حکايت
طفل
طفل بودم که بزرگی را پرسيدم از بلوغ . گفت : در مسطور آمده است که سه نشان دارد : يکی پانزده سالگی و ديگر احتلام و سيم برآمدن موی پيش ، اما در حقيقت يک نشان دارد و بس : آنکه در بند رضای حق جل و علابيش از آن باشی که در بند حظ نفس خويش و هرآنکه در او اين صفت موجود نيست به نزد محققان بالغ نشمارندش .
به صورت آدمى شد قطره آب
كه چل روزش قرار اندر رحم ماند
وگر چل ساله را عقل و ادب نيست
به تحقيقش نشايد آدمى خواند
جوانمردى و لطفست آدميت
همين نقش هيولايى مپندار
هنر بايد، به صورت مى توان كرد
به ايوانها در، از شنگرف و زنگار
چو انسان را نباشد فضل و احسان
چه فرق از آدمى با نقش ديوار
بدست آوردن دنيا هنر نيست
يكى را گر توانى دل به دست آر
منبع : باب هفتم در تاءثير تربيت گلستان سعدی |