به نام خداوند بخشنده مهربان               بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏ ‏                In the Name of Allah, the Beneficent, the Merciful.                Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.                Im Namen des barmherzigen und gnädigen Gottes.                In nome di Allah , il Compassionevole, il Misericordioso.                Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani.                ¡En el nombre de Alá, el Compasivo, el Misericordioso!              

 
   Home Page | صفحه اول   Rss Link | فید خبرخوان   Contact Us | تماس با ما     امروز
کلیک کن
 

کوتاه نوشته های انسانی / گلستان سعدی » حکايت مال
ارسال : 11/10/1348, 03:30 | 0 نظر | 320 بازديد نسخه مخصوص چاپ
 

حکايت

مال

مال از بهر آسايش عمر ست نه عمر از بهر گرد کردن مال . عاقلی را پرسيدند نيکبخت کيست و بدبختی چيست ؟ گفت : نيکبخت آن که خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت .

  مكن نماز بر آن هيچ كس كه هيچ نكرد

 كه عمر در سر تحصيل مال كرد و نخورد

* * * *

  حضرت موسى عليه السلام قارون را نصيحت کرد که احسن کما احسن الله اليک ، نشنيد و عاقبتش شنيدی .

آنكس كه دينار و درم خير نيندوخت

 سر عاقبت اندر سر دينار و درم كرد

 خواهى كه ممتع شوى  از دين و عقبى

 با خلق ، كرم كن چو خدا با تو كرم كرد

 عرب مى گويد:

جد ولا تمنن فان الفائدة اليك عائدة

بخشش و منت نگذار كه نگذار كه نفع آن به تو باز مى گردد.

درخت كرم هر كجا بيخ كرد

 گذشت از فلك شاخ و بالاى او

 گر اميدوارى كز او برخورى

 به منت منه اره بر پاى او

 شكر خداى كن كه موفق شدى به خير

 ز انعام و فضل او نه معطل گذاشتت

 كنت منه كه خدمت سلطان كنى همى

 منت شناس از او كه به خدمت بداشتت 

 * * * *

دو کس رنج بيهوده بردند و سعی بی فايده کردند : يکی آنکه اندوخت و نخورد و ديگر آنکه آموخت و نکرد .

علم چندان که بيشتر خوانی

چون عمل در تو نيست نادانی

نه محق بود نه دانشمند

چارپايی بر او کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر

که بر او هيزم است يا دفتر

* * * *

علم از بهر دين پروردن است نه از بهر  دنيا خوردن .

هرکه پرهيز و علم و زهد فروخت

خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت

* * * *

سه چيز پايدار نماند : مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سياست .

* * * *

رحم آوردن بر بدان  ستم است بر نيکان . عفو کردن از ظالمان جورست بر درويشان.

خبث را چو تعهد کنی و بنوازی

به تولت تو گنه می کند به انبازی

* * * *

به دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان که آن به خيالی مبدل شود و اي« به خوابی متغير گردد.

معشوق هزار دوست را دل ندهی

ور می دهی آن به دل جدايی بدهی

* * * *

هرآن سری که داری با دوست در ميان منه چه دانی که وقتی دشمن گردد ؛ و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست شود .

رازی که نهان خواهی با کس در ميان منه وگرچه دوست مخلص باشد که مران دوست را نيز دوستان مخلص باشد ، همچنين مسلسل .

خامشی به که ضمير دل خويش

با کسی گفتن و گفتن که مگوی

ای سليم آب زسرچشمه ببند

که چو پر شد نتوان بست به جوی

* * * *

سخن ميان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.

ميان دوکس جنگ چون آتش است

سخن چين بدبخت هيزم کش است

کنند اين و آن خوش دگرباره دل

وی اندر ميان کوربخت و خجل

ميان دو تن آتش افروختن

نه عقل است و خود در ميان سوختن

در سخن با دوستان آهسته باش

تا ندارد دشمن خونخوار گوش

پيش ديوار آنچه گويی هوش دار

تا نباشد در پس ديوار موش

* * * *

چون در امضای کاری متردد باشی آن طرف اختيار کن که بی آزارتر برآيد .

با مردم سهل خوی دشخوار مگوی

با آنکه در صلح زند جنگ مجوی

* * * *

بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشايد .

