پیامبري از كنار خانه ما رد شد
نویسنده : خانم دکتر عرفان نظر آهاری
( قسمت دوم )
فرشته فراموش كرد...
فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت: خدایا مي خواهم زمین را از نزدیك ببینم. اجازه مي خواهم و مهلتي كوتاه.
دلم بي تاب تجربه اي زمیني است.
خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.
فرشته گفت: تا بازگردم، بالهایم را اینجا مي سپارم؛ این بالها در زمین چندان به كار من نمي آید.
خداوند بالهاي فرشته را بر روي پشته اي از بالهاي دیگر گذاشت و گفت: بالهایت را به امانت نگاه مي دارم، اما بترس كه زمین اسیرت نكند زیرا كه خاك زمینم دامن گیر است.
فرشته گفت: بازمي گردم، حتما بازمي گردم. این قولي است كه فرشته اي به خداوند مي دهد.
فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته بي بال تعجب كرد. او هر كه را كه مي دید، به یاد مي آورد. زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود.
اما نمي فهمید چرا این فرشته ها براي پس گرفتن بال هایشان به بهشت برنمي گردند.
روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزي را از یاد برد. و روزي رسید كه فرشته دیگر چیزي از آن گذشته دور و زیبا به یاد نمي آورد؛
نه بالش را و نه قولش را.
فرشته فراموش كرد.....
فرشته در زمین ماند.....
فرشته هرگز به بهشت برنگشت.....
( ادامه دارد )
منبع : wWw.98iA.Com |