سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
شراب خورده معنی چو در سماع آيد
چه جای جامه که بر خويشتن بدرد پوست
هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خويش بگويد که خصم عربده جوست
حقير تا نشماری تو آب چشم فقير
که قطره قطره باران چون با هم آمد جوست
نمی رود که کمندش همی برد مشتاق
چه جای پند نصيحت کنان بيهده گوست
چو در ميانه خاک اوفتاده ای بينی
از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست
چرا و چون نرسد بندگان مخلص را
رواست گر همه بد می کنی بکن که نکوست
کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر
کدام غاليه را پيش خاک پای تو بوست
بسی بگفت خداوند عقل و نشنيدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگويد بجز حکايت دوست
به آب ديده خونين نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست
منبع : بوستان سعدی شیرازی |