دشمن چو بينی ناتوان لاف از بروت خود مزن

مغزيست در هر استخوان مرديست در هر پيرهن

* * * *

نصيحت از دشمن پذيرفتن خطاست . وليکن شنيدن رواست تا بخلاف آن کار کنی که آن عين صواب است .

حذر کن زانچه دشمن گويد آن کن

که بر زانوو زنی دست تغابن

گرت راهی مايد راست چون تير

ازو برگرد و راه دست چپ گير

* * * *

دو کس دشمن ملک و دينند : پادشاه بی حلم و دانشمند بی علم .

بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده

که خدا را نبود بنده فرمانبردار

* * * *

پادشه بايد که تا بحدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند . آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه که زبان به خصم رسد يا نرسد.

نشايد بنی آدم خاکزاد

که در سرکند کبر و تندی و باد

تو را با چنين گرمی و سرکشی

نپندارم از خاکی ، از آتشی

* * * *

بدخوی در دست دشمن گرفتار ست که هرکجا رود از چنگ عقوبت او خلاص نيابد.

اگر زدست بلا بر فلک رود بدخوی

زدست خوی بد خويش در بلا باشد

* * * *

چو بينی که در سپاه دشمن تفرقه افتاده است تو جمع باش وگر جمع شوند از پريشانی انديشه کن.

برو با دوستان آسوده بنشين

چو بينی در ميان دشمنان جنگ

وگر بينی که باهم يک زبان اند

کمان را زه کن و بر باره بر سنگ

* * * *

سر مار به دست دشمن کوب که از احدی الحسنيين خالی نباشد ، اگر اين غالب آمد مار کشتی و گر آن ، از دشمن رستی.

به روز معرکه ايمن مشو زخصم ضعيف

که مغز شير برآرد چو دل زجان برداشت

* * * *

خبری که دانی که دلی بيازارد تو خاموش تا ديگری بيارد.

بلبلا مژده بهار بيار

خبر بد به بوم باز گذار

* * * *

پادشه را خيانت کسی واقف مگردان ، مگر آنکه بر قبول کلی واثق باشی وگرنه در هلاک خويش سعی می کنی.

بسيج سخن گفتن آنگاه کن

که د انی که در کار گيرد سخن

* * * *

فريب دشمن مخور و غرور مداح مخر که اين دام رزق نهاده است و آن دامن طمع گشاده . احمق را ستايش خوش آيد چون لاشه که در کعبش دمی فربه نمايد .

الا تانشنوی کمدح سخنگوی

که اندکگ مايه نفعی از تو دارد

که گر روزی مرادش برنياری

دوصد چندان عيوبت برشمارد

 

* * * *

متکلم را تا کسی عيب نگيرد ، سخنش صلاح نپذيرد .

مشو غره بر حسن گفتار خويش

به تحسين نادان و پندار خويش

* * * *

 همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند خود بجمال.

يكى يهود و مسلمان نزاع مى كردند

 چنانكه خنده گرفت از حديث ايشانم

 به طيره گفت مسلمان : گرين قباله من

 درست نيست خدايا يهود ميرانم

 يهود گفت : به تورات مى خورم سوگند

 وگر خلاف كنم ، همچو تو مسلمانم

* * * *

ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند . حريص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سير . حکما گفته اند : توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.

روده تنگ به يک نان تهی پر گردد

نعمت روی زمين پر نکند ديده تنگ

پدر چون دور عمرش منقضی گشت

مرا اين يک نصيحت کرد و بگذشت

که شهوت آتش است از وی بپرهيز

به خود بر ، آتش دوزخ مکن تيز

در آن آتش نداری طاقت سوز

به صبر آبی برين آتش زن امروز

* * * *

هر که د رحال توانايی نکويی نکند در وقت ناتوانی سختی بيند .

بد اختر تر از مردم آزار نيست

که روز مصيبت کسش يار نيست

* * * *

هر آنچه زود برآيد ، دير نپايد .

