پیامبري از كنار خانه ما رد شد
نویسنده : خانم دکتر عرفان نظر آهاری
( قسمت نهم )
با چراغ گرد شهر.....
از دیو و دد ملول بود و با چراغ، گرد شهر مي گشت. در جست و جوي انسان بود.
گفتند: نگرد كه آنچه ما گشته ایم . آن چه مي جویي یافت نمي شود.
گفت: مي گردم، زیرا گشتن از یافتن، زیباتر است.
و گفت: قحطي است، نه قحطي آب و نان، كه قحطي انسان.
برآشفتند و به كینه برخاستند و هزار تیر ملالت روانه اش كردند؛ كه ما را مگر نمي بیني كه منكر انساني. چشم باز كن تا انكارت از میانه برخیزد.
خنده زنان گفت: پیشتر كه چشمان بسته بود، هیاهو مي شنیدم، گمانم این بود كه صداي انسان است. چشم كه باز كردم اما، همه چیز دیدم جز انسان.
خنجز كشیدند و كمر به قتلش بستند و گفتند: حال كه ما نه انسانیم، تو بگو این انسان كیست كه ما نمي شناسیمش!!
گفت: آنكه دریا دریا مي نوشد و هنوز تشنه است. آنكه كوه را بر دوشش مي گذارند و خم به ابرو نمي آورد. آنكه نه او از غم كه غم از او مي گریزد. آنكه در رزمگاه دنیا جز با خود نمي جنگد و از هر طرف كه مي رود جز او را نمي بینند. آنكه با قلبي شرحه شرحه تا بهشت مي رقصد، آنكه خونش عشق است و قولش عشق.
آنكه سرمایه اش حیرت است و ثروتش بي نیازي. آنكه سرش را مي دهد، آزادگي اش را اما نه، آنكه در زمین نمي گنجد، در
آسمان نیز. آنكه مرگش زندگي است. آنكه خدا را...
او هنوز مي گفت كه چراغش را شكستند و با هزار دشنه پهلویش را دریدند.
فردا اما باز كسي خواهد آمد، كسي كه از دیو و دد ملول است و انسانش آرزوست.
( ادامه دارد )
منبع : wWw.98iA.Com |