مدارا ، صبر و حلم و بزرگواری پیامبر
حجت السلام و المسلمین نقویان
(قسمت اول )
مشی پیامبر در مدارا کردن چگونه بود ؟
هم خانواده های مدارا عبارتند از : درایت ، اداره ، مدیر . وقتی ریشه ی کلمه ای باز بشود ، مشکلات حل میشود . وقتی پدری چند فرزند دارد و خانواده اش همیشه پر از تنش و اضطراب و آشوب و فریاد است . سعدی میگوید :
با دو خانه دوست نشوید . خانه هایی که همیشه در آن سر و صدا است . به گرفتار قاضی به که در خانه دیدن ابرو گره . دیگری در خانه ای که همه اخمو هستند و کسی با کسی حرف نمی زند . مثل خانه ارواح . با گره ی ابرو با هم حرف می زنند . یک جایی هم که سر و صدا زیاد است .
در حریم بر سرایی ببند
که بانک زن از وی برآید بلند .
اگر خانم خانه داد بکشد بر احوال آن خانه باید گریست . پس معلوم است آن خانه خوب اداره نمیشود . اگر خوب اداره میشد ، همه آرام و مهربان بودند . همه با هم حرفهای قشنگ می زنند . سعدی میگوید : می دانید چرا یوسف به برادرانش اخم نکرد ؟ اگر اخم میکرد ، اولین اتفاق که می افتاد چهره ی خودش خراب میشد . شما هیچ وقت حاضر نیستید در اخم ، کسی از چهره ی شما عکس بگیرد . اگر شما بخواهید ازدواج کنید و این عکس شما را نشان بدهند ، باعث دافعه میشود و طرف قبول نمی کند . صورت زیبا داشتن یک معنی اش این است که شما اخم نکنید . زیرا در اخم اول خودت را خراب میکنی .
مدارا یعنی اینکه انسان بتواند مجموعه ای را خوب اداره بکند . اگر بهم ریخته شد ، معلوم میشود من نتوانسته ام آنرا خوب اداره بکنم . اگر ما توانستیم خوب اداره کنیم یعنی مدارا کرده ایم . اگر دیدیم همه چی بهم ریخته است ، بدانید مدارا نکرده اید . ما فکر میکنیم مدارا یعنی کوتاه آمدن یا سکوت کردن است . در حالی که اینطوری نیست . یک جایی هم باید تشر زد . این هم در دایره ی مدارا تعریف میشود. یک وقت روی لباس شما خاک می نشیند و آنرا می تکانید . یک وقت دوده می نشیند و جایش می ماند . این را باید با مهربانی و فوت آرام از بین برد . با تکان از بین نمی رود و جایش می ماند . ولی وقتی خاک نشسته باشد ، باید محکم آنرا تکان داد تا برود . ما اسم جفت این کارها را مدارا می گذاریم . اکثر ما انسانها سعی میکنیم با خشونت ، اخم ، عصبانیت و قوه قهریه با مردم برخورد کنیم . تا کلمه ی مدارا را می شنویم به یاد آرامش می افتیم . ولی همیشه معنایش آرامش نیست . یعنی کارهای را خوب اداره کردن . گاهی مواقع باید اخم کرد . مثل یک بیماری که کارش به آمپول میرسد . مثل اینکه مادری بگوید : من دل نداشتم به بچه ام واکسن بزنند و او را نبردم واکسن بزنند . و با آن مدارا کردم . به او میگویند : شما عقلت را از دست داده ای . چون بچه فلج میشود . مدارا یعنی با درایت اداره کردن . اگر توانستیم این فضا و این مفهوم را در زندگی خودمان پیاده کنیم ، مدارا کرده ایم . بعضی ها می گویند : مردم ما را عصبانی میکنند و من پرخاش میکنم و از کوره در می روم . ضربان قلبمان بالا می رود و رگ گردنمان بیرون می زند ، چهره مان سرخ میشود ، در اینجا میگویند : مدارا می کردی . کمی تحمل می کردی . در اینجا کلمه ی مدارا خودش را بیشتر نشان می دهد . می گویند : مال مردم را نخورید . چون مردم این جوری بهتر متوجه میشوند . وقتی کسی ماشین کسی را هم بدزد میگویند : مال مردم خور است . می گویند : ماشینش را که نخوردم . چون اکثر موارد مدارا کوتاه آمدن و راه آمدن است و محبت کردن است ، دیگر اسم درشتی را مدارا نمیگذارند . در حالیکه درشتی هم جزء مدارا است .
