فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص صاحب خانه را كه نزديك آمده بود كه دزد را دريابد و بگيرد
اين بدان ماند كه شخصى دزد ديد در وثاق اندر پى او مىدويد
تا دو سه ميدان دويد اندر پيش تا در افگند آن تعب اندر خويش
اندر آن حمله كه نزديك آمدش تا بدو اندر جهد دريابدش
دزد ديگر بانگ كردش كه بيا تا ببينى اين علامات بلا
زود باش و باز گرد اى مرد كار تا ببينى حال اينجا زار زار
گفت باشد كان طرف دزدى بود گر نگردم زود اين بر من رود
در زن و فرزند من دستى زند بستن اين دزد سودم كى كند
اين مسلمان از كرم مىخواندم گر نگردم زود پيش آيد ندم
بر اميد شفقت آن نيك خواه دزد را بگذاشت باز آمد به راه
گفت اى يار نكو احوال چيست اين فغان و بانگ تو از دست كيست
گفت اينك بين نشان پاى دزد اين طرف رفته ست دزد زن بمزد
نك نشان پاى دزد قلتبان در پى او رو بدين نقش و نشان
گفت اى ابله چه مىگويى مرا من گرفته بودم آخر مر و را
دزد را از بانگ تو بگذاشتم من تو خر را آدمى پنداشتم
اين چه ژاژست و چه هرزه اى فلان من حقيقت يافتم چه بود نشان
گفت من از حق نشانت مىدهم اين نشان است از حقيقت آگهم
گفت طرارى تو يا خود ابلهى بلكه تو دزدى و زين حال آگهى
خصم خود را مىكشيدم من كشان تو رهانيدى و را كاينك نشان
تو جهت گو من برونم از جهات در وصال آيات كو يا بينات
صنع بيند مرد محجوب از صفات در صفات آن است كاو گم كرد ذات
واصلان چون غرق ذاتند اى پسر كى كنند اندر صفات او نظر
چون كه اندر قعر جو باشد سرت كى به رنگ آب افتد منظرت
ور به رنگ آب باز آيى ز قعر پس پلاسى بستدى دادى تو شعر
طاعت عامه گناه خاصگان وصلت عامه حجاب خاص دان
مر وزيرى را كند شه محتسب شه عدوى او بود نبود محب
هم گناهى كرده باشد آن وزير بىسبب نبود تغير ناگزير
آن كه ز اول محتسب بد خود و را بخت و روزى آن بده ست از ابتدا
ليك آن كاول وزير شه بده ست محتسب كردن سبب فعل بد است
چون ترا شه ز آستانه پيش خواند باز سوى آستانه باز راند
تو يقين مىدان كه جرمى كردهاى جبر را از جهل پيش آوردهاى
كه مرا روزى و قسمت اين بده ست پس چرا دى بودت آن دولت به دست
قسمت خود خود بريدى تو ز جهل قسمت خود را فزايد مرد اهل
منبع : دفتر دوم مثنوی معنوی |