی از هر موجود زنده ای در هر گوشه ای از جهان ضايع شود ، اين حق او است که زير پا گذاشته شده است . او خود را موظف می داند از حق هر مستضعفی دفاع کند ( 77 )
آن روز که پيامبر (ص) رسالت خويش را با دعوت به توحيد آغاز کرد ، هنوز اين عصر نشده بود . امروز، در همه جای جهان، بنا را بر اصالت ثنويت ها گذاشته اند و، در همه جا ، ميان گروه های انسانی ، ميان جامعه های انسانی با طبيعت جنگ است و به تعبير باشگاه رم ، انسانيت و طبيعت واپسين امروز و فردای خود را می گذرانند . وضعيت سنجی که اين باشگاه از جهان امروز بعمل می آورد ، همان است که قرآن در وصف واپسين روزهای پيش از مرگ قوم ها و شهرهائی آورده است که تا مرگ از ثنويت به توحيد باز نگشتند ( 78 ) :
« و همين قوم عاد بود که به نشانه های خدا جحد و به پيامبران او عصيان کرد و از هر جبار خيره سری پيروی کرد * ... صالح پيامبر به قوم ثمود گفت : ای قوم خدا را پرستش کنيد . خدايی جز او شما را نيست . شما را از زمين رويانيد و بر آبادانی زمين بر گماشت . پس از او آمرزش طلبيد و توبه کنيد . همانا خدای من نزديک است و نيايش ها را همواره می شنود * ... صالح گفت : ای قوم اين شتر نشانه خدا برای شماست . بگذاريد در زمين خدا چرا کند . به او آزار نرسانيد چرا که عذاب نزديک می شود . قوم پند صالح نشنيدند و ناقه را پی کردند . صالح به آنها گفت : سه روز در خانه های خود از کامجوئيها پرهيز کنيد . وعده عذاب ، وعده ای است که تکذيب نخواهد شد . پس چون لحظه عذاب فرارسيد ، صالح و آنها را که ايمان آورده بودند ، نجات داديم ... . و آنها را که ستم کرده بودند صیحه ای فرا گرفت . چون صبح شد ، آن قوم و شهر در کام مرگ بی حس و حرکت شدند . »
بدين قرار ، در پی قوم هود ، قوم های عاد و ثمود نيز توحيد را با ثنويت تک محوری جانشين کردند . بر اين اصل ، کرامت خویش را از یاد بردند و کامجوئی خويش را در سلطه جوئی بر يکديگر و در تخريب طبيعت و جانداران گمان بردند . واپسين روز رسيد اما همچنان چشم ها و گوشها را بر هشدار بستند تا مرگ آنها و شهرشان را در کام گرفت . از مقايسه قاعده ای که اين آيه ها بدست می دهند با گزارش باشگاه رم و تحقیق ها که پیرامون مرگ طبیعت و بر افتادن نسل انسان ( 79 ) انجام گرفته اند، يک تفاوت اساسی آشکار می شود و آن غفلت تهيه کنندگان گزارش باشگاه رم از اين امر واقع است که ، در جهان امروز ، اصل راهنمای فردها و گروه ها و ملتها ثنويت است . بنا بر این، هشدار ها بجائی نمی رسند اگر انسانها ندانند عامل ويرانی ، اصل راهنمای پندار و گفتار و کردار ﺁنها است.
در 1463 ، وقتی جیووانی پیکو دلا میراندولا ، بنا بر آموخته خود از « اندیشه عرب »، کتابش را پیرامون کرامت انسان نوشت و (79 ) اين بيان علی ( ع ) را ، « دستگاه ﺁفرينش محصولی شگفت انگيز تر از انسان نيافريد » ، سخن « يک عرب » گمان برد و بهترين بيان در اصالت انسان (Humanisme) دانست، از توجه به اين امر غفلت کرد که انسان به توحيد ، ﺁزادی و حقوق و کرامت می جويد. بخش بزرگی از فرهنگها و تمامی ﺁن بخش از ﺁن که فرهنگ زندگيش می توان خواند، بر اصل توحيد پديد ﺁمده است و پدید می آید.
با وجود اين، ﺁن بخش از فرهنگ که فرآورده قدرت و در حقیقت ضد فرهنگ توسعه يافته است و توسعه می یابد . تکرار می کنم : فرآورده های قدرت ضد فرهنگ هستند چرا که ضد حيات طبيعتند و انسان را می فرسايند. انسانها را از کرامت ، حقوق، استعدادها و توانائیهای خویش غافل و در آدمک های مصنوعی ناچیز می کند . تا ﺁنجا که، امروز ، انسانها نه مرگ طبيعت را می بينند و نه اين واقعيت را به ياد می ﺁورند که در شعر سعدی ، شاعر بزرگ ايران ، به زيبائی ، بيان شده است :
بنی ﺁدم اعضای يکديگرند که در ﺁفرينش ز يک گوهرند.
چو عضوی بدرد ﺁورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بی غمی نشايد که نامت نهند ﺁدمی
برای ﺁنکه فرهنگ حاصل رشد انسان و طبيعت بگردد و جای ضد فرهنگِ ويرانگرِ حيات را بگيرد، بايد به انسانها هشدار داد : سلاح مخوفی که در انفجاری دائمی است ، اصل راهنمای عقل ﺁنها است. تا هنوز تمامی ابعاد زندگی تحت امر « جبار خيره سر و لجوجی » که ثنويت باشد، قرار نگرفته است، به توحيد باز گرد و فطرت خويش را بازجو.
مأخذها :
71 – قرآن، سوره های بقره آیه 61 و مؤمنون آیه 27 و روم آیه های 29 و 54 و نساء آیه های 148 و 149 و فاطر آیه 10
72 – قرآن، سوره های بقره آیه های 186 و 256 و هود آیه 97 و جن آیه 14
73 – قرآن، سوره نساء آیه 135
74 – قرآن سوره قیامة آیه 5
75 – اقتصاد توحیدی از ابوالحسن بنی صدر ، چاپ دوم ، 29 بهمن 1357 ، صفحات 67 تا 75
76 – عدالت اجتماعی از ابوالحسن بنی صدر در دست انتشار
77 – قرآن سوره نساء آيه 75 و ...
78 – قرآن سوره هود آيه های 59 و 61 و 64 و 65 و 66و 67
79 – غیر از گزارش باشگاه رم، از جمله نگاه کنید Hubert Reeves , Chroniques du ciel et de La vie , Editions du Seuil , mars 2005
80 - نگاه کنيد به De la dignité de l’homme نوشتهPico della Mirandola Giovanni و کلمه Humanisme در Encyclopaedia Universalis
( پایان )
منبع :http://rezaei.typepad.com/hassan_rezaei/files/ |