ناليدن ستون حنانه چون براى پيغامبر عليه السلام منبر ساختند كه جماعت انبوه شد گفتند ما روى مبارك تو را به هنگام وعظ نمىبينيم و شنيدن رسول و صحابه آن ناله را و سؤال و جواب مصطفى صلى اللَّه عليه و اله و سلم با ستون صريح
استن حنانه از هجر رسول
ناله مىزد همچو ارباب عقول گفت پيغمبر چه خواهى اى ستون
گفت جانم از فراقت گشت خون مسندت من بودم از من تاختى
بر سر منبر تو مسند ساختى گفت خواهى كه ترا نخلى كنند
شرقى و غربى ز تو ميوه چنند يا در آن عالم حقت سروى كند
تا تر و تازه بمانى تا ابد گفت آن خواهم كه دايم شد بقاش
بشنو اى غافل كم از چوبى مباش آن ستون را دفن كرد اندر زمين
تا چو مردم حشر گردد يوم دين تا بدانى هر كه را يزدان بخواند
از همه كار جهان بىكار ماند هر كه را باشد ز يزدان كار و بار
يافت بار آن جا و بيرون شد ز كار آن كه او را نبود از اسرار داد
كى كند تصديق او نالهى جماد گويد آرى نه ز دل بهر وفاق
تا نگويندش كه هست اهل نفاق گر نيندى واقفان امر كن
در جهان رد گشته بودى اين سخن صد هزاران ز اهل تقليد و نشان
افكندشان نيم وهمى در گمان كه به ظن تقليد و استدلالشان
قايم است و جمله پر و بالشان شبههاى انگيزد آن شيطان دون
در فتند اين جمله كوران سر نگون پاى استدلاليان چوبين بود
پاى چوبين سخت بىتمكين بود غير آن قطب زمان ديدهور
كز ثباتش كوه گردد خيرهسر پاى نابينا عصا باشد عصا
تا نيفتد سر نگون او بر حصا آن سوارى كاو سپه را شد ظفر
اهل دين را كيست سلطان بصر با عصا كوران اگر ره ديدهاند
در پناه خلق روشن ديدهاند گرنه بينايان بدندى و شهان
جمله كوران مردهاندى در جهان نى ز كوران كشت آيد نه درود
نه عمارت نه تجارتها و سود گر نكردى رحمت و افضالتان
در شكستى چوب استدلالتان اين عصا چه بود قياسات و دليل
آن عصا كى دادشان بينا جليل چون عصا شد آلت جنگ و نفير
آن عصا را خرد بشكن اى ضرير او عصاتان داد تا پيش آمديد
آن عصا از خشم هم بر وى زديد حلقهى كوران به چه كار اندريد
ديدبان را در ميانه آوريد دامن او گير كاو دادت عصا
در نگر كادم چها ديد از عصى معجزهى موسى و احمد را نگر
چون عصا شد مار و استن با خبر از عصا مارى و از استن حنين
پنج نوبت مىزنند از بهر دين گرنه نامعقول بودى اين مزه
كى بدى حاجت به چندين معجزه هر چه معقول است عقلش مىخورد
بىبيان معجزه بىجر و مد اين طريق بكر نامعقول بين
در دل هر مقبلى مقبول بين همچنان كز بيم آدم ديو و دد
در جزاير در رميدند از حسد هم ز بيم معجزات انبيا
سر كشيده منكران زير گيا تا به ناموس مسلمانى زىاند
در تسلس تا ندانى كه كىاند همچو قلابان بر آن نقد تباه
نقره مىمالند و نام پادشاه ظاهر الفاظشان توحيد و شرع
باطن آن همچو در نان تخم صرع فلسفى را زهره نى تا دم زند
دم زند دين حقش بر هم زند دست و پاى او جماد و جان او
هر چه گويد آن دو در فرمان او با زبان گر چه كه تهمت مىنهند
دست و پاهاشان گواهى مىدهند منبع : دفتر اول مثنوی معنوی |