خاک مشرق شنيده ام که کنند

به چهل سال کاسه ای چينی

صد به روزی کنند در مردشت

لاجرم قيمتش همی بينی

مرغک از بيضه برون آيد و روزی طلبد

و آدمی بچه ندارد خبر و عقل و تميز

آنکه ناگاه کسی گشت به چيزی نرسيد

وين به تمکين و فضيلت بگذشت از همه چيز

آبگينه همه جا يابی ، از آن قدرش نيست

لعل دشخوار بدست آيد ، از آن است عزيز

* * * *

کارها به صبر برآيد و مستعجل بسر درآيد .

به چشم خويش ديدم در بيابان

که آهسته سبق برد از شتابان

سمند بادپای از تک فرو ماند

شتربان همچنان آهسته می راند

* * * *

نادان را به از خاموشی نيست وگر اين مصلحت بدانستی نادان نبودی .

چون نداری کمال فضل آن به

که زبان در دهان نگه داری

خری را ابلهی تعليم می داد

بر او بر صرف کرده سعی دايم

حکيمی گفتش ای نادان چه کوشی

درين سودا بتر از لوم لايم

نياموزد بهايم از تو گفتار

تو خاموشی بياموز از بهايم

هرکه تامل نکند در جواب

بيشتر آيد سخنش ناصواب

يا سخن آرای چو مردم بهوش

يا بنشين چون حيوانان خموش

* * * *

هر که با داناتر از خود بحث کند تا بدانند که داناست ، بدانند که نادان است .

چون درآيد مه از تويی به سخن

گرچه به دانی اعتراض مکن

* * * *

هر که با بدان نشيند نيکی نبيند .

گر نشيند فرشته ای با ديو

وحشت آموزد و خيانت و ريو

از بدان نيکوی نياموزی

نکند گرگ پوستين دوزی

* * * *

مردمان را عيب نهانی پيدا مکن که مرايشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد . هر که علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نيفشاند .

* * * *

از تن بی دل طاعت نيايد و پوست بی مغز بضاعت را نشايد .

* * * *

نه هر که در مجادله چست در معامله درست .

بس قامت خوش که زير چادر باشد

چون باز کنی مادر مادر باشد

* * * *

اگر شبها همه قدر بودی ، شب قدر بی قدر بودی.

گر سنگ همه لعل بدخشان بودی

پس قيمت لعل و سنگ يکسان بودی

* * * *

نه هر که بصيرت نکوست سيرت زيبا دروست ، کار اندرون دارد نه پوست .

توان شناخت به يک روز در شمايل مرد

که تا کجاش رسيده است پايگاه علوم

ولی ز باطنش ايمن مباش و غره مشو

که خبث نفس ننگردد به سالها معلوم

* * * *

هر که با بزرگان ستيزد خون خود ريزد.

خويشتن را بزرگ پنداری

راست گفتند يک دوبيند لوچ

زود بينی شکسته پيشانی

تو که بازی کنی بسر با غوچ

* * * *

پنجه بر شير زدن و مشت بر شمشير کار خردمندان نيست .

جنگ و زورآوری مکن با مست

پيش سرپنجه در بغل نه دست

* * * *

ضعيفی که با قوی دلاوری کند يار دشمن است در هلاک خويش.

سايه پرورده را چه طاقت آن

که رود با مبارزان به قتال

سست بازو بجهل می فکند

پنجه با مرد آهنين چنگال

* * * *

گر جور شکم نيستی هيچ مرغ در دام صياد نيوفتادی بلکه صياد خود دام ننهادی . حکيمان دير دير خورند و عابدان نيم سير و زاهدان سد رمق و جوانان تا طبق برگيرند و پيران تا عرق بکنند . اما قلندران چندانکه در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس.

اسير بند شکم را دو شب نگيرد خواب :

شبی زمعده سنگی ، شبی زدلتنگی

* * * *

مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه .

خبيث را چو تعهد کنی و بنوازی

به دولت تو گنه می کند به انبازی

* * * *

هر که دشمن پيش است اگر نکشد ، دشمن خويش است .

سنگ بر دست و مار سر بر سنگ

خيره رايی بود قياس و درنگ

* * * *

کشتن بنديان تامل اولی ترست بحکم آنکه اختيار باقيست توان کشت و توان بخشيد وگر بی تامل کشته شود محتمل است که مصلحتی فوت شود که تدارک مثل آن ممتنع باشد .

نيک سهل است زنده بی جان کرد

کشته را باز زنده نتوان کرد

شرط عقل است صبر تيرانداز

که چو رفت از کمان نيابد باز

* * * *

جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفيس است و غبار اگر به فکل رسد همان خسيس . استعداد بی تربيت دريغ است و تربيت نامستعد ، ضايع . خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهر علويست وليکن چون بنفس خود هنری ندارد با خاک برابر است و قيمت شکر نه از نی است که آن خود خاصيت وی است .

چو کنعان را طبيعت بی هنر بود

پيمبرزادگی قدرش نيفزود

هنر بنمای اگر داری نه گوهر

گل از خارست و ابرهيم از آزر

* * * *

مشک آن است که ببويد نه آنکه عطار بگويد . دانا چو طبله عطار است خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی بلند آواز و ميان تهی .

عالم اندر ميان جاهل را

مثلی گفته اند صديقان

شاهدی در ميان کوران است

مصحفی در سرای زنديقان

* * * *

دوستی را که به عمری فراچنگ آرند نشايد که به يک دم بيازارند .

سنگی به چند سال شود لعل پاره ای

زنهار تا به يک نفسش نشکنی به سنگ

عقل در دست نفس چنان گرفتار است که مرد عاجز با زن گربز رای . رای بی قوت مکر و فسون است و قوت بی رای ، جهل و جنون .

تميز بايد و تدبير و عقل وانگه ملک

که ملک و دولت نادان سلاح جنگ خداست

* * * *

جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد . هر که ترک شهوت از بهر خلق داده است از شهوتی حلال در شهوتی حرام افتاده است .

عابد که نه از بهر خدا گوشه نشيند

بيچاره در آيينه تاريک چه بيند ؟

* * * *

اندک اندک خيلی شود و قطره قطره سيلی گردد يعنی آنان که دست قوت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند .

و قطر علی قطر اذا اتفقت نهر

ونهر علی نهر اذا اجتمعت بحر

* * * *

عالم را نشايد که سفاهت از عامی به حلم درگذراند که هر دوطرف را زيان دارد : هيبت اين کم شود و جهل آن مستحکم .

چو با سفله گويی بلطف و خوشی

فزون گرددش کبر و گردنکشی

* * * *

معصيت از هر که صادر شود ناپسنديده است و از علما ناخوب تر که علم سلاح جنگ شيطان است و خداوند سلاح را چون به اسيری برند شرمساری بيش برد .

عام نادان پريشان روزگار

به ز دانشمند ناپرهزيرگار

کان به نابينايی از راه اوفتاد

وين دوچشمش بود و در چاه اوفتاد

* * * *

جان در حمايت يک دم است و دنيا وجودی ميان دو عدم . دين به دنيافروشان خرند ، يوسف بفروشند تا چه خرند ؟ الم اعهد اليکم يا بنی آدم ان لاتعبدوا الشيطان .

به قول دشمن ، پيمان دوستی بشکستی

ببين که از که بريدی و با که پيوستی ؟

* * * *

شيطان با مخلصان بر نمی آيد و سلطان با مفلسان .

وامش مده آنکه بی نمازست

گر چه دهنش زفاقه بازست

کو فرض خدا نمی گزارد

از قرض تو نيز غم ندارد 

* * * *

هر که در زندگانی نانش نخورند چون بميرد نامش نبرند . لذت انگور بيوه داند نه خداوند ميوه . يوسف صديق عليه السلام در خشک سال مصر سير نخوردی تا گرسنگان فراموش نکند .

آنکه در راحت و تنعم زيست

او چه داند که حال گرسنه چيست

حال درماندگان کسی داند

که به احوال خويش درماند

ای که بر مرکب تازنده سواری ، هشدار

که خر خارکش مسکين در آب و گل است

آتش از خانه همسايه درويش مخواه

کانچه بر روزن او می گذرد دود دل است

* * * *

درويش ضعيف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آنکه مرهم ريشش بنهی و معلومی پيشش .

خری که بينی و باری به گل درافتاده

به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش

کنون که رفتی و پرسيديش که چون افتاد

ميان ببند و چو مردان بگير دمب خرش

* * * *

دو چيز محال عقل است : خوردن بيش از رزق مقسوم و مردن پيش از وقت معلوم .

قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه

بکفر يا بشکايت برآيد از دهنی

فرشته ای که وکيل است برخزاين باد

چه غم خورد که بميرد چراغ پيرزنی ؟

* * * *

ای طالب روزی بنشين که بخوری و ای مطلوب اجل مرو که جان نبری .

جهد رزق ارکنی وگر نکنی

برساند خدای عزوجل

ور روی در دهان شير و پلنگ

نخوردت مگر به زور اجل

به نانهاده دست نرسد و نهاده هرکجا هست برسد .

شنيده ای که سکندر برفت تا ظلمات

به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حيات

* * * *

صياد بی روزی ماهی در دجله نگيرد و ماهی بی اجل در خشک نميرد .

مسکين حريص در همه عالم همی رود

او در قفای رزق و اجل در قفای او

* * * *

حسود از نعمت حق بخيل است و بنده بی گناه را دشمن می دارد .

مردکی خشک مغز را ديدم

رفته در پوستين صاحب جاه

گفتم ای خواجه گر تو بدبختی

مردم نيکبخت را چه گناه ؟

الا تا نخواهی بلا بر حسود

که آن بخت برگشته خود در بلاست

چه حاجت که با او کنی دشمنی

که او را چنين دشمنی در قفاست

* * * *

تلميذ بی ارادت ، عاشق بی زر است و رنده بی معرفت ، مرغ بی پر و عالم بی عمل ، درخت بی بر است و زاهد بی علم ، خانه بی در .

مراد از نزول قرآن ، تحصيل سيرت خوب است نه ترتيل سورت مکتوب . عامی متعبد پياده رفته است و عالم متهاون سوار خفته . عاصی که دست بردارد به از عابد که در سر دارد .

سرهنگ لطيف خوی دلدار

بهتر زفقيه مردم آزار

* * * *

يکی را گفتند : عالم بی عمل به چه ماند ؟ گفت به زنبور بی عسل .

زنبور درشت بی مروت راگوی

باری چو عسل نمی دهی نيش مزن

* * * *

مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن .

ای بناموس کرده جامه سپيد

بهر پندار خلق و نامه سياه

دست کوتاه بايد از دنيا

آستين خود دراز و خود کوتاه

* * * *

دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنيايد : تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران  نشسته .

پيش درويشان بود خونت مباح

گر نباشد در ميان مالت سبيل

يا مرو با يار ازرق پيرهن

يا بکش بر خان  و مان انگشت نيل

دوستی با پيلبانان يا مکن

يا طلب کن خانه ای درخورد پيل

* * * *

خلعت سلطان اگر چه عزيز است جامه خلقان خود بعزت تر و خوان بزرگان اگر چه لذيذست خرده انبان خود بلذت تر .

سرکه از دسترنج خويش و تره

بهتر از نان دهخدا و بره

* * * *

خلاف راه صواب است و عکس رای اولوالالباب ، دارو بگمان خوردن و راه ناديده بی کاروان رفتن . امام مرشد محمد غزالی را رحمه الله عليه پرسيدند : چگونه رسيدی بدين منزلت در علوم ؟ گفت : بدانکه هرچه ندانستم از پرسيدن آن ننگ نداشتم .

اميد عافيت آنگه بود موافق عقل

که نبض را به طبيعت شناس بنمايی

  بپرس از هر چه ندانی که ذل پرسيدن

دليل راه تو باشد به عز دانايی

* * * *

هر آنچه دانی که هر آينه معلوم تو گردد. به پرسيدن آن تعجيل مکن که هيبت سلطنت را زيان دارد .

چو لقمان ديد کاندر دست داوود

همی آهن به معجز موم گردد

نپرسيدش چه می سازی که دانست

که بی پرسيدنش معلوم گردد

* * * *

هر که با بدان نشيند اگر نيز طبيعت ايشان در او اثر نکند به طريقت ايشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن ، منسوب شود به خمر خوردن.

رقم بر خود به نادانی کشيدی

که نادان را به صحبت برگزيدی

طلب کردم ز دانايی يکی پند

مرا فرمود با نادان مپيوند

که گر دانای دهری خر بباشی

وگر نادانی ابله تر بباشی

* * * *

ريشی درون جامه داشتم و شيخ از آن هر روز بپرسيدی که چون است و نپرسيدی کجاست . داسنتم از آن احتراز می کند که ذکر همه عضوی روا نباشد و خردمندان گفته اند : هر که سخن نسنجد از جوابش برنجد .

تا نيک ندانی که سخن عين صواب است

بايد که به گفتن دهن از هم نگشايی

گر راست سخن گويی و در بند بمانی

به زانکه دروغت دهد از بند رهايی

* * * *

در انجيل آمده است که ای فرزند آدم گر توانگری دهمت مشتغل شوی به مال از من وگر درويش کنمت تنگدل نشينی ، پس حلاوت ذکر من کجا دريابی و به عبادت من کی شتابی ؟

گه اندر نعمتی ، مغرور و غافل

گه اندر تنگدستی ، خسته و ريش

چو در سرا و ضرا حالت اين است

ندانم کی به حق پردازی از خويش

* * * *

ارادت بی چون يکی را از تخت شاهی فرو آرد و ديگری را در شکم ماهی نکو دارد .

وقتيست خوش آن را که بود ذکر تو مونس

ور خود بود اندر شکم حوت چو يویس

* * * *

زمين را ز آسمان نثار است و آسمان را از زمين غبار ، کل اناء يترشح بما فيه .

گرت خوی من آمد ناسزاوار

تو خوی نيک خويش از دست مگذار

* * * *

حق جل و علا می بيند و می پوشد و همسايه نمی بيند و می خروشد .

نعوذ بالله اگر خلق غيب دان بودی

کسی به حال خود از دست کس نياسودی

* * * *

هر که بر زير دستان نبخشايد به جور زيردستان گرفتار آيد .

نه هر بازو که در وی قوتی هست

به مردی عاجزان را بشکند دست

ضعيفان را مکن بر دل گزندی

که درمانی به جور زورمندی

* * * *

نصيحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بيم سر ندارد يا اميد زر .

موحد چه در پای ريزد زرش

چه شمشير هندی نهی بر سرش

اميد و هراسش نباشد ز کس

بر اين است بنياد توحيد و بس

منبع :  باب هشتم  در آداب صحبت و همنشنى  گلستان سعدی  

 








 
 
n s u n
« انسان »
 
c a t e g o r y
« موضوعات »
بیش از 100 موضوع با محوریت انسان
 
r e g i s t e r a t i o n
« عضویت و اشتراک »
با لینک ثابت RSS سایت مطالب را در سایت و یا نرم افزار خود منتشر و شماهده کنید
به زودی

به مناسبت آغاز سال 1391 و شروع چهارمین سال فعالیت سایت سامانه عضویت پیامکی "انسان" افتتاح شد.
جهت دریافت رایگان پیام های کوتاه با موضوع انسان یک پیامک با متن انسان به شماره
3000258800 ارسال نموده و منتظر تائید عضویت خود در سامانه شوید.
شما نیز می توانید نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را به شماره مذکور پیامک کنید.

 
l a s t  p o s t
« آخرین مطالب »
 
v o t e
« نظرسنجی »

نظر شما در مورد محتوی سایت انسان چیست؟


 
c a n o n i c a l   t i m e
« اوقات شرعی »
 
c h a r i t y
« كمك هاي انسان دوستانه »»





برنامه جهانی مبارزه با گرسنگی

کمک به ایتام
 
 
t r a n s l a t e
« ترجمه »

 
c a l e n d a r
« تقویم شمسی »
<    «  دی 1403  »    >
شیدسچپج
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
 
 
l i n k  b o x
« پیوند به بیرون »

براي تبادل لينك با ما آدرس سايت را با نام "انسان" در وبسايت يا وبلاگ خود اضافه كرده و سپس از قسمت تماس با ما لينك خود را ارسال نمائيد
آدرس های ورودی به سایت:
www.Nsun.us
www.N-Sun.ir
www.Nsun.tk
nsun.ely.ir

 
 

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره Copyright © 2009-2010 By www.nSun.us , All rights reserved -  Hosted & Design By Hami Web Network
Powered By DataLifeEngine - SMS Box= 3000258800  -   SMS Plugin Service By www.SmsWay.ir