عظمت خداوند ( تبدیل نطفه به انسان کامل )
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً * وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً * « سورةُ نوح آیات 13 و 14 »
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
چرا شما براي خدا عظمت قائل نيستيد؟! * در حالي که شما را در مراحل مختلف آفريد (تا از نطفه به انسان کامل رسيديد). *
تفسیر المیزان
معناي آيه: (ما لکم لا ترجون للّه وقارا)
ما لکم لا ترجون لله وقارا
کلمه (وقار) - همانطور که در مجمع البيان هم آمده - به معناي عظمت است، و اسمي از توقير (تعظيم) است، و کلمه رجاء در مقابل خوف است، که اولي به معناي اميد، و مظنه رسيدن به چيزي است که باعث مسرت است، و دومي مظنه رسيدن به چيزي است که مايه اندوه باشد، و منظور از کلمه (رجاء) در آيه مورد بحث - به طوري که گفته اند - تنها مظنه نيست، بلکه مطلق اعتقاد است.
بعضي ديگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است، چون بين اين دو ملازمه هست. و معناي آيه اين است که چه سبب و علتي براي شما حاصل شده که شما معتقد به عظمت خدا نمي شويد، و يا از عظمت خدا نمي ترسيد، و اين نترسيدن باعث شده که او را عبادت نکنيد؟
ولي حق مطلب اين است که مراد از کلمه (رجاء) همان معناي معروفش مي باشد که مقابل خوف است، و نداشتن رجاء کنايه است از نوميدي، چون بسيار مي شود که از نوميدي به طور کنايه تعبير مي کنند به نداشتن رجاء، مثلا وقتي کسي مي گويد (لا ارجو فيه خيرا - من اميد خيري در او ندارم)، معنايش اين است که من از اينکه در او خيري باشد مايوسم. و کلمه (وقار) در مورد خداي تعالي به معناي ثبوت و استقرار او در ربوبيت است،
که قهرا مستلزم الوهيت و معبوديت هم هست، وثني مسلکان به دنبال يافتن ربي بودند که داراي وقار و ثبوت در ربوبيت باشد، تا او را بپرستند، و از ثبوت ربوبيت خدا ماءيوس بوده اند، در نتيجه به عبادت غير خدا پرداخته اند. و واقع قضيه هم همين است، براي اينکه مسلک وثنيت معتقد است که نمي توان خدا را عبادت کرد و وجهه عبادي خود را متوجه او ساخت، براي اينکه فهم ما انسان ها او را درک نمي کند و به او احاطه نمي يابد، و از سوي ديگر عبادت هم همين است که انسان حق ربوبيت ربخويش را ادا کند، ربوبيتي که تمامي تدابير امور عالم فرع آن است، و تدبير امور عالم به دست خدا نيست تا ما بخواهيم با عبادت خود حق ربوبيت او را ادا کرده باشيم، چون خدا اين تدبير را به انواع فرشتگان و جن واگذار کرده، پس رب ما همانهايي هستند که ما را اداره مي کنند، و ما بايد آنان را بپرستيم تا در درگاه خداي تعالي ما را شفاعت کنند اما خود خدا جز خلقت و ايجاد عالم، و يا به عبارت ديگر ايجاد ارباب و مربوبين هيچ کار ديگري ندارد، و هيچ دخالت مستقيم در تدبير عالم ندارد.
و بيان احتجاجي که بر ربوبيّت و معبود بودن خداي تعالي متضمّن است.
و آيه شريفه يعني آيه (ما لکم لا ترجون لله وقارا)، و آيات بعدش تا هفت آيه، تمام زمينه اثبات وقار و ثبوت در ربوبيت براي خداي تعالي، و نفي پندارهاي بي پايه مشرکين است، مي خواهد وجوب عبادت ملائکه و جن را، و استناد تدبير عالم به آنان را رد کند، و با اين بيان روشن سازد که مي توان توجه عبادي به خداي تعالي کرد.
و حاصل حجت آيه اين است که: چه چيز شما را وادار کرد به اينکه ربوبيتخداي تعالي را نفي، و به تبع آن الوهيت و معبوديت او را نفي، و از وقار او ماءيوس شويد؟ با اينکه شما خود مي دانيد که او شما و اين عالم را که شما در آن زندگي مي کنيد خلق کرده و طوري خلق فرموده که هرگز از اين نظام که در آن جاري است منفک نمي شود، و تدبير عالم - که شما آن را به ارباب نسبت مي دهيد - هم جز همين تطورات پديد آمده در اجزا نيست، تدبير عبارت است از همين تطورات، و از اين نظامي که در عالم جاري است، و آن نيز مستند به خود خداست، پس تدبير عالم همان خلقت عالم است، و خالق بودن خدا عبارت است از اينکه او مالک و مدبر عالم باشد، پس رب عالم نيز خود او است، و جز او هيچ ربي نيست پس بايد تنها او را معبود و اله گرفت.
با اين بيان صحت توجيه به سوي خدا و عبادت او نيز روشن مي گردد، چون ما خدا را اگر نمي بينيم با صفات کريمه اش مي شناسيم، و مي دانيم که او خالق، رازق، رحيم و... مي باشد، پس بايد در عبادت متوجه او شويم، که به اين صفاتش مي شناسيم.
خواهي پرسيد که چطور در اين مقام تنها صفات فعلي خدا را که همان خلقت و رزق و رحمت و امثال آن است نام برده؟، در جواب مي گوييم چون روي سخن در آيات کريمه باوثني مذهبان است که قائل به صفات ذاتي براي خدا نيستند، و صفات ذاتي او را به سلب نقيصه تفسير مي کنند، و مي گويند: معناي حي و قادر و عالم بودن خدا اين است که او مرده و عاجز و جاهل نيست، علاوه بر اين، آيات مورد بحث هم خدا را با صفات فعلي او مي ستايد.
و قد خلقکم اطوارا
اين جمله حال از فاعل فعل (ترجون) است، و کلمه (اطوار) جمع طور است، و (طور) به معناي حد هر چيز و آن حالتي است که دارد. و حاصل معناي جمله اين است که: شما براي خدا اميد وقار و ثبات در ربوبيت نداريد، در حالي که خود شما را او خلق کرد و به اطوار و احوال گوناگون خلق کرد، که هر طوري طور ديگر را به دنبال دارد، يک فرد از شما را نخست خاک آفريد، آنگاه نطفه، سپس علقه و در مرحله چهارم مضغه و در مرحله پنجم جنين، و در مرحله ششم طفل و آنگاه جوان و سپس سالخورده و در آخر پير آفريد، اين راجع به فرد فرد شما بود. جمع شما را هم مختلف آفريد، هم از نظر نر و مادگي، و هم از نظر رنگ، قيافه، نيرومندي، ضعف و غير ذلک، و آيا اين چيزي به جز تدبير است؟ پس مدبر امور شما خود اوست، پس او رب شماست.
منبع : ترجمة تفسیر الميزان حضرت آیتاللهعلامه طباطبایى (رحمهالله)
تفسیر نمونه
چرا شما براي خداعظمت قائل نيستيد؟!
سپس بار ديگر به انذار بازميگردد، و ميگويد: «چرا شما ازخدانميترسيد و برايخداي عظمت قائل نيستيد»؟! (ما لکم لا ترجون لله و قارا ).
در حالي که شما را در مراحل مختلف آفريده است.
«در حالي کهخداشما را آفرينشهاي گوناگون داد»(و قد خلقکم اطوارا)
نخست «نطفهي» بيارزشي بوديد، چيزي نگذشت که شما را به صورت «علقه» و از آن پس به صورت «مضغه» درآورد، سپس شکل و اندام انساني به شما داد، بعد لباس حيات در اندام شما پوشانيد، و به شما روح و حس و حرکت داد، همين گونه مراحل مختلف جنيني را يکي پس از ديگري پشت سر نهاديد، تا به صورت انساني کامل از مادر متولد شديد باز اطوار حيات و اشکال مختلف زندگي ادامه يافت، شما هميشه تحت ربوبيت او قرار داريد، و دائما نو ميشويد، و آفرينش جديدي مييابيد، چگونه در برابر آستان با عظمت خالق خود سر تعظيم فرود نميآوريد؟
نه تنها از نظر جسماني اشکال مختلفي به خود ميگيريد، که چهره روح و جان شما نيز دائما در تغيير است، هر يک از شما استعدادي داريد، و در هر سري ذوقي و در هر دلي عشقي است، و همه شما دائما دگرگون ميشويد، احساسات کودکي جان خود را به احساسات جواني ميدهد، و آن هم جاي خود را به احساسات کهولت و پيري ميبخشد.
و به اين ترتيب او در همه جا با شما است و در هر گام رهبري و هدايت ميکند و با اين همه لطف و عنايت او، اينهمه کفران و بيحرمتي چرا؟
منبع : تفسير نمونه ، اثر مرجع عالیقدر اسلام آیتاللهمكارم شیرازى
|