پیامبري از كنار خانه ما رد شد
نویسنده : خانم دکتر عرفان نظر آهاری
( قسمت سیزدهم )
تو رازي و ما راز...
پرده، اندكي كنار رفت و هزار راز روي زمین ریخت.
رازي به اسم درخت،رازي به اسم پرنده، رازي به اسم انسان.
رازي به اسم هر آنچه كه مي داني.
و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد.
و آدمي این سوي پرده ماند با بهتي عظیم به نام زندگي، كه هر سنگ ریزه اش به رازي آغشته بود و از هر لحظه رازي مي چكید.
در این سوي رازناك پرده، آدمیان سه دسته شدند.
گروهي گفتند: هرگز رازي نبوده، هرگز رازي نیست و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگي زیستند.
خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت.
و گروهي دیگر گفتند: رازي هست اما عقل و توان نیز هست. ما رازها را مي گشاییم؛ و مغرورانه رفتند تا گره راز و زندگي را
بگشایند. خدا گفت: توفیق با شما باد، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید كه در گشودن همان راز نخستین وابمانید.
و گروه سوم اما، سرمایه اي جز حیرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز، رازي است و در دل هر راز، رازي. جهان راز است و تو
راز و ما راز. تو بگو كه چه باید كرد و چگونه باید رفت.
خدا گفت: نام شما را مئمن مي گذارم، خود، شما را راه خواهم برد.
دستتان را به من بدهیدو آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابه لاي رازها عبور داد و در هر عبوري رازي گشوده شد.
و روزي فرشته اي در دفتر خود نوشت: زندگي به پایان رسید.
و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد؛ گروه دوم در گشودن راز اولین واماندند؛ و تنها آنان كه دست در دست خدا دادند از هستي رازناك به سلامت گذشتند.
پایان
منبع : wWw.98iA.Com |