پیامبري از كنار خانه ما رد شد
نویسنده : خانم دکتر عرفان نظر آهاری
( قسمت دوازدهم )
نور و نان...
این همه گندم، این همه كشتزارهاي طلایي، این همه خوشه در باد را كه مي خورد؟ آدم است؛ آدم است همي خورد.
این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاك را كه مي خورد؟ آدم است؛ آدم است كه مي خورد.
این همه مرغ هوا و این همه ماهي دریا، این همه زنده بر زمین را كه مي خورد؟ آدم است؛ آدم است كه مي خورد.
هر روز هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر مي شوند؛ اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.
دست هاي میكائیل از رزق پر بود. از هزار خوراك و خوردني. اما چشم هاي آدمي همیشه نگران بود؛ دستهایش خالي و دهانش باز.
میكائیل به خدا گفت:خسته ام، خسته از این آدم ها، كه هیچ وقت سیر نمي شوند. خدایا، چقدر نان لازم است تا آدمي سیر شود؟
چقدر!
خداوند به میكائیل گفت: آنچه آدمي را سیر میكند، نان نیست، نور است تو مامور آني كه نان بیاوري،اما نور تنها نزد من است؛ و تا هنگامي كه آدمي به جاي نور، نان مي خورد، گرسنه خواهد ماند.
میكائیل راز نان و نور را به فرشته اي گفت، او نیز به فرشته اي دیگر، و هر فرشته به فرشته دیگري. تا این كه هفت آسمان این راز را دانستند، تنها آدم بود كه نمي دانست. اما رازها سر مي روند، پس راز نان و نور هم سر رفت و آدمي سرانجام دانست كه نور از نان بهتر است. پس در جستجوي نور برآمد، در جستجوي هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.
اما آدم همیشه شتاب مي كند، براي خوردن نور هم شتاب كرد، و نفهمید نوري كه آدمي را سیر مي كند، نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.
او ماه را خورد و ستاره ها را یكي یكي بلعید. اما باز هم گرسنه بود.
خداوند به جبرئیل گفت: سفره اي پهن كن و بر آن كلمه و عشق و هدایت بگذار. و گفت: هر كس بر این سفره بنشیند سیر خواهد شد.
سفره خدا گسترده شد، از این سر جهان تا آن سوي هستي؛ اما آدمها آمدند و رفتند؛ از وسط سفره گذشتند و بر كلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.
آدمها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند.
اما گاهي فقط گاهي كسي بر سر این سفره نشست و لقمه اي نور برداشت و جهان از بركت همان لقمه روشن شد. و گاهي فقط گاهي كسي تكه اي عشق برداشت و جهان از همان تكه عشق رونق گرفت. و گاهي فقط گاهي كسي جرعه اي از هدایت نوشید، و هر كه او را دید چنان سرمست شد، كه تا انتهاي بهشت دوید.
سفره ي خداوند پهن است، اما دور آن هنوز هم چه خلوت است.
میكائیل نان قسمت مي كند. آدمها چنگ مي زنند و نان ها را از او مي قاپند.
میكائیل گریه مي كند و مي گوید: كاش مي دانستید، كاش مي دانستید كه نور بهتر از نان است.
( ادامه دارد )
منبع : wWw.98iA.Com |