اکثر آدمها قفل وجودی شان با مهربانی باز میشود . هر شخصیتی کلیدی دارد و کلید مانند سوزن نخ کردن است . اول اینکه یک چشمت را می بند ی که تمرکز بگیری ، بعد نخ را خیس میکنی و اگر نشد یک تکه از آنرا می چینی . با محبت و مدارا سوزن نخ می کنیم . با خشونت نمیشود این کار را کرد . چون جواب نمیدهد . مثل کشیدن کمربندهای ایمنی است که باید با مدارا کشید . محکم بکشی ، قفل میکند . ولی بعضی از آدمها را باید محکم کشید . آدمها مثل میوه ها هستند . هلو خودش به گلو می رود . توت خودش می ریزد ولی گردو این جوری نیست . باید توی سرش بزنید تا بریزد . بعضی از آدمها گردو صفت هستند . باید اینجوری با آنها مدارا کرد و این جوری اداره میشوند . اگر بخواهید با فرمول توت با آن برخوردکنید ، هیچ وقت نمی ریزد و روی درخت می پوسد . هر کس را به تناسب خودش باید با آن رفتار کرد . چون اکثر آدمها با کلید مهربانی ، محبت ، ملایمت و ملاطفت قفل های دلشان باز میشود ، مدارا را در این بخش بکار می برند . یک رئیس جمهور باید مدارایش بالا باشد . باید کاسه ی صبرش از زیر به سفره های زیر زمینی وصل باشد . که به این سادگی پر نشود . اگر به او فحش دادند او بخندد . حافظ می گوید :
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین ، دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خوار را .
حافظ می گوید : تو به من فحش بدهی من تورا دعا میکنم . اگر فحش هم بدهی من تو را دعا می کنم . می دانید که زنبور ملکه نیش ندارد . اگر کسی بخواهد ملک بشود ، نباید نیش داشته باشد . مادر در خانه نباید نیش داشته باشد . نیش ها را باید برای پدر بگذارد و اِلا باید از مادری استعفا بدهد . اینکه میگویند : خانم شما سعی کن مرد نشوی ، معنایش این است که شما نقش قشنگ تری و موثرتری داری واگر مرد شدی ، هم نقش خودت را از دست می دهی و هم مرد نمی شوی . مهربانی باید بیشتر به چشم بیاید .
اگر مادر به پدر چغولی بچه را کرد خوب است . ولی حالا اگر پدر عصبانی شد و خواست تنبیه بکند ، مادر واسطه بشود . که بچه ببیند تنها حامی او باز هم مادر است . این بچه رابطه اش با مادر محکم میشود . و همه ی اتفاقات را به مادر می گوید . کتاب گلهای بهاری نوشته آقای سیدی ، را می خوانم .
کسی بنام اَنس بن مالک خدمتکار افتخاری پیامبر بود . برده هم نبود . " اَنس می گوید : پیامبر گاهی شربتی می خورد که هم افطارش محسوب میشد و هم سحرش . چه بسا آن نوشیدنی شیر بود . یا شربتی که در آن نان خیسانده میشد . شبی آنرا برای رسول خدا مهیا کردم . پیامبر دیر کرد . گمان کردم منزل یکی از دوستانش دعوت است . آن را خوردم . پس از ساعتی پیامبر آمد . از بعضی از همراهانش پرسیدم جایی افطار کرده یا دعوت بوده است ؟ گفتند : نه افطار کرده و نه جایی دعوت بوده است . آن شب را بگونه ای گذراندم که فقط خدا میداند. از این اندوه که پیامبر آن شربت را بخواهد . اما او آنشب را گرسنه خوابید و روز بعد گرسنه روزه گرفت . تا این لحظه در این مورد سخنی نگفته است . " اگر پیامبر از انس می پرسید : غذای ما را بیاورید و گرسنه مان است . ما اگر دیر بشود می گوییم : غذا را زود بیاور که دیگر نا ندارم . عصبی تر میشویم و توقعمان بیشتر میشود . پیامبر در اوج گرسنگی و خستگی چیزی نمی پرسیید . اگر هم می پرسید و انس می گفت : من آنرا خوردم . مطمئنا پیامبر میگفت : نوش جانت ، اشکالی ندارد . حتی بخاطر اینکه این شرمندگی را در چهره ی خدمتکارش نبیند نمی پرسد . چون پیامبر می دانست که اگر غذا باشد یا می پرسد و یا آنرا می آورد . پس معلوم است خبری نیست .
این ها زیرکی است که ما نداریم . این میشود مدارا و این بود که شیفته ی او بودند . یکی از یاران پیامبر که قاری قرآن بود دستگیر کردند و دشمنان می خواستند او را اعدام کنند . به او گفتند : دلت می خواست در این لحظه محمد بجای تو بود و تو را آزاد میکردیم و او را اعدام میکردیم . گفت: هرگز . ای کاش من چندین جان داشتم و آنرا فدای او می کردم .
(ادامه دارد )
منبع : http://ch3.iribtv.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=464&Itemid=